مقدمه[۱]
فهم دیالکتیکى از وحى مشخصه تفکر کارل بارت بود که همگان را حیرت زده کرد. اقبال تام بدین کتاب موجب شد که به سه دانشگاه مهم آلمان یعنى گوتینگن، مونستر و بن دعوت شده ، صاحب کرسى تدریس الاهیات گردد.
در سال ۱۹۳۵، بارت به علت خوددارى از اداى سوگند وفادارى به رژیم نازى، مجبور شد آلمان را ترک کرده، به سوییس بازگردد. وى تا سال ۱۹۶۲ در دانشگاه بازل سوییس به تدریس مشغول بود و در همین دوره کتاب بزرگ دوازده جلدى خود، یعنى اصول عقاید کلیسا را منتشر ساخت. رهیافت بارت به الاهیات ، رهیافتى دیالکتیکى بود. به نظر وى الاهیات با مسائلى روبه روست که ادراک آنها جز از طریق پارادوکس ممکن نیست; مسائلى مانند لطف و داورى خدا، تجسد خداوند در مسیح، وحى خفى خداوند و… . با اتخاذ روش دیالکتیکى در الاهیات نه تنها مى توان به ادراک این گونه حقایق نائل آمد، بلکه مى توان حقیقت حقه خداوند را به وسیله حرکت مداوم فکر میان جلال خدا و خفاى او، تصدیق نمود. کارل بارت با تأسیس نهضت قدرتمند و پرنفوذ نو ـ ارتدوکسى در حوزه الاهیات جدید ، توانست در جهت زدودن یأس فلسفى، دینى و اعتقادى بهوجود آمده در میان مردم، پس از جنگ جهانى دوم ، گام هاى مؤثرى برداشته، عشق به خدا را در قلب ها زنده کند. پاپ پیوس دوازدهم بارت را بزرگ ترین متألّه پس از توماس اکوئینى و نیز پرنفوذترین عالم الاهیات در قرن بیستم دانسته است.
بارت در سال ۱۹۶۸ درگذشت.
یکى دیگر از متفکران پیشرو در حوزه الاهیات و به خصوص تفسیر عهد جدید در قرن بیستم، رودلف بولتمان (۱۸۸۴) است. وى نیز مانند بارت در سنت الاهیات لیبرال پرورش یافت ولى تفکر او، برخلاف بارت، هنگام جدا شدن از لیبرال ها تغییر اساسى نکرد. الاهیات دیالکتیکى بارت تأثیر ماندگارى در بولتمان بر جاى گذاشت. او که از پیشروان نقادى متن عهد جدید محسوب مى شود بر آن بود که با اسطوره زدایى از پیام مسیح، پیام ناب انجیل را عرضه کند. وى همچنین تحت تأثیر افکار فلسفى هایدگر قرار داشت و در تقویت بینش وجودى و روشن کردن برخى از آرا و عقاید خود، از هایدگر سود جست.
بولتمان پس از پیوستن به جرگه الاهیات دیالکتیکى، در طول یازده سال انتشار مجله در خلال زمانه، شش مقاله را در آن به چاپ رساند، اما بعداً عقیده اش تغییر کرده، همواره به این جنبش از پاره اى جهات، انتقاد مى کرد.بولتمان اولین بیگانه اى بود که تفسیر بارت از رساله پولس به رومیان را مورد تأیید قرار داد (در گزارشى که در سال ۱۹۲۲ به چاپ رساند)، اما او با تأیید چاپ دوم این تفسیر (۱۹۲۱) و رد چاپ اول آن (۱۹۱۹) ، ملاحظاتى چند را نیز مطرح نمود.
بولتمان تا سال ۱۹۲۴ از حامیان الاهیات دیالکتیکى بود، اما این نزدیکى هیچ گاه مانع از انتقاد وى نسبت به آن نشد. او در همان سالى که در مورد الاهیات دیالکتیک ضمیر اول شخص جمع (ما) را به کار مى برد، گزارش خود را از سخنرانى هاى بارت، درباره رساله اول قرنتیان، به چاپ رساند و در آن ضمن تحسین درک بنیادین بارت از تفکر پولس، از نظریه اصلى او به شدت انتقاد کرد.
در پشت پرده حمایت بولتمان از بارت و یا فاصله گرفتن او از الاهیات دیالکتیکى مسئله اخلاق پنهان بود.
بولتمان مانند بارت، تیلیش، استاد قدیمى الاهیات در ماربورگ، در سال ۱۸۸۷ این مجله را بنیان گذارى کرد و به مدت تقریباً پنجاه سال سردبیر آن بود. مجله جهان مسیحى در واقع نظریات سردبیرش را منعکس مى کرد، بدین معنا که از منظر الاهیات لیبرال، نسبت به اندیشه هاى جدید و متکلمان جوان تر، برخوردى آزادمنشانه و سخاوتمندانه داشته، و در قبال مسئولیت اجتماعى کلیسا در جهان نیز خود را متعهد مى دانست.
رودلف بولتمان چنین روحیه اى را هم درخانه وهم درماربورگ به دست آورده بود.وى درماربورگ تحصیلات الاهیاتىِ خودرا به اتمام رساند وبراى تصدى یک شغل دانشگاهى آماده شد و جز پنج سال اول استادى اش، بقیه عمر خود را در آنجا به تدریس پرداخت.
بولتمان در جریان شکل گیرى افکارش، به شدت تحت تأثیر ویلهم هرمان استاد الاهیاتِ ماربورگ قرار داشت. او علاوه بر موضوعاتى که به الاهیات لیبرال مربوط بوده و براى وى صبغه اى شدیداً هرمانى داشت، روش نقد تاریخى را نیز از لیبرالیزم فراگرفت و جدى تر از معلم خود بر آن تأکید ورزید و همچنین از الاهیات لیبرال آموخت که از آن دسته مطالب کلامى که پذیرش آنها عقل را به مسلخ مى کشاند، متنفر باشد. وى عهد جدید را به عنوان زمینه خاص مطالعاتى خود انتخاب کرد و از همان آغاز این اصل را پذیرفت که مطالعه تاریخىِ اسناد مسیحیت اولیه باید بتواند فهمى الاهیاتى در اختیار ما بگذارد. بولتمان را مى توان مورّخى متکلم و متکلمى مورّخ دانست.
جنگ جهانى اول بولتمان را عمیقاً تحت تأثیر قرار داد. دو برادر او یکى در عملیات جنگى کشته شد، و دیگرى در اردوگاه کار اجبارى نازى ها درگذشت. او جنگ را پدیده اى وحشتناک و مظهر همه نیروهاى تاریک و شیطانى درون انسان وصف نموده، مى گفت: «جنگ همه هیجانات خودخواهانه و بى رحمى، قساوت و تنفر را آشکار مى کند.» این مطلب را از موعظه سال ۱۹۱۷ نقل کردیم. در این موعظه شاهدى بر این امر وجود دارد که جنگْ بولتمان را متوجه موضوعى نمود که در الاهیات لیبرال یافت نمى شد و آن، موضوع مبهم «خفاى الاهى» بود. به نظر او، جنگْ ما را به سمت و سویى سوق مى دهد که به اعماق طبیعت خودمان خیره شویم، یعنى به جایى که «خود» ما به عنوان مظهر نیروهاى عجیب ظاهر مى شود و نیز به «اعماق حیات»، جایى که نیروهاى متقابل براى ما غیر قابل درک هستند; و سرانجام به اعماق خدا، جایى که با وحشت متوقف مى شویم.بولتمان از این خدا به عنوان موجودى کاملا دیگر، نسبت به آنچه ما تصور مى کنیم و هست سخن مى گفت. او منشأ این بینش و همچنین منشأ خاطرات خوش زندگى قبل از جنگ خود را خدایى مى دانست که به نحوى اسرارآمیز، رحیم و بخشنده است، خدایى که از راه «صلیب مسیح» به ما رستگارى و آزادى داده است. این مطالب نه تنها هیچ شباهتى با آموزه هاى الاهیات لیبرال نداشت، بلکه نقطه مقابل آن بود. در همان موعظه، بولتمان گفت، تکلیف نوع بشر فهم این مطلب است که هیچ چیزى وحشتناک تر از این جنگ هرگز دوباره روى کره زمین اتفاق نخواهد افتاد; و افزود که: «هرگز خداوند پیش از این، چنین چیز عظیمى را از نژاد بشر انتظار نداشته است».
بولتمان یک سال و نیم پس از چاپ اول کتاب رساله به رومیانِ بارت و تقریباً یک سال مانده به سخنرانى بارت در تامباخ تحت عنوان «جایگاه فرد مسیحى در جامعه» سازند و بدین ترتیب حیات درونى خودمان را تحقق مى بخشیم.» در این مقاله بولتمان دوبار به کتاب رساله به رومیان بارت اشاره کرد. مورد اول نشان دهنده انتقادى بود که شاخصه بررسى ها و مطالعات لیبرال ها در مورد این رساله است، یعنى بیان این مطلب که اثر بارت به طور جدى ناقص است، زیرا در آن توجهى به انجام کار درباره متن نامه پولس به رومیان نشده است:
مسیر جدید بحث درباره دین دارى را از جهت عدم توجه به کار تاریخى به غنوصى بودن وصف کرده اند. این مطلب تا آنجا درست است که بگوییم دین دارى مى خواهد ارتباط با نیروهاى تاریخى را از هم بگسلاند و تاریخ را به عنوان افسانه، مجدداً تفسیر کند. به نظر من این همان کارى است که بارت در رساله به رومیان انجام داده است.
اشاره دوم بولتمان به کتاب بارت نیز نقادانه بود، گرچه با کمال تواضع از وى قدردانى کرده بود. او گفت: «از آن جایى که نقد دینى فرهنگ را در رساله به رومیان بارت مى پذیرم، در جنبه هاى مثبتى که او مطرح مى کند نمى توانم چیزى جز یک پذیرش دلبخواهى افسانه مسیح به زبان پولس ببینم». کنفرانس وارتبورگ سه ماه پس از چاپ مجله در میان زمان هاى گوگارتن برگزار شد. گوگارتن و بارت با یکدیگر دوست و هم فکر بودند.
به واقع، دو روز پس از قرائت مقاله بولتمان در آن کنفرانس، گوگارتن مقاله اى درباره «بحران فرهنگ ما» قرائت کرد که در آن، درون مایه هاى یک جنبش جدید را مطرح کرده بود; هر چند در سال ۱۹۲۰ بولتمان عضو این جنبش محسوب نمى شد.
بولتمان در سال ۱۹۲۲، یعنى هنگامى که رساله به رومیان را در دانشگاه تدریس مى کرد، موضع خود را درباره بارت تغییر داد. او که روى ویرایش دوم اثر بارت کار مى کرد، به این نتیجه رسید که باید این رساله را جدى بگیرد. یک دانشجوى سوییسى که در ماربورگ درس مى خواند و در کلاس هاى بولتمان شرکت مى کرد به بارت نوشت که شش جلسه آخر این کلاس ها به یک کار گروهى در مورد تفسیر شما از رساله به رومیان تبدیل شده و بولتمان به جاى اینکه یک نقاد باشد به یک مدافع تبدیل شده، در جلسه آخر به تجلیل و تحسین از این رساله پرداخت. بولتمان مطالب این جلسه را که نقطه عطفى در تفکر کلان او محسوب مى شود در مجله جهان مسیحى به چاپ رساند.
این جریان را نمى توان تغییر عقیده بولتمان دانست، بلکه فقط نقطه عطفى بود براى وى. اما برخلاف واکنش او در برابر ویرایش اول رساله به رومیان، اکنون او بر این عقیده بود که بارت، هم در مطالب ایجابى و هم در مقایسه هاى سلبى خود، بیان قدرتمندى را از فهم پولس، در مورد ایمان ارائه کرده است. بولتمان یکى از وصف هاى بارت را از ایمان ذکر و تأیید کرد:
آن کسى که محدودیت هاى جهان را از طریق یک حقیقت متناقض و محدودیت هاى خود را از طریق یک اراده متناقض مى شناسد، کسى است که در نتیجه اعتراف مى کند که به این تناقض تعلق دارد و مى پذیرد که زندگى خود را بر اساس این تناقض بنا کند. چنین کسى مؤمن است.
بارت، بولتمان را متقاعد کرده بود که این وصفْ شایسته پولس است و بولتمان اکنون مى دید که فهم ایمان بدین گونه باعث مى شود تا پاسخِ به شدت منفى بارت از بدبینى ناامیدکننده کسانى چون شوپنهاور متمایز شود، زیرا پاسخ بارت چیزى نبود جز پاسخ «نه» از سوى انسان هایى که جهان را متفاوت مى خواهند و لذا این پاسخ واقعاً پاسخ مثبت بشر است. بولتمان مى گفت: «اما پاسخ منفى اى که براى ایمان تعیین کننده است، پاسخى است که به وسیله خدا بیان شده است». به طور خلاصه بولتمان به این اعتقاد رسیده بود که اساساً بارت در پاسخ منفى و پاسخ مثبت و در دیالکتیک «نه» و «آرىِ» خود بر حق است.
مطلب مهم دیگر این است که به نظر بولتمان، بارت حق داشت که ایمان را تجربه اى روان شناختى نداند و معتقد باشد که ایمان به وسیله واقعیت هاى تاریخىِ قابل اثبات، ایجاد نمى شود. ایمان پروازى عرفانى از این جهان به سوى قلمروهاى فراتر از آن نیست. بلکه ایمان را فقط مى توان معجزه اى دانست که ناشى از بحرانى است که خدا ما را در آن قرار داده است، معجزه اى که از وضعیت «خارق اجماع» حیات بشر، نشأت مى گیرد، معجزه اى که (با اشاره دوباره به بارت):
عبارت است از اینکه ما گام به گام به وسیله اراده مقدس خدا که با ما در مشکلات مشخص وجود خودمان تلاقى مى کند، به این امکان نهایى سوق داده مى شویم، امکانى که در آن «ما»یى که در حال جستوجو، در حال نابودشدن، در حال التماس کردن و فریادکشیدن از سر نیازى عمیق هستیم، دست هاى خود را به سوى یک امر ناشناخته بزرگ و به سوى پاسخ مثبتى دراز مى کنیم که به نحوى غیر قابل درک، در مقابل «پاسخ منفى اى» که در آن زندانى هستیم قرار دارد.
به نظر مى رسد که بولتمان مى توانست مطالب زیادى را از ویرایش دوم رساله به رومیان بارت بپذیرد، زیرا به عقیده وى، در این رساله نقاط اشتراک بى شمارى با الاهیات ویلهم هرمان یافت مى شد (البته هیچ شاهدى مبنى بر اینکه بارت خود را متکى به هرمان مى دانسته وجود ندارد); اما به نظر بولتمان در یک مورد بارت از هرمان فراتر رفته بود. این مورد در ارتباط با این سؤال است که چگونه انسان، مؤمن مى شود؟ به نظر بولتمان، بارت این سؤال را فراموش کرده و نادیده گرفته بود، ولى بر مبناى حدس او، از نظر بارت و هرمان، فقط به وسیله نشان دادن اینکه ایمان به چه معناست مى توان به این سؤال پاسخ داد; اما انجام چنین کارى، انسان را به سوى یک امکان بشرى که بتواند پاسخگوى این سؤال باشد، نمى برد، بلکه او را به سوى یک ضرورت سوق مى دهد. بولتمان در یک هماهنگى بنیادى با بارت و با گرایش اندکى به هرمان، چنین نوشت:
روشن است که امکان تسلیم شدن، به ضرورت تسلیم شدن تبدیل مى شود و انسانى که با سؤال «چگونه ایمان بیاوریم» مواجه شده است فقط به وسیله فکرکردن درباره اینکه در کجاى زندگى خود با واقعیتى مواجه خواهد گردید که بتواند در برابر آن به نحو مطلق تسلیم شود و باید تسلیم شود، مى تواند پاسخ آن را پیدا کند. هر انسانى باید چنین تصمیمى را اتخاذ کند. دیگران با کوشش در جهت روشن کردن معناى ایمان، مى توانند به وى یارى رسانند.
بولتمان مشکلات دامنه دارى با بارت داشت و این مشکلات به نحو بسیار جالب توجهى در دو مورد مشخص بود; مورد اول اینکه اگرچه او با بارت موافق بود که ایمان یک تجربه روانىِ قابل تشخیص نیست، اما نمى توانست بفهمد که چگونه انسان مى تواند بدون سخن گفتن در مورد اختصاص ایمان به شعور یا «فهم خود»، است.» به عقیده بولتمان، انسان مى تواند ایمان را به عنوان یک عمل آگاهانه وصف نماید، بدون آنکه در دامى بیفتد که بارت به حق مى خواست از آن دورى گزیند.
هرچند طى چند سال بعد، بولتمان به بارت نزدیک تر شد، اما اختلاف میان آنها در مورد این مسئله هرگز از بین نرفت و حتى به مرور زمان به عاملى اساسى در جدایى آنها مبدل گشت و همان گونه که خواهیم دید، این اختلاف استلزاماتى نیز براى اخلاق به دنبال داشت.
دومین اختلاف اساسى بولتمان با بارت (در آن مقاله مذکور) مسئله نقادى در تفسیر بود. بولتمان تمرکز و تسلط بارت بر روى موضوع متن را پذیرفت و اقرار کرد که بارت نظر پولس در مورد ایمان را عمیقاً درک کرده بود، اما به نظر او بارت به ویژگى و خصوصیت نامه به رومیان، و به پولس و در واقع به موضوع مورد بحث آسیب رسانده بود، زیرا از «نقادى»، یا آن گونه که بولتمان ترجیح مى داد بگوید، از «نقادى بنیادین» اجتناب ورزیده بود:
ما باید این مطلب را مورد ارزیابى قرار دهیم که تا چه حد در همه کلمات و جملات متن، موضوع واقعاً بیان مناسب خود را به دست آورده است، زیرا در غیر این صورت «ارزیابى» اثبات کنیم. به نظر مى رسد که در وراى تفسیر بارت، چیزى شبیه این مطلب وجود دارد که آشکارا به خود موضوع آسیب مى رساند.
تأکید بر نقادى بنیادین، به عنوان مناسب ترین راه براى درک موضوع، مشخصه تفکر بولتمان بود و همین امر بعدها جدایى عمیقى بین بولتمان و بارت به وجود آورد. بولتمان در جملات پایانى مقاله خود، به این مطلب اشاره کرد که اصل نقادى نه تنها از لحاظ تاریخى، بلکه از لحاظ کلامى نیز باید در مورد متن اعمال شود. او در ابتدا به بیان یک تشبیه پرداخت و گفت، همان طور که انتقاد از بارت خدمت به اوست انتقاد از پولس نیز موجب بى احترامى به او و مطالبى که به رشته تحریر درآورده، نمى باشد و سپس چنین نتیجه گیرى کرد:
در نظر پولس علاوه بر «روح مسیح»، که در طرف دیگر مسیر قرار دارد، مواجه شده، در مورد انگیزه ها و نیروها و نیز مبانى حیات انسان تأمل نمود.
حدود یک سال بعد، یعنى در اوایل سال ۱۹۲۴، بولتمان از الاهیات دیالکتیکى حمایت کرد. بارت پس از آنکه شنید بولتمان تصمیم دارد به ایراد یک سخنرانى عمومى بپردازد، به سرعت، همراه با دوازده تن از دانشجویانش، به ماربورگ سفر کرد تا به صورت ناشناس، مقاله اى را که بولتمان مى خواست ارائه دهد (تحت عنوان «الاهیات لیبرال و تازه ترین جنبش کلامى» ارزیابى بارت در مورد بولتمان صحیح بود.
بولتمان در سخنرانى خود، از پیشرفت نقادى، یعنى از آزادى و صداقت الاهیات لیبرال، قدردانى کرده، گفت که این معناى نقادانه براى وى و دیگران که زمینه هاى لیبرالى داشتند، این امکان را فراهم نمود که متکلم شوند و متکلم باقى بمانند.
اما بولتمان الاهیات لیبرال را در چند موضع مهم حیاتى، ناقص ارزیابى نمود. الاهیات لیبرال مایل بود ایمان را بر چیزى مبتنى کند که به لحاظ تاریخى قابل اثبات باشد، بدون اینکه به این واقعیت توجه کند که هر نوع بازسازى تاریخى گذشته، فقط داراى اعتبارى نسبى است. به علاوه، الاهیات لیبرال فراموش کرده بود که آنچه به عنوان تاریخِ بازسازى شده ارائه مى شود، همچون هر نوع تاریخى، شامل «چیزهایى است که فقط در یک مجموعه داراى روابط پیچیده وجود دارند» و آنها را از آن جهت که تاریخ هستند، فقط به عنوان امور متناهى و بشرى مى توان فهمید، در حالى که موضوع الاهیات خداست. بولتمان همراه با بارت و گوگارتن پذیرفت که «هیچ معرفت مستقیمى نسبت به خدا وجود ندارد. خدا یک موجود معین نیست». بیان هاى لیبرالیستى مختلف «کاملا فاقد این بینش و بصیرت هستند که خدا غیر از جهان و فراتر از جهان است و اینکه این امر به معناى لغو کامل بشر و لغو کامل کل تاریخ بشر است. هدف مشترک آنها دادن مبنایى به ایمان است که ذات ایمان را نابود مى سازد، زیرا آنچه آنها در جستوجویش هستند، مبنایى است در اینجا، یعنى در این جهان.»
بولتمان با بیان این مطالب کاملا در اردوى الاهیات دیالکتیک قرار گرفت. او مى پنداشت که با رد ادعاى الاهیات لیبرال مبنى بر اینکه امور روزمرّه دنیوى خدمت به خداست، این مهم را به انجام رسانده است و لذا به شیوه هاى دیالکتیکى تأکید کرد:
هیچ فعالیتى در این جهان نمى تواند خدمت به خدا تلقى گردد…. تنها امر اساسى این است که به آن چیزى که مانع کلام خداست گوش دهیم، کلامى که استغراق جهان را در گناه اعلام مى کند. انسان در این جهان نمى تواند کارى انجام دهد که بتوان آن را خدمت به خدا دانست.
از این منظر، حتى اعمال خوب و توأم با وظیفه شناسى که «شایسته افتخار و بسیار ضرورى هستند»، اعمالى مسیحى نیستند، زیرا هیچ عملى نمى تواند «مستقیماً خودش را به خدا مربوط کند. همه اَشکال زندگى جمعى، چه بدترین و چه بهترین آنها، به طور یکسان تحت فرمان خدا قرار دارند».
این امر شامل همه قوانین مى شود. «هرمرجعیتى همواره تحت فرمان خداست.» گفتن این مطلب ازسوى بولتمان که هیچ خدمت مستقیمى به خدا نمى تواند در این جهان وجود داشته باشد، به این معناست که از نظر او هیچ خدمتى به خدا، نمى تواند موجود باشد:
فقط هنگامى که تشخیص دهم که هیچ کارى «فى نفسه» خدمت به خدا نیست و فقط اگر من انجام کارى را به خاطر اطاعت و فرمانبردارى عهده دار شوم، و یک گسست درونى را از آن حفظ کنم و فقط اگر من کار را به گونه اى انجام دهم که گویى انجام نداده ام، مى توان آن را خدمت به خدا دانست (این یک موضوع اساسى است که بولتمان آن را از رساله اول قرنتیان، باب ۷، آیات ۲۹ تا ۳۱ اخذ کرده است).
