توسل به امام رضا (ع)
چند روزی بود که موفق نشده بودیم پیکر شهیدی را کشف کنیم و برادران، این مسأله را یک سلب توفیق از خود میدانستند. به همین خاطر، یک شب مراسم دعا و زیارت عاشورا برگزار کردیم و در آخر، همگی به امام رضا (ع) متوسل شدیم تا بلکه بتوانیم پیکر شهدا را کشف کنیم.
فردای آن روز، بچهها با امید و روحیهی بالایی شروع به کار کردند. در حین کار به پیکر شهیدی دست یافتیم که دل همهی بچهها را شاد کرد. بعد از تفتیش وسایل همراه این شهید، آیینهای را در جیب او یافتیم که تصویری از بارگاه امام رضا (ع) بر آن منقوش بود.
این شهید «سید طباطبایی» نام داشت و اهل «ورامین»بود.
آری! کشف و شهودهایی از این قبیل، لحظههای بچهها را تزیین میکند، لحظههایی که مثل شهدا تقدس دارند، لحظههایی که برگشت ناپذیرند.
منبع :کتاب کرامات شهدا جلد ۱ صفحه ی ۱۲۳
راوی : ع.رحمانیان
توسل
ارتباط معنوی او ارتباطی خاص بود. یکی از آقایانی را که برای همکاری با سپاه به شیراز دعوت کرده بودیم، بعد از یک سال آمد و درخواست کرد به مشهد منتقل شود. بررسی کردیم و دیدم خانوادهاش راضی به ماندن در شیراز نیستند.
چندین بار درخواست کرد و حاج آقا میثمی هربار گفت: «نه، شما نروید بهتر است».
قضیه داشت بالا میگرفت تا یک شب که همسر ایشان، در خواب امام زمان (عج) را میبیند. حضرت به این خانم گفته بودند: «تو چرا مانع میشوی که شوهرت اینجا کار کند و فشار میآوری از اینجا برود؟»
این خانم از خواب برمیخیزد، دست از اصرار برمیدارد، و علت انصراف را به همسرش میگوید، او هم آمد خدمت حاج آقا میثمی و خواب را تعریف کرد. حاج آقا بعد از اینکه حرفهای او را شنید، لبخندی زد و گفت: «بله، من به حضرت توسل پیدا کرده بودم».
منبع :کتاب کرامات شهدا جلد ۱ صفحه ی ۱۱۵
راوی : برادر مهدی پور
جاویدالاثران زهرایی
بچهها روزها خاکهای منطقه را زیر و رو میکردند و شبها از خستگی و با ناراحتی به خاطر پیدا نکردن شهدا، بدون هیچ حرفی منتظر صبح میماندند. یکی از دوستان معمولاً توی خط برای عقدهگشایی، نوار مرثیهی حضرت زهرا (س) را میگذاشت و اشکها ناخودآگاه سرازیر میشد.
من پیش خودم گفتم: «یا زهرا (س)! من به عشق مفقودین به اینجا آمدهام، اگر ما را قابل میدانی، مددی کن که شهدا به ما نظر کنند، اگر نه، که برگردیم تهران…» روز بعد فکه خیلی غمناک بود و ابر سیاهی آسمان را پوشانده بود. بچهها بار دیگر به حضرت زهرا (س) متوسل شدند، هر کس زمزمهای زیر لب داشت. در همین حال یک «بند انگشت» نظرم را جلب کرد، خاک را کنار زدم، یک تکه پیراهن نمایان شد. همراه بچهها خاکها را با بیل برداشتیم و پیکر دو شهید که در کنار هم صورت به صورت یکدیگر افتاده بودند، آشکار شد.
پس از جستجوی خاکها پلاکهایشان نیز پیدا شد. لحظهای بعد بچهها متوجه آب داخل یکی از قمقمهها شدند و با فرستادن صلوات، جهت تبرک از آن نوشیدند. وقتی پیکرها را از زمین بلند کردند، در کمال تعجب دیدند پشت پیراهن هر دو شهید نوشته شده:
«میروم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم.»
منبع :کتاب تفحص
راوی : سید بهزاد پدیدار
جرعه ای از آب زلال
حاج آقا کربلایی، مسئول عقیدتی سیاسی یگان ژاندارمری مستقر درفکه تعریف میکرد: «در یگان ما عدهای کارشناس آب و مسائل کشاورزی بودند. یک روز از آنها پرسیدم: «اگر آبی داخل قمقه، دوازده سال زیر خاک بماند، چه میشود؟»
خیلی عادی گفتند: «خب معلوم است، به دلیل شرایط فیزیکی و زمان زیاد، به لجن تبدیل میشود.»
سپس به هر کدام جرعهای آب دادم، بعد پرسیدم: «حالا به نظر شما این آب چهطور بود؟» همه گفتند: «آبی تازه و زلال است.»
با خندهی من علت را جویا شدند، قمقمه را نشانشان داده، گفتم: «این آبی که شما خوردید، متعلق به قمقمهای بود که ۱۲ سال تمام زیر خاک، کنار یک شهید قرار داشت.» مات و مبهوت به یکدیگر نگاه کرده، فکر کردند شوخی میکنم، باورشان نمیشد که این آب آنقدر زلال و خوش طعم باشد. همه تعجب و بهتشان را با یک صلوات اعلام کردند.
منبع :کتاب تفحص
راوی : سید احمد میر طاهری
تفأل به قرآن
برای انجام دادن عملیات جستوجو، باید به کمک دستگاههای مهندسی از جاده میگذشتیم تا به نقطهی صفر مرزی برسیم. برخی از برادران به علت مسائل استراتژیک منطقه و احتمال نفوذ عراقیها با انجام عملیات مخالف بودند.
مثل همیشه دست یاری به سوی پروردگار دراز کرده و از قرآن طلب خیر کردیم که این آیه تکلیف را بر ما روشن کرد: « وحی کردیم به موسی که راهی برای بندگان من در دریا باز کن. » راه باز شد و از آن منطقه ۹۰ شهید پیدا کردیم.
منبع :کتاب کرامات شهدا جلد ۱ صفحه ی ۳۱