در خانه یتیمان

در خانه یتیمان

عبدالواحد بن زید نقل می‌کند که: به زیارت حج رفتم، در وقت طواف دختر پنج ساله‌ای دیدم که پرده کعبه را گرفته و به دختری مثل خود می‌گفت: سوگند به آنکه به وصایت رسول اللَّه صلی الله علیه وآله وسلم انتخاب شد، و میان مردم احکام خدا را یکسان اجرا می‌کرد، حجّتش بر ولایت آشکار، و همسر فاطمه مرضیه علیها السلام بود، مطلب چنین و چنان نبود. از اینکه دختری با آن کمی سنّ، علی بن ابیطالب علیه السلام را با آن اوصاف تعریف می‌کرد در شگفت شدم که این سخنان بر این دهان بزرگ است!!
گفتم: دخترم آن کیست که این اوصاف را داراست؟
گفت: او به خدا بزرگِ بزرگان، و باب احکام دین و قسمت کننده بهشت و دوزخ، مرد الهی این امّت، اوّل امامان، برادر و وصی و جانشین رسول اللَّه صلی الله علیه وآله وسلم در میان امّت، او مولای من امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام است. باز با آنکه غرق تعجّب شده بودم، و به خود می‌گفتم: این دختر با این کمی سن این معرفت را از کجا پیدا کرده است؟ این مغز کوچک این همه اوصاف عالی را چگونه ضبط کرده و این دهان کوچک این مطالب بزرگ را چطور اداء می‌کند؟!
به او گفتم: دخترم، علی علیه السلام از کجا دارای این صفات شد که می‌گوئی؟
گفت: پدرم (عمّار بن یاسر) مولا و دوست او بود که در صفّین شهید شد، روزی علی علیه السلام به خانه ما به دیدار مادرم آمد، من و برادرم از آبله نابینا شده بودیم، چون ما دو یتیم را دید، آه آتشینی کشید و این اشعار را خواند: «در هیچ مصیبتی که پیش آمده آه و ناله نکرده‌ام، مانند آنکه برای اطفال خردسال کرده‌ام. اطفالی که پدرشان مرده، چه کسی کفیل و عهده‌دار آنها می‌شود؟ در پیشامدهای روزگار و در سفر و حضر».
آنگاه امیرالمؤمنین ما را پیش خود آورد، دست مبارک خویش را بر چشم من و برادرم مالید سپس دعاهائی کرد، وقتی دستش را پایین آورد که چشمان نابینای ما بینا شد. اکنون من شتر را از یک فرسخی می‌بینم که همه‌اش از برکت او است، صلوات خدا بر او باد.
من فوراً پارچه کمر خویش را باز کرده، دو دینار بقیه مخارج خود را خواستم به آن دختر بچّه بدهم که، از این کار تبسّم کرد و گفت: این پول را قبول نمی‌کنم، گرچه امیرالمؤمنین علیه السلام از دنیا رفته ولی بهترین جانشین را در جای خود گذاشته است، ما امروز در کفالت حضرت حسن مجتبی علیه السلام هستیم، او ما را تأمین می‌کند، نیازی نداریم، که از دیگران کمک قبول کنیم.
سپس آن دختر به من گفت: علی علیه السلام را دوست می‌داری؟
گفتم: آری.
گفت: بشارت بر تو باد، تو به دستگیره محکمی دست زده‌ای که قطع شدن ندارد. (۱) «دوستی علی در قلب هیچ جوانمردی گسترش پیدا نکرده، مگر آنکه نعمت‌های خداوندی برای او نصیب شده است، دوست علی علیه السلام، اگر روزگار قدمی از او بلرزاند، قدمی دیگر برای او ثابت می‌ماند. دوست ندارم که من از پیروان علی نباشم در عوض مال همه عرب و عجم از آن من باشد.»پی‌نوشت:
۱.    بحارالانوار، ج ۴۱، ص ۲۲۱-۲۲۰ از بشاره المصطفی، ص ۸۶ و ابن شهرآشوب، مناقب، ج ۲، ص ۳۳۴

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا