* رنسانس سرآغاز عصر جدیدی در تاریخ غرب است، از آنرو که هنرها، ادبیات و… بعد از قرنها فراموشی و میرایی، دوباره جان گرفت و زنده شد؛ البته با محوریت انسان و جایگزینی انسان به جای خدا و مادیت به جای معنویت. این دوره، با اصلاح دینی و سپس، استعمار مشرق زمین و عصر روشنگری و انقلاب در اروپا ادامه یافت و به سرعت، نه اروپا و غرب را، بلکه تمام دنیا را متأثر ساخت.
* بسیاری از الگوها و ارزشهای قرن چهارده میلادی، به درون قرن بعدی همکشیده شد، ولی تولد عناصر جدید در فرهنگ قرن پانزدهم، آن را متمایز از درون رکود قرون وسطایی قرن چهارده میساخت و از اینرو، آن را رنسانس یا تجدید تولد مینامند. رنسانس از ایتالیای ۱۳۵۰ آغاز و تا ۱۵۵۰، به بقیهی ممالک اروپایی دامن خود را گستراند و در این دوره، مردم ایتالیا بانی تجدید تمدن کهن یونانی و رومی شدند؛ لذا ایتالیای قرن چهارده و پانزده، زادگاه عصر جدید است که این عصر از چند ویژگیِ دینزدایی، دنیاگرایی، بهویژه، فردمداری برخوردار است. بهگونهای که تصور میشد، انسان میتواند هر چه را اداره کند و محققسازد. البته ابداع چاپ به مفهوم جدید (چاپ فلزی با سرعت تکثیر بیشتر) اندیشهی رنسانسی را در اروپا منتشر ساخت.
مؤلفههای اصلی رنسانس، به عرصههای مختلف اجتماعی سرایت کرد؛ از جمله: جایگاه نجیبان و اشراف زمیندار، تنزل و طبقهی متوسط شهری رشد قابلتوجهی یافت. نظام دیپلماسی تغییرات جدیدی پیدا کرد، مانند ضرورت اقامت دائمیتر سفیر در کشور محل مأموریت. هنرمندان عصر رنسانس، تقلید از طبیعت را هدف اصلی خود قرار دادند. استفاده از آهنگهای غیردینی و ترانههای عاشقانهی دستهجمعی متداول شد. دولتهای رنسانسی، دولتهای غیرمذهبیتر، غیر متمرکزتر و در ضدیت بیشتر با طبقهی اشراف و در تلاش برای کنترل کلیسا بودند. علیرغم این تحولات، وضعیت ایتالیای قرن شانزدهم از نظر ماکیاولی چنان وخیم است که او میکوشد، شهریار قدرتمندی را بسازد و به عرصهی سیاست بیاورد که جراحات (عقب ماندگیهای) ایتالیا را التیام بخشد.
کلیسا نیز تأثیرات مهمی از رنسانس پذیرفت. شورای جهانی کلیسا در ۱۴۱۸، اصلاح کلیسا را به تصویب رساند. در خارج از ساختار رسمی کلیسا، تلاشهای بسیاری از سوی کشیشان برای آنچه بدعت نامیده میشد، آغاز گردید. بدعتهایی چون: ادعای پاپها به اقتدار دنیوی مبتنی بر دین، لزوم زیارت و حرمتگذاری به قدسیان، منع دینی مراجعهی مستقیم پیروان مسیحی به انجیل و نیز رنسانس، پرسشهای تازهای را در باب سنتهای قرون وسطایی برانگیخت. انسانگرایان از بازگشت به منابع اولیه مسیحیت و انتقاد از رسوم جاری مذهبی حمایت میکردند، البته این حرکت، بعد جای خود را به رنسانس مذهبی عمیقتری داد که از آن به عصر اصلاح دینی یاد میشود.
* کلیسای کاتولیک در طول همه ی سالهای قرون وسطا، به تثبیت موضع خود پرداخت و هم بر همهی امپراطوران زمان فائق آمد و با دستگاه تفتیش عقاید، به جنگ عقل و خرد رفت و پیام رستگاری کلیسایی را به اعماق شهرها و روستاها برد؟! اما در اواخر قرون وسطا، به علتِ قدرت گرفتن دولتهای پادشاهی، نظام پاپی و کلیسایی اقتدار دنیوی خود را به میزان قابل توجهی از دست داد. مشکلات نهادی کلیسای کاتولیک سدههای چهاردهم و پانزدهم، بهخصوص، ناتوانی پاپها در دورهی رنسانس در عرضهی رهبری معنوی، بر حیات مذهبی تمام قلمرو مسیحیت تأثیر نامطلوب گذاشت. زنگ خطر بزرگتر بر ضد اقتدار دستگاه پاپ و وحدتکلیسا، در قرن شانزدهم و در ایامی طنینانداز شد که نهضت اصلاح دینی، یکپارچگی قلمرو مسیحیت در قرون وسطا را به نحو جبرانناپذیری از هم گسست.
مارتین لوتر (متوفی ۱۵۴۶) و ژان کالوِن (متوفی ۱۵۶۴) نهضت اصلاح دینی (پروتستان) را عمیقتر از همه پیگرفتند. هدف آنان، اصلاح دینی در قلمرو مسیحیت بود. لوتر و پیروانش کوشیدند تا با کسب دانش کلاسیک، محتوای دانش جدید را با محتوای اخلاقی مسیحیت سازگار نمایند. آنها در اسناد اولیهی مسیحی، مذهب سادهای را کشف کردند و به این نتیجه دست یافتند که مباحث الهیاتشناختی پیچیدهی قرون وسطا، موجب تحریف مسیحیت شده است. لوتریها مایل بودند کتاب مقدس به زبان روز ترجمه شود تا آدمهای معمولی هم بتوانند آن را بخوانند و حتی دونپایهترین زنان بتوانند انجیل را مطالعه نمایند. به هر روی، عقیده بر این بود که برای تغییر جامعه لازم است، ابتدا انسان تغییر کند. به نظر میرسد، اعتقاد به کاربرد دانش جدید به منظور اصلاح کلیسا و جامعه، حلقهی اتصال و آرمان مشترک تمام انسانگرایان مسیحی است.
اصلاح دینی پروتستانی تأثیرات عمیقی در بر داشت. مثلاً این اصلاحگری در بسط تعلیم و تربیت جدید در اروپا و بقیهی غرب، تأثیر مهمی نهاد. در عرصهی شعائر دینی، پروتستانها، شعائری چون: آمرزش گناهان از سوی پاپها، حرمت به بقایای قدسیان و تجرد کشیشی را از بین بردند. انجمن سیوعی را در عرصهی اصلاح دینی کاتولیکی پدید آوردند، ولی انشعاب در پروتستان که حاصل متفاوت بودن تفسیر انجیل از سوی دیگر خوانندگان آن بود، از شدتگذاری آن کاست. به بیان دیگر، گرچه با صلح آگسبورک در سال ۱۵۵۵، آیین لوتری در امپراتوری روم رسمیت یافت، ولی پروتستان در جذب حامیان جدید در خارج از اسکاندیناوی توفیق نیافت. در عوض، آیین کالونی که دیگر شکل پروتستان بود، توانست خلاء فوق را پر کند.
* سالهای نیمهی دوم قرن شانزده و نیمهی اول قرن هفده، فرصتهای تازهای در اختیار اروپا گذاشت که از آن جمله: اشتغال و استعمار سرزمینهای غیر اروپایی و آغاز بهرهبرداری مادی از آنهاست و از اینرو، ناحیهی ساحلی اقیانوس اطلس به مرکز فعالیت بازرگانی در آمد که ابتدا پرتغال و اسپانیا و سپس هلند و انگلیس را به ثروت و قدرت رساند. اشغال سرزمینها، بر رقابت بیشتر و تعمیق بحران و بروز جنگ میان دولتهای اروپایی تأثیر گذاشت، در عوض، توفیق اروپاییان در سلطه بر اقوام بومی، اعتقاد مردم اروپا، مبنی بر برتری ذاتی تمدن اروپایی بر دیگران را قوت بخشید. این تفکر، رابطهی تمدن مغرب زمین را با بقیه دنیا رقم زد.
نهضت اصلاح دینی به انشعاب و بروز اختلاف بین کاتولیکها و پروتستانها انجامید که وقوع جنگهای مذهبی و از دست رفتن یکپارچگی دینی را در بخش اعظم تاریخ اروپای سالهای ۱۵۶۰ تا ۱۶۵۰ به همراه آورد. در واقع، مبارزه بینآیین کالونی و کلیسای کاتولیک در جذب اذهان و قلوب اروپاییان، کانون اصلی جنگهای مذهبی قرن شانزدهم است. با اینحال، نیروهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی هم در این جنگها، نقش مهمی بازی کردند. البته از بین جنگهای مذهبی سدهی شانزدهم، هیچیک حساستر و مخربتر از جنگهای مذهبی داخلی فرانسه (۱۵۹۸-۱۵۶۲) نبود؛ اما عاقبت اروپاییها به این نتیجه رسیدند که ناچارند واقعیتهای گوناگون پرستش خدا را بپذیرند و عزم خود را در استعمار دولت های شرقی بهکار اندازند و یا آن را تقویت کنند.
در بخشی از تاریخ اروپای سالهای فوق، رونق و در بخشی دیگر، تورم و رکود اقتصادی اتفاق افتاد. علت تورم را اغلب ناشی از ورود فراوان فلزات گرانبهاء از کشورهای مستعمره دانستهاند، ولی حادثهی مهم این سالها، جنگ سیساله است. این جنگ، آخرین جنگهای مذهبی است که بخش زیادی از آن در آلمان ۱۶۱۸ تا۱۶۴۸ روی داد. البته برخی از مورخان این جنگ را قسمتی از مبارزهی بزرگتر بر سر تصاحب رهبری اروپا میدانند. همین مورخان، جنگ سیساله را صرفنظر از تشکیل اتحادیهی پروتستانی (۱۶۰۸) و کاتولیکی (۱۶۰۹)، به چهار مرحلهی بوهمی یا اسپانیایی (۲۵-۱۶۱۸)، دانمارکی (۲۹-۱۶۲۶)، سوئدی (۳۵-۱۶۳۰) و فرانسوی (۴۸-۱۶۳۶) تقسیم کردهاند. به هر روی، جنگ سیساله مهلکترینجنگی بود که اروپا بعد از جنگهای صد ساله ۱۴۵۳-۱۳۳۷ به خود دید و نیز به دلیل تعدد ملل درگیر و نبردهای فراوان، بعضی آن را جنگ جهانی اول نامیدند. جنگهای سیساله، سرانجام با صلح وستفالیا (۱۶۴۸) در آلمان و صلح پیرنه (۱۶۵۹) بین فرانسه و اسپانیا به پایان رسید.
* آرای اندیشمندان سیاسی و دانشمندان طبیعی سدهی هفدهم تنها بر بخشی از نخبگان تحصیلکرده تأثیر گذاشت، ولی در قرن هجدهم چنین آرایی، چنان تأثیر وسیعی بر جامعهی اروپایی نهاد که به همین دلیل از آن به عصر روشنگری نام میبرند. در عصر جدید، مسیحیت سنتی کنار رفت و دنیاگرایی افراطی قوام گرفت. البته کنار نهادن مسیحیت سنتی و روی آوردن به دنیاگرایی، ریشه در رنسانس دارد، ولی از آن زمان تا قرن هجده میلادی، دنیاگرایی، دامنه ی وسیعی نیافت؛ اما از آن به بعد، مادهگرایی جای پرستش مذهبی را گرفت.
روشنگری چیست؟ ایمانوئل کانت (متوفی ۱۸۰۴) در تعریف آن میگوید: روشنگری، نهضت متفکرانی بود که جرأت میکردند تا بیندیشند و بدانند؛ درواقع روشنگری نهضتی است که از کاربرد روش علمی برای فهم تمام جوانب زندگی حمایت مینمود و از مردم میخواست تا خود را از قید و بندهای گذشته رها کنند، به امید اینکه به سوی جامعهای بهتر از آنچه به ارث بردهاند، گام بردارند.
تغییرات مهم فکری که در عصر و نهضت روشنگری در نیل به جامعهی مطلوبتر اتفاق افتاد، عبارتند بودند از:
1 ـ اشاعهی علم تجربی: اندیشمندان قرن هجده برخلاف گذشته، دانش را از منابع غیر دینی به دست میآوردند.
2ـ شکگرایی دینی: برخلاف قرن هفده، شکگرایی نسبت به اصول عقاید مسیحیت عمومیت پیدا کرد.
نهضت روشنگری، الهام فکری خود را از دو انگلیسی: جانلاک (متوفی ۱۷۰۴) با انکار عقاید فطری در انسان و آیزاک نیوتن با طرح قانون تحرک میگیرد. در سطح کشورها این نهضت بیش از هر چیز از فرهنگ فرانسه تأثیر پذیرفته است. از آن رو که اکثر رهبران نهضت، فرانسوی بودند و آنها به زندگی در این دنیا و راههای پیشرفت و کسب سعادت در آن بدون رویکرد به دین، میاندیشند. نهضت روشنگری، در طول سدهی هجدهم راه تکامل پیمود و هر نسل آن از نسل قبلی، تندروتر شد، ولی سه تن از آنها بیش از دیگران در عرصهی روشنگری درخشیدند که عبارتند از: الف: منتسکیو (متوفی۱۷۵۵) با حمله به مذهب سنتی، حمایت از تساهل مذهبی، محکوم کردن بردگی و استفاده از منطق برای آزاد کردن انسان از قید تعصبات، خدمتی بزرگ به عصر روشنگری کرد. ب: ولتر (متوفی ۱۷۷۸) بیشتر به خاطر انتقاد از مذهب سنتی و دلبستگی شدید به آرمانهای تسامح مذهبی معروف شده است. این جمله از اوست: خداوند به کسی محبت نمیکند و به دعاهای کسی پاسخ نمیدهد. ج: دیدرو (متوفی۱۷۸۴) مسیحیت را به خاطر تعصب و بیمنطقیاش محکوم میکرد و از میان تمام ادیان، مسیحیت را بدترین آنها میدانست و در اینباره نوشت: مسیحیت در جزماندیشی، مهملترین و ظالمانهترین دین است. به هر روی، او در انهدام قدرت سلطنت و رواج روح استقلال و تغییر روش کلی تفکر بسیار کوشید و البته باید آدام اسمیت (متوفی ۱۷۹۰) را نیز به این مجموعه افزود که بر لسهفر یا آزادی اقتصادی (اقتصاد آزاد) پای فشرد و همچنین، ژان ژاک روسو (متوفی ۱۷۷۸) که به ترویج سنت نقد از عقاید گذشته پرداخت. به این سان سدهی هجدهم نخستین گام اساسی در حذف کامل پروردگار و نقش وی در ادارهی امور اجتماعی بود.
* انقلاب یا جنگ داخلی انگلستانِ سدهی هفدهم، موضوع مهم و بحثانگیزی است به این جهت، تاریخنگاران از جهات متفاوت به آن نگریستهاند و به ایندلیل در تفسیر آن به نتایج متناقضی رسیدهاند. هستهی این انقلاب، از مبارزه میان پادشاه و پارلمان نشأت گرفت و جدال بر سر تعیین نقش پادشاه و پارلمان در اداره کردن انگلستان به صورت جنگ مسلحانه درآمد و مشکلات اقتصادی و بالاتر از همه، جدال عمیق مذهبی، مبارزه بر مسائل سیاسی را پیچیدهتر کرد.
به دیگر بیان، در سالهای نخست قرن هفده، بین شاه و پارلمان، اختلافاتی پدید آمد که هستهی اصلی آن، دفاع پادشاه از حق الهی سلطنت از یکسو و مخالفت مجلس با این ایده از سوی دیگر بود. البته رابطه ی صمیمی شاه با کاتولیکها، مجلس را به مخالفت بیشتر با شاه کشاند. یکی از دلایل این مخالفت، افشای قصد متعصبان کاتولیک در ۱۶۰۵ برای انفجار مجلس معروف به توطئهی باروت بود. بهعلاوه، مخالفت شاه با تغییر سیستم اسقفی کلیسا با عقاید کالونیها، هزینه کردن بخشی از مالیاتِ موسوم به پول کشتی در شهرهای دور از ساحل، ازدواج شاه با یک شاهزاده ی کاتولیک مذهب، به اختلافات دامن زد؛ تا اینکه مجلس به محدودکردن قدرت شاه دست زد. پادشاه با تصمیم مجلس به مخالفت برخاست که حاصلش آغاز جنگ بین هواداران شاه و مجلس بود. سرانجام این جنگ به نفع ارتش مردمیِ هواخواه پارلمان به رهبری کرامول به پیروزی رسید. شاه به اسارت درآمد و مجلس رأی به اعدام شاه (چارلزاول) داد.
پس از آن، مجلس، انگلستان را به صورت جمهوری مشترکالمنافع درآورد. کرامول به کمک مجلس، قیام کاتولیکهای ایرلند، اسکاتلندیهای مدافع پسر چالزاول را سرکوب کرد؛ ولی مجلس، اندکی بعد به مخالفت با دیکتاتوریهای کرامول بلند شد. در نتیجه، کرامول مجلس را منحل و کشور را به یازده ناحیه تقسیم کرد و حکومت هر ناحیه را به امیری از لشکر خود سپرد. کرامول در ۱۶۵۸ درگذشت و نظامیان پس از او نتوانستند بر حکومت باقی بمانند. لذا چارلز دوم پسر چارلز اول را به سلطنت آوردند. چارلز دوم در ۱۶۷۲ به موجب اعلامیه ی تسامح، قوانین پارلمان بر ضد کاتولیکها را به حالت تعلیق درآورد. در عوض مجلس، قانون طرد را تصویب کرد که بر پایهی آن، شاهزاده جمیز تا زمانی که از آیین کاتولیک پیروی میکند، نمیتواند به سلطنت برسد.
در اوج اختلاف بین مجلس و شاه، شاهزاده اورانژ به پایتخت لشکر کشید و بدون خونریزی، جمیز دوم را خلع کرد و مجلس هم با سپردن سلطنت به ویلیام شاهزاده اورانژی، او را مکلف ساخت که لایحهی حقوقِ مصوب ۱۶۸۹ مجلس را به اجرا بگذارد که شالودهی سلطنت مشروطه را پیریزی میکرد و این همان انقلاب انگلیس است.
* رنسانس، اصلاح دینی، عصر روشنگری، تأسیس دولت ملت، انقلاب انگلیس و تحولات عمده، دورهای است که از ۱۳۵۰ آغاز و تا اواخر قرن هفدهم پایان پذیرفته و البته این تحولات به نوبهی خود منشأ حوادث دیگری در عرصههای مختلف شدهاند. آنچه در این دوره مهمتر مینماید، آغاز راه جدیدی در غرب است که تاکنون ادامه یافته که آن، علیرغم دستاوردهای مثبت، بازتابهای منفی عمیقی را نیز بر جای نهاده است. از آن جمله، دور شدن از خدا و جایگزینی علم به جای آن.
نویسنده : مرتضی شیرودی
بازتابهای انسانگرایی رنسانس

- بهمن 3, 1393
- 00:00
- No Comments
- تعداد بازدید 119 نفر
- برچسب ها : انقلاب اروپا, رنسانس, سانگرايي, عصر روشنگري, فرقه های سری, مسیحیت
اشتراک گذاری این صفحه در :

هم کفو بودن در ازدواج
۱۴۰۴/۰۱/۱۸
روان شناسي رابطه خانواده با نوجوان
۱۴۰۴/۰۱/۱۷
اذان و اقامه نوزاد
۱۴۰۴/۰۱/۱۶
ويژگيهاي دوران نوجواني
۱۴۰۴/۰۱/۱۵
از زندگی تا شهادت سید حسن نصرالله
۱۴۰۳/۰۹/۱۲
مفهوم «کوثر» در قرآن و ارتباط آن با شخصیت حضرت زهرا (س) چیست؟
۱۴۰۳/۰۸/۳۰
رعایت حریم خصوصی دیگران در قرآن، احادیث و آثار امام
۱۴۰۳/۰۸/۱۶