خدای تو و یوسف

خدای تو و یوسف

خدای تو و یوسف

ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﯾﻮﺳﻒ ﻭﻗﺘﯽ می‌خواستند او ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻩ بیفکنند، ﯾﻮﺳﻒ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ! پرسیدند: ﭼﺮﺍ می‌خندی؟! این‌جا ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻨﺪﻩ نیست! ﯾﻮﺳﻒ ﮔﻔﺖ: ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﮐﺴﯽ می‌تواند با ﻣﻦ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﺩﺷﻤﻨﯽ ﮐﻨﺪ، ﺑﺎ این‌که ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ. ﺍﯾﻨﮏ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻣﺴﻠﻂ ﮐﺮﺩ، ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ «ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺑﻨﺪﻩﺍﯼ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﺮﺩ»

خواستند یوسف را بکشند، یوسف نمرد! خواستند آثارش را از بین ببرند، ارزشش بالاتر رفت. خواستند او را بفروشند که برده شود، پادشاه شد. خواستند محبتش از دل پدر خارج شود، محبتش بیشتر شد!

از نقشه‌های بشر نباید دلهره داشت؛ چراکه اراده‌ی خداوند بالاتر از هر اراده‌ای است. یوسف می‌دانست، تمام درها بسته هستند، اما به‌ خاطر خدا، حتی به‌سوی درهای بسته هم دوید و تمام درهای بسته برایش باز شد. اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شد، به دنبال درهای بسته برو چون خدای «تو» و «یوسف» یکی ست…

ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟ (ﺳﻮﺭﻩ ﺯﻣﺮ، آیه ۳۶)

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا