دو نقطه ضعف مردم در مجالس عزادارى

دو نقطه ضعف مردم در مجالس عزادارى

یکى از نقاط ضعف این است که معمولا،هم صاحبان مجالس یعنى مؤسسین مجالس-چه آنهایى که در مساجد تاسیس یک مجلس مى‏کنند و چه آنهایى که در منازلشان،بالخصوص کسانى که در منازلشان-و هم مستمعین[خواهان زیادى جمعیت هستند]و این در حدودى که من تجربه دارم استثنا ندارد.گر چه من یکى دو سال است که دیگر منبر نمى‏روم و بحثهایم منحصر است‏به همین جلسات محدودى که اینجا بحث مى‏کنم یا در انجمن اسلامى مهندسین سالى دو سه جلسه بحث مى‏کنم،ولى در چند سالى که گاهى مى‏رفتم،این را احساس مى‏کردم و مى‏توانم بگویم براى این امر استثنا ندیدم که هم مؤسسین و هم حتى مستمعین آن چیزى را که مى‏خواهند ازدحام جمعیت است.
اگر جمعیت ازدحام بکند راضى است،اگر جمعیت ازدحام نکند راضى نیست.این،نقطه ضعف است. این جلسات که براى این نیست که جمعیت ازدحام بکند یا نه!مگر ما مى‏خواهیم سان ببینیم؟مگر ما مى‏خواهیم رژه برویم؟هدف چیز دیگرى است.هدف آشنا شدن با حقایق و مبارزه کردن با تحریفات است.این مى‏شود یک نقطه ضعف.
گوینده در مقابل این نقطه ضعف قرار مى‏گیرد،چه بکند؟با این نقطه ضعف مبارزه کند یا مثل تاج نیشابورى از این نقطه ضعف استفاده کند؟اگر بخواهد با این نقطه ضعف مبارزه کند،حقایق را به مردم بگوید،با تحریفات مبارزه کند،با هدف صاحب مجلس و هدف مستمعین که از جمع شدن دور یکدیگر و از شلوغ شدن و از اینکه خودشان را با هم زیاد ببینند خوششان مى‏آید،جور در نمى‏آید.و اما اگر بخواهد از این نقطه ضعف استفاده کند،فقط در این فکر است که ما چه کار بکنیم که جمعیت‏بیشتر جمع بشود.
اینجاست که یک عالم سر دو راهى قرار مى‏گیرد:از این نقطه ضعف استفاده کنم،بهره بردارى کنم،به عبارت دیگر روى دوش این جمعیت‏سوار بشوم،حالا که اینها این قدر احمق و نادان هستند و چنین نقطه ضعفى دارند،من هم از همین نقطه ضعف استفاده کنم؟یا علیرغم این نقطه ضعف،من با آن مبارزه کنم،بروم دنبال حقیقت،چه کار دارم به اینکه اجتماع مى‏شود یا اجتماع نمى‏شود.
نقطه ضعف دوم عوام الناس در مجالس عزادارى-که خوشبختانه باید بگوییم کمتر شده است-این مساله شور و واویلا بپا شدن است.باید منبرى حتما در آخر ذکر مصیبت کند و در این ذکر مصیبت هم نه تنها مردم اشک بریزند،اشک بریزند قبول نیست،باید مجلس از جا کنده بشود،باید شور و واویلا بپا بشود.من نمى‏گویم مجلس از جا کنده نشود، من مى‏گویم این نباید هدف باشد.
من مى‏گویم اگر کسى در آن مسیر صحیح با بیان حقایق و واقعیات بدون آنکه یک روضه دروغى بخواند،بدون اینکه جعلى بکند،بدون اینکه تحریفى بکند،بدون اینکه براى امام حسین اصحابى بسازد که در تاریخ نبوده و خود امام حسین آنها را نمى‏شناسد چون وجود نداشته‏اند،بدون آنکه براى امام حسین فرزندانى ذکر کند که چنین فرزندانى در دنیا وجود نداشته‏اند،بدون اینکه براى امام حسین دشمنانى در کربلا با نام و نشان بسازد مثل ازرق شامى و بچه‏هاى ازرق شامى که کاکلشان چگونه بود،که اصلا چنین کسانى وجود نداشته‏اند،اگر اشکى از روى صداقت و حقیقت ریخت،شور و واویلا هم بپا شد،مجلس هم کربلا شد،بسیار خوب،ولى وقتى که نبود،آن وقت ما باید با امام حسین بجنگیم،دشمنى کنیم؟دروغ ببندیم؟دروغ بگوییم؟
یادم هست در فریمان خودمان،سالهاى اولى که من از قم مى‏آمدم و به آنجا مى‏رفتم و گاهى منبر مى‏رفتم،آمده بودیم مشهد،روضه خوان قهارى بود که در مشهد خیلى معروف بود،شبى ما در مسجد گوهرشاد در یکى از شبستانها رفته بودیم پاى روضه او و یکى از هم ولایتى‏هاى ما هم آنجا بود.یک روضه صد در صد دروغى آنجا خواند،خودش هم گفت از بزرگان شنیدم(به قول مرحوم آیتى نگو از بزرگان،بگو از دروغگویان،مگر مقصود«از بزرگان دروغگویان‏»باشد)چون خودش مى‏فهمید که این در هیچ کتابى نیست.
آمد یک بچه‏اى براى امام حسین درست کرد که چنین بچه‏اى امام حسین نداشته است.گفت طفلى امام حسین داشتند که جزء اسرا بود.یکى از لشکریان عمر سعد،خودش سوار بود و طنابى به گردن این طفل بسته بود و او را با زور شلاق مى‏آوردند و مى‏کشیدند. او سرگرم رفتن بود و این طفل مجبور به دویدن.یک وقت متوجه شد که این طناب فشار آورده و سنگینى مى‏کند.بعد متوجه شدند که این طفل خفه شده است.این را گفت و واویلایى بپا شد.وقتى که آمدیم بیرون،یادم است آن هم ولایتى من آمد به من توصیه کرد گفت آقا جان بیایید پاى این منبرها،از این روضه‏ها یاد بگیرید،اینها را براى مردم بخوانید!
حال،این،نقطه ضعف مردم عوام است.با این نقطه ضعف چه باید کرد؟آیا باید از این نقطه ضعف مردم استفاده کرد؟باید بهره‏بردارى کرد؟باید سوارشان شد؟باید مثل تاج گفت‏حالا که اینها احمقند من از همین حماقتشان استفاده مى‏کنم؟نه،بزرگترین رسالت و وظیفه علما مبارزه با نقاط ضعف اجتماع است.این است که پیغمبر اکرم فرمود:
«اذا ظهرت البدع فى امتى فلیظهر العالم علمه و الا فعلیه لعنه الله‏» (۱)
آنجا که بدعتها و دروغها ظاهر مى‏شود،آنجا که چیزهایى ظاهر مى‏شود که در دین نیست،مسائلى پیدا مى‏شود که من نگفته‏ام،بر عهده دانایان است که حقایق را بگویند و لو مردم خوششان‏نمى‏آید.آن کسى که کتمان مى‏کند،لعنت‏خدا بر او باد.بالاتر از این را خود قرآن کریم فرموده است:
ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدى من بعد ما بیناه للناس فى الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون (۲)
آن دانایانى که حقایقى را ما گفته‏ایم و آنها مى‏دانند،ولى کتمان مى‏کنند، مى‏پوشانند،اظهار نمى‏کنند،لعنت‏خدا بر آنها و لعنت هر لعنت کننده‏اى بر آنها باد.
من در مقاله‏«ختم نبوت‏»نوشتم وظیفه علما در دوره ختم نبوت مبارزه با تحریف است و خوشبختانه ابزار این کار هم در دست است و باز هم خوشبختانه هستند و بوده‏اند در میان علما افرادى که با این نقاط ضعف مبارزه کرده‏اند.کتاب لؤلؤ و مرجان که من در همین موضوع حادثه عاشورا در آن سه شب نام مى‏بردم از مرحوم حاجى نورى(رضوان الله علیه)،درست‏یک قیام به وظیفه بسیار مقدسى است که این مرد بزرگ کرده است،مصداق قسمت اول این حدیث است که‏«اذا ظهرت البدع فلیظهر العالم علمه‏».در این طور موارد وظیفه علماست که حقایق را بدون پرده به مردم بگویند ولو مردم خوششان نمى‏آید.وظیفه علماست که با اکاذیب مبارزه کنند و مشت دروغگویان را باز کنند.
پى‏نوشت‏ها:
۱) اصول کافى،ج ۱/ص ۵۴.
۲) بقره/۱۵۹.
 مجموعه آثار ج ۱۷ ص ۱۲۸ – شهید مطهرى

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا