دین در غرب جدید

دين در غرب جديد

علی‌رغم تماس‌های گسترده‌ای که مسلمین از قرن گذشته تاکنون با جهان غرب داشته‌اند و هنوز هم دارند، خیلی کم درباره‌ی دین در غرب مطالعه کرده‌اند. همچنانکه پیشتر گفته شد، عده‌ی محققان و علمای مسلمانی که زبان‌های کهن غرب را به اندازه‌ای که برای مطالعه تاریخ دین عمده‌ی غرب، یعنی مسیحیت کافی باشد بدانند، نیز عده‌ی مسلمانانی که عمیقاً به مطالعه در کلام و اندیشه‌ی دینی مسیحیت پرداخته باشند، بسیار اندک است. این واقعیت، با توجه به این که می‌بینیم در غرب شمار آنچنان فراوانی از علمای مسیحی و یهودی و نیز علمای ناسوتی‌اندیش که نقطه‌نظرهای دینی را قبول ندارند، برای آموختن استادانه‌ی زبان عربی و فارسی و سایر زبان‌های اسلامی به قصد مطالعه‌ی خود اسلام، تن به همه‌گونه سختی و مشکل داده‌اند، تأسف‌انگیز است. این علمای غربی هر کدام از نقطه نظر خاص خود درباره‌ی همه‌ی جهات و جوانب اسلام چیزهایی نوشته‌اند و حتی کوشیده‌اند به مسلمین نیز به زور بقبولانند که چطور باید درباره‌ی دین خودشان تحقیق و مطالعه کنند.
به هر حال، بین فهم غرب از اسلام، ولو آنکه دیدگاه‌های آن از نظر مسلمین متعصبانه و تحریف شده باشد و فهم اسلام از دین در غرب از نقطه نظر اسلامی، هیچ موازنه‌ای برقرار نیست. تلاش مسلمین برای فهمیدن دین در غرب بسیار نادر بوده و اکثراً آنچه هم که توسط محققان جدید مسلمان درباره‌ی دین و تفکر در غرب نوشته شده یا عمدتاً بر نقطه‌نظرها و دیدگاه‌های غربی مبتنی است و یا بر دانش بی‌اساس و محدودی که خود مانع از ژرفکاوی در معنای دین و تاریخ آن در جهان غرب بوده است.
در میان مسلمین می‌توان دو نقطه نظر کاملاً متضاد درباره‌ی دین در غرب دید. برخی همه‌ی غربیان را، به استثنای اقلیت کوچکی که یهودی‌اند، مسیحی می‌دانند و لذا غالباً از کل غربیان با تعبیر «مسیحیان» یاد می‌کنند، گویی که غرب همچنان غرب قرون وسطاست که بانی جنگ‌های صلیبی بود و تمدن غربی هنوز در عصری زندگی می‌کند که به «عصر ایمان» موسوم است. برخی دیگر از مسلمین به عکس، گمان می‌کنند که همه‌ی غربیان مادی‌گرا و دهری‌مشرب و یا لاادری و شکاک‌اند و در میان غربیان عملاً هیچ دینی حاکم نیست.
به قطع و یقین باید گفت که هر دو این نظریات یا گمان‌ها خطاست. از یک سو، غرب از قرن هفدهم و حتی پیش از آن، از رنسانس به این سو در جهت غیردینی کردن نگاه و نگرش مردمش و سست کردن علایق دینی در زندگی روزمره‌ی ایشان سیر کرده است. در نتیجه امروزه در غرب کسان زیادی هستند که گرچه میراث‌داران مسیحی و یهودیت‌اند، دیگر به معنای دقیق مسیحی یا یهودی نیستند. با این حال هنوز عده‌ی بسیار زیادی در غرب زندگی می‌کنند که در بطن تمدنی که دیگر نمی‌توان آن را تمدنی مسیحی دانست، مسیحیان یا یهودیان مشترعی هستند. درک دقیق این اوضاع برای فهم درست نقشی که دین در غرب دارد، پرهیز از نظریات افراطی‌ای که امروزه برخی در جهان اسلام دارند، برای مسلمانان بسیار اهمیت دارد. جوان مسلمان بدون درک کردن نقش دین و نیز به محاق افتادن آن در غرب در همه‌ی مراحل تکوین و تولد و رشد و گسترش دنیای متجدد در اروپا و آمریکا و سپس در سرزمین‌های دیگر، هرگز قادر نخواهد بود که دنیای متجدد را بفهمد.
روشن است که غرب از زمان ظهور تمدن قرون وسطایی‌اش اساساً و عمدتاً مسیحی بوده است. تمدن قرون وسطایی مزبور صرفاً ادامه و امتداد تمدن یونانی و روم نبود. این تمدن اساساً آنگاه پدید آمد که مسیحیت، به دنبال ضعف و انحطاط تدریجی امپراتوری روم، در این امپراتوری، نیز در میان اقوام ژرمن و سلت یا سلتی اروپای شمالی اشاعه یافت. نتیجه‌ی این جریان تولد تمدن جدیدی بود که گرچه عناصر مهمی را از روم و نیز یونان به ارث برده بود، کاملاً مسیحی بود. بنابراین، تاریخ دین در غرب آنچنانکه امروزه برای ما دانسته است، بیش از هر عنصر و عامل دیگری با مسیحیت مربوط است. مسیحیت در غرب، برخلاف وضعیتی که در شرق داشت و به سبب تقسیم‌شدگی‌اش به کلیساها یا مذاهب کوچک با ظهور و توسعه‌ی اسلام به راحتی مغلوب شد، تا قرن‌ها تقریباً یکپارچه بود، به این معنا که نهاد و سازمان یگانه‌ای داشت که همانا تشکیلات مذهب کاتولیک بود. پاپ همچنان رهبری و ریاست عالی کلیسای غرب را بر عهده داشت. کلیسای ارتدوکس که یکی دیگر از شاخه‌ها و شعب عمده‌ی مسیحیت سنتی است، برمرجعیت پاپ گردن ننهاده و لذا از مذهب کاتولیک جدا بود. در نتیجه، مذهب و تشکیلات کاتولیک در سراسر دوران تولد و شکل‌گیری تمدن غرب به صورت یگانه نهاد مسیحی غرب باقی ماند.
شکل‌گیری دورانی از تاریخ که امروزه از آن به «قرون وسطی» تعبیر می‌شود و طی آن برخی از مهم‌ترین نهادها و نیز الگوهای فکری غرب صورت‌بندی و متبلور گردیده و هنر مقدس مسیحی نیز به اوج کمال خود دست یافته بوده، همانا وام‌دار مسیحیت در شکل کاتولیکی آن بوده است. در طول قرون وسطی مسیحیان غرب با اخلاص دینی شدید و پای‌بند اکید به مسیحیت بدانگونه که مذهب کاتولیک برای ایشان تفسیر می‌کرد، زندگی می‌کردند و لذا علی‌رغم دشمنی عظیمی که با مسلمین نشان می‌دادند احساس شباهت و قرابت زیادی نیز با ایشان می‌کردند، زیرا جامعه‌ای از مؤمنان را در جهان اسلام می‌دیدند که اکیداً و خالصانه به کلام خداوند و دستورات و احکام او پای‌بندند. با این حال، در غرب، برخلاف اسلام، در نتیجه‌ی یک عده عوامل بسیار پیچیده‌ی داخلی، به تدریج مخالفت‌هایی با مرجعیت و اقتدار دین و به ویژه با مذهب کاتولیک پدید آمد. عوامل مزبور از جمله شامل مغفول ماندن تدریجی جهات و جنبه‌های معینی از تعالیم عرفانی مسیحیت، توجه زیاده و افراطی به عزاداری و مردگان، عقلانی کردن تدریجی اندیشه‌ی دینی مسیحی، بالاخره شکاکیت ذاتی مندرج در کلام اصالت تسمیه اواخر قرون وسطی، می‌شد.
این مخالفت‌ها در طی دوره‌ای که بعدها به رنسانس معروف شد صورت‌های گوناگونی یافت. در این دوره می‌توان از یک سو ظهور اومانیسم و فردگرایی را دید که به مخالفت با استیلای دین به طور کلی و علی‌الخصوص سلطه‌ی تمدن دینی قرون وسطی برآمد و بعدها به انگ و نشان‌های اصلی تمدن جدید تبدیل شد، از سوی دیگر، شکل‌گیری یک عکس‌العمل مذهبی را که به ظهور پروتستانیسم و نهضت اصلاح دین انجامید که خواستار بازگشت به مسیحیت نخستین به همان صورتی بود که ریشه در کتاب مقدس و به ویژه اناجیل داشته است؛ مشهور شدن این حرکت اخیر به «نهضت انجیلی» به سبب همین تأکید بر بازگشت به انجیل بود.
برخلاف تمایلی که برخی از محققان داشته‌اند، مذاهب پروتستان و کاتولیک را نمی‌توان با تشیع و تسنن در متن اسلام مقایسه کرد. سابقه‌ی هر دو مذهب تشیع و تسنن به همان دوران صدر اسلام و اوان کار اسلام بازمی‌گردد، در حالی که مذهب پروتستان مولود اعتراض (= Protest) کاملاً متأخری به کلیسا یا مذهب کاتولیک بوده و حدود هزار و پانصد سال پس از ظهور و استقرار مسیحیت به وجود آمده است.
