پیغمبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) پس از آنکه «ابوبکر» را مأمور نمود که آیاتی چند از سوره «تـوبه» را برای مشرکان بخواند به فرمان خدا وی را عزل کرد و علی را مأمور ساخت که آیـات مزبور و پیام های چهارگانه رسـول اکـرم را در روز معین به مردم برساند و در این باره به ابوبکر فرمود: «به فرمان آفریدگار این سوره را باید شخصاً خودم یا کسی که از من است، ابلاغ کند.»
این عزل و نصب در میان مفسران و مورخان سر و صدائی به راه انداخته اسـت و احیاناً تعصبات و تمایلات مذهبی موجب اشتباهاتی در تفسیر یک حقیقت تاریخی گردیده است اینک پارهای از این سخنان:
«آلوسی بغدادی» که از دانشمندان قرن چهاردهم هجری است و از بزرگان جهان تسنن به شمار می رود در تفسیر خـود (روح المـعانی) زیاد کوشش کرده است که این مطلب را طوری تفسیر کند که از عظمت و جلالت شخص معزول چیزی نکاهد. مثلا درباره مطلب فوق چنین می نویسد: «ابوبکر» چون مظهر رحمت و لطافت بـود و بـر أفت و شفقت اشتهار داشت، و در مقابل، علی مظهر قهر خدا بود از این جهت ابلاغ این مطلب و اجرای این مأموریت به عهده علی واگذار شد، زیرا نقض پیمان، و تهدید مشرکان، مباح شـمردن خـون آنان پس از مدتی، بیش از همه چیز به شجاعت و قوت قلب نیازمند است، و این مبادی در شخص علی بیش از همه نمودار بود!
روشن است که این توجیه از علل بعد از وقوعی است کـه احـیاناً از تـمایلات مذهبی سرچشمه می گرید و با آن بـیانی کـه شخص پیغمبر اکرم به ابوبکر فرمود، سازگار نیست، وی فرمود: «مأمورم این آیات را خودم و یا شخصی که از من یا از اهل بـیت مـن اسـت ابلاغ کند»
اگر جریان چنان است که نـویسنده ی مـزبور تصور نموده است جا داشت پیغمبر اکرم بفرماید: ابوبکر! ابلاغ این پیام با روحیات تو سازگار نیست زیـرا مـلائمت و عـطوفت تو مانع از ابلاغ این آیات است!.
به فرض اینکه توجیه نـویسنده را درباره ی شخص معزول بپذیریم، و عظمت وی را حفظ نمائیم، ولی در مقابل از شخصیت و بزرگی پیغمبر اکرم کاسته ایم، پیغمبر اکرم «رحـمه للعـالمین» اسـت، و به عطوفت و شفقت زبانزد خاص و عام بود، با این وضع چـطور خـداوند عالم دستور می دهد که خود پیغمبر با این کار قیام کند؟
«ابن کثیر شامی» توجیه دیگری کـرده، پس از آنـکه بـه سند برخی از روایات خورده گرفته است چنین می نویسد: علت بر کنار رفـتن «ابوبـکر»این بود که رسم عرب بر این جاری بود که پیمان های بسته شده را بـاید خـود شـخص متعهد و یا کسی که از نزدیکان او است نقض کند، چون علی از خویشان آن حضرت بود از این نـظر بـرای این کار انتخاب گردید.
این توجیه نیز با حقیقت وفق نمی دهد، در میان خـویشان پیـغمبر افـرادی مانند «عباس» (عموی پیغمبر) بودند که قرابت و خویشاوندی آنان کمتر ازعلی نبود یا نـزدیکتر بـودند؛ چرا آنها مأموریت این کار را به عهده نگرفتند؟
ما فکر می کنیم که اگر بخواهیم بـی طرفانه بـحث کـنیم باید بگوئیم که علت این عزل و نصب نه قدرت طلبی علی بود و نه قرابت و خـویشاوندی وی بـلکه خداوند عالم می خواست عملا کسی را که مانند پیغمبر و قرین و عدیل او است و از نـظر روحـیات نـفس رسول اکرم به شمار می رفت به جامعه اسلامی معرفی کند آن روزها دوران عظمت و اوج قدرت رهبر عـالی قدر اسـلام بـود و می رفت که خورشید رسالت پس از مدت کوتاهی ناپدید گردد، مسلمانان کارهای خطیری در پیـش داشـتند، روی قرائن معلوم بود که در اجراء این قبیل امور اختلافاتی میان آنها پیدا خواهد شد، چـه بـهتر که از همین حالا متصدی واقعی این سنخ کارها به طور اشاره و یا صـریحاً مـعرفی گردد.
نگارنده نمی خواهد اینگونه مباحث را که شـاید احـیاناً خـدشه ای درعواطف ایجاد کند،پیش کشد، ولی کم لطفی مـؤلف «المـنار» درباره ی علماء و دانشمندان شیعه ما را وادار کرد که در اینجا اشاره ی مختصری ب هاین مطلب کـنیم، اگـرچه مجاهد بزرگ جهان تشیع مـرحوم سـید محسن عـاملی (۱۳۰۸-۱۳۷۱) در تـألیف نـفیس خود «الحصون المنیعه فیما اورده صاحب المـنار عـلی الشیعه» به طور کلی از تمام انتقادات مؤلف مزبور دفاع کرده است و واقعاً اثـر مـزبور چنانکه نام عربی آن حاکی است دژهـای محکمی در برابر حملات مـؤلف «المـنار» که به جامعه ی شیعه نموده بـه وجود آورده است.
چنانکه گفته شد این سوره هدف های مختلفی دارد، هدف قسمت اول این سوره کـه در آیـه شانزدهمین ختم می شود همان تـشویق و تـرغیب بـه جهاد با مشرکان پیـمان شـکن است؛ اینک به تـفسیر آیـات می پردازیم:
۱-برائه من الله و رسوله الی الذین عاهدتم من المشرکین: (این پیام) بیزاریست از خدا و رسول او بـه سوی کـسانی که با آنها عهد بسته اید از مشرکان.
۲-فـسیحوا فـی الارض اربعه اشـهر و اعـلموا انـکم غیر معجزی الله و ان الله مـخزی الکافرین: (ای مشرکان) بگردید در روی زمین چهار ماه و بدانید که شما خدا را عاجز نتوانید کرد و خـدا خـوارکننده کافران است.
قرآن به وسیله ی این آیـات هـرگونه امـانی را کـه به مشرکان (بت پرستان) داده بـود از بـین می برد و ابلاغ می کند که فقط آنان چهار ماه فرصت دارند که در هر نقطهای بخواهند بگردند، و بـه هر کـجا مـی خواهند پناه ببرند، و پس از انقضاء چهار ماه مختارند کـه یـا از در اطـاعت و انـقیاد و تـرک بـت پرستی وارد بشوند، و یا اینکه برای جنگ آماده گردند، این بود ترجمه ی اجمالی آیات مزبور؛ اما شرح مطلب:
پیغمبر با چه کسانی معاهده بسته بود؟
رسول اکرم (صلی الله و علیه وآله) در سال ششم هـجری در«حدیبیه» (محلی است نزدیک مکه) با مشرکان قریش پیمان ده ساله بسته بود، و قرار شده بود که مدت ده سال جنگ میان آنان و مسلمانان منار که شود؛ و مسلمانان آزادند هر سال وارد مـکه شـوند و پس از سه روز اقامت به محل خود باز گردند، هنوز پیمان آخر نرسیده بود که قبیله ی «خزاعه» با پیغمبر پیمان بستند، و «بنی بکر» با «قریش» هم پیمان شدند چیزی نگذشت میان ایـن دو قـبیله آتش جنگ روشن شد و قریش با ارسال اسلحه به هم پیمانان خود، عهد خود را با مسلمانان شکستند.
این جریان سبب شد که مقدمات فـتح «مـکه» پی ریزی شود و در اولین فرصت یـعنی در سـال هشتم هجری رسول اکرم آن مرکز توحید را فتح نمود و آثار بت پرستی را از بین برد و بسیاری از مشرکین قریش اسلام آوردند.
طبق این تاریخ مسلم، روشن می شود کـه مـنظوراز معاهدین که بدین وسیله بـه آنها اعـلام بیزاری ابلاغ می شود، قبیله ی قریش نیست، زیرا آیات این سوره (توبه) در سال نهم هجرت نازل گردیده است، و درآن روز قریش با مسلمانان پیمانی نداشتند، و غالب آنها اسلام انتخاب نموده بودند، وایـنکه ازبـعضی نقل شده است که منظور از معاهدین قریش است، با حقایق تاریخی وفق نمی دهد.
ولی با این وضع بعید نیست که افراد مشرک از قریش که پس از فتح «مکه» هنوز ایمان نیاورده بودند نـیز در جـمله ی «الذین عـاهدتم» (کسانی که با آنها عهد بسته اید) داخل باشند اگرچه به طور مسلم اختصاص به آنها ندارد بلکه منظور تمام مـشرکان است که با پیغمبر اکرم معاهده داشتند و گواه عمومیت آن آیه ی سـیزدهم اسـت کـه می فرماید: الا تقاتلون قوما نکثوا ایمانهم و هموا باخراج الرسول و هم بدؤکم اول مره: آیا با کسانی که پیمان های خود را شـکستند، و در صـدد بیرون کردن پیغمبر برآمدند و در مرتبه ی اول با شما آغاز دشمنی کردند جنگ نمی کنید، و بـطورمـسلم کـسانی که توطئه کردند که رسول اکرم را از زادگاه خود (مکه) بیرون کنند، همان قبیله ی قریش بودند و ایـن خود می رساند که پیغمبر اسلام تا چه اندازه به حفظ پیمان علاقمند بوده اسـت، با اینکه طرف مـقابل نـقص پیمان کرده بود، و هیچ گونه حق قانونی وعرفی نداشت، مع ذلک تا سرحد امکان تسهیلاتی در کار آنها قائل می شود، وچهارماه به آنها مهلت می دهد، به خواست خدا توضیحات بیشتری درباره ی این موضوع در تفسیر آیـه ی هفتم از همین سوره خواهیم داد.
جمله ی فسیحوا فی الارض:
خطاب به مشرکان است و کنایه از این است که با کمال آزادی در روی زمین بگردند، و در ظرف این چهار ماه در پیرامون کار خود فکر کنند، و این آزادی موقت یکی از مـفاخر اسـلام است که در محیط حکومت خود که تمام قدرت ها را قبضه کرده بود؛ تا مدتی دست دشمن پیمان شکن را باز می گذارد که هرگونه فکری می خواهد در اطراف کار بکند؛ و هرکجا می خواهد پناهنده شـود، واگـر قانون حریت و آزادی را زیرپا می گذاشت می توانست با یک حمله اساس زندگی آنان را از هم متلاشی سازد.
این چهار ماه از دهم «ذی الحجه» شروع می شود و در دهم «ربیع الثانی» ختم می گردد.
به خواست خداوند در شـماره آیـنده درباره نقشی که پیمان در اجتماع دارد و اهمیت حفظ آن، و موجباتی که این اعلام خطر و بیزاری و بسیج عمومی و بی اعتنائی را نسبت به تمام پیمان هائی که میان مسلمانان و مشرکان منعقد شده بود، به وجود آورد و اشتباهاتی کـه بـرای خـاورشناسان در تحلیل و تشریح این جریان رخ داده اسـت؛ بـحث خـواهیم نمود.