نظام فرماندهی و اطاعت در بین خدا و ملائکه، جنبه تکوینی و حقیقی دارد نه جنبه قراردادی و اعتباری. فرمان خدا حرف نیست، ایجاد است. اطاعت ملائکه نیز متناسب با آن است. وقتی می گوییم به فرشتگان فرمان داده که چنین کنند، معنایش این است که آنان را طوری ایجاد کرده که علت و فاعل باشند برای فعل و معلول مخصوص؛ و معنای اطاعت ملائکه نیز همین علت و معلول تکوینی است. تشکیلات یاد شده، مبین یک نظام تکوینی است. از همین جا است که قرآن کریم، تدبیر خلقت را گاهی به خدا نسبت می دهد و گاهی به فرشتگان.
گاه می گوید: «یدبر الامر من السماء الی الارض»؛ خدا کار را از آسمان به زمین تدبیر می کند و می فرستد. (سوره سجده ۵ ) و گاه می گوید: «فالمدبرات امرا»؛ قسم به فرشتگان تدبیر کننده کار. (نازعات/ ۵) گاهی قبض و دریافت نفوس انسانهایی را که می میرند به فرشتگان نسبت می دهد، و گاهی به فرشته خاص موت، و گاهی به خدا. گاهی وحی را به یک فرشته نسبت می دهد: «نزل به الروح الامین* علی قلبک، شعراء/ ۱۹۳ – ۱۹۴»؛ روح الامین (جبرائیل) قرآن را بر قلب تو فرود آورد. و گاهی به ذات اقدس احدیت، و می فرماید: «انا نحن نزلنا علیک القرآن تنزیلا، دهر/ ۲۳»؛ یعنی به تحقیق ما قرآن را آن طور که باید بر تو نازل کردیم. رمزش اینست که کار خدا نظام و ترتیب دارد و اراده خدا با آفرینش و تدبیر جهان، عین اراده نظام است.
نبودن نظام معین در بین موجودات مستلزم اینست که هر موجودی بتواند منشأ ایجاد هر چیزی بشود و نیز ممکن باشد که از یک نیروی کوچک، یک انفجار بزرگ که متناسب با یک نیروی بزرگ است، به وجود آید و برعکس نیروی بزرگ قدرت کمتری نشان بدهد. باید ممکن باشد که اثر یک شعله کبریت با اثر خورشید جهان تاب برابری کند، باید ممکن باشد یک معلول، به جای علت خود قرار گیرد و علت به جای او بیاید، و به این حساب باید ممکن باشد که خدا، مخلوق گردد و مخلوق، خدا گردد.
مقام تفویض شده موجودات، لازمه نحوه وجود و مرتبه وجودی آنهاست. واجب بودن واجب، و ممکن بودن ممکن، ذاتی آنها است، یعنی نه این است که ممکن الوجود، ممکن بود واجب باشد، و واجب الوجود ممکن بود که ممکن باشد ولی تصادفا و یا به واسطه یک علت خارجی، آن یکی واجب شد و این یکی ممکن. خیر، ممکن الوجود، واجب الامکان است، و واجب الوجود، واجب الوجوب. همچنین است مراتب ممکنات. هر مرتبه از مراتب ممکنات، در هر درجه و هر مقامی از وجود که هستند، همین حال را دارند، مثلا آنکه موکل بر بسط و رزق دادن موجودات است، یا آنکه مأمور قبض و دریافت موجودات است، مقامی که به او تفویض شده است، لازمه نحوه وجود و مرتبه وجودی است که به او افاضه شده است. نه چنین است که مثلا ممکن بود یک پشه با یک ابلاغ جای میکائیل را بگیرد، و یک مورچه با ابلاغ دیگر جای عزرائیل را، و یک انسان جای جبرائیل را.
همه اشتباهات انسانها که فرض می کنند کامل در جای ناقص بنشیند و ناقص در جای کامل – از آنجا پیدا شده است که افراد، قطعیت و ضرورت و روابط ذاتی موجودات را درک نمی کنند و مراتب موجودات را در جهان هستی از قبیل مراتب قراردادی و اعتباری افراد در محیط اجتماع فرض می کنند، همه اشتباهات از قیاس خدا به انسان و قیاس نظام ذاتی جهان به نظام قراردادی اجتماع انسان ناشی می شود. اینگونه افراد پیش خود فکر می کنند همانطور که هیچ مانعی نیست که فلان رئیس، مرؤوس باشد و مرؤوس، رئیس، چرا نباید گوسفند بجای انسان، و انسان بجای گوسفند باشد؟ چرا آن را گوسفند و این را انسان قرار داد؟ نمی دانند که چنین چیزی محال است، زیرا علت بودن علتی برای معلولی معین، و معلول واقع شدن معلولی برای علتی معین، جعلی و قراردادی نیست.