بولتمان در مورد مبناى اخلاق مسیحى در ایمان، نظر خود را صریح و روشن بیان کرده است. البته او نیز (از موضع الاهیات دیالکتیکى) این مقدمه لیبرالى را که اصول اخلاقى خاص، قابل استنتاج از ایمان است، مردود دانست، هرچند مخالفت او با مخالفت بارت و گوگارتن متفاوت بود.
از نظر بولتمان، موضعى که انسان اتخاذ مى کند، به وضعیت خاص وى و تصمیمى که در آن لحظه مى گیرد، وابسته است. براى اینکه تفاوت نظر بولتمان و الاهیات دیالکتیکى را در مورد حیات بشر در جهان ایمان درک کنیم، باید تأکید بولتمان را بر خودآگاهى فرد مؤمن، در لابه لاى تحقیقاتى که در خصوص رساله به رومیان بارت انجام داده است، به یاد بیاوریم، و به ویژه به بخش پایانى سخنرانى وى توجه کنیم. (ظاهراً در این رساله، خود بولتمان متوجه این تفاوت نشده بود، زیرا در غیر این صورت این امر اعتراضى به الاهیات بارت و گوگارتن تلقى مى شد.)
بخش پایانى سخنرانى وى با این دیدگاه الاهیات دیالکتیکى آغاز مى شود که «خدا یک موجود معین نیست. خدا نشان دهنده لغو و ابطال کامل انسان و نفى او و مورد سؤال قرار دادن او و در واقع داورى کردن درباره اوست».
همچنین به عقیده بولتمان، این حکم به بدبینى و شکاکیت منجر نمى گردد، زیرا از درک این مطلب ناشى مى شود که «گناه نخستین بشر عبارت است از خواست و اراده او مبنى بر اینکه خود را به عنوان انسان اثبات کند و بدینوسیله خود را خدا بداند».
بولتمان تا اینجا در حوزه الاهیات دیالکتیکى قرار داشت، اما وقتى نتیجه گیرى فوق را با اشاره به آنچه در فرد مؤمن روى مى دهد، تبیین نمود، یک گام از الاهیات دیالکتیکى فراتر رفت. «شناخت این حکم به معناى قبول لطف است، زیرا این حکم در واقع آزادشدن است، یعنى اینکه انسان از خودش آزاد مى شود. آزادشدن از خود، به معناى رستگارى است. شناخت این حقیقتْ ایمان نام دارد». بولتمان درباره «تبدّل» دانست. بولتمان با بارت در این نکته موافق بود که ایمان حالتى از خودآگاهى نیست، اما نمى توانست از سخن گفتن درباره ایمان به عنوان چیزى که شخص آن را در خود تشخیص مى دهد، خوددارى ورزد:
فقط انسانى که خود را گناهکار مى داند مى تواند بفهمد که لطف چیست. او خود را گناهکار مى شناسد، فقط از آن حیث که در برابر خدا قرار دارد. بنابراین انسان فقط هنگامى مى تواند گناه را بشناسد که لطف را بشناسد.
بولتمان آشکارا فکر مى کرد که ایمان تأثیرى قابل تشخیص بر فرد دارد. او نمى خواست جایگاه این اثر را در خودآگاهى شخص بداند. از نظر او تأثیر ایمان، زندگى انسان مؤمن را در جهان معین مى کند. بولتمان فکر مى کرد که هنوز در مدار الاهیات دیالکتیکى قرار دارد، اما حداکثر چیزى که مى شود گفت این است که او در لبه آن قرار داشت. او در این رساله نه تنها از خدا، بلکه از انسان، و نیز از هر دوى آنها با هم، سخن گفت و این نشانه و مشخصه الاهیات پیشرفته بولتمان است.
نتیجه اى که وى در رساله خود بدان دست یافت از یک سو حمایت از الاهیات دیالکتیکى و از سویى دیگر، اظهار تفاوت دیدگاه خودش با آن بود. او گفت: «موضوع الاهیات خداست، الاهیات از خدا سخن مى گوید، زیرا الاهیات از انسان هنگامى که در برابر خدا قرار دارد، سخن مى گوید. به عبارت دیگر، الاهیات از ایمان سخن مى گوید.»
در رساله هاى بعدى بولتمان، یکسانى و هماهنگى بنیادین او با بارت در زمینه فهم خدا و نیز اختلاف بنیادینش با وى در مورد تأکید بر آثار ایمان در انسان، آشکار است.
بولتمان، در طول دو سال بعد، با روشنى و اطمینان و با اتکاى فزاینده به تفسیر خود از نامه هاى پولس، برداشتى از ایمان را مطرح نمود که بر تقدم و تعالى خداوند به عنوان موجودى کاملا دیگر و همچنین بر تغییر شکل زندگىِ اینجا و اکنونِ انسان در ایمان، تأکید مى کرد.
او به جاى قبول یک مفهوم بى زمان، یا عروج و صعودکردن به یک قلمرو ماوراى طبیعى، ایمان را به عنوان رویدادى فهمید که منشأ آن فقط خدایى است که وراى همه چیز است. در پاسخ به مطلب انجیل در مورد لطف خدا، شخص از بند خود آزاد مى شود و در نتیجه گناه را به این معنى مى فهمد که بخواهد کنترل زندگى خود را در دست گرفته، خداى خودش باشد. بنابراین، گناه صرفاً یک «قصور اخلاقى» که این دو به نحو تفکیک ناپذیر و منسجمى همواره با یکدیگرند.
اما استحقاق نمى تواند به صورت یک قانون و یا مجموعه اى از قوانین بیان شود، زیرا این استحقاق همچون استحقاق همسرى است که انسان او را دوست دارد. بیان این استحقاق به صورت قانون، این رابطه را از بین مى برد و مشخص کردن آن در محدوده اى معین، آن را سست و ضعیف مى گرداند. در مورد اینکه ما باید چه کارى را انجام دهیم و چه کارى را انجام ندهیم، فقط در موارد خاص مى توانیم تصمیم بگیریم، آن هم با فهم این مطلب که این تصمیم هرگز نمى تواند امرى درست باشد. انسان فقط مى تواند بگوید: «من ایمان دارم، به بى ایمانى من کمک کنید.» براى مثال از سوى هرش بود. ما وقتى خاطراتى را که بارت، در سال ۱۹۵۸ درباره روزهاى نخست نضج گرفتن الاهیات دیالکتیکى نوشته است مى خوانیم، ممکن است ندانیم که آیا اعتراض بارت به بولتمان در خصوص این مطلب، نشانه تفاوتى واقعى میان آنهاست یا نه؟ جمله مورد بحث، از دیباچه مجموعه اى از نامه هاى رد و بدل شده میان بارت و ترنیس در فاصله سال هاى ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۵ نقل شده است. (این نامه ها قرار بود از طرف بارت به مناسبت هفتادمین سال تولد ترنیس منتشر شود). او نوشت:
خوشبختانه ما، از طریق فهمى جدید از دو طبیعت عیسى مسیح، نسبتاً زود تشخیص دادیم که انسان بدون سخن گفتن از خدا نمى تواند از انسان سخن بگوید و همچنین انسان بدون سخن گفتن از انسان نمى تواند از خدا سخن بگوید.
فهم تفاوت میان بارت و بولتمان در خصوص این موضوع، آسان است. بارت ضرورت سخن گفتن از انسان را هنگام سخن گفتن از خدا و بالعکس، بر آموزه کلاسیک طبیعت هاى الاهى و انسانى عیسى مسیح مبتنى مى کند و لذا این ضرورت از مسیح شناسى گرفته مى شود. بولتمان این نظریه را بر موضوع اعتقاد به دو ماهیت مسیح مبتنى نکرده، بلکه همواره آن را با استعاره رابطه میان خدا و انسان و نیز با آثار ایمان در حیات دنیوى فرد مؤمن، مرتبط مى ساخت. بولتمان بعداً این مطلب را که قبلا به طور زنده در تفکرش حضور داشت، استنتاج نمود که نظریه اى مانند نظریه دو طبیعت داشتن مسیح، فقط به عنوان نظریه اى که آثار ایمان را در حیات و زندگى فرد مؤمن آشکار مى کند، داراى معناست. در مقابل، بارت معتقد بود که این آموزه از طریق وحى آمده است و باید در ایمان پذیرفته شود. از نظر بولتمان پذیرش چنین چیزى، ظاهراً به صورت دلبخواهانه و به معناى قربانى کردن عقل است و او قاطعانه بر این عقیده بود که مسیحیت نیازى به چنین قربانى اى ندارد.
در مورد تفاوت بین بارت و بولتمان مى توان مثال دیگرى ارائه کرد: در سال ۱۹۲۴ بارت کتابى تحت عنوان رستاخیز مردگان نوشت و در آن، رساله اول قرنتیان را متنى دانست که واجد وحدتى ادبى است و باب پانزدهم را (یعنى بابى که از زنده شدن نهایى سخن گفته است) کلید فهم آن معرفى نمود. بولتمان در بررسى کاملا همفکرانه اى که در مورد این کتاب انجام داد، على رغم اینکه منتقد تفسیر بارت بود، گفت: «بارت به گونه اى روشن و تقریباً از هر جهت، پیام پولس را درک کرده، و به ویژه تأکید پرطنین او را، در مورد پاسخ منفى معادشناسانه نسبت به هر امر انسانى و این جهانى، دریافته است».
با این حال، در پایان این بررسى، بولتمان با نظریه اساسى بارت مخالفت نمود. او به ویژگى کار بارت، یعنى این مطلب که وى تقریباً هیچ گاه از سایر نامه هاى پولس در تفسیر رساله اول قرنتیان، مدد نگرفته است، اشاره کرد. به نظر بولتمان، بارت مى توانست با مراجعه به سایر نامه هاى پولس، نظریه متفاوت خود را در مورد آنچه پولس در رساله اول قرنتیان از «آخرالزمان» بولتمان پس از آن به قطعات دیگرى که به نظر او منظور پولس را روشن مى سازد، اشاره مى کند; یعنى آیه ۱۷ از باب ۴، رساله اول تسالونیکیان، و باب ۱، آیه ۲۳ از باب اول رساله به فیلیپیان، و سپس ادامه مى دهد: معناى «بودن با مسیح» باید از آنچه مسیح از سخن خود به پولس مراد کرد، مشخص شود. براى این معنا، آیات ۱ به بعد از باب ۵ رساله به رومیان، باید ذکر گردد; همچنین اول قرنتیان، باب ۱، آیه ۳۰ که در آن گفته شده است: «خدا حکمت، و درست کارى، و تقدیس و رستگارى ما را آفرید».
در آنجا ما با عباراتى مواجه مى شویم که منظور مسیح را در مورد انسان ها روشن مى کند و متوجه مى شویم که منظورش همین انسان هاى واقعى، یعنى ما در وضعیت دنیوى خودمان هستیم.
بدین ترتیب، بولتمان به سمت موضع اساسى خود، یعنى فهم معادشناسانه اى که اساساً از فهم بارت متفاوت است، حرکت کرد، زیرا فهم بولتمان در یک واقعیت حاضر، ریشه داشت. مسیح مبناى جهانى وضعیت آینده هستى نیست، بلکه مبناى تاریخى حیات فعلى ماست. به یک معنا ما زنده شده ایم… ما «میوه هاى نخستین» هستیم… ما «مخلوق جدید» هستیم….
اما این حیات احیاشده، هرگز امرى عینى نیست، بلکه چیزى است بین زمان و سرمدیت. ما به فرمان خدا «عادل» که به یک واقعیت در زندگى دنیوى ما به یک واقعیت تبدیل شده، «عشق» است.
بارت باب ۱۳ از اول قرنتیان را که درباره عشق است به عنوان یک باب «معادشناسانه» فهمیده بود، یعنى به معناى واقعیتى که خدا آن را در پایان تاریخ مطرح کرده، تحقق مى بخشد. بارت فکر مى کرد که عشق نمى تواند یک واقعیت حاضرِ این جهانى که از خداوند بسیار دور است، باشد. عشق فقط در تقابل با پاسخ منفى خدا مى تواند خود را در این جهان نشان دهد. بولتمان پاسخ منفى خدا را تأیید نمود. او با این موضوع موافق بود که هیچ چیزى در تاریخ بشر نمى تواند با واقعیت الاهى یکى گرفته شود، اما کسانى که ایمان مى آورند (در پاسخ به اعلام بشارت عیسى مسیح)، مى خواهند مخلوقاتى جدید باشند و زندگى دنیوى خود را بر عشقى که مى دانند هرگز در دنیا تحقق نخواهد پذیرفت، مبتنى کنند. بنابراین، دیدگاه بولتمان، با نظر بارت مبنى بر اینکه باب ۱۵ رساله اول قرنتیان داراى وحدت است، (یعنى درباره احیا و زنده شدن نهایى است) متفاوت است. زیرا در نامه اول به قرنتیان، اثبات «عادل شمردگى» انسان به وسیله ایمان موضوع اصلى نیست، بلکه حیات دنیوى فرد مؤمن در زمان مدنظر است. از این رو باب ۱۳ از رساله اول قرنتیان، اوج واقعى این رساله است.
مقاله نقادانه بولتمان، نوعى همفکرى با بارت را نشان مى دهد، امّا با نظریه بنیادین بارت در مورد رساله اول قرنتیان مخالف است. در این سال ها بولتمان مى توانست خود را با بارت یکى بداند، اما تفاوتى که میان آنها وجود داشت اساسى تر از آن چیزى بود که او تصور مى کرد.
پی نوشت ها :
[۱] مشخصات کتاب شناختى این مقاله از این قرار است:
Forstman, Jack, A “Dialectical” Conversion to Dialectical Theology; “Bultman’s uneasy Alliance with Barth in Christian Faith in Dark Time”, Westminster, John Knox Press, 1929.
نویسنده:فرستمن جک ؛ شمس الملوک مصطفوى