امروز او …. فردای تو

امروز او .... فرداي تو

در روزهای اول سال،درپی دید و بازدیدهای عیدانه ،به نکته ای اشاره می کنیم که دانستنش خالی از لطف نیست:
دنیا مثل یک چرخ و فلک است که همه به نوبت روی صندلی های آن می نشیند ، فردا نوید روزگار سالخوردگی برای جوان امروز را به همراه دارد ، جوانی که هر روز روبروی آینه می ایستد و موهای سفیدش را که هرزگاهی با شیطنت به او اشاره ی گذر عمر می کنند را در لابه لای انبوه موهای سیاه اش پنهان می کند اما روزگار با کسی شوخی ندارد. به زودی جوان امروز ، پیرمرد فردا خواهد شد. پیرمردی که یک عمر محبت کرده است و حالا چشم انتظار ابراز علاقه و محبت فرزندان خویش است …
پسرک با لجاجت خاصی دانه های کبریت را روی مقوای کبریت می کشد . اولین کبریت می شکند ، دومی و سومی …. تا اینکه بالاخره یکی از آنها روشن می شود خیره به نور آن نگاه می کند ، غرق نور شده که نوک انگشتش می سوزد ، بی اختیار کبریت را روی فرش می اندازد ، خرده کبریت ها روی زمین یکی پس از دیگری روشن می شوند ، کاری که سعی می کرده انجا م دهد ، خود به خود انجام شده. اما نمی داند چرا نفسش بند می آید، با چشمانی گشاده به سوختن فرش تازه شان نگاه می کند و ترس می دود توی وجودش که دستی مردانه و قوی ، بدن کوچکش را در آغوش می گیرد و صدایی مهربان می گوید : خدا را شکرخودت سالمی.
*
استکان چای از دستهای لرزان پدربزرگ سر می خورد و فرش کرم رنگ اتاق پذیرایی را چرک می کند ، پیرمرد بدون اینکه متوجه نگاه سرد و سنگین عروسش شود ، دستمال پارچه ای اش را سریع از جیب بیرون می کشد و به سختی روی زانو خم می شود، تا لکه ی چای را پاک کند . دست سردی به تندی دستهای پیرش را کنار می زند و صدای نامهربانی قلب پیرش را می شکند .
ماجرایی که گفته شد چندان نا آشنا نیست ، فقط کمی دقت می خواهد تا شکل های دیگر آن را در زندگی خودمان مشاهده کنیم .
جریان ، جریان گذر عمر است ، گذری که دستهای کوچک را به دستهای قوی و دستهای قوی را به دستهایی لرزان تبدیل می کند ، اما قصه ، همچنان قصه ی بی پایان نیاز به محبت است .
سالمندی، دوره ای از عمر انسان است که خصوصیات و نیازهای خاص خود را دارد . اگر بخواهیم سالمندی را به زبان ساده تعریف کنیم ، سپری شدن عمر هر کس و رسیدن او به ۶۰ سالگی است .
۶۰ سال از عمری که هر شخص با توجه به شرایط فرهنگی ، اجتماعی ، اقتصادی خاص خود ، آن را گذرانده است . گذشته ای که تبدیل به خاطره شده است و آنچه اکنون مهم است ، روزهای پیش روی اوست . با اینکه سالمندان دچار ضعفهای جسمانی چون دردهای استخوانی ، قلبی و عروقی ، تغیراتی چون کم شدن ساعات خواب ، بی میلی به غذا ، کم شدن صبر و حوصله و بسیاری مسایل دیگر هستند، اما بیشتر از بی توجهی اطرافیان و گاهی هم نامهربانی آنها رنج می برند .
در گذشته ی نه چندان دور ، بهترین سرگرمی بچه ها شنیدن قصه های مادربرزگ و بهترین هدیه شان نقل و نخود چی و کشمش جیب پدر بزرگ ها بود . همیشه دیدن پدربزرگ و مادربزرگ خاطره ی دست اول بچه ها بود . اما امروزه در خانواده های کوچک ما انگار همیشه وقت تنگ است . همه عجله دارند ، پدر و شاید هم مادر باید سرکار بروند ، کودکان هم خواسته و ناخواسته باید به مهدکودک و مدرسه و کلاسهای آموزشی متفرقه بروند و در این بین گاهی صدای زنگ تلفن است که فرصتی کوتاه به حال و احوال پرسی فرزندان و نوه ها از پدربزرگ ها و مادربزرگ ها را می دهد و این زمانی اتفاق می افتد که بیشتر از همه پدر و مادر سالخورده ی ما به دیدار و صحبتهای حضوری تمایل دارند .
در حال حاضربه ازای هر تولد ، ۱۰ نفر بالای ۶۰ سال را درکشورمان داریم. جمعیتی که دردشان با مسکن، سمعک و دندان مصنوعی حل نمی شود . هرچند تامین همین نیازهای اولیه هم برای آنها که اکثرا حقوق بازنشستگی دارند ، خود مشکلی بزرگ است .
درد اصلی آنها انزواست و فاصله ی بین آنها و نسل بعدی شان . شاید نسل امروز ما می خواهد تمام چیزها را خود تجربه کند و همین باعث فاصله ی بیشتر بین این دو نسل می شود . در حالیکه ما مسلمانان همیشه به مشورت توصیه شده ایم و این جای تاسف دارد. چرا که سالمندان ما کوله باری از تجربه دارند و مشورت جوانان با پیران ، گرفتن درس عملی است از زندگی که پیروی آن محبت بین دو نسل نیز بیشتر می شود .
پدران و مادران ما ماشین های فرسوده نیستند که زمانی عمر استفاده ی آنها سرآید و طرح جمع آوری آنان مطرح شود . آنها انسان هایی هستند که سالها تکیه گاه ، دستگیره و کمک حال ما بوده اند . انسان همیشه به دو نکته محتاج است که به سن و سال هم ربطی ندارد یکی نیاز به محبت کردن است ودیگری نیاز به محبت دیدن.
اگر ما خواهان جامعه ی سالم هستیم باید به جمعیت سالمند خود نیز توجه کنیم اگر می خواهیم آنها با بیماری هایشان کنار بیایند و قدرت تحمل داشته باشند باید سبک زندگی شان به خصوص نگرش خودمان و آنها را تغییر دهیم . باید به ابعاد روانی – اجتماعی زندگی آنها توجه کنیم .
سالمندی که یک عمر در اجتماع حضور داشته و فعالیت کرده است ، نباید به یکباره خانه نشین شود . نباید با رفتارمان چه آگاهانه و چه ناآگاهانه به آنها القا کنیم حالا که قدرت جسمی شان کم شده نقش مهمی در زندگی خود و اطرافیان و خانواده شان ندارند و به قول قدیمی ها حتی اگر از اسب افتاده باشند از اصل نیفتاده اند . ارزش انسان به میزان فهم و درک و تجربه اوست و از قضا در ایام سالمندی انسان به اوج ارزش ها می رسد . 

منابع :
۱ – زمینه روان شناسی – هیلگارد .
۲-روان شناسی عمومی – حمزه گنجی
۳ -ارتباطات انسانی – علی اکبر فرهنگی . 

نویسنده:لیلا محمد زاده وحدتی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا