با آمدن اسلام به ایران نه تنها آئیـن«بـودا»از ایـالات شرقی ایران بکلی رخت بربست،بلکه از مهد تولد خویش و وطن اصلی خود نیز «هندوستان»کـه هزار سال تحت نفوذ آئین بودا بوده؛ متزلزل گردید.
بودا کیست و چه می گوید؟
در اصـل وجود شخصی به نام «بـودا» مـانند بسیاری دیگر از شخصیت های دوران کهن، محققان هند شناس اظهار تردید کرده اند و می گویند: بسیار احتمال می رود شخصیت او از داستان های جعلی و افسانه های مذهبی هندی استخراج شده و یا اینکه زائیده اندیشه مردم خرافه پسند است. (مراجعه شود به کتاب «فروغ خاور» تألیف «هرمان الدنبرک» خاورشناس آلمانی ترجمه آقای کتابی)
برخی از صـاحب نظران با بررسی هائی که در این باره به عمل آورده اند معتقدند «بودا» وجود خارجی داشته و در اواسط قرن ششم قبل از میلاد زندگی می کرده است. (بودا چه می گوید!!ص ۷۱ و ۷۲/محمد مهین پو:طبع تـهران)
این دسته می گویند: «بودا» ظاهراً در سال ۵۶۸ قبل از میلاد در شمال هندوستان، در پای کوه های «هیـمالیا» در یـک صد میلی شمال شهر کهن «بنارس» دیده به جهان گشود (دائره المـعارف بریتانیکا:ج ۴/کلمه بودا) و در بیست و پنج سالگی به جهانگردی پرداخت و در هشتاد سالگی دیده از جهان فرو بست. (۴۷۷ ق.م)
او در حقیقت معاصر کیخسرو فرزند سیاوش کیانی (۵۸۰ ق.م) بود. (برمکیان:تالیف پرفسور محمد عبد الرزاق کانپوری-ترجمه سید مصطفی طباطبائی) پدرش سلطانی بوده کـه بـر قبیله «ساکیا: Sakya» فرامانروائی می کرده است و نام مادرش «ماها یاما» بوده که بعد از تولد «بودا» به فاصله هفت روز از دنیا رفت. (بـودا چـه میگوید!!ص ۷۱)
اسم«بودا» (مهاتما بودارا در زبان پالی «بوداست» در سنسکریت «بدهیست» در عبرانی «جوذافت» در عربی «بـوذاسف» و در فـارسی «بوداسدی» می خوانند:به کتاب:تاریخ بودا مـراجعه شـود.)
پیش از آنکه تـرک دنـیا کـند به «گوتاما» معروف بوده و به قول بـودائیان بـعد از آنکه در زیر درخت «اسواتا» یعنی شجره حکمت به واقعیت رسید او را «بودا» یعنی: بیدار، بصیر و دانا نامیدند.
درباره زندگی با شکوه و خـوشگذرانی او افـسانه هـای اغراق آمیز گفته اند؛ به طوری که از خود او نقل کرده اند وی می گفت: «مـن جـامه های ابریشمین می پوشیدیم و چاکران و خدمه؛ چتری سفید برفراز تارک من نگاه می داشتند» (بـنا به نقل: «تاریخ جامع ادیان» ص ۱۲۲)
پدرش برای او سه قصر مجلل بنا نموده بود کـه در فـصول مـختلف سال (خشکی، بارانی، گرما و سرما)در یکی از آنها به سر می برد. شـاهزاده جوان پیوسته در میان غلامان و خدمتکاران خوش صورت و زیبا به خوبی و شادابی بزرگ می شد. غرض، پدرش آن چنان وسایل خوشگذرانی را از بـرای او فـراهم سـاخته بود که جهان را جز از دریچه شادابی و ناز و نعمت نمی دید.
ولی از آنجا کـه مـادیات و لذائذ دنیوی نمی تواند نیازهای روحی انسان را برطرف سازد؛ این جوان به ظاهر خوشبخت؛ نا آرام و مضطرب، ماتم زده و غـمگین بـود و آن چنان بود که روزی راهبی مرتاض را مشاهده کرد که با حالتی آسوده در سایه درخـتی در کـنار راهـی نشسته است. چون او را دید برخاسته به سوی او آمده و با او سخن گفت و از او تعلیم یافت که چـگونگی سـکون ضـمیر و آرامش روح خود را دریابد.
پس از آن، شاهزاده از قصر سلطنت بیرون آمد در وادی بی خانمانی و سر منزل بـی نشانی در جـستجوی سعادت بر آمد و به سوی جنگل و بیابان به راه افتاد و بعد از شش یا هفت سال ریـاضت بـالاخره بـه قول خودش به رمز نجات دست یافت.
آیا «بودیزم» را می توان دین نامید؟
این مسئله که آیا بـودیزم را مـی توان دین و مذهب،نامید.یا نه، مورد بحث و نظر است. بعضی ها عقاید او را در باب جهان هـستی و روش های پیـچ و پیچ آن را به عنوان «دین» تعریف کرده اند. لیکن این تعریف درست نیست؛ زیرا در مسلک او خدایان و آلهه از مـقام الوهـیت عزل شده اند. اعتقاد به «الهه» به معنای تام این کلمه نزد «بودا» مـثل کـیش های بـاطل دیگر، وجود ندارد به عبارت دیگر در مبادی فلسفی بودائی، فوق الطبیعه (متافیزیک) و امثال این مـباحث عـقلانی، مـحلی ندارد و آداب و مناسک و عبادات به عقیده باطل و لغو است.
به طور خلاصه می توان گفت کـیش او فـلسفه ای از خود گذشتگی و تصوف و ترک دنیا و زهد و انزوا است و مبنای اصلی آن پشت پا زدن به لذات مادی جهان می باشد.
بنابراین؛ مسلک بـودا بـیش از آنکه به دین شباهت داشته باشد به یک فلسفه شبیه است و چون تعالیم بـودا در آغـاز رنگ کلی فلسفی داشت؛ لذا در افـکار روشـن موفقیت خـاصی حـاصل کـرد ولی در ابتدای ظهور در میان توده مردم تـوجه قـرار نگرفت و از آنجا که پیروان او تدریجاً تعالیم او را به صورت یک آئین مذهبی در آوردنـد تـوده مردم،به کیش بودا علاقه مند شـدند.
انتشار تعالیم بودا
«بـودا»در حـال حیات خود پیروان زیادی پیـدا کـرد و ایالات هند که یکی از آنها «نپال» که مقر پادشاهی پدرش بود به او گرویدند و پس از مـرگ او نـیز تعالیم او همچنان انتشار می یافت. در اواخـر قـرن سـوم (۲۷۳ ق.) یکی از سلاطین مـعروف هـند به نام «آشوکا» امپراطور بـزرگ هـندوستان به آئین او در آمد و با شوق و علاقه فراوان به نشر و توسعه آن پرداخت.
مبلغان ورزیـده بـودائی که تعدادشان بسیار بود، به نـقاط مـختلفی اعزام مـی شدند. از ایـن واقـعه چندان نگذشت که آئیـن بودا در چین و ژاپن و هندوستان شهرت و عظمت فراوانی پیدا کرد و دیرها و صومعه های زیادی در سرتاسر هند و چـین بـنا گردید.
بعد از مرگ «آشوکا» سلطنت از دودمـان او بـر افـتاد. کـانون بـودائیزم تغییر محل داده بـه طرف مـغرب رو آور شد و در ناحیه شمال غربی هندوستان؛ بسط و توسعه جدیدی یافت و در صورت تازه ای به خود گرفت.
یکی از پادشاهان به نام «کـانیشکاه Kanishka» کـه پایتختش «پیشاور» بود درصدد بر آمد که بـرای خـود دیـنی انـتخاب کـند و پس از آنـکه در اصول و فروع ادیان مختلف از جمله دین زردشتی تحقیقات نمود؛ سرانجام به دین بودا درآمد و وجود او اثر عمده در انتشار«بودائیزم» گردید؛ مجسمه ها و ساختمان هائی در آن ناحیه به وجود آورد.
«کریستن سن» می گوید: «در دوره تسلط یونانیان؛ دیانت در شرق ایران نفوذ یافت و پادشاه هند موسوم به آشوکا که در حدود ۲۶۰ سال قبل از میلاد دین بودائی گرفته بود دعاتی به ایالت گنداره (دره کابل) و باختر (بلخ) گسیل داشـت.
بـودائیان در قرون نخستین میلادی در کابل؛ و یهارها یعنی صومعه های بسیار ساختند و امروز در ویرانه های آن معابد نقوشی به سبک آمیخته یونانی و هندی یافتهاند. در بامیان؛ مغرب کابل مجسمه های عظیمی از بودا هست کـه در کـوه کنده اند.
از سفر نامه «هپون تسانگ» معلوم می شود که تا قرن هفتم میلادی صومعه های بودائی در ایران وجود داشته است و نیز بنابر روایات او اتباع سـایر دیـانت هندی هم جماعاتی مقیم ایـالات شـرقی ایران بوده اند.» (ایران در زمان ساسانیان/ص ۶۰)
در آخر دوره ساسانی سرگذشت عبرت انگیزی از بودا تحت عنوان «بوذاسیف و بلوهر» در بعضی از بلاد ایران انتشار داشت (دو قرن سکوت:زرین کوب ص ۳۱۶) گذشته از آن چنانکه از منابع بر می آید، بودا بـا یـکی از شاگردان او کتابی به فارسی داشـته اند. (مفاتیح العلوم،خوارزمی ص ۲۵ طبع مصر) هـمچنین سکه ای از پیروز پسر اردشیر بابکان که از جانب پدر فرامانروای خراسان بوده است و به «کوشان شاه» معروف بوده؛ در آن سکه هـم خـود را مزداپرست و هم بودا پرست خوانده است. (تـاریخ ایـران:زریـن کوب/ص ۱۹۰)
از گفته «هپون تسانگ» جهانگرد معروف بر می آید که در فتح کابل کشکول بودا هم به دست انوشیروان افتاده بود. همین جهانگرد که در نواحی مشرق ایران سـفر کـرده است مـی نویسد: «در بلخ بیش از صد معبد بودائی وجود داشته است. (همان مدرک ص ۱۹۰)
البته بلخ یکی از چهار شهر مهم استان خراسان بـود و از نظر تاریخی به نام «ام البلاد» شهرت داشت.(مرآه البـلدان صـنیع الدوله-نـزهه القلوب-چاپ لیدن ص ۵۵)
«نوبهار» بلخ که از کلمه «ویـهارا، Vihara» مـعبد بـودائی اشتقاق یافته، آثاری است (مراجعه شود به پاورقی صفحه ۱۴۷ تاریخ جامع ادیان) در حوالی آن شهر قدیمی باقی مانده و در آن زمان شهر بلخ مرکزیت بودائی داشته. معبد عـظیمی در آنـجا بر پا بوده و خاندان برمکی از قدیم متولیان آن بوده اند و در آن روزگاران معبد مهم بودائیان بـوده اسـت. (معجم البلدان؛ یاقوت:کلمه بلخ-الفقیه همدانی-آثار البلاد،زکـریا بـن مـحمد قزوینی)
در عـظمت و بزرگی بنا «نوبهار» به مبالغه چیزها گفته اند و گویند: معبد مزبور دارای قبه ها بود و قاعده آن صـد ذراع و ارتفاع آن از صد ذراع بیشتر بود و در اطراف خانه سیصد و شصت حجره بنا کرده بـودند. جای خدام و کارکنان و مـتوالیان و بـرای هر یک از خدام در سال بیش از یک روز خدمت مقرر نبود و سیاست آن معبد به میراث از برمکی به برمک دیگر می رسید. پادشاهان هند و چین و کابل و غیره بدان جا وارد می شدند و در مقابل بت بزرگ به سجده می پرداختند. هفت فـرسخ در هفت فرسخ از اطراف «نوبهار» در تحت قدرت بر مکی بود.(البلدان:ابن الفقیه
همه اینها حاکی از این است مقارن پایان عهد ساسانی؛ آئین بودا در دو طرف رود «آموی» قوت و نفوذ تمام داشت.
خلاصه از بررسی تاریخی برآمد کـه دیـن بودا از مشرق ایران یعنی هندوستان؛ به ایران وارد شده بود و به سرعت پیشرفت می کرد؛ همچنان که دین مسیح از غرب ایران و بین النهرین آمده و در حال پیشروی بود. بدین ترتیب که دین بودا بـه طـرف غرب پیش می رفت و دین مسیح به طرف شرق.
در این میان، آئین زردشت در برابر نفوذ این دو دین خود را باخته بود هر روز عقب تر می رفت حتی سختگیری های موبدان مانع از انتشار این دو دیـن در بـین طبقات مختلف مردم نبوده است چنانکه با آمدن اسلام به ایران اوضاع دگرگون نمی گشت؛ ایالات شرقی ایران بودائی و بت پرست میشدن ولی دین بودا پس از اسلام نتوانست تاب بیاورد به تدریج از این منطقه رخت بـربست تـاریخ می گوید: گردانند- گان معبد«نوبهار» بلخ با نهایت اکرم و احترام می زیستند تا آنکه سرزمین خراسان به تصرف مسلمانان درآمد و در ایـن هـنگام ریـاست خانه و معبد نوبهار بعهده برمک پدر خالد جد یحیی و زیر هـارون الرشید واگذار بود برمک با یک عده از اطرافیان خود اسلام را پذیرفت و نام خود را به امر خلیفه عوض کـرد و عـبد اللّه گـذاشت. مردم بلخ از اسلام آوردن او تعجب کردند و اسلام وی را انکار نمودند بر ضـد وی اقدام نمودند و یکی از پسرانش را به عنوان بر مکی به جای او نشاندند.
«نیرک طرخان» یکی از ملوک آن سامان ،به وی نـامه نـوشت و او را بـه ترک دین جدید و رجوع به دین بودا دعوت نمود. برمک در جواب نوشت من دیـن اسـلام را بـه میل خود اختیار نمودم و فضیلت و برتری آن را بر سایر ادیان شناختم و بی ترس و بیم به دین جدید گـرائیدم و البـته بـه دین شما باز نگردم که عیب و رسوائی آن آشکار است.
نیرک از جواب برمک برنجید سـرانجام به طور ناگهانی بر وی تاخت و اوده پسرش را به قتل رساند و از اولاد وی به جز طفلی باقی نماند و این طفل پدر خـالد جـد بـرامکه است. (مقایسه شود با تاریخ برامکه گـویند در مـصر خلافت هارون الرشید، فضل بن یحیی برمکی حاکم خراسان شد(۱۷۹ هـ) بـرای سـرکشی به بلخ رفت و دستور داد تا نـوبهار را ویران سازند ولی شالوده آن بـه قدری مـحکم بود که به آسانی خـراب نـمی شد و فقط توانستند قسمتی از آن را خراب کنند و مسجدی در جای آن برپا کردند. مراجعه شود بـه کـتاب «الوزراء و الکتاب» جهشیاری،ص ۱۷۶)
البته با آمدن اسلام به ایران نه تنها مذهب بودا از ایران به کلی رخـت بـربست بلکه از مهد تولد خویش و وطن اصلی خود: هندوستان که هزار سال تحت نـفوذ آئیـن بـودائی بوده ریشه کن گردید و در کشورهای مجاور نفوذ یافت به طوری که در حال حاضر پیروان بودا در کشورهائی کـه اسـلام کمتر در آنها نفوذ داشته چون: سیلان، برمه، سیام؛ جزائر فرمز، ژاپن؛ کره، چـین، تـبت و مـغولستان زندگی می کنند و یکی از مذاهب بزرگ جهان به حساب می آید و بیش از پانصد میلیون پیرو دارد.
مؤلف کـتاب «ادیـان و مـکتب های فلسفی هند» می نویسد: فتوحات مسلمین در سال ۷۱۲ میلادی انقراض و دگرگونی (آئین بودا) را در داخـل هـند به صورت فاحشی تسریع کرد. همزمان با اضمحلال آئین بودا مکتب جدیدی به نام «تانتریزم» که معجونی از عـناصر گـوناگونی آئین هندو بود و در آن آداب «یوگا»و آئین سحر و جادو و فنون مختلف ریاضت تـلفیق یـافته بودند؛ پیدا شد و در دوران سلطنت سلسله «پالا» در بنگال (۸۰۰-۱۰۵۴)کـه حـامیان بـودا بودند ترویج و توسعه یافت. سرانجام حمله مـسلمانان و تـسلط آنها بر سرزمین هند ضربت دیگری بر آئین بودا وارد کرد و این دین از آن پس هـر روز به انحطاط گرائید و رفته رفـته از سـرزمین هند ریـشه کـن شـد» (ادیان و مکتب های فـلسفی هـند)