۱. نسبت ادیان با یکدیگر
ادیان از دید کلى به دو مجموعه تقسیم مى شوند: توحیدى و غیرتوحیدى. مجموعه ادیان توحیدى (شامل یهودیت، مسیحیت، آیین زردشت و اسلام) به سه اصل توحید، نبوت و معاد قائلند، ولى ادیان غیرتوحیدى هیچ یک از این سه اصل را قبول ندارند: آن ادیان به جاى توحید، از شرک و به جاى نبوت، از حکمت[۱] و به جاى معاد، از تناسخ سخن مى گویند. البته توحید مسیحیت با تثلیث و توحید آیین زردشت با ثنویت همراه است و پیروان هر دو دین مى کوشند تثلیث و ثنویت خود را به هر قیمتى با اصل توحید هماهنگ کنند. درجه توفیق آنان در ایجاد این هماهنگى به داورى افراد گوناگون بستگى دارد: برخى از پیروان ادیان توحیدى بى درنگ آن را از ایشان مى پذیرند، ولى برخى دیگر تسلیم تأویل هاى آنان نمى شوند و به پیروى از قرآن مجید (مائده ۱۷، ۷۲ـ۷۳)، تثلیث را کفر مى دانند.
در مجموعه ادیان توحیدى، دینى که از نظر معارف به اسلام مقدارى شباهت دارد، یهودیت است و اگر مسلمانان از عصر پیامبر گرامى اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تا این زمان بیشترین مشکلات را با یهود داشته اند، بیشتر به رفتارهاى ناهنجار آنان مربوط مى شود و کمتر به اعتقادات ناهنجارشان. البته خداى متعال یهودیان را اولین کافر به قرآن مجید مى داند (بقره ۴۱).
از اینجا است که برخى از مفسران قرآن هنگام تفسیر «غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّآلِّینَ»، «غضب شدگان» را به یهود و «گمراهان» را به نصارا تفسیر کرده اند، با اینکه مى توانستند هر دو صفت را به هر دو گروه مربوط بدانند. این تفکیک براى این است که سوره حمد امُّ الکتاب یعنى «خلاصه قرآن کریم» است. با مراجعه به متن این کتاب الهى، به آسانى درمى یابیم که خداى متعال بر یهودیان به سبب کارهاى ناپسندشان غضب کرده[۴] پس آیه آخر سوره مبارکه حمد بر اساس این معارف تفسیر شده است.
قرآن کریم عقاید باطلى را به یهودیان نسبت داده و ایشان را به سبب آن عقاید سرزنش کرده است: ۱) عُزیر پسر خداست;[۹] تبرى مى جویند و همین تبرى براى مفسران قرآن کافى بوده است.
از سوى دیگر، قرآن کریم عقاید باطلى را به مسیحیان نسبت داده و ایشان را به سبب آن عقاید سرزنش کرده است: ۱) مسیح پسر خداست;[۱۳] را انکار مى کنند).
یهودیت علاوه بر سه اصل توحید، نبوت و معاد در برخى از احکام نیز به اسلام نزدیک است و حتى نام هاى برخى از فرشتگان مانند جبرئیل و میکائیل به عبرى در قرآن کریم آمده است.[۱۵]
یادآورى این نکته نیز ضرورى است که ما مسلمانان باید براى تفسیر برخى از آیات قرآن کریم، از اعتقادات حق و باطل بنى اسرائیل آگاه باشیم; زیرا آن کتاب الهى ۱۳۶ بار به نام حضرت موسى(ع) و بارها به قضایاى مختلف بنى اسرائیل اشاره کرده است.[۱۶]
۲. اسم: تعیّنى و تعیینى
نام هاى باستانى بیشتر ملت ها، قبایل، خاندان ها، شهرها و کشورها به طور طبیعى و بر اثر گذشت زمان تعیّن یافته و کسى از روى عمد و قصد آنها را تعیین نکرده است. بسیارى از ادیان نیز این حالت را دارند: اسم تعیّنى یهودیت (Judaism) به دین کسانى دلالت مى کند که اسلافشان در گذشته هاى دور به سبب سکونت در کشور یهودا، «یهودى» خوانده مى شده اند و اسم تعیّنى مسیحیت (Christianity)به دین کسانى دلالت مى کند که مسیحى یعنى منتسب به مسیح خوانده شده و مى شوند. نام مسیحى بعد از رفتن حضرت مسیح(ع) پدید آمده است (اعمال رسولان ۱۱:۲۶) و خود آیین نوخاسته آن حضرت اسمى نداشته است و آن را «طریقت» مى خوانده اند (اعمال رسولان ۹:۲ و ۲۲:۴).
واژه هاى یهودیت و مسیحیت در کتاب مقدس یافت نمى شوند، در حالى که واژه اسلامو مشتقات آن را مکرّر در قرآن کریم مشاهده مى کنیم;[۱۷] زیرا اسلام دینى است که در زمان خود حضرت رسول اکرم(ص) به کمال رسیده و به همین علت، از ابتدا اسم تعیینى داشته است تا از ادیان دیگر تمیز داده شود.
اسم تعیینى، بر خلاف اسم تعیّنى، معناى زیبا و هدفمندى دارد و انتخاب واژه اسلام به معناى «تسلیم» براى خاتم ادیان داراى همین ویژگى ها است.[۱۸]
۳. خاتمیت یا بشارت به دین بعدى
یهودیت، مسیحیت و اسلام که ادیان ابراهیمى (Abrahamic Religions) و ادیان وحیانى (Revealed Religions) نامیده مى شوند، یادگار انبیاى الهى(ع) هستند. این ادیان (اولا) حقانیت خود را به ادیان قبلى مستند مى کنند و بشارت ظهور خود را در آنها مى جویند و (ثانیاً) به خاتمیت خود معتقدند و ادیان بعدى را رد مى کنند، به این شرح:
اولا یهودیت خود را تحقق وعده خداى متعال به حضرت ابراهیم(علیه السّلام) مى داند و مسیحیت با طرح نظریه جانشینى (supersession) خودرا وارث آنوعده مى داند ومى کوشد بشارت به ظهور حضرت عیسى(علیه السّلام) و عهد جدید را در عهد عتیق پیدا کند. اسلام نیز به انبیاى بنى اسرائیل و کتاب هاى آسمانى پیشین توجه دارد و صریحاً اعلام مى کند که بشارت ظهور پیامبر عالى قدر اسلام در تورات و انجیل یافت مى شود (اعراف ۱۵۷).
ثانیاً یهودیت منکر نسخ است و مسیحیت پس از عهد جدید، منتظر پیمان جدیدترى نیست.[۱۹] خاتمیت اسلام نیز در قرآن مجید (احزاب ۴۰) و احادیث فراوان آمده است و همه مسلمانان آن را از ضروریات اسلام مى دانند.
موعودى نیز که در هر یک از ادیان یادشده مطرح است، براى تأیید همان دین مى آید، نه این که آن دین را نسخ کند و دین تازه اى بیاورد.
اعتقاد به خاتمیت راه را بر شرایع تازه مى بندد. ادیان بعدى براى گشودن این راه، با تأویل عباراتى از کتاب هاى قبلى، مژده ظهور دین خود را در آنها مى جویند. بر این اساس، مسیحیان براى یافتن مژده به حضرت عیسى مسیح(ع)، با تأویل عباراتى از عهد عتیق و مسلمانان براى یافتن مژده به حضرت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، با تأویل عباراتى از عهد عتیق و عهد جدید، مژده هاى مطلوب خود را در آن کتاب ها مى یابند.
البته یافتن اسم و خصوصیات دقیق فرد مطلوب به شکل یک آرزو باقى مى ماند و مژده ها به اسم هاى نامأنوسى تعلق مى گیرد: مثلا مسیحیان (رک: متى ۱:۲۳) با مراجعه به عهد عتیق، مژده به تولد عِمّانوئیل (اشعیا ۷:۱۴) را مى یابند و مسلمانان با مراجعه به عهد عتیق، مژده به آمدن شیلو (پیدایش ۴۹:۱۰) و با مراجعه به عهد جدید، مژده به فرستاده شدن فارَقلیط (یوحنّا ۱۴:۱۶ و…) را به دست مى آورند. مدعیان بعدى نیز چنین رفتارى را با عهد عتیق، عهد جدید و قرآن مجید دارند. در این فرایند، کتب مقدس امت هاى دیگر بدون توجه به تفسیر و تأویل خودشان، تفسیر و تأویل مى شود.
پیروان این ادیان به پایان یافتن مدت ادیان قبلى و مجعول بودن ادیان بعدى معتقدند و بر این اساس، نجات را به خود اختصاص مى دهند. در این میان، یهودیت یک دین قومى است و تبلیغ ندارد. بیشتر یهودیان مردم جهان را به صهیونیسم دعوت مى کنند. از سوى دیگر، در مسیحیت و اسلام تبلیغ وجود دارد. تبلیغ مسیحى را تبشیر و تبلیغ اسلامى را دعوت مى نامند.
همچنین باید توجه داشت که اطلاق نبى و رسول در یهودیت و مسیحیت به مروجان قدیم آن ادیان (مانند «دانیال نبى» و «پولس رسول») به آوردن دین تازه دلالت نمى کند.
۴. حقانیت
با در نظر گرفتن تنوع ادیان، در مورد حقانیت ادیان ۳ دیدگاه معروف وجود دارد:
۱. دیدگاه انبیاى الهى(ع) و کتاب هاى آسمانى مبنى بر حقانیت دین خود و بطلان سایر ادیان. این دیدگاه حقانیت سلسله اى از ادیان پیشین را براى عصر خودشان مى پذیرد; همچنین ممکن است براى کسانى که به پیروى از آن ادیان ادامه مى دهند، امتیازاتى قائل شود، ولى حقانیت را در زمان حاضر منحصر به دین خود مى داند.
۲. دیدگاه جمع کثیرى از عرفا و صوفیه مبنى بر حقانیت همه ادیان و اینکه همه آنها راه نجات هستند. جمعى از متفکران عصر ما به این دیدگاه لباسى نو پوشانده و آن را ترویج کرده اند. برخى هم با اعتقاد جازم به حقانیت دین خود، حقانیت ادیان دیگر را در محدوده مشترکات آنها با دین خودى پذیرفته اند که بهتر است این گرایش را از شاخه هاى دیدگاه نخست بدانیم.
۳. دیدگاه ملحدان، شکاکان و دِئیست ها مبنى بر بطلان همه ادیان به موجب انکار اصل ماوراى طبیعت، یا اعتقاد به عدم امکان برقرارى ارتباط با آن.
۵. دستگاه هاى کلامى
باید توجه داشت که گفتوگوى ادیان و اصولا هیچ نوع گفتوگویى به نتیجه نمى رسد; زیرا هنگام بحث، طرفین احساس مى کنند به تمام حقیقت دست یافته اند و طرف مقابل در فهم حقیقت قصور یا تقصیر دارد. از آنجا که روح آدمى با مفاهیم آشنا خو مى گیرد و آنها را مفاهیمى جهانى مى شناسد، اهل گفتوگو احساس مى کنند که تنها وظیفه آنان تطبیق مصادیق با آن مفاهیم است تا موضوع ثابت شود. ولى باید توجه داشت که بسیارى از مفاهیم دینى ابداً جهانى نیستند تا بتوانیم چیزى از دین خود را با آنها منطبق کنیم و براى اثبات معارف اسلامى به آنها ارجاع دهیم.
اگر بحث ضرورت پیدا کرد، باید بدانیم که حتى اگر منطق ما با منطق انبیا برابر باشد، احتمال پذیرش در طرف مقابل منتفى است; زیرا طرف بحث اگر از توده مردم باشد، بر او لازم است هنگام شکست به عالم رجوع کند و اگر عالم باشد، باز هم در طول تاریخ عالم تر از خود سراغ دارد و دیده است که آنان نیز مثل وى مى اندیشیده اند.
بدیهى است که هر دین و مذهبى دستگاه کلامى خود را چنان ترتیب مى دهد که حقانیت خود و بطلان سایر ادیان را اثبات کند. پیروان هر دینى نیز خود و همکیشان خویش را محقق و دیگران را مقلد مى دانند و منابع دین خود را به آسانى تأویل مى کنند، ولى اجازه کمترین تأویل را به طرف مقابل نمى دهند.
هر دینى گزاره هاى غیرمشترک ادیان دیگر را بى معنى و باطل مى داند; مثلا هنگامى که یک کاتولیک مى گوید در زندگى دینى اش خدا را مى خورد، سخن وى براى یک فرد غیرمسیحى معنایى ندارد، ولى این سخن براى خود آن کاتولیک معنا دارد; زیرا وى معتقد است که (اولا) نان و شراب عشاى ربانى حقیقتاً[۲۱]
هر دینى براى پیروانش یقین آور است و این حقیقت در آثار گرانبهاى بزرگانى مانند حضرت امام خمینى(ره)، امام محمد غزالى و شهید مطهرى(رحمت الله علیه) آمده است.[۲۲]
۶. سقوط انسان و آموزه نجات
دغدغه اصلى ادیان به سقوط انسان و نجات وى مربوط مى شود. شناخت حق و باطل راه نجات را مى گشاید و به همین علت، ادیان فهرست هایى از اعتقادات حق (و باطل) را در اختیار پیروان قرار مى دهند تا ایشان باورهاى خود را بر اساس آنها تنظیم کنند. علم کلامِ ادیان از اینجا پدید مى آید.
آنچه گفته شد، در خود ادیان بود، اما «علم ادیان» به حقانیت یا بطلان هیچ یک از اعتقادات دینى کارى ندارد و مى کوشد به گزارش دادن از آن اعتقادات بسنده کند. ادیان مختلف ازسقوط انسان (the fall of man)ونیاز وى به نجات سخن گفته اند. خداى متعال نیز در سوره عصر انسان را در زیانکارى دانسته و در سوره تین از تحول وى به پست ترین پست ها به روشنى سخن گفته و نجات او را با ایمان و عمل صالح ممکن شمرده است.
با مطرح شدن اومانیسم در عصر جدید، سقوط انسان اهمیت پیشین خود را از دست داده و توجه ادیان گوناگون به جوانب دیگر وضع انسانى جلب شده است. یهودیت و مسیحیت بر آفرینش انسان به صورت خدا (پیدایش ۱:۲۷)[۲۴]
هر دینى با دلیل هاى عقلى و نقلى نجات را مخصوص خود مى داند و در موارد ضرورت، براى به دست آوردن دل مردم، از این انحصارگرایى فاصله مى گیرد. مسیحیان پیوسته مى گفته اند: «بیرون کلیسا هیچ نجاتى نیست» و از زبان پطرس نقل شده است که در باره حضرت مسیح(علیه السّلام) گفت: «در هیچ کس غیر از او نجات نیست; زیرا که اسمى دیگر زیر آسمان به مردم عطا نشده که بدان باید ما نجات یابیم» (اعمال ۴:۱۲).
پس ما مسلمانان نیز باید یقین داشته باشیم که رستگارى اخروى مخصوص دین مبین اسلام است: «وَ مَن یَبْتَغِ غَیْرَ الاِْسْلاَمِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِى الآخِرَهِ مِنَ الْخَاسِرِینَ.» (آل عمران ۸۵).
۷. تهذیب
همه ادیان از مردم زندگى اخلاقى مى خواهند و دستورهاى آنها به نحوى براى اصلاح بشر مقرر شده است. مردم نیز با رعایت آن دستورها در این دنیا به مقدارى تهذیب دست مى یابند. درست است که انسان ها بر اثر فریب شیطان، تقریباً براى هر حیوانى (از سوسک تا فیل) نوعى الوهیت قائل شده و آنها را پرستیده اند، ولى حیات دینى از مقدارى اخلاق برخوردار بوده و اکنون نیز چنین است.
حضرت امام رضا(علیه السّلام) از حضرت امام سجاد(علیه السّلام) روایت کرده است که زن عزیز مصر هنگامى که حضرت یوسف(علیه السّلام) را وسوسه مى کرد، پارچه اى را برداشت و روى بتى که در خانه داشت، کشید. هنگامى که حضرت یوسف(علیه السّلام) علت این کار را پرسید، وى پاسخ داد: براى اینکه از این بت حیا مى کنم و مى خواهم ما را نبیند. آن حضرت گفت: چگونه تو از بتى که درک و شعور ندارد حیا مى کنى، ولى من از خالق و معلم انسان ها حیا نکنم؟[۲۵]
اعتراف به گناه نزد کشیش[۲۶] در مسیحیت ارتدکس و کاتولیک نیز به منظور کاهش گناه در جامعه مقرر شده است و همه آنان حتى کشیشان و اسقفان و پاپ آیین اعتراف را مکرر به جا مى آورند. اعتراف به گناه در اسلام، یهودیت و مسیحیتِ پروتستان جایز نیست. در این ادیان، گناه را باید با خود خدا در میان گذاشت و استغفار کرد.
همه ادیان دنیا را حقیر و تاریک معرفى کرده اند.[۲۹]
معروف است که مسیحیت شریعت ندارد. بدیهى است که مسیحیت و هیچ دین دیگر گناه هاى اخلاقىِ قتل نفس، دزدى، زنا، دروغ، غیبت، تهمت و مانند اینها را مجاز نمى دانند و نسبت به آنها بسیار حساس هستند. آرى، احکام تعبدى، مانند حرمت گوشت خوک در مسیحیت و برخى از ادیان دیگر جایى ندارند.
فداشدن مسیح براى گناهان بشر نیز مجوز گناه کردن نیست، همان طور که عفو و رحمت خدا و شفاعت اولیاى خدا در اسلام راه گناه را نمى گشاید.
همین پرهیز از گناهان اخلاقى جمعى از مسیحیان را به گونه اى اعجاب آور مهذب کرده است. شهید والامقام مطهرى(ره) در یک سخنرانى مربوط به اواخر عمر پربرکت وى که بعداً تحت عنوان حق و باطل تنظیم و منتشر شده، با تأکید فراوان و از صمیم قلب، مسیحیان و کشیشان مسیحى را متقى و مستحق بهشت دانسته و گفته است:
شما اگر به همین مسیحیت تحریف شده نگاه کنید و بروید در دهات و شهرها، آیا هر کشیشى را که مى بینید، آدم فاسد و کثیفى است؟ والله میان همین ها صدى هفتاد هشتادشان مردمى هستند با یک احساس ایمانى و تقوا و خلوص که به نام مسیح و مریم چقدر راستى و تقوا و پاکى به مردم داده اند، تقصیرى هم ندارند; آنها به بهشت مى روند، کشیش آنها هم به بهشت مى رود. پس حساب روحانیت حاکم فاسد مسیحى و پاپ ها را باید از اکثریت مبلغین و پیروان مسیح جدا کرد.[۳۰]
۸. تغییر آیین و تبلیغ
بیشتر ادیان نوکیش مى پذیرند، ولى ادیانى هم وجود دارند که اگر کسى طالب ورود به آنها باشد، اهل آن دین وى را به رسمیت نمى شناسند، مانند دروز لبنان و صابیان ایران و عراق. از نظر این ادیان، کسانى که شایستگى ورود به آن دین را داشته اند، از طریق تولد در خانواده اى که آن دین را داشته است، به آن دست مى یابند.
ادیانى که نوکیش مى پذیرند، معمولا تبلیغ دارند. ادیانى هم هستند که تبلیغ ندارند، ولى اگر کسى وارد آن دین شود، وى را مى پذیرند، مانند یهودیت.
مسیحیت از آغاز تا کنون دینى شدیداً تبلیغى بوده است. مبلغان این آیین به سراسر جهان رفته و کامیابى هایى به دست آورده اند. آنان در آموختن زبان هاى اقوام مختلف و ترجمه کتاب مقدس و تهیه جزوات تبلیغى رنگارنگ بسیار کوشا هستند. دولت هاى استعمارى نیز پیوسته از این فعالیت هاى تبلیغى حمایت کرده اند.
بیشترمبلغانِ مسیحى پروتستان هستند. آنان ازطریق تأسیس بیمارستان وسوادآموزى وبرگزارى مراکز تفریحى مردم را به مسیحیت دعوت مى کنند. برنامه هاى رادیو ـ تلویزیونى جذاب نیز به خدمت گرفته مى شود.
۹. دین قدرت خدا، دین محبت خدا، دین رحمت خدا
مسیحیان مى پذیرند که تا هنگام ظهور حضرت عیسى(علیه السّلام) در ۲۰۰۰ سال پیش، یهودیت زیر نظر خدا بود، ولى مى گویند که پس از آن، فیض الهى به مسیحیت تعلق گرفته است. گاهى هم گفته مى شود که یهودیت دین قدرت خدا، مسیحیت دین محبت خدا و اسلام دین رحمت خدا است.
یهودیت دین قدرت خداست، زیرا خداوند در مناسبت هاى مختلف به نفع این قوم عمل کرده است، مثلا هنگامى که آنان در مصر زیر فشار فرعون و فرعونیان بودند، آنان را از دریاى سرخ عبور داد و فرعونیان را غرق کرد. پس از آن هم در صحراى سینا نعمت هاى خود را براى ایشان فرستاد.
مسیحیت دین محبت خداست، زیرا خداوند از روى محبت، به عقیده مسیحیان، بر بشر جلوه گر شد. باید توجه داشت که مسیحیان معمولا به جاى «محبت بشر به خدا» از «محبت خدا به بشر» سخن مى گویند و در شعر و ادب عرفانى مسیحیت، خدا عاشق است و انسان معشوق.
اسلام دین رحمت خداست، زیرا خداوند رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را فرستاد تا به مردم جهان رحمت کرده باشد (انبیا ۱۰۷).
پی نوشت ها :
[۱]. معروف است که براهمه براى ابطال نبوت گفته اند که تعالیم انبیا یا مطابق عقل است یا خلاف عقل و شقّ سومى ندارد: اگر مطابق عقل است، عقول ما کفایت مى کند و آمدن نبى لزومى ندارد و اگر خلاف عقل است، ما به چیزى که خلاف عقل باشد، نیازى نداریم. قائلان به نبوت در مقابل این ادعا، شقّ سومى را مطرح مى کنند و مى گویند: تعالیم انبیا(ع) فوق عقل است.
[۲]. بقره ۶۱، ۹۰; آل عمران ۱۱۲; مائده ۶۰; اعراف ۱۵۲.
[۳]. نساء ۱۷۱; مائده ۱۷، ۷۲ـ۷۳، ۷۷، ۱۱۶; توبه ۳۰ـ۳۲.
[۴]. مائده ۸۲ .
[۵]. توبه ۳۰.
[۶]. آل عمران ۸۱.
[۷]. مائده ۶۴.
[۸]. المیزان: توبه ۳۰.
[۹]. بقره ۹۷.
[۱۰]. توبه ۳۰.
[۱۱]. مائده ۱۷ و ۷۲.
[۱۲]. مائده ۷۳.
[۱۳]. مائده ۱۱۶.
[۱۴]. جبرئیل به معناى «مردِ خدا» و میکائیل به معناى «چه کسى مثل خداست؟» مى باشد. بدیهى است که فرشتگان مى توانند نام هایى به هر زبانى داشته باشند.
[۱۵]. شعرا ۱۹۷.
[۱۶]. احیاناً کسانى یهودیان را به تحریف دین خودشان و مسیحیت و اسلام متهم مى کنند و با بزرگ نمایى تأثیر فرهنگى یهودیانى مانند کعب الاحبار و وهْب بن مُنَبّه که مسلمان شده بودند و در باره معارف اسلامى نظر مى دادند، اسرائیلیات را مطرح مى کنند. این افراد هرگاه حدیثى را نمى پسندند، آن را از اسرائیلیات مى شمارند. این گونه برخورد محتوایى با احادیث و اصطلاح «اسرائیلیات» (با این کاربرد) در گذشته بین علما معمول نبوده است.
[۱۷]. برخى از مسلمانان ادعا مى کنند که همه ادیان توحیدى در ابتدا «اسلام» خوانده مى شده اند و نام هایى مانند «یهودیت» و «مسیحیت» از تحریفات پیروان آن ادیان است. این ادعا حتى اگر در علم کلام قابل اثبات باشد، در علم ادیان ابداً قابل اثبات نیست.
[۱۸]. مسیحیان کینه توز اروپا در قرون وسطا به جاى «اسلام» و «مسلم»، از واژه هاى Muhammadanismو Muhammadanاستفاده مى کردند.
[۱۹]. مسیحیان نیز نسخ را انکار مى کنند و معتقدند که مدت شریعت عهد عتیق با فرا رسیدن عهد جدید پایان یافته است و چون این دو عهد ماهیتاً با یکدیگر تفاوت دارند، الغاى احکام تورات در مسیحیت نسخ نیست، بلکه چیز دیگرى است که طبق برنامه پیش رفته است و به قول پولس: «شریعت لَلِه ما شد تا به مسیح برساند تا از ایمان عادل شمرده شویم. لیکن چون ایمان آمد، دیگر زیر دست لَلِه نیستیم; زیرا همگى شما به وسیله ایمان در مسیح عیسى پسران خدا مى باشید» (رساله به غلاطیان ۳:۲۴ـ۲۶). مسلمانان به مسیحیان مى گویند که این چیزى جز نسخ نیست.
[۲۰]. و به عقیده پروتستان ها مجازاً.
[۲۱]. اعتقاد شیعیان به حصول بدا براى خدا براى اهل سنت غیرقابل قبول است، مگر اینکه براى آنان تبیین شود که حصول بدا براى ذات ذوالجلال مانند حصول رضا و غضب براى آن ذات اقدس است. همچنین غیبت وجود مبارک حضرت مهدى(ع) از نظر یک تن از اهل سنت هنگامى محال نخواهد بود که به یادش بیاوریم خود او نیز به غیبت حضرت خضر(ع) معتقد است و آن را محال نمى داند.
[۲۲]. گوشه اى از سخنان ایشان در مقاله اینجانب در شماره ۱۵ مجله هفت آسمان نقل شده است.
[۲۳]. «إنَّ الله خلق آدم على صورته»: حدیث ۳۸ از چهل حدیث امام خمینى(ره).
[۲۴]. بقره ۳۰ و اسراء ۷۰.
[۲۵]. بحارالانوار ج۱۲، ص۲۶۶.
[۲۶]. اعتراف مجانى است و شایعه پرداخت پول براى آن صحت ندارد.
[۲۷]. همه ادیان منابع مالى مختلفى دارند و آن منابع به مصرف هاى گوناگونى مى رسند. جالب توجه این است که مردم اگر براى دین پول بدهند، به آن دلبسته تر مى شوند و اصولا دینى که بیشتر از مردم پول بگیرد، موفق تر است.
[۲۸]. «رهبانیه امتى الجهاد.» (حدیث نبوى).
[۲۹]. رک: نهج البلاغه، خطبه ۲۰۹.
[۳۰]. مجموعه آثار ج۳، ص۴۳۹.
۱۰. خداشناسى
اصطلاح توحید در علم کلام اسلامى نخست به مطلق خداشناسى و در مرحله بعد به خداشناسى توحیدى دلالت مى کند.
بیشتر ادیان (و شاید همه ادیان کنونى) به وجود خدا معتقدند و بیشتر ادیانى که به خدا معتقدند، نام هایى براى او دارند. گاهى هم اسم خاص خدا در دینى یا نزد گروهى از متدینان به فراموشى سپرده مى شود. اسم خاص خدا در هندوئیسم «برهما»، در یهودیت «یهوه»، در آیین زردشت «آهورمزدا» و در اسلام «الله» است. مسیحیت اسم خاصى براى خدا ندارد و کتاب عهد جدید اسم عام «خدا» (در متن یونانى: هوثیوس) را براى وى به کار برده است.
هرگاه زبان دینى با زبان بومى تفاوت کند، ممکن است در چنین مواردى،[۳۱] براى زبان بومى مشکل پیش آید. اکنون در زبان فارسى، اسم عام «خدا» که در واقع معادل «اله» است، براى «الله» نیز به کار مى رود (زیرا نخستین مسلمانان فارسى زبان روا ندانسته اند اسم خاص «آهورمزدا» را معادل «الله» قرار دهند) و به همین دلیل، ترجمه «لا اله الا الله» مشکل شده است. خوشبختانه در زبان ترکى براى «اله» واژه «تانرى» (تنگرى) و براى «الله» خود همین واژه «الله» به کار مى رود. شمارى از زبان هاى دیگر نیز مانند زبان هاى اروپایى (و البته خود مسیحیت) اسم خاصى براى خدا ندارند; مثلا در انگلیسى واژه godهم اسم عام و هم اسم خاص خداست; با این تفاوت که هرگاه اسم خاص باشد، آن را Godمى نویسند و این تمهید چندان هم کارساز نیست.
احترام به نام خدا در ادیان تابوهایى را پدید آورده است: همان طور که قبلا گفته شد، یهودیان به مقتضاى فرمان سوم از ده فرمان که مى گوید «نام خدا را به باطل مبر»، بر زبان آوردن کلمه «یهوه» را حتى هنگام قرائت تورات حرام مى دانند و به جاى آن از واژه «ادوناى» یعنى «آقاى من» استفاده مى کنند. این تابو به نوشتن هر نامى که به خدا دلالت کند، حتى به زبان ها و خطوط دیگر، گسترش یافته است: جمعى از یهودیان «خدا» را «حدا»، «اله» را «ا-له» و «God» را «G-d» مى نویسند. برخى از مسلمانان ایرانى به جاى «الله»، سه نقطه مى گذارند و به جاى «بسم الله»، «بسم ا…» و «بسمه تعالى» یا «باسمه تعالى» مى نویسند. مسیحیان و سایر امت ها نیز چنین چیزهایى را داشته اند و فرهنگ ۲۰ جلدى آکسفورد (در مدخل god : 13) حدود ۲۰ تلفظ درهم ریخته (عمدتاً مربوط به قرون ۱۷ و ۱۸) براى واژه انگلیسى godآورده است.
۱ ـ ۱۰. یگانه و چندگانه
اعتقاد مردم جهان به خدا دو گونه است: توحید و شرک. البته هر یک از این دو دیدگاه را مى توان به گونه اى مطرح کرد که با دیدگاه مقابل همخوانى پیدا کند:
از یک سو، توحید در مسیحیت با تثلیث همراه است و مسیحیان علاوه بر اعتقاد به یگانگى خدا، به سه گانگى وى نیز معتقدند و مى خواهند عقیده خود را به گونه اى آرایش دهند که به هیچ یک از این دو جنبه توحید و تثلیث خللى وارد نیاید و چون چنین چیزى ممکن نیست، در نهایت مى گویند که تثلیث یک راز است.
از سوى دیگر، معتقدان به خدایان متعدد معمولا رابطه این خدایان را به گونه اى تبیین مى کنند که مقام و منزلت یکى از آن خدایان (مثلا الله در دوران جاهلیت) به گونه اى متعالى مى شود که سایر خدایان فرشتگان و وسائط فیض او به شمار مى روند. این اعتقاد که بت (بر خلاف فرشته) نمى تواند دستیار خدا و شفیع انسان شود، خاص ادیان ابراهیمى است که در باره بت مى گویند: «مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَان» (یوسف ۴۰). انسان بدون اتکا به وحى نمى تواند مرزهاى توحید و شرک را تعیین کند «مَن ذَا الَّذِى یَشْفَعُ عِندَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ» (بقره ۲۵۵).
موحدان به خدایى بسیار والا و فوق تصور بشر عقیده دارند. آنان معتقدند علم و قدرت خدا بى نهایت است و هرگاه در متون دینى چیزى بر خلاف آن یافت شود، براى تأویل آن تلاش مى کنند.
برخى از مشرکان مى گویند خدا از بس بزرگ و پاک و منزه است، با جهان مادى ارتباطى ندارد; از این رو، باید براى حاجت خواستن به شرکاى او مراجعه کنیم. آنان این موجودات را کارگزاران امور جهان مى دانستند و رجوع به آنها را مانند رجوع به اسباب و وسائل براى تأمین نیازهاى روزمره ضرورى مى شمردند. پیامبران عظیم الشأن به مردم مى گفتند این شریکان از جانب خداى متعال تعیین نشده اند و به همین دلیل، هیچ قدرتى ندارند و نباید آنها را پرستید و به آنها متوسل شد.
۲ ـ ۱۰. خداى فلسفى
ادیان ابراهیمى در آغاز به فلسفه روى خوش نشان نمى دادند و پولس رسول به پیروان خود چنین هشدار داده است:
باخبر باشید که کسى شما را نرباید به فلسفه و مکر باطل، بر حسب تقلید مردم و بر حسب اصول دنیوى، نه بر حسب مسیح. (رساله به کولسیان ۲:۸)
وترتولیان(Tertulian) ازنخستین پدران کلیسا گفت: «آتن به اورشلیم چه ربطى دارد؟»[۳۲]
ولى چندى نگذشت که پیروان ادیان ابراهیمى یکى پس از دیگرى به سراغ فلسفه رفتند و فلسفه به سراغ آنان آمد. فلسفه نخست علم کلام را پدید آورد و این حادثه تشویش خاطر عموم مسلمانان را در پى داشت.[۳۳] سپس خودش دست به کار شد و با ظهور فلسفه یهودى، مسیحى و اسلامى، آشوبى بر پا شد. از آن پس، بسیارى از پیروان ادیان ابراهیمى در مباحث خداشناسى به فلسفه روى آورده اند. (رک: مقاله اینجانب در شماره ۱۷ مجله هفت آسمان).
۳ ـ ۱۰. عرفان و تصوف
عرفان در ادیان، واکنشى به شریعت و تعقل (فقه و فلسفه) است. عرفان از ذوق بر مى خیزد، قابل نفى یا اثبات نیست و با هنر رابطه اى تنگاتنگ دارد. عرفان همچون آتش لطیف است و هر چیز را به کام خود مى کشد و به جلو مى رود. ادیان هندوستان و خاور دور سراسر عرفانى اند و در عصر ما با اندکى تبلیغ، بسیارى از مردم آمریکا و اروپا را به سوى خود جذب کرده اند.
مرحوم علامه طباطبائى(رحمت الله علیه) در بخش دوم کتاب شیعه در اسلام مى نویسد:
عارف کسى است که خدا را از راه مهر و محبت پرستش مى کند، نه به امید ثواب و نه از ترس عقاب. و از اینجا روشن است که عرفان را نباید در برابر مذاهب دیگر مذهبى شمرد، بلکه عرفان راهى است از راه هاى پرستش (پرستش از راه محبت نه از راه بیم یا امید) و راهى است براى درک حقایق ادیان در برابر ظواهر دینى و راه تفکر عقلى.
هریک ازمذاهب خداپرستى حتى وثنیت پیروانى داردکه ازاین راه سلوک مى کنند. وثنیت و کلیمیت و مسیحیت و مجوسیت و اسلام عارف دارند وغیرعارف.
آرى، عرفان در هر سرزمینى مى روید و خود را با دین رایج هر زمان و مکان هماهنگ مى کند. اندلس هشت قرن اسلامى بود و عارفانى مانند ابن عربى (متوفاى ۶۳۸ هجرى، برابر با ۱۲۴۰ میلادى) از آن برخاستند. آن سرزمین در سال ۱۴۹۲ کاملا مسیحى شد و عارفانى مانند بنیانگذار رهبانیت ژِزوئیت ایگناتیوس دو لویولا (متوفاى ۱۵۵۶) را تحویل داد. عرفان اسلامى از حضرت امیرالمؤمنین على(علیه السّلام) رسیده است و همه سلسله هاى عرفانى به آن حضرت منتهى مى شوند.
واژه هاى عرفان و تصوف در منابع اصلى اسلام و نیز در کشورهاى اسلامى به یک معنا به کار مى روند و افرادى مانند شیخ اکبر محیى الدین بن عربى و مولانا جلال الدین مولوى رومى و حضرت امام خمینى(ره) به آسانى «عارف» و «صوفى» خوانده مى شوند. در ایران معمولا کلمه صوفى به گروه هاى مدعى عرفان که معمولا سبیل خود را باقى مى گذارند و تشکیلاتى حزب گونه دارند، اطلاق مى شود و این تعبیر نکوهش آمیز است.
همان طور که قبلا گفته شد، عرفان یهودى قبالا نامیده مى شود. البته مسیحیت نیز در آغاز گونه اى عرفان یهودى بوده و پیروانش آن را «طریقت» مى نامیده اند (اعمال رسولان ۹:۲ و ۲۲:۴) و به تدریج به دینى مستقل تبدیل شده است. تازه همین مسیحیت که ادعا کردیم عرفان یهودیت است، خودش عرفانى عمیق و عرفاى بزرگى دارد (همان طور که آن دین با اعتقاد به ظهور موعود پدید آمده، ولى باز هم منتظر است). ادیان هندوستان و خاور دور نیز که گفتیم سراسر عرفانى هستند، خودشان عرفان و عارف دارند.[۳۵] هر دو عرفان در مسیحیت ادغام شده اند و تفکیک آنها براى یک مسیحى بى معنى و محال است.
۴ ـ ۱۰. وحى
وحى به معناى ارتباط الهى با انسان ها در هر دینى که اصل و منشأ خود را به خدا نسبت مى دهد، یافت مى شود. اصطلاح اسلامى «وحى» با معادل آن در مسیحیت یعنى revelation اندکى تفاوت دارد:
«وحى» (در زبان عربى به معناى «اشاره») در اصطلاح اسلامى بر هدایت الهى دلالت مى کند و قرآن مجید بارها این اصطلاح را در مورد هدایت تکوینى موجودات و هدایت تشریعى انسان ها و سایر هدایت هاى الهى به کار برده است; مانند وحى به آسمان (فصلت ۱۲)، به زنبور عسل (نحل ۶۸)، به فرشتگان (انفال ۱۲)، به پیامبران (نساء ۱۶۳) و به مادر حضرت موسى(ع) در مورد حفاظت نوزادش (قصص ۷).
revelation (از ریشه لاتینى revelare به معناى «ظهور» و «پرده برداشتن») در اصطلاح مسیحیت به ظهور خدا براى انسان ها به منظور نجات آنان دلالت مى کند. علاوه بر جهان آفرینش که مظهر آفریدگار است، نجات بنى اسرائیل با شکافته شدن دریا، احکام تورات و زندگى حضرت عیسى مسیح(ع) از مصادیق وحى مسیحى است. به عقیده یهودیان، وحى نبوى حدود چهار قرن قبل از میلاد منقطع شده است.
بیشتر ادیان جهان وحى دارند و اینکه آیا وحى در ادیان ابتدایى نیز یافت مى شود، به تعریف ما از وحى بستگى دارد.
۵ ـ ۱۰. کتاب هاى آسمانى
صورت مادى وحى که براى دوره هاى بعدى به جاى مانده، کتاب هاى مقدس ادیان است که وحى هاى گذشته را براى آیندگان نقل مى کنند و پیروان ادیان به مقتضاى دین خود، آنها را کتاب هاى آسمانى و مقدس مى نامند مانند «وداها»، «ترى پیتاکا»، «اوستا»، «عهد عتیق»، «عهد جدید» و «قرآن مجید». ادبیات کتاب هاى مقدس گوناگون است و تقدس آنها به تلقى پیروان همان دین مربوط مى شود. کتاب مقدس یک دین مى تواند در دین دیگر کتابى خرافى باشد و بالعکس.
برخى از کتاب هاى مقدس قرن هاى فراوانى در سینه ها حفظ و به طور شفاهى منتقل شده و پس از گذشت زمانى طولانى به کتابت درآمده اند. برخى هم از همان ابتدا کتابت شده اند.
۶ ـ ۱۰. قرآن و کتاب هاى آسمانى دیگر
بسیارى از کتاب هاى ادیان در ابتدا بدون توجه به آسمانى بودن تألیف شده اند و مردم با گذشت زمان آسمانى بودن آنها را پذیرفته اند، در حالى که قرآن مجید به آسمانى و الهى و وحى منزَل بودن خود کاملا توجه دارد و پیوسته به آن اشاره مى کند.
همچنین قرآن مجید زیربناى اسلام است در حالى که به تصور مسیحیان، اناجیل و سایر کتاب هاى عهد جدید چند دهه پس از تأسیس مسیحیت پدید آمده و مسیحیت بدون آنها هم وجود داشته است.
مقایسه قرآن کریم با کتاب هاى آسمانى موجود به خوبى نشان مى دهد که آن کتاب الهى بسیار بیشتر از تورات و انجیل نکات آموزنده توحیدى و اخلاقى در بر دارد و مقایسه داستان حضرت یوسف(علیه السّلام) در قرآن کریم با همان داستان در سفر پیدایش ۳۷ـ۴۶ این ادعا را به خوبى اثبات مى کند; و همین طور است داستان هاى حضرت ابراهیم(علیه السّلام) و حضرت موسى(ع) چه رسد به داستان هاى شرم آورى مانند داستان حضرت داوود(علیه السّلام) و زن اوریا (کتاب دوم سموئیل ۱۱).
۷ ـ ۱۰. قدیم بودن کلام خدا
اعتقاد به قدیم بودن کلام خدا در یهودیت و مسیحیت به اعتقاد به مخلوق نبودن مسیح نزد مسیحیان همان طور که در اعتقادنامه نیقیه آمده است، انجامید و در اسلام به اعتقاد به مخلوق نبودن قرآن مجید نزد اهل سنت رواج یافت و گفتند: «قرآن به صورتى که کتابت، حفظ و تلاوت مى شود، کلام خدا و غیر مخلوق است. ولى کتابت، حفظ و تلاوت ما مخلوق است.»
یهودیان معتقدند که تورات پیش از آفرینش وجود داشت و با آتش سفید و آتش سیاه نوشته شده بود، سپس خدا آن را املا کرد و حضرت موسى(ع) آن را با اشک نوشت، یعنى نوشتن آن با احساسات همراه بوده است.
۸ ـ ۱۰. مؤلف کتاب هاى مقدس
بحث در باره مؤلف آن مقدار از کتاب هاى آسمانى که صورت پیام ندارد، مهم است. تمام قرآن کریم و برخى از بخش هاى تورات کنونى به صورت پیام مستقیم از خداست، ولى مقدمه انجیل لوقا نشان مى دهد که مؤلف آن انجیل براى کسب اطلاع در باره زندگى و سخنان حضرت عیسى مسیح(ع) به افراد مختلف مراجعه کرده و موادى را براى تألیف انجیل خود گرد آورده است. همچنین وى اشاره مى کند که «بسیارى» از مردم کارى مانند کار وى انجام داده اند و در حقیقت مدتى طول کشید تا مسیحیان توانستند کتاب هاى «عهد جدید» خود را از میان انبوه نوشته هاى همانند برگزینند.
انسان با یک مراجعه به قرآن مجید، به آسانى درمى یابد که در این کتاب الهى صرفاً پیام هاى خداى متعال گرد آمده است و عنصرى دیگر در آن مشاهده نمى شود. البته گاهى ادعا مى شود که حضرت امیرالمؤمنین على بن ابى طالب(ع) مصحفى مشتمل بر متن قرآن و مقولاتى مانند تفسیر و شأن نزول داشته که مورد قبول واقع نشده است.
پیام هاى الهى قرآن با دقت تمام نقل و ثبت شده است، به طورى که در پیامى مانند «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»، لفظ «قُلْ» همراه پیام باقى مانده و به مخاطبان و نسل هاى بعدى منتقل شده است. مسلمانان نیز آن را با لفظ «قُل» تکرار مى کنند.
تورات کنونى کتابى است که به گزارش تاریخ و پیشینه بنى اسرائیل، شرح حال حضرت موسى(ع) و ثبت پیام هایى که خداى متعال به وى داده است، مى پردازد.
اناجیل چهارگانه عهد جدید شرح حال حضرت عیسى(ع) و سخنان او را در بر دارند، ولى هیچ پیامى که وى از خدا دریافت کرده باشد، در آنها ثبت نشده است. البته مسیحیت خود حضرت عیسى(ع) را خدا مى داند و براى او رسولانى معتقد است که برخى از آنان اناجیل را تألیف کرده اند.
شمارى از رساله هاى مناجات، حکمت، شعر، نبوت و مکاشفه نیز در عهد عتیق و عهد جدید یافت مى شود که زبور یا مناجات هاى حضرت داوود(ع) از آن جمله است.
تعداد ۲۱ نامه از رسولان در عهد جدید وجود دارد که نوع ادبى تازه اى است و نظیر آنها در عهد عتیق دیده نمى شود.
۹ ـ ۱۰. اعتبار کتاب هاى آسمانى
اعتبار کتاب هاى آسمانى ادیان ابراهیمى از دید درون دینى برابر نیست. یهودیان آسمانى بودن انجیل و قرآن مجید را منکرند و مسیحیان آسمانى بودن قرآن را. از سوى دیگر، مسلمانان نیز نمى توانند تورات و انجیل موجود را همان تورات و انجیلى بدانند که مورد تصدیق قرآن کریم قرار گرفته است. قرآن کریم از تورات و انجیلى سخن مى گوید که مانند خود قرآن بر حضرت موسى(علیه السّلام) و حضرت عیسى(علیه السّلام) نازل شده است (آل عمران ۳ـ۴ و آیات دیگر)، در حالى که اهل کتاب بر اساس یک جزم عقیدتى، تورات را تألیف حضرت موسى(ع) مى دانند و مسیحیان معتقدند که حضرت عیسى(ع) اصولا کتابى نداشته و اناجیل زندگینامه و احادیث او است و نه مجموعه وحى هاى دریافتى وى. خود اناجیل نیز ادعا نمى کنند که در حال ثبت کردن وحى هاى خداى متعال به حضرت عیسى(ع) هستند و شیوه نگارش آنها نیز چنین چیزى را نشان نمى دهد. البته یهودیان و مسیحیان تورات و اناجیل و کتاب هاى دیگر را به سبب محتواى آنها وحیانى، مقدس و آسمانى مى دانند.
از آنجا که پیروان ادیان ابراهیمى تعریف مشترکى براى کتاب وحیانى، مقدس و آسمانى ندارند، یهودیان، مسیحیان و مسلمانان به مقتضاى دین خود، به کتاب هاى مقدس خویش عقیده دارند.
از دید برون دینى، تورات و انجیل کنونى تاریخ روشنى ندارند. همچنین به گفته قرآن کریم، در تورات و انجیل از پیامبر عالى قدر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یاد شده است (اعراف ۱۵۷)، ولى اهل کتاب عصر ما با اشاره به نسخه هایى از تورات و انجیل کنونى که مربوط به قبل از اسلام است و در موزه ها و کتابخانه هاى مهم دنیا نگهدارى مى شود، منکر وجود کمترین اشاره اى به حضرت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در کتاب هاى خود هستند و تأویل هاى مسلمانان را دراین باب نمى پذیرند وهمان طورکه توقع مى رود، اهل کتاب سخن مرتدانى را نیز که به موجب آن بشارات، دین خود را ترک کرده و به دین اسلام مشرف شده اند، حجت نمى دانند. ازمجموع این تفاوت ها نتیجه مى گیریم که قرآن مجید ازتورات وانجیلى دیگر سخن مى گوید. آن کتاب ها مانند صحف ابراهیم(علیه السّلام) [۳۶] وشخص حضرت جبرئیل(علیه السّلام) و حضرت مهدى(علیه السّلام) غیرقابل ارائه هستند. البته ادعاى وجود تورات و انجیلى دیگر، مانند بسیارى از معارف عالیه قرآن مجید، تنها براى مسلمانان قابل قبول است.
پی نوشت ها :
[۳۱]. و همین طور است واژه انگلیسى prayer که معادل هر یک از «صلاه» و «دعاء» است.
[۳۲]. ردّ بر بدعتگذاران ۷.
[۳۳]. هنوز هم سلفیان از پدید آمدن علم کلام در میان مسلمانان آزرده خاطر هستند.
[۳۴]. و این است معناى سخن مرحوم علامه طباطبایى(ره) که در متن نقل شد: «وثنیت و کلیمیت و مسیحیت و مجوسیت و اسلام عارف دارند و غیرعارف.» و به سخن این مرد بزرگ بیفزاییم که اگر از عارف وثنى سؤال شود: ربط وثنیت با عرفان چیست؟ پاسخ مى دهد: توده مردم به وسیله این بت ها تهذیب مى شوند، هرچند عارف حتى به آفریدگار جهان هم معتقد نیست!
[۳۵]. عرفان انحرافى در ایران معمولا «تصوف» و دارنده آن «صوفى» نامیده مى شوند. برخى از صوفیان منحرف با ادعاى اینکه به مقام «یقین» رسیده اند و «مست» مى عشق خدایند، با استناد به «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» (حجر ۹۹) و «لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَهَ وَ أَنتُمْ سُکَارَى» (نساء ۴۵)، عبادات را ترک مى کرده اند.
[۳۶]. اعلى ۱۸ـ۱۹.
۱۱. پیامبرشناسى
مسلمانان بر مبناى برخى احادیث به ۱۲۴۰۰۰ پیامبر عقیده دارند که نام حتى ۱۲۴ تن از آنان در دست نیست. تعداد ۳۱۳ نفر از ایشان کتاب داشته و ۵ تن از ایشان که «پیامبران اولوالعزم» نامیده مى شوند، صاحب شریعت بوده[۴۰] فقط مسیحیان معتقدند حضرت عیسى(علیه السّلام) با اینکه مى گفته است: «فرستاده نشده ام مگر به جهت گوسفندان گم شده بنى اسرائیل» (متّى ۱۵:۲۴)، پس از رستاخیز از قبر و پیش از صعود به آسمان، به حواریون خویش دستور داده است همه امت ها را شاگرد خود سازند و آنان را به نام پدر، پسر و روح القدس تعمید دهند (متّى ۲۸:۱۹).
۱ ـ ۱۱. انبیاى مشترک
نام ۲۶ پیامبر در قرآن کریم آمده است که بیست تن از ایشان در کتاب مقدس نیز وجود دارند: آدم، نوح، ابراهیم، لوط، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، یوسف، موسى، هارون، داوود، سلیمان، الیاس، الیسع، عُزَیر (عَزْرا)،[۴۴] ذوالکِفل، هود، صالح و محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) .
برخلاف اسلام، نبوت در یهودیت و مسیحیت چارچوب معینى ندارد و طیفى از انسان ها (ازبرگزیدگانى مانند حضرت ابراهیم(علیه السّلام) تا افراد بسیار معمولى) نبوت مى کنند.[۴۵]
۲ ـ ۱۱. عصمت انبیا
یهودیان و مسیحیان انبیا را معصوم نمى دانند و گناهان بزرگى را به آنان نسبت مى دهند; مانند نسبت گوساله سازى به حضرت هارون(ع) (خروج ۳۲) و نسبت زنا به حضرت داوود(ع) (کتاب دوم سموئیل ۱۱) و نسبت ساختن بتخانه به حضرت سلیمان(علیه السّلام) (کتاب اول پادشاهان ۱۱:۱ـ۱۳). نبوت حضرت هارون(ع) مکرر، در تورات و نبوت حضرت داوود(ع) فقط یک بار در اعمال رسولان ۲:۳۰ آمده است. اما نبوت حضرت سلیمان(ع) در عنوان «کتاب امثال سلیمان نبى» چاپ شده است.
مسیحیان تنها حضرت عیسى(ع) را معصوم مى دانند; زیرا معتقدند که وى علاوه بر نبوت، الوهیت نیز داشته است و خدا گناه نمى کند و درمیان مسلمانان، شیعیان همه پیامبران را پیش از بعثت و پس از آن، از کفر و همه گناهان صغیره وکبیره معصوم مى دانند. علماى اهل سنت دراین باره اقوال وتفصیلاتى دارند.
۳ ـ ۱۱. وجود تاریخى انبیا
در باره وجود تاریخى انبیا باید توجه داشت که علم تاریخ امروزى سکولار است و حاضر نیست براى اثبات وجود آنان تسلیم کتاب هاى آسمانى شود. کتاب آسمانى در علم تاریخ امروزى مى تواند حوادث زمان تدوین خودش را منعکس کند: این مورخان در باره زنده به گورشدن نوزادان دختر در جاهلیت به گزارش قرآن مجید استناد مى کنند، ولى در باره کشته شدن نوزادان پسر بنى اسرائیل در زمان فرعون به گزارش قرآن استناد نمى کنند. گزارش تورات نیز در این باب کارساز نیست; زیرا به عقیده این مورخان، تورات قرن ها پس از حضرت موسى(ع) تألیف شده است.
علم تاریخ امروزى به علت سکوت منابع مستقل در باره بنیانگذاران ادیان قدیم و انحصار اطلاعات ما در باره آنان به منابع خود آن ادیان، در اصل وجود تاریخى کسانى مانند نوح، ابراهیم، موسى، عیسى، زردشت، مهاویرا، بودا و لائوتسه شک مى کند و گاهى اگر اصل وجود همه یا برخى از ایشان را بپذیرد، معجزات آنان را رد مى کند. (بدیهى است که پیروان ادیان ابراهیمى خود را به قبول وجود تاریخى رهبران ادیان غیرابراهیمى موظف نمى دانند و بالعکس).
تاریخ به پادشاهان و وابستگان آنان اختصاص داشته است و انبیا که از توده مردم بوده اند، در آن حضور ندارند. هم اکنون اطلاعات خوبى در باره ۲۶ سلسله فرعون هاى مصر در اختیار مورخان است، ولى در باره حضرت ابراهیم(ع)، یوسف و موسى(ع) که طبق منابع مقدس ادیان ابراهیمى در مصر حضور سیاسى داشته اند، چیزى در تاریخ مستقل یافت نمى شود و در حالى که اجساد مومیایى شده برخى از فرعون ها و ملکه هاى آنان و حتى برخى گربه ها، میمون ها و تمساح هاى زمان ایشان در موزه هاى مصر و جهان نگهدارى مى شود، تورات در باره حضرت موسى(ع) مى گوید: «احدى قبر او را تا امروز ندانسته است» (تثنیه ۳۴:۶). در اورشلیم (قدس) نیز قبرى خالى وجود دارد که مسیحیان آن را قبر حضرت عیسى(ع) مى دانند و روى آن کلیساى باشکوهى ساخته اند. از سوى دیگر، هیچ کس از دانشمندان جهان در باره وجود تاریخى حضرت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و صحت مرقد مطهر آن عزیز در مسجدالنبى[۴۶] و اینکه خود آن حضرت قرآن را در اختیار پیروانش قرار داده است، کمترین شکى ندارد. البته غیرمسلمانان نبوت آن حضرت را انکار مى کنند و قرآن کریم را ساخته و پرداخته شخص وى مى دانند.
علت چنین یقینى در باره وجود تاریخى حضرت رسول خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این است که وى بر خلاف افراد بالا، حکومتى الهى و مقتدر در مدینه منوره تأسیس کرد که پس از اندک زمانى در سطح جهان گسترش یافت. تشکیل حکومتى با آن عظمت، پاى آن حضرت را به تاریخ باز کرد، به طورى که در یک تحقیق علمى مربوط به سال ۱۹۷۸ در آمریکا براى تعیین صد تن از افرادى که بیشترین تأثیر را در تاریخ داشته اند، آن نور پاک در صدر فهرست قرار گرفت.[۴۷]
مورخان در باره وجود تاریخى کورش و اسکندر نیز که قبل از میلاد حکومت گسترده اى داشته اند، شک نمى کنند.
خاورشناسان با پیروى از روش مذکور که احیاناً نقد تاریخى نامیده مى شود، خشم پیروان ادیان مختلف را برانگیخته اند.
۴ ـ ۱۱. سه دوره حیات نبى
براى زندگى پیامبران مى توان سه دوره در نظر گرفت:
۱. از ولادت تا بعثت (مانند همه مردم);
۲. از بعثت تا تشکیل حکومت;
۳. از تشکیل حکومت تا رحلت.
تاجایى که مى دانیم، حضرت موسى(علیه السّلام) وحضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هرسه دوره راداشته اند، ولى حضرت عیسى(علیه السّلام) دوره سوم را نداشته و به تشکیل حکومت موفق نشده است.
پیامبران در دوره دوم با شرک و ستمگرى مبارزه لفظى مى کرده اند و در دوره سوم مبارزه عملى.
همچنین آنان در دوره دوم صرفاً دستورهایى اخلاقى و اعتقادى عرضه کرده اند و احکام اجرایى نداشته اند (مثلا احکام جهاد، قصاص و دیات در سوره هاى مکى وجود ندارند، ولى در سوره هاى مدنى مانند بقره، آل عمران، نساء و مائده یافت مى شوند).
از آنجا که حضرت عیسى مسیح(ع) این دوره سوم را نداشته و موفق به تشکیل حکومت نشده است، مسیحیت شریعت مستقل ندارد و آن حضرت تابع و مروج شریعت تورات بوده است.[۴۸] به طورى که مشهود است، مسیحیت پس از حضرت مسیح(ع) بر اثر کوشش هاى پولس، سرانجام شریعت دست و پاگیر تورات را کنار گذاشته و شریعتى اخلاقى براى خود برگزیده است. با گذشت زمان، مسیحیان حکومت مسیحى تشکیل دادند و براى جبران نقیصه احکام اجرایى دست به کار شدند.
۵ ـ ۱۱. پیامبرى و جنگ
حضرت عیسى مسیح(ع) گفت:
گمان مبرید که آمده ام تا سلامتى بر زمین بگذارم; نیامده ام تا سلامتى بگذارم، بلکه شمشیر را. زیرا که آمده ام تا مرد را از پدر خود و دختر را از مادر خویش و عروس را از مادر شوهرش جدا سازم و دشمنان شخص اهل خانه او خواهند بود (متّى ۱۰:۳۴ـ۳۶).
اما مسیحیان پس ازاینکه سال هاى درازى درجنگ هاى صلیبى[۴۹] و غیر آن نشان دادند که طبق توصیه بالا، مسیح ومسیحیت را پیام آوران صلح وسلامت نمى دانند، در زمان هاى نزدیک به ما با نادیده گرفتن آن توصیه، گمان کردند که حضرت مسیح(ع) براى صلح و سلامتى آمده است. توفیق نیافتن آن حضرت به تشکیل حکومت نیز این موضع را تقویت کرد.
البته سایر رهبران الهى از حضرت موسى(علیه السّلام) تا حضرت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و حضرت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) و امام خمینى(رحمت الله علیه) نیز قبل از تشکیل حکومت جنگى نداشتند، ولى بعد از تشکیل حکومت (مثلا هنگامى که مشرکان مکه لشکرهاى عظیمى را براى نابودى اسلام به مدینه منوره اعزام کردند یا هنگامى که صدام بخش هایى از کشور عزیز ما را اشغال کرد و به قتل و غارت پرداخت) چاره اى از جنگیدن نیست.
کتاب مقدس براى اینکه جنگ را تقدیس کند، مى گوید: «خدا مرد جنگى است» (خروج ۱۵:۳) و سه شخصیت بسیار برجسته عهد عتیق، یعنى حضرت موسى، یوشع و داوود(ع) که چهره مقدسى نیز دارند، جنگاوران قهارى نیز بوده اند.
همین خدایى که «مرد جنگى» است، حد اعلاى جنگ و غارتگرى و وحشیگرى در جنگ را به بنى اسرائیل مى آموزد. وى ملت ها را به دو دسته تقسیم مى کند: یکى عموم ملت ها و دیگرى ملت هایى که بناست بنى اسرائیل شهرهاى آنان را تصاحب کنند. دسته اول باید زنده باشند که به بنى اسرائیل جزیه بدهند و خادم آنان باشند، ولى دسته دوم را باید یکسره درو کرد:چون به شهرى نزدیک آیى تا با آن جنگ نمایى آن را براى صلح ندا بکن. و اگر تو را جواب صلح بدهد و دروازه ها را براى تو بگشاید، آنگاه تمامى قومى که در آن یافت شوند، به تو جزیه دهند و تو را خدمت نمایند. و اگر با تو صلح نکرده، با تو جنگ نمایند، پس آن را محاصره کن. و چون یهوه خدایت آن را به دست تو بسپارد، جمیع ذکورانشان را به دم شمشیر بکش. لیکن زنان و اطفال و بهایم و آنچه در شهر باشد، یعنى تمامى غنیمتش را براى خود به تاراج ببر و غنایم دشمنان خود را که یهوه خدایت به تو دهد، بخور. به همه شهرهایى که از تو بسیار دورند که از شهرهاى این امت ها نباشند، چنین رفتار نما.
اما از شهرهاى این امت هایى که یهوه خدایت تو را به ملکیت مى دهد، هیچ ذى نفَس را زنده مگذار، بلکه ایشان را یعنى حِتّیان و اموریان و کنعانیان و فرزّیان و حِوّیان و یبوسیان را چنان که یهوه خدایت تو را امر فرموده است، بالکل هلاک ساز. تا شما را تعلیم ندهند که موافق همه رجاساتى که ایشان به خدایان خود عمل مى نمودند، عمل نمایید و با یهوه خداى خود گناه کنید.
چون براى گرفتن شهرى با آن جنگ کنى و آن را روزهاى بسیار محاصره نمایى، تبر بر درخت هایش مزن و آنها را تلف مساز; چون که از آنها مى خورى، پس آنها را قطع منما. آیا درخت صحرا انسان است تا آن را محاصره نمایى؟ و اما درختى که مى دانى که درختى نیست که از آن خورده شود، آن را تلف ساخته، قطع نما. و سنگرى بر شهرى که با تو جنگ مى کند، بنا کن تا منهدم شود. (تثنیه ۲۰:۱۰ـ۲۰)
و در مورد یکى از جنگ هاى حضرت داوود(ع) در کتاب مقدس مى خوانیم:
پس داوود تمامى قوم را جمع کرده، به ربّه رفت و با آن جنگ کرده، آن را گرفت. و تاج پادشاه ایشان را از سرش گرفت که وزنش یک وزنه طلا بود و سنگ هاى گرانبها داشت و آن را بر سر داوود گذاشتند و غنیمت از حد زیاده از شهر بردند. و خلق آنجا را بیرون آورده، ایشان را زیر ارّه ها و چوب هاى آهنین و تیشه هاى آهنین گذاشت و ایشان را از کوره آجرپزى گذرانید. و به همین طور با جمیع شهرهاى بنى عمّون رفتار نمود. (کتاب دوم سموئیل ۱۲:۲۹ـ۳۱).
از نظر کتاب مقدس، این آدم کشى هاى وحشتناک صحیح و مورد رضاى خداوند بوده است. سال ها پس از درگذشت حضرت داوود(ع)، خدا از وى به نیکى یاد مى کند و در باره او مى گوید: «اوامر مرا نگاه داشته، با تمامى دل خود مرا پیروى مى نمود و آنچه در نظر من راست است، معمول مى داشت و بس.» (کتاب اول پادشاهان ۱۴:۸).
مسیحیان با نادیده گرفتن کشتارهاى وحشتناکى که کتاب عهد عتیق به پیامبران نسبت داده است، بر جنگ هاى دفاعى پیامبر عالى قدر اسلام خرده گیرى کرده اند.
در اسلام، رزمنده اى از کفار که اسیر مى شود، بلاعوض یا در برابر فدیه آزاد مى شود;[۵۱] و دختران ایشان را براى خود نگه دارند. هنگام جمع بندى مقدار غنایم در پایان متن، تعداد آن دختران سى و دو هزار ذکر شده است.
و بنى اسرائیل با قوم مِدیان به طورى که خداوند موسى را امر فرموده بود، جنگ کرده، همه ذکوران را کشتند…. و بنى اسرائیل زنان مدیان و اطفال ایشان را به اسیرى بردند و جمیع بهایم و جمیع مواشى ایشان و همه املاک ایشان را غارت کردند و تمامى شهرها و مساکن و قلعه هاى ایشان را به آتش سوزاندند. و تمامى غنیمت و جمیع غارت را از انسان و بهایم گرفتند. و اسیران و غارت و غنیمت را نزد موسى و العازار کاهن و جماعت بنى اسرائیل در لشکرگاه در عربات موآب که نزد اردن در مقابل اریحا است، آوردند. و موسى و العازار کاهن و تمامى سروران جماعت بیرون از لشکرگاه به استقبال ایشان آمدند. و موسى بر رؤساى لشکر یعنى سرداران هزاره ها و سرداران صده ها که از خدمت جنگ باز آمده بودند، غضبناک شد. موسى به ایشان گفت: «آیا همه زنان را زنده نگاه داشتید؟ اینک، اینانند که بر حسب مشورت بلعام، بنى اسرائیل را واداشتند تا در امر فغور[۵۲] به خدا خیانت ورزیدند و در جماعت خدا وبا عارض شد. پس الآن هر ذکورى از اطفال را بکشید و هر زنى را که مرد را شناخته، با او همبستر شده باشد، بکشید. و از زنان هر دخترى را که مرد را نشناخته و با او همبستر نشده، براى خود زنده نگاه دارید…
و غنیمت سواى آن غنیمتى که مردان جنگى گرفته بودند، از گوسفند ششصد و هفتاد و پنج هزار رأس بود و از گاو هفتاد و دو هزار رأس و از الاغ شصت و یک هزار رأس و از انسان، از زنانى که مرد را نشناخته بودند، سى و دو هزار نفر بودند.» (اعداد ۳۱:۷ـ۳۵)
قتل و غارت و آتش سوزى هاى وحشتناک بنى اسرائیل در کتاب هاى یوشع، داوران و سموئیل آمده است. کتاب عهد جدید مسیحیان نیز این جنگ ها و عاملان آنها مانند جِدعون، باراق، شمشون،[۵۳] یفتاح، داوود و سموئیل را ستوده است:
و دیگر چه گویم، زیرا که وقت مرا کفاف نمى دهد که از جِدعون و باراق و شمشون و یفتاح و داوود و سموئیل و انبیا اخبار نمایم که از ایمان، تسخیر ممالک کردند و به اعمال صالحه پرداختند و وعده ها را پذیرفتند و دهان شیران را بستند و سَورت شدت آتش را خاموش کردند و از دم شمشیرها رستگار شدند و از ضعف توانایى یافتند و در جنگ شجاع شدند و لشکرهاى غربا را منهزم ساختند. (رساله به عبرانیان ۱۱:۳۲ـ۳۴).
۶ ـ ۱۱. پیامبرى و اطاعت
پیامبران از مردم اطاعت مى خواهند:[۵۴] اطاعت باید از روى شوق و علاقه باشد یا از ترس کیفر اخروى; و در مرحله سوم، براى برخى از نافرمانى ها کیفرهایى دنیوى مانند شلاق زدن، قطع اعضا و اعدام تعیین شده است. حقوق بشر عصر ما با این کیفرهاى دنیوى میانه اى ندارد وزندان وپرداخت جریمه را که درادیان چندان مطرح نیستند، توصیه مى کند.
مسیحیت مى کوشد گذشته سیاه خود را فراموش کند و دین خود را با حقوق بشر غربى هماهنگ جلوه دهد. در این آیین، همان متألهانى که الوهیت حضرت مسیح(علیه السّلام) را به خیال خودشان اثبات کرده و آن را براى نسل هاى بعدى به یادگار گذاشته اند، انواع شکنجه و اعدام را براى مسیحیان بدعتگذار مقرر کرده و اجراى آن را از فرمانروایان خواسته اند. قدیس توماس آکویناس (متوفاى ۱۲۷۴م.) مى گوید:
در مورد بدعتگذاران دو نکته باید رعایت شود: یکى نسبت به بدعتگذاران و دیگرى نسبت به کلیسا. نسبت به بدعتگذاران گناهى وجود دارد که آنان به سبب آن گناه نه تنها باید با تکفیر از کلیسا جدا شوند، بلکه باید با مرگ نیز از جهان منقطع شوند، زیرا فاسدکردن ایمان که روح را زنده مى کند، از جعل پول که زندگى دنیوى به آن بستگى دارد، بسیار سنگین تر است. پس اگر مقام عرفى جاعلان و دزدان دیگر را به سبب کارشان به مرگ محکوم مى کند، دلیل بزرگترى وجود دارد که بدعتگذاران، به محض اثبات بدعتشان، نه تنها تکفیر، بلکه اعدام نیز بشوند.
اما نسبت به کلیسا، رحمتى وجود دارد که به بازگشت گمراهان ناظر است و بدین سبب درمحکوم کردن آنان شتاب نمىورزد، بلکه «بعد از یک دونصیحت» (رساله به تیطس ۳:۱۰) همان طور که پولس رسول راهنمایى کرده است. پس از آن، اگر باز هم وى سرسختى کند، کلیسا که دیگر امیدى به بازگشت او ندارد، نجات دیگران را در نظر مى گیرد و او را تکفیر و از کلیسا جدا مى کند و علاوه بر آن، وى را به محکمه عرفى مى سپارد تا از آن طریق از جهان ریشه کن و اعدام شود.[۵۵]
پی نوشت ها :
[۳۷]. شورى ۱۳.
[۳۸]. شورى ۱۳.
[۳۹]. «قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّى رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً الَّذِى لَهُ مُلْکُ السَّمَـوَ تِ وَالأَْرْضِ لآَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ یُحْیِى وَیُمِیتُ فَـآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِىِّ الأُْمِّىِّ الَّذِى یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ کَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ» (اعراف ۱۵۸). این آیه مکى است و حضرت رسول اکرم(ص) پس از استقرار حکومت اسلامى در مدینه منوره، نامه هایى براى پادشاهان ایران، روم، مصر، حبشه و سرزمین هاى فراوان دیگر نوشت و آنان را به اسلام دعوت کرد تا راه براى مسلمان شدن مردم آن سرزمین ها باز شود. چنین چیزى براى پیامبران پیشین از طریق عادى ممکن نبود.
[۴۰]. ده ها آیه قرآن کریم رسالت این انبیا را به قوم خودشان منحصر کرده است. مثلا در باره حضرت نوح(ع): «إِنَّـا أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ أَنْ أَنذِرْ قَوْمَکَ مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ. قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّى لَکُمْ نَذِیرٌ مُّبِینٌ» (نوح ۱ـ۲). همچنین طوفان قوم وى را غرق کرده است (عنکبوت ۱۴) و واژه «ارض» در برخى از آیات مربوط به طوفان از جمله در نفرین حضرت نوح(ع) (نوح ۲۶) در عرف قرآن مجید به معناى همه زمین نیست و در سوره یونس ۷۸ به معناى کشور مصر آمده است.
حضرت ابراهیم(ع) نیز قوم داشته است: انعام ۸۳، حج ۴۳، عنکبوت ۱۶ و زخرف ۲۶. این مسئله براى حضرت موسى(ع) و حضرت عیسى(ع) نیز در آیات فراوانى آمده است; مانند صف ۵ـ۶ و آل عمران ۴۹.
[۴۱]. نبوت عزیر از قرآن کریم اثبات نمى شود.
[۴۲]. زکریا، یحیى و عیسى(ع) در عهد جدید ذکر شده اند و زکریاهاى عهد عتیق به این زکریاى قرآنى ربطى ندارند.
[۴۳]. مگر به نام «خَنوخ» در سفر پیدایش ۵:۲۴.
[۴۴]. مگر به نام «رَعوئیل» در سفر خروج ۲:۱۸ یا به نام «یَترون» در سفر خروج ۳:۱; اگر بپذیریم که حضرت شعیب(ع) پدر زن حضرت موسى(ع) بوده است.
[۴۵]. شخصى به نام فیلپُّس مبشر چهار دختر باکره داشت «که نبوت مى کردند» (اعمال رسولان ۲۱:۹).
[۴۶]. جمعى از علماى اسلام گفته اند که در سنت اسلامى تعیین قبر هیچ پیامبرى جز پیامبر ما صحیح نیست.
[۴۷]. روزنامه اطلاعات، ۵ شهریور ۱۳۵۷.
[۴۸]. آل عمران ۴۹ و متى ۵:۱۷.
[۴۹]. جنگ هاى صلیبى به دعوت پاپ ها و روحانیت مسیحى واقع شده است.
[۵۰]. محمد ۲.
[۵۱]. تا آنجا که ما مسلمانان به هدایت قرآن کریم اطلاع داریم، فقط فرعون کودکان ذکور را مى کشته است.
[۵۲]. نام قله کوهى است که بتى به نام بعل فغور روى آن بوده است و بنى اسرائیل به آن بت سجده و با زنانى که آنجا بودند، زنا کردند (اعداد ۲۵:۱ـ۳).
[۵۳]. یک قلم از قهرمانى هاى این شخص کشتن هزار مرد با چانه الاغ مرده اى بوده است (داوران ۱۵:۱۵ـ۱۷).
[۵۴]. وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُول إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ (نساء ۶۴)
[۵۵]. خلاصه الهیات ۲/۲، مسئله ۱۱، مقاله ۳.
۱۱. پیامبرشناسى
مسلمانان بر مبناى برخى احادیث به ۱۲۴۰۰۰ پیامبر عقیده دارند که نام حتى ۱۲۴ تن از آنان در دست نیست. تعداد ۳۱۳ نفر از ایشان کتاب داشته و ۵ تن از ایشان که «پیامبران اولوالعزم» نامیده مى شوند، صاحب شریعت بوده[۴۰] فقط مسیحیان معتقدند حضرت عیسى(علیه السّلام) با اینکه مى گفته است: «فرستاده نشده ام مگر به جهت گوسفندان گم شده بنى اسرائیل» (متّى ۱۵:۲۴)، پس از رستاخیز از قبر و پیش از صعود به آسمان، به حواریون خویش دستور داده است همه امت ها را شاگرد خود سازند و آنان را به نام پدر، پسر و روح القدس تعمید دهند (متّى ۲۸:۱۹).
۱ ـ ۱۱. انبیاى مشترک
نام ۲۶ پیامبر در قرآن کریم آمده است که بیست تن از ایشان در کتاب مقدس نیز وجود دارند: آدم، نوح، ابراهیم، لوط، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، یوسف، موسى، هارون، داوود، سلیمان، الیاس، الیسع، عُزَیر (عَزْرا)،[۴۴] ذوالکِفل، هود، صالح و محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) .
برخلاف اسلام، نبوت در یهودیت و مسیحیت چارچوب معینى ندارد و طیفى از انسان ها (ازبرگزیدگانى مانند حضرت ابراهیم(علیه السّلام) تا افراد بسیار معمولى) نبوت مى کنند.[۴۵]
۲ ـ ۱۱. عصمت انبیا
یهودیان و مسیحیان انبیا را معصوم نمى دانند و گناهان بزرگى را به آنان نسبت مى دهند; مانند نسبت گوساله سازى به حضرت هارون(ع) (خروج ۳۲) و نسبت زنا به حضرت داوود(ع) (کتاب دوم سموئیل ۱۱) و نسبت ساختن بتخانه به حضرت سلیمان(علیه السّلام) (کتاب اول پادشاهان ۱۱:۱ـ۱۳). نبوت حضرت هارون(ع) مکرر، در تورات و نبوت حضرت داوود(ع) فقط یک بار در اعمال رسولان ۲:۳۰ آمده است. اما نبوت حضرت سلیمان(ع) در عنوان «کتاب امثال سلیمان نبى» چاپ شده است.
مسیحیان تنها حضرت عیسى(ع) را معصوم مى دانند; زیرا معتقدند که وى علاوه بر نبوت، الوهیت نیز داشته است و خدا گناه نمى کند و درمیان مسلمانان، شیعیان همه پیامبران را پیش از بعثت و پس از آن، از کفر و همه گناهان صغیره وکبیره معصوم مى دانند. علماى اهل سنت دراین باره اقوال وتفصیلاتى دارند.
۳ ـ ۱۱. وجود تاریخى انبیا
در باره وجود تاریخى انبیا باید توجه داشت که علم تاریخ امروزى سکولار است و حاضر نیست براى اثبات وجود آنان تسلیم کتاب هاى آسمانى شود. کتاب آسمانى در علم تاریخ امروزى مى تواند حوادث زمان تدوین خودش را منعکس کند: این مورخان در باره زنده به گورشدن نوزادان دختر در جاهلیت به گزارش قرآن مجید استناد مى کنند، ولى در باره کشته شدن نوزادان پسر بنى اسرائیل در زمان فرعون به گزارش قرآن استناد نمى کنند. گزارش تورات نیز در این باب کارساز نیست; زیرا به عقیده این مورخان، تورات قرن ها پس از حضرت موسى(ع) تألیف شده است.
علم تاریخ امروزى به علت سکوت منابع مستقل در باره بنیانگذاران ادیان قدیم و انحصار اطلاعات ما در باره آنان به منابع خود آن ادیان، در اصل وجود تاریخى کسانى مانند نوح، ابراهیم، موسى، عیسى، زردشت، مهاویرا، بودا و لائوتسه شک مى کند و گاهى اگر اصل وجود همه یا برخى از ایشان را بپذیرد، معجزات آنان را رد مى کند. (بدیهى است که پیروان ادیان ابراهیمى خود را به قبول وجود تاریخى رهبران ادیان غیرابراهیمى موظف نمى دانند و بالعکس).
تاریخ به پادشاهان و وابستگان آنان اختصاص داشته است و انبیا که از توده مردم بوده اند، در آن حضور ندارند. هم اکنون اطلاعات خوبى در باره ۲۶ سلسله فرعون هاى مصر در اختیار مورخان است، ولى در باره حضرت ابراهیم(ع)، یوسف و موسى(ع) که طبق منابع مقدس ادیان ابراهیمى در مصر حضور سیاسى داشته اند، چیزى در تاریخ مستقل یافت نمى شود و در حالى که اجساد مومیایى شده برخى از فرعون ها و ملکه هاى آنان و حتى برخى گربه ها، میمون ها و تمساح هاى زمان ایشان در موزه هاى مصر و جهان نگهدارى مى شود، تورات در باره حضرت موسى(ع) مى گوید: «احدى قبر او را تا امروز ندانسته است» (تثنیه ۳۴:۶). در اورشلیم (قدس) نیز قبرى خالى وجود دارد که مسیحیان آن را قبر حضرت عیسى(ع) مى دانند و روى آن کلیساى باشکوهى ساخته اند. از سوى دیگر، هیچ کس از دانشمندان جهان در باره وجود تاریخى حضرت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و صحت مرقد مطهر آن عزیز در مسجدالنبى[۴۶] و اینکه خود آن حضرت قرآن را در اختیار پیروانش قرار داده است، کمترین شکى ندارد. البته غیرمسلمانان نبوت آن حضرت را انکار مى کنند و قرآن کریم را ساخته و پرداخته شخص وى مى دانند.
علت چنین یقینى در باره وجود تاریخى حضرت رسول خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این است که وى بر خلاف افراد بالا، حکومتى الهى و مقتدر در مدینه منوره تأسیس کرد که پس از اندک زمانى در سطح جهان گسترش یافت. تشکیل حکومتى با آن عظمت، پاى آن حضرت را به تاریخ باز کرد، به طورى که در یک تحقیق علمى مربوط به سال ۱۹۷۸ در آمریکا براى تعیین صد تن از افرادى که بیشترین تأثیر را در تاریخ داشته اند، آن نور پاک در صدر فهرست قرار گرفت.[۴۷]
مورخان در باره وجود تاریخى کورش و اسکندر نیز که قبل از میلاد حکومت گسترده اى داشته اند، شک نمى کنند.
خاورشناسان با پیروى از روش مذکور که احیاناً نقد تاریخى نامیده مى شود، خشم پیروان ادیان مختلف را برانگیخته اند.
۴ ـ ۱۱. سه دوره حیات نبى
براى زندگى پیامبران مى توان سه دوره در نظر گرفت:
۱. از ولادت تا بعثت (مانند همه مردم);
۲. از بعثت تا تشکیل حکومت;
۳. از تشکیل حکومت تا رحلت.
تاجایى که مى دانیم، حضرت موسى(علیه السّلام) وحضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هرسه دوره راداشته اند، ولى حضرت عیسى(علیه السّلام) دوره سوم را نداشته و به تشکیل حکومت موفق نشده است.
پیامبران در دوره دوم با شرک و ستمگرى مبارزه لفظى مى کرده اند و در دوره سوم مبارزه عملى.
همچنین آنان در دوره دوم صرفاً دستورهایى اخلاقى و اعتقادى عرضه کرده اند و احکام اجرایى نداشته اند (مثلا احکام جهاد، قصاص و دیات در سوره هاى مکى وجود ندارند، ولى در سوره هاى مدنى مانند بقره، آل عمران، نساء و مائده یافت مى شوند).
از آنجا که حضرت عیسى مسیح(ع) این دوره سوم را نداشته و موفق به تشکیل حکومت نشده است، مسیحیت شریعت مستقل ندارد و آن حضرت تابع و مروج شریعت تورات بوده است.[۴۸] به طورى که مشهود است، مسیحیت پس از حضرت مسیح(ع) بر اثر کوشش هاى پولس، سرانجام شریعت دست و پاگیر تورات را کنار گذاشته و شریعتى اخلاقى براى خود برگزیده است. با گذشت زمان، مسیحیان حکومت مسیحى تشکیل دادند و براى جبران نقیصه احکام اجرایى دست به کار شدند.
۵ ـ ۱۱. پیامبرى و جنگ
حضرت عیسى مسیح(ع) گفت:
گمان مبرید که آمده ام تا سلامتى بر زمین بگذارم; نیامده ام تا سلامتى بگذارم، بلکه شمشیر را. زیرا که آمده ام تا مرد را از پدر خود و دختر را از مادر خویش و عروس را از مادر شوهرش جدا سازم و دشمنان شخص اهل خانه او خواهند بود (متّى ۱۰:۳۴ـ۳۶).
اما مسیحیان پس ازاینکه سال هاى درازى درجنگ هاى صلیبى[۴۹] و غیر آن نشان دادند که طبق توصیه بالا، مسیح ومسیحیت را پیام آوران صلح وسلامت نمى دانند، در زمان هاى نزدیک به ما با نادیده گرفتن آن توصیه، گمان کردند که حضرت مسیح(ع) براى صلح و سلامتى آمده است. توفیق نیافتن آن حضرت به تشکیل حکومت نیز این موضع را تقویت کرد.
البته سایر رهبران الهى از حضرت موسى(علیه السّلام) تا حضرت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و حضرت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) و امام خمینى(رحمت الله علیه) نیز قبل از تشکیل حکومت جنگى نداشتند، ولى بعد از تشکیل حکومت (مثلا هنگامى که مشرکان مکه لشکرهاى عظیمى را براى نابودى اسلام به مدینه منوره اعزام کردند یا هنگامى که صدام بخش هایى از کشور عزیز ما را اشغال کرد و به قتل و غارت پرداخت) چاره اى از جنگیدن نیست.
کتاب مقدس براى اینکه جنگ را تقدیس کند، مى گوید: «خدا مرد جنگى است» (خروج ۱۵:۳) و سه شخصیت بسیار برجسته عهد عتیق، یعنى حضرت موسى، یوشع و داوود(ع) که چهره مقدسى نیز دارند، جنگاوران قهارى نیز بوده اند.
همین خدایى که «مرد جنگى» است، حد اعلاى جنگ و غارتگرى و وحشیگرى در جنگ را به بنى اسرائیل مى آموزد. وى ملت ها را به دو دسته تقسیم مى کند: یکى عموم ملت ها و دیگرى ملت هایى که بناست بنى اسرائیل شهرهاى آنان را تصاحب کنند. دسته اول باید زنده باشند که به بنى اسرائیل جزیه بدهند و خادم آنان باشند، ولى دسته دوم را باید یکسره درو کرد:
چون به شهرى نزدیک آیى تا با آن جنگ نمایى آن را براى صلح ندا بکن. و اگر تو را جواب صلح بدهد و دروازه ها را براى تو بگشاید، آنگاه تمامى قومى که در آن یافت شوند، به تو جزیه دهند و تو را خدمت نمایند. و اگر با تو صلح نکرده، با تو جنگ نمایند، پس آن را محاصره کن. و چون یهوه خدایت آن را به دست تو بسپارد، جمیع ذکورانشان را به دم شمشیر بکش. لیکن زنان و اطفال و بهایم و آنچه در شهر باشد، یعنى تمامى غنیمتش را براى خود به تاراج ببر و غنایم دشمنان خود را که یهوه خدایت به تو دهد، بخور. به همه شهرهایى که از تو بسیار دورند که از شهرهاى این امت ها نباشند، چنین رفتار نما.
اما از شهرهاى این امت هایى که یهوه خدایت تو را به ملکیت مى دهد، هیچ ذى نفَس را زنده مگذار، بلکه ایشان را یعنى حِتّیان و اموریان و کنعانیان و فرزّیان و حِوّیان و یبوسیان را چنان که یهوه خدایت تو را امر فرموده است، بالکل هلاک ساز. تا شما را تعلیم ندهند که موافق همه رجاساتى که ایشان به خدایان خود عمل مى نمودند، عمل نمایید و با یهوه خداى خود گناه کنید.
چون براى گرفتن شهرى با آن جنگ کنى و آن را روزهاى بسیار محاصره نمایى، تبر بر درخت هایش مزن و آنها را تلف مساز; چون که از آنها مى خورى، پس آنها را قطع منما. آیا درخت صحرا انسان است تا آن را محاصره نمایى؟ و اما درختى که مى دانى که درختى نیست که از آن خورده شود، آن را تلف ساخته، قطع نما. و سنگرى بر شهرى که با تو جنگ مى کند، بنا کن تا منهدم شود. (تثنیه ۲۰:۱۰ـ۲۰)
و در مورد یکى از جنگ هاى حضرت داوود(ع) در کتاب مقدس مى خوانیم:
پس داوود تمامى قوم را جمع کرده، به ربّه رفت و با آن جنگ کرده، آن را گرفت. و تاج پادشاه ایشان را از سرش گرفت که وزنش یک وزنه طلا بود و سنگ هاى گرانبها داشت و آن را بر سر داوود گذاشتند و غنیمت از حد زیاده از شهر بردند. و خلق آنجا را بیرون آورده، ایشان را زیر ارّه ها و چوب هاى آهنین و تیشه هاى آهنین گذاشت و ایشان را از کوره آجرپزى گذرانید. و به همین طور با جمیع شهرهاى بنى عمّون رفتار نمود. (کتاب دوم سموئیل ۱۲:۲۹ـ۳۱).
از نظر کتاب مقدس، این آدم کشى هاى وحشتناک صحیح و مورد رضاى خداوند بوده است. سال ها پس از درگذشت حضرت داوود(ع)، خدا از وى به نیکى یاد مى کند و در باره او مى گوید: «اوامر مرا نگاه داشته، با تمامى دل خود مرا پیروى مى نمود و آنچه در نظر من راست است، معمول مى داشت و بس.» (کتاب اول پادشاهان ۱۴:۸).
مسیحیان با نادیده گرفتن کشتارهاى وحشتناکى که کتاب عهد عتیق به پیامبران نسبت داده است، بر جنگ هاى دفاعى پیامبر عالى قدر اسلام خرده گیرى کرده اند.
در اسلام، رزمنده اى از کفار که اسیر مى شود، بلاعوض یا در برابر فدیه آزاد مى شود;[۵۱] و دختران ایشان را براى خود نگه دارند. هنگام جمع بندى مقدار غنایم در پایان متن، تعداد آن دختران سى و دو هزار ذکر شده است.
و بنى اسرائیل با قوم مِدیان به طورى که خداوند موسى را امر فرموده بود، جنگ کرده، همه ذکوران را کشتند…. و بنى اسرائیل زنان مدیان و اطفال ایشان را به اسیرى بردند و جمیع بهایم و جمیع مواشى ایشان و همه املاک ایشان را غارت کردند و تمامى شهرها و مساکن و قلعه هاى ایشان را به آتش سوزاندند. و تمامى غنیمت و جمیع غارت را از انسان و بهایم گرفتند. و اسیران و غارت و غنیمت را نزد موسى و العازار کاهن و جماعت بنى اسرائیل در لشکرگاه در عربات موآب که نزد اردن در مقابل اریحا است، آوردند. و موسى و العازار کاهن و تمامى سروران جماعت بیرون از لشکرگاه به استقبال ایشان آمدند. و موسى بر رؤساى لشکر یعنى سرداران هزاره ها و سرداران صده ها که از خدمت جنگ باز آمده بودند، غضبناک شد. موسى به ایشان گفت: «آیا همه زنان را زنده نگاه داشتید؟ اینک، اینانند که بر حسب مشورت بلعام، بنى اسرائیل را واداشتند تا در امر فغور[۵۲] به خدا خیانت ورزیدند و در جماعت خدا وبا عارض شد. پس الآن هر ذکورى از اطفال را بکشید و هر زنى را که مرد را شناخته، با او همبستر شده باشد، بکشید. و از زنان هر دخترى را که مرد را نشناخته و با او همبستر نشده، براى خود زنده نگاه دارید…
و غنیمت سواى آن غنیمتى که مردان جنگى گرفته بودند، از گوسفند ششصد و هفتاد و پنج هزار رأس بود و از گاو هفتاد و دو هزار رأس و از الاغ شصت و یک هزار رأس و از انسان، از زنانى که مرد را نشناخته بودند، سى و دو هزار نفر بودند.» (اعداد ۳۱:۷ـ۳۵)
قتل و غارت و آتش سوزى هاى وحشتناک بنى اسرائیل در کتاب هاى یوشع، داوران و سموئیل آمده است. کتاب عهد جدید مسیحیان نیز این جنگ ها و عاملان آنها مانند جِدعون، باراق، شمشون،[۵۳] یفتاح، داوود و سموئیل را ستوده است:
و دیگر چه گویم، زیرا که وقت مرا کفاف نمى دهد که از جِدعون و باراق و شمشون و یفتاح و داوود و سموئیل و انبیا اخبار نمایم که از ایمان، تسخیر ممالک کردند و به اعمال صالحه پرداختند و وعده ها را پذیرفتند و دهان شیران را بستند و سَورت شدت آتش را خاموش کردند و از دم شمشیرها رستگار شدند و از ضعف توانایى یافتند و در جنگ شجاع شدند و لشکرهاى غربا را منهزم ساختند. (رساله به عبرانیان ۱۱:۳۲ـ۳۴).
۶ ـ ۱۱. پیامبرى و اطاعت
پیامبران از مردم اطاعت مى خواهند:[۵۴] اطاعت باید از روى شوق و علاقه باشد یا از ترس کیفر اخروى; و در مرحله سوم، براى برخى از نافرمانى ها کیفرهایى دنیوى مانند شلاق زدن، قطع اعضا و اعدام تعیین شده است. حقوق بشر عصر ما با این کیفرهاى دنیوى میانه اى ندارد وزندان وپرداخت جریمه را که درادیان چندان مطرح نیستند، توصیه مى کند.
مسیحیت مى کوشد گذشته سیاه خود را فراموش کند و دین خود را با حقوق بشر غربى هماهنگ جلوه دهد. در این آیین، همان متألهانى که الوهیت حضرت مسیح(علیه السّلام) را به خیال خودشان اثبات کرده و آن را براى نسل هاى بعدى به یادگار گذاشته اند، انواع شکنجه و اعدام را براى مسیحیان بدعتگذار مقرر کرده و اجراى آن را از فرمانروایان خواسته اند. قدیس توماس آکویناس (متوفاى ۱۲۷۴م.) مى گوید:
در مورد بدعتگذاران دو نکته باید رعایت شود: یکى نسبت به بدعتگذاران و دیگرى نسبت به کلیسا. نسبت به بدعتگذاران گناهى وجود دارد که آنان به سبب آن گناه نه تنها باید با تکفیر از کلیسا جدا شوند، بلکه باید با مرگ نیز از جهان منقطع شوند، زیرا فاسدکردن ایمان که روح را زنده مى کند، از جعل پول که زندگى دنیوى به آن بستگى دارد، بسیار سنگین تر است. پس اگر مقام عرفى جاعلان و دزدان دیگر را به سبب کارشان به مرگ محکوم مى کند، دلیل بزرگترى وجود دارد که بدعتگذاران، به محض اثبات بدعتشان، نه تنها تکفیر، بلکه اعدام نیز بشوند.
اما نسبت به کلیسا، رحمتى وجود دارد که به بازگشت گمراهان ناظر است و بدین سبب درمحکوم کردن آنان شتاب نمىورزد، بلکه «بعد از یک دونصیحت» (رساله به تیطس ۳:۱۰) همان طور که پولس رسول راهنمایى کرده است. پس از آن، اگر باز هم وى سرسختى کند، کلیسا که دیگر امیدى به بازگشت او ندارد، نجات دیگران را در نظر مى گیرد و او را تکفیر و از کلیسا جدا مى کند و علاوه بر آن، وى را به محکمه عرفى مى سپارد تا از آن طریق از جهان ریشه کن و اعدام شود.[۵۵]
پی نوشت ها :
[۳۷]. شورى ۱۳.
[۳۸]. شورى ۱۳.
[۳۹]. «قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّى رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً الَّذِى لَهُ مُلْکُ السَّمَـوَ تِ وَالأَْرْضِ لآَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ یُحْیِى وَیُمِیتُ فَـآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِىِّ الأُْمِّىِّ الَّذِى یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ کَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ» (اعراف ۱۵۸). این آیه مکى است و حضرت رسول اکرم(ص) پس از استقرار حکومت اسلامى در مدینه منوره، نامه هایى براى پادشاهان ایران، روم، مصر، حبشه و سرزمین هاى فراوان دیگر نوشت و آنان را به اسلام دعوت کرد تا راه براى مسلمان شدن مردم آن سرزمین ها باز شود. چنین چیزى براى پیامبران پیشین از طریق عادى ممکن نبود.
[۴۰]. ده ها آیه قرآن کریم رسالت این انبیا را به قوم خودشان منحصر کرده است. مثلا در باره حضرت نوح(ع): «إِنَّـا أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ أَنْ أَنذِرْ قَوْمَکَ مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ. قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّى لَکُمْ نَذِیرٌ مُّبِینٌ» (نوح ۱ـ۲). همچنین طوفان قوم وى را غرق کرده است (عنکبوت ۱۴) و واژه «ارض» در برخى از آیات مربوط به طوفان از جمله در نفرین حضرت نوح(ع) (نوح ۲۶) در عرف قرآن مجید به معناى همه زمین نیست و در سوره یونس ۷۸ به معناى کشور مصر آمده است.
حضرت ابراهیم(ع) نیز قوم داشته است: انعام ۸۳، حج ۴۳، عنکبوت ۱۶ و زخرف ۲۶. این مسئله براى حضرت موسى(ع) و حضرت عیسى(ع) نیز در آیات فراوانى آمده است; مانند صف ۵ـ۶ و آل عمران ۴۹.
[۴۱]. نبوت عزیر از قرآن کریم اثبات نمى شود.
[۴۲]. زکریا، یحیى و عیسى(ع) در عهد جدید ذکر شده اند و زکریاهاى عهد عتیق به این زکریاى قرآنى ربطى ندارند.
[۴۳]. مگر به نام «خَنوخ» در سفر پیدایش ۵:۲۴.
[۴۴]. مگر به نام «رَعوئیل» در سفر خروج ۲:۱۸ یا به نام «یَترون» در سفر خروج ۳:۱; اگر بپذیریم که حضرت شعیب(ع) پدر زن حضرت موسى(ع) بوده است.
[۴۵]. شخصى به نام فیلپُّس مبشر چهار دختر باکره داشت «که نبوت مى کردند» (اعمال رسولان ۲۱:۹).
[۴۶]. جمعى از علماى اسلام گفته اند که در سنت اسلامى تعیین قبر هیچ پیامبرى جز پیامبر ما صحیح نیست.
[۴۷]. روزنامه اطلاعات، ۵ شهریور ۱۳۵۷.
[۴۸]. آل عمران ۴۹ و متى ۵:۱۷.
[۴۹]. جنگ هاى صلیبى به دعوت پاپ ها و روحانیت مسیحى واقع شده است.
[۵۰]. محمد ۲.
[۵۱]. تا آنجا که ما مسلمانان به هدایت قرآن کریم اطلاع داریم، فقط فرعون کودکان ذکور را مى کشته است.
[۵۲]. نام قله کوهى است که بتى به نام بعل فغور روى آن بوده است و بنى اسرائیل به آن بت سجده و با زنانى که آنجا بودند، زنا کردند (اعداد ۲۵:۱ـ۳).
[۵۳]. یک قلم از قهرمانى هاى این شخص کشتن هزار مرد با چانه الاغ مرده اى بوده است (داوران ۱۵:۱۵ـ۱۷).
[۵۴]. وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُول إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ (نساء ۶۴)
[۵۵]. خلاصه الهیات ۲/۲، مسئله ۱۱، مقاله ۳.
۱۲. حکومت
با بزرگ شدن اجتماعات بشرى و پیچیده شدن روابط اجتماعى، انسان ها تدریجاً به ضرورت تشکیل حکومت پى بردند. این ضرورت به حدى است که انسان ها راضى شدند مقدارى از آزادى فردى خود را فداى مصلحت جمع کنند و بدین منظور، خود را به فرمانروایانى غالباً خودخواه و ستمگر تسلیم کردند. صدها، بلکه هزارها سال طول کشید تا بشر به تدریج فهمید جمهورى از سلطنت بهتر است، ولى شیوه حکومتى مناسب و بى اشکال خود را تا ابد کشف نخواهد کرد. در جمهورى نیمى از مردم حق رأى دارند و هنگام انتخابات، نیمى از دارندگان حق رأى پاى صندوق ها حاضر مى شوند و هنگام اعلام نتایج، آراى نیمى از رأى دهندگان براى تعیین رئیس جمهور همه افراد ملت کافى است که البته آنان نیز تحت تأثیر تبلیغات رأى داده اند. و ما شاهد بودیم که در رژیم پرمدعایى مثل آمریکا، دموکراسى چنان به بن بست رسید که دستگاه قضایى حکم به ریاست جمهورى بوش پسر داد.
تشکیل دولت کریمه حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مدینه منوره یکى از آخرین نمونه هاى احساس لزوم حکومت بود. مردم حجاز تا ظهور اسلام، حکومت نداشتند و خان هاى صاحب نفوذ ایشان مانند ابوجهل، ابولهب و ابوسفیان (بر خلاف رهبران ایران، روم و ده ها سرزمین دیگر) پادشاه یا رئیس جمهور نبودند.
پیوند دین و دولت در عهد باستان چنان طبیعى بود که کسى نمى توانست جدایى آنها را از یکدیگر تصور کند. مشروعیت دولت به دین وابسته بود و رهبران آن جوامعِ قدیم بین رهبرى دینى و دنیوى جمع مى کردند. در مواردى نیز مانند نظام طبقاتى هندوستان، جامعه بنى اسرائیل در عصر پادشاهان، مسیحیت کاتولیکى اروپا، ارتدکسى روسیه و خلافت عثمانى که این دو رهبرى از یکدیگر جدا شده بودند، رهبرى دینى از رهبرى دنیوى بالاتر بود و روحانیون به نصب و عزل فرمانروایان اقدام مى کردند.
نه تنها همه حکومت هاى باستانى دینى بودند، بلکه دین هاى عهد باستان نیز جنبه سیاسى و اجتماعى داشتند. دین هاى کنونى روح دولت هاى قدیم است و مى توان آنها را به نور ستاره هایى تشبیه کرد که به گفته اخترشناسان، احتمالا مدتى از انهدام خود آنها مى گذرد، ولى نورشان هنوز به ما مى رسد.
فیلسوف بزرگ جهان اسلام ابن سینا در آثار مختلف خود، نبوت را براى ایجاد نظم در جامعه ضرورى مى داند و حکمت عبادات و مناسک به عقیده او این است که مردم پیوسته نظام را به یاد داشته باشند. به هر حال، اگر انبیا را با حاکمان مقایسه کنیم، دوام تأثیرگذارى آنان شگفت آور است و به قول مولانا جلال الدین مولوى:
سکه شاهان شود روزى دگر
سکه احمد ببین تا مستقر[۵۶]
۱ ـ ۱۲. قدرت و ارزش
برخى ادیان و مذاهب بر اساس قدرت و برخى دیگر بر اساس ارزش به حیات خود ادامه داده و مى دهند. پس از مسیحى شدن قسطنطین و رسمیت یافتن مسیحیت در امپراتورى روم، این دین قدرت را جدى گرفت و قیصرهاى مسیحى و پاپ ها حدود پانزده قرن با اقتدار تمام حکومت کردند و این چیزى بود که شهروندان به آن مباهات مى کردند. از آنجا که قدرت فساد مى آورد، حکومت پاپ ها آلوده شد و مصلحانى براى بازگرداندن ارزش هاى از دست رفته قیام کردند. این مصلحان پس از کسب موفقیت دو گروه شدند: برخى به کمک خان ها و حاکمان محلى حکومت تشکیل دادند و سرانجام به همان راهى افتادند که براى نابودى آن قیام کرده بودند; برخى دیگر به شکل اقلیت هاى کوچک زیر سایه حکومت هاى قدیم و جدید به حیات خود ادامه دادند و چون حکومت نداشتند، توانستند ارزش هایى را که میان آنان مطرح بوده است، نگه دارند. فرقه هاى صلح گرا (pacifist) مانند آمیش ها (Amish) و منونى ها (Mennonites) از این دسته اند.
در جهان اسلام، اهل سنت با داشتن خلفایى به عظمت پاپ ها، قدرت گرا بوده اند و فسادهاى خلفا را توجیه مى کرده اند، گرچه الغاى خلافت به دست آتاتورک در سال ۱۹۲۴، این گرایش را ضعیف کرده است; و شیعیان با داشتن امامانى به قداست حضرت مسیح(علیه السّلام) ارزش گرا بوده و به کمتر از رهبر معصوم راضى نمى شده اند، گرچه تأسیس حکومت شیعى صفویان در سال ۹۰۶ هجرى قمرى این گرایش را ضعیف کرده است.
۲ ـ ۱۲. حکومت و انتظار
پیروان ادیان یا حکومت دارند و یا در انتظار آن روزشمارى مى کنند. مسیحیت از قرن چهارم میلادى حکومت داشته و به آن دلخوش بوده است، ولى یهودیت پس از انقراض سلطنت مقتدر باستانى خویش در سال ۵۸۷ ق.م.، پیوسته در انتظار پادشاهى به سر برده است که مانند داوود و سلیمان، ماشیَح باشد یعنى پیامبرى از جانب خدا او را «مسح» کند تا همه از او اطاعت کنند و او بتواند آرمان ها و اهداف بلند یهودیان را محقق سازد. تشکیل اسرائیل در سال ۱۹۴۸ نیز، نزد عموم یهودیان، به معناى نفى این انتظار نیست و به همین دلیل به انتظار خود ادامه مى دهند.
در جهان اسلام نیز تسنن دولت داشته است، ولى تشیع در انتظار وجود مبارک حضرت مهدى(علیه السّلام) روزشمارى مى کرده است. تشکیل دولت صفوى و برپایى جمهورى اسلامى ایران نیز ابداً به معناى نفى این اعتقاد اصیل نیست، بلکه در هر دو مورد، انتظار ادامه یافته است.
۳ ـ ۱۲. رهبرى باطنى
قبلا گفتیم که شیعیان دوازده امامى منتظر قیام یکى از ائمه طاهرین(ع) بودند و سرانجام، این انتظار به وجود مبارک امام دوازدهم(علیه السّلام) تعلق گرفت.
اکنون مى گوییم که در زمان انتظار، رهبرىِ باطنى مطرح مى شود. رهبر باطنى ممکن است حاضر باشد مانند یازده امام(ع)[۶۱] لقب امام (مانند مسیح و شاه) بعداً براى رهبران باطنى محض به کار گرفته شد.
یهودیان به مسیح نامیده شدن حضرت عیسى(علیه السّلام) و مخالفان تصوف به شاه نامیده شدن اقطاب صوفیان طعنه مى زنند، ولى اهل سنت با امام نامیده شدن دوازده رهبر باطنى تشیع مخالفتى ندارند; زیرا همه مسلمانان علماى اسلام را امام مى خوانند[۶۲] همان طور که حضرت امام خمینى(ره) از همان اوایل نهضت، امام خوانده شد. البته بعد از پیروزى انقلاب اسلامى، امامتِ ایشان هم ظاهرى بوده است و هم باطنى.
۴ ـ ۱۲. روحانى
بسیارى از ادیان جهان روحانى دارند، یعنى طبقه اى در آن جوامع وجود دارد که بر اساس انتصاب و گرفتن لقبى مانند کاهن و کشیش، بین خدا و خلق واسطه مى شوند. آنان امتیازات و محرومیت هایى دارند. رهبرى مراسم عبادى از امتیازاتى است که از آن برخوردارند و احیاناً از ازدواج و مالکیت محروم مى شوند.
ممکن است روحانى با عالم دینى تفاوت کند; به این معنا که عالم دینى صرفاً متخصص الهیات است: در حوزه علمیه آن دین تدریس مى کند و در باره معارف آن، کتاب و مقاله مى نویسد. چنین فردى اگر به مقام روحانیت نصب شود، مى تواند مراسم دینى را رهبرى کند و اگر نصب نشود، چنین حقى را ندارد.
برخى از امور عادى نیز ممکن است در دینى از وظایف روحانیون به شمار رود; مانند ازدواج در یهودیت و مسیحیت. وظایف متعدد و عجیب و غریب روحانیون یهودى در سفر لاویان تورات آمده است. کسانى از یهودیان که از قبیله حضرت موسى و هارون باشند، لاویان نامیده مى شوند که به منزله سادات جهان اسلام هستند.[۶۴]
ازآنجاکه ازدواج درمسیحیت (بهویژه نزد کاتولیک ها وارتدکس ها) جنبه عبادى دارد، تنها درصورتى که کشیشى یااسقفى مراسم عقدرا درکلیسا اجراکند،ازدواج تحقق مى یابد.
در بیشتر ادیان، وظایفِ گوناگونِ روحانى و اصولا عبادت در معابد صورت مى گیرد و در بیرون آن رسمیت ندارد.
آموختن علوم دینى و تخصص در آنها در انحصار هیچ گروه و طبقه اى نیست و همه مردم، از زن و مرد و حتى کسانى که به آن دین معتقد نیستند، مى توانند علوم آن دین را بیاموزند. در باره روحانى شدن زن، یعنى صلاحیت اجراى مراسم اختلاف است; مثلا فرقه هاى مسیحیت در اینکه زنْ کشیش یا اسقف شود، اختلاف دارند. بسیارى از فرقه هاى پروتستان چنین چیزى را مجاز مى دانند.[۶۵]
اسلام روحانى ندارد و به همین علت، درک مفهوم روحانى براى مسلمانان بسیار مشکل است.[۶۶] در اسلام، مؤمن مستقیماً با خدا تماس مى گیرد و بر خلاف مسیحیت و بسیارى از ادیان دیگر، نماز مى تواند فرادى باشد و براى نماز جماعت نیز روحانى لازم نیست و هر کس داراى سه شرط باشد، مى تواند امام جماعت شود: عدالت، قرائت صحیح حمد و سوره و آشنایى با مسائل نماز.
اسلام فقط عالم دارد که تقلید از وى بر هر مسلمانى شرعاً واجب است، مانند رجوع به کارشناس که هر انسان عاقلى به آن اقدام مى کند. در نماز جماعت نیز اقتدا به عالم افضل و اولى است.
همچنین در بسیارى از ادیان مانند مسیحیت، نماز باید در معبد خوانده شود و در غیر آن امکان ندارد. ولى در اسلام، تمام روى زمین معبد است.[۶۷]
۱۳. آخرت شناسى
بحث در باره روزهاى پایانى (رجعت و قیامت) «آخرت شناسى» (Eschatology)نامیده مى شود. در اینکه آیا رجعت همان قیامت است یا نه، در هر یک از ادیان ابراهیمى دو نظر وجود دارد. براى نمونه در اسلام، شیعیان به رجعت و قیامت معتقدند، ولى اهل سنت منکر رجعت هستند و فقط به قیامت عقیده دارند. آیاتى که شیعیان به رجعت تفسیر مى کنند،[۶۸] به عقیده آنان مربوط به قیامت است. میان یهودیان که اصولا به رستاخیز بعضى از مردم معتقدند، در باره ارتباط رجعت با قیامت چند دیدگاه وجود دارد. مسیحیت آن دو را یکى مى داند.
یهودیان پس از نخستین ویرانى شهر قدس، همواره در انتظار یک رهبر الهى فاتح بوده اند که اقتدار و شکوه قوم خدا را به عصر درخشان داوود و سلیمان بر گرداند. شخصیت مورد انتظار ماشِیَح (مسیح، مسح شده) خوانده مى شد. ماشیح لقب پادشاهان قدیم بنى اسرائیل بود; زیرا همان طور که قبلا گفته شد، مرسوم بود که پیامبران در حضورِ جمع، اندکى روغن بر سر آنان مى مالیدند و بدین شیوه نوعى قداست براى ایشان پدید مى آمد. این لقب در زمان هاى بعد به پادشاه آرمانى موعود یهود اطلاق شد. تعبیر ماشیح (مسیح) در تلمود مکرّر، آمده است، ولى ورود آن در عهد عتیق منحصر است به کتاب دانیال ۹:۲۵ـ۲۶.[۶۹]
از آنجا که لفظ «مسیح» (Christ)[70] به حضرت عیسى(علیه السّلام) اختصاص یافته است، دانشمندان براى اشاره به موعود یهود از واژه «مسیحا» (Messiah) استفاده مى کنند. «مسیحا» از روى کلمه عبرى «ماشیح» با توجه به تلفظ لاتینى آن ساخته شده است.
مهم ترین مژده مسیحایى در کتاب اِشَعیاى نبى آمده است:
نهالى ازتنه یَسّى پدرِ داوود بیرون آمده، شاخه اى ازریشه هایش خواهد شکفت وروح خداوند براو قرارخواهد گرفت، یعنى روح حکمت وفهم، وروح مشورت وقوت، وروح معرفت و ترس ازخداوند. خوشى او در ترس خداوند خواهد بود و موافق رؤیت چشم خود داورى نخواهد کرد و بر وفق سمع گوش هاى خویش تنبیه نخواهد نمود، بلکه مسکینان را به عدالت داورى خواهد کرد و به جهت مظلومان زمین به راستى حکم خواهد نمود. جهان را به عصاى دهان خویش زده، شریران را به نفخه لب هاى خود خواهد کشت. کمربند کمرش عدالت خواهد بود و کمربند میانش امانت. گرگ با بره سکونت خواهد داشت و پلنگ با بزغاله خواهد خوابید و گوساله و شیر و پروارى با هم و طفل کوچک آنها را خواهد راند. گاو با خرس خواهد چرید و بچه هاى آنها با هم خواهند خوابید و شیر مثل گاو کاه خواهد خورد و طفل شیرخواره بر سوراخ مار بازى خواهد کرد و طفل از شیر باز داشته شده، دست خود را بر خانه افعى خواهد گذاشت.[۷۱] و در تمامى کوه مقدس من ضرر و فسادى نخواهند کرد; زیرا که جهان از معرفت خداوند پر خواهد بود، مثل آب هایى که دریا را مى پوشاند (اِشَعیا ۱۱:۱ـ۹).
دل هاى بنى اسرائیل از عشق به مسیحاى موعود لبریز بود و در مقابل، حاکمان ستمگر همواره در کمین چنین رهبر رهایى بخشى بودند. در باب دوم انجیل متّى مى خوانیم که هیرودیس کبیر، پادشاه فلسطین پس از زاده شدن حضرت عیسى(ع) در صدد قتل او برآمد، اما چون وى را به فرمان الهى به مصر بردند، خطر را از سر گذراند.
یهودیان آرمان مسیحا را توسعه داده، مسائلى دیگر بر آن افزودند و گفتند که در دوران مسیحا، برکات طبیعت افزایش مى یابد. آنان چیزهایى را براى دوران مسیحا تخیل کردند که حتى در عصر درخشان داوود و سلیمان وجود نداشت، مثلا معتقد شدند که در عصر مسیحا، ابر و باد و مه و خورشید و فلک به نفع بنى اسرائیل رفتارهاى تازه اى خواهند داشت و زمین نان هاى پخته و لباس هاى دوخته تولید خواهد کرد. این آرمان ها در کتاب هاى فراوانى ثبت شد و با این کار، ادبیات مکاشفه اى (Apocalyptic Literature)پدید آمد که تألیف کتاب دانیال به عقیده دانشمندان در حدود سال ۱۶۵ ق.م.) در عهد عتیق نمونه اى از آن است. جمعى از دانشمندان معتقدند که خاستگاه این عقیده دین زردشت است. آنان مى گویند عقیده زردشتیان در این باب به یهودیت سرایت کرده و اعتقاد به قیام ماشیَح را پدید آورده است.[۷۲]آخرت شناسى میراثى است که از یهودیت براى مسیحیت باقى مانده است. مسیحیان رجعت و قیامت را یکى مى دانند، به این معنى که حضرت مسیح(علیه السّلام) که به عقیده آنان خدا است، هنگامى که براى بار دوم بیاید و حکومت هزارساله تشکیل دهد، داور نهایى مردم خواهد بود و آنان را روانه بهشت و جهنم خواهد کرد.
بارى، مسیحیت بر اساس اندیشه انتظار مسیحاى یهود پدید آمد و پس از رفتن حضرت عیسى مسیح(علیه السّلام) ، مسیحیان پیوسته در سوز و گداز و شوق بازگشت دوباره وى روزگار گذرانده اند. شور و هیجان امید به ظهور آن حضرت هنگام نزدیک شدن سال ۱۰۰۰ و ۲۰۰۰ میلادى میان مسیحیان اوج گرفت. اکنون که سال ۲۰۰۰ را پشت سر گذاشته اند و مسیح نیامده است، جمعى از آنان به دوهزارمین سال مصلوب شدن و برخاستن وى از قبر، یعنى حدود سال ۲۰۳۰ میلادى دل بسته اند. به گمان این گروه، وى در آن روزگار از آسمان فرود خواهد آمد و در زمین قیامت بر پا خواهد کرد، سپس مردم را داورى خواهد کرد و گروهى را به جهنم و گروهى را به فردوس خواهد فرستاد. در مسیحیت معاد روحانى مطرح است (متّى ۲۲:۳۰).
جامعه مسیحیت در آغاز باور داشت که حضرت عیسى(علیه السّلام) به زودى با شکوه تمام بازمى گردد و به همین دلیل، آن جامعه بى صبرانه منتظر روز پایانى بود. انتظار مذکور و شوق بازگشت مسیح در بخش هاى قدیم تر عهد جدید، مانند رساله اول و دوم به تسّالونیکیان منعکس شده است; ولى رساله هاى متأخرتر، مانند رساله اول و دوم به تیموتائوس، رساله به تیطس و رساله هاى پطرس به تشکیل جامعه و زندگى مسیحى در این جهان اهتمام ورزیده اند.
مسیحیان کتاب هاى مکاشفه تازه اى نوشتند، همچنین برخى از کتاب هاى مکاشفه یهودیان را دستکارى کرده، با آرمان هاى مسیحیان هماهنگ ساختند. کتاب مکاشفه یوحنّا در پایان عهد جدید براى مسیحیان بسیار اهمیت دارد. یوحنّا که به اعتقاد مسیحیان، یک حوارى کم سن و سال حضرت عیسى(علیه السّلام) بوده، رؤیاى سنین پیرى خود را در این اثر شرح مى دهد و در پایان مى گوید:
او که بر این امور شاهد است مى گوید: بلى، به زودى مى آیم. آمین. بیا، اى خداوند، عیسى مسیح. فیض خداوند ما عیسى مسیح با همه شما باد. آمین. (مکاشفه یوحنّا ۲۲:۲۰ـ۲۱).
در کتاب مکاشفه یوحنّا، مطالب پیچیده و رمزى فراوانى آمده است که تقریباً به مدت ۲۰۰۰ سال بسیارى از مردم را گرفتار کرده و آخرت شناسى (Eschatology)مسیحیت را پدید آورده است.
با آنکه اکثریت مسیحیان با گذشت زمان دانستند که بازگشت مسیح نزدیک نیست، اقلیتى از آنان بر این عقیده باقى ماندند که وى به زودى مى آید. ایشان مطالب کتاب مکاشفه یوحنّا پیرامون جنگ بین خیر و شر را تفسیر لفظى مى کردند و به این علت در انتظار بازگشت نزدیک حضرت عیسى(علیه السّلام) به سر مى بردند تا وى بیاید و حکومتى هزارساله ایجاد کند، حکومتى که به روز داورى پایان خواهد یافت. از دیرباز گروه هاى کوچکى به نام اَدْوِنتیست و هزاره گرا در مسیحیت پیدا شدند که تمام کوشش خود را در راه آمادگى براى آمدن حضرت مسیح(علیه السّلام) در آخرالزمان مصروف مى دارند.
انبوهى از اصطلاحات در این باب وجود دارد، مانند:
بازگشت عیسى (The Second Coming of Jesus)،
انتظار مسیحا (Messianism)،
روز خداوند (The Day of the Lord)،
مکاشفه (Apocalypse)،
محنت (Tribulation)،
ظهور (Epiphany)،
حضور (Parousia)،
جذبه (Rapture)،
تقدیرگرایى (Dispensationalism)،
«ماران اَتا» (Maran-atha) (= «خداوند آمد») و…
پی نوشت ها :
[۵۶]. مثنوى ۴/۲۸۷۳.
[۵۷]. این امامان در مدت ۲۵۰ سال، تنها در پنج سال حکومت حضرت امیرالمؤمنین(ع) و شش ماه حکومت حضرت امام حسن مجتبى(ع) و زمان قیام حضرت سیدالشهداء(ع) رهبر ظاهرى نیز بوده اند.
[۵۸]. انبیاء ۷۳.
[۵۹]. توبه ۱۲.
[۶۰]. قصص ۴۱.
[۶۱]. نهج البلاغه، خطبه ۴۰.
[۶۲]. مثلا شهید ثانى(ره) در آغاز شرح لمعه، شهید اول(ره) را و مرحوم شیخ محمدحسن نجفى(ره) در آغاز جواهرالکلام، مرحوم محقق حلى(ره) را امام نامیده اند.
[۶۳]. در اسلام، کسى که نسبش از طریق پدر به هاشم جدّ اعلاى حضرت رسول(ص) برسد، «سید» است. در مورد لاویان نیز وضع چنین است: موسى بن عَمرام (عِمران) بن قَهات بن لاوى.
[۶۴]. «کاهن» در قرآن مجید و منابع اسلامى دیگر به معناى «غیبگو» است.
[۶۵]. چند سال پیش، کلیساى انگلیکن به جواز کشیش شدن بانوان فتوا داد. این فتوا بر جمعى از روحانیون همان کلیسا گران آمد و تصمیم گرفتند کلیساى انگلیکن را ترک کنند و کاتولیک شوند. این روحانیون همسر داشتند و این مسئله مى توانست مشکل ایجاد کند; زیرا روحانى کاتولیک باید مجرد باشد. اما پاپ اجازه داد که آنان با وجود همسر، کاتولیک شوند. این قضیه اعتراض برخى از روحانیون کاتولیک را در پى داشت که گفتند که اگر روحانى مى تواند همسر داشته باشد، پس چرا ما باید از آن محروم باشیم؟
[۶۶]. مخصوصاً اکنون که بیش از نیم قرن است علما و طلاب را روحانى مى نامند.
[۶۷]. «جعلت لى الارض مسجداً و طَهوراً» (حدیث نبوى).
[۶۸]. مانند آیه ۸۳ از سوره نمل که بر حشر دسته اى از هر امتى دلالت مى کند، در حالى که به مقتضاى آیه ۴۷ سوره کهف، در روز قیامت همه مردم بى استثنا محشور خواهند شد.
[۶۹]. تاریخ سنتىِ تألیف کتاب دانیال در قرن ششم قبل از میلاد، نزد دانشمندان مردود است و ایشان تاریخ واقعى آن را حدود سال ۱۶۵ ق.م. مى دانند.
[۷۰]. واژه یونانى (christos)به معناى «روغن مالى شده» با تغییراتى اندک در زبان هاى اروپایى معادل «مسیح» است.
[۷۱]. برخى مردم چنین عبارت هایى را تحت اللفظى مى گیرند و معتقدند که در عصر ظهور، به سبب فراگیرشدن عدالت، این امور نیز واقعاً رخ خواهند داد. جمعى دیگر این تعابیر را کنایه از شدت و وفور عدالت در آن زمان مى دانند; کسانى هم «گرگ» و «بره» و حیوانات دیگر را اشاره به انسان هاى شرور و نجیب مى دانند. این سه نوع برداشت در ادیان مختلف رایج است.
[۷۲]. در باب هزاره هاى دین یهود، به منبع زیر رجوع شود: جولیوس گرینستون، انتظار مسیحا در آیین یهود، ترجمه حسین توفیقى، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، ۱۳۷۷، صفحات ۶۹ـ۱۲۷
منبع : پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب
نویسنده: حسین توفیقى
مقدمه اى بر مقایسه ادیان توحیدى

- بهمن ۸, ۱۳۹۳
- ۰۰:۰۰
- No Comments
- تعداد بازدید 136 نفر
- برچسب ها : آيين زردشت, اديان توحيدى, اسلام, زرتشت, سایر ادیان, فرقه های سری, مسيحيت, مسیحیت, يهوديت, یهودیت
اشتراک گذاری این صفحه در :

تعدادی از بهترین نوشیدنیها برای کمک به کاهش وزن
۱۳۹۳/۱۱/۰۸
ترفند های تمیز کردن خانه
۱۳۹۳/۱۱/۰۸
نکاتی درباره شانه کردن مو های کودکان
۱۳۹۳/۱۱/۰۸
نشانه های اخلاص
۱۳۹۳/۱۱/۰۸
از زندگی تا شهادت سید حسن نصرالله
۱۳۹۳/۱۱/۰۸
مفهوم «کوثر» در قرآن و ارتباط آن با شخصیت حضرت زهرا (س) چیست؟
۱۳۹۳/۱۱/۰۸
رعایت حریم خصوصی دیگران در قرآن، احادیث و آثار امام
۱۳۹۳/۱۱/۰۸