برخلاف مذهب کاتولیک که ساختار یکپارچه و متحد خود را با تمکین در مقابل اقتدار و مرجعیت دستگاه پاپی و سلسله مراتبی که کلیسای کاتولیک بر آن مبتنی بود حفظ کرد، مذهب پروتستانی سریعاً به فرق و مکاتب و دسته‌بندی‌های دینی متعددی علاوه بر مذاهب یا کلیساهای مرتبط با کالون و لوتر که برجسته‌ترین طلایه‌داران نهضت اصلاح دین بودند، تقسیم شد. دامنه‌ی گسترده‌ی این مذاهب یا کلیساها از کلیسای انگلستان که از جهاتی همچنان «کاتولیک» مانده بود اما بر اقتدار و مرجعیت پاپ گردن نگذاشته لذا شاخه‌ای از پروتستانیسم به حساب می‌آمد، تا کلیساهای پروتستان همچون کلیسای متدیست، کلیسای پرسبیتری و کلیسای باپتیست یا تعمیدی را که تکیه و تأکید بسیار بیشتری بر جهد و تلاش فردی مبتنی بر حجیت و مرجعیت انجیل، تفسیر شخصی کتاب مقدس و عمل اجتماعی داشتند، دربر می‌گرفت. تعداد مذاهب و کلیساهایی که در درون پروتستانیسم ظهور یافته است و هنوز هم همچنان ظهور می‌یابد بسیار زیاد است. به واقع، کسی که تازه وارد آمریکا یا اروپا می‌شود مشکل می‌تواند بفهمد که چگونه وجود این همه فرق و مذاهب و کلیساهای مستقل از یکدیگر ممکن بوده است.
با وجود این، درک این نکته مهم است که کل پدیده‌ی پروتستانیسم، از همه‌ی آن کلیساهایی که همچون کلیسیای اسقفی، بر شعایر و مناسک تأکید دارند تا آن کلیساهایی را که همچون کلیسای تعمیدی اساساً خود را وقف عمل اجتماعی کرده‌اند، دربر می‌گیرد و ممکن است که جمعیت‌های جدیدی بر گرد یک رهبر خاص فراهم آیند و یک مذهب یا شاخه‌ی جدید از پروتستانیسم را ایجاد نماید. همه‌ی کلیساهای پروتستان، دست کم تا همین اواخر، در ایمان به خدا و حضرت مسیح (ع) شریک بوده‌اند، وگرنه اصلاً مسیحی دانسته نمی‌شدند. این کلیساها ضمناً همگی برخلاف کلیسای کاتولیک که علاوه بر ایمان به خدا، مسیح و کتاب مقدس، همواره بر نفاذ و دوام تاریخی تعالیم کلیسا، ترتیبات جانشینی پاپ‌ها و آنچه در لاتینی Traditio خوانده می‌شود و تا حدودی با تفاسیر قرآن و حدیث در اسلام مطابقت دارد نیز تأکید داشته است، اساساً بر اهمیت و مرکزیت کتاب مقدس تکیه دارند.
نهضت اصلاح دین پروتستانی و قیام بر ضد مذهب کاتولیک اتفاقاً در آلمان و جایی که امروز سوئیس نامیده می‌شود آغاز شد و عمدتاً در اروپای شمالی ریشه دواند. این نهضت در جنوب اروپا توفیق و توسعه‌ی زیادی نیافت، اگرچه در جنوب در طی یک دوره‌ی بحرانی پروتستانیسم کل موجودیت جهان کاتولیک را در معرض انهدام قرار داده بود. ظهور ژان دارک، زنده زنده سوزانده شدن و سپس مقام قدیسی یا قدیسه‌ای یافتنش در کلیسای کاتولیک بیانگر لحظه‌ی بحرانی‌ای بود که در آینده سرانجام مانع گسترش پروتستانیسم می‌شد و مذهب کاتولیک می‌توانست در فرانسه و اسپانیا و ایتالیا و پرتغال و نواحی معین دیگری در اروپا باقی بماند. کشورهایی همچون آلمان، با در برداشتن جمعیت کثیری از پروتستان‌ها و شمار فراوانی از کاتولیک‌ها، در بینابین این دو جهان کاتولیک و پروتستان‌ها باقی ‌ماندند. علاوه بر این، به دلایل گوناگون تاریخی، کشورهای معینی مثل ایرلند و لهستان و اتریش اتحاد ویژه‌ی خود را با کلیسای کاتولیک حفظ کردند و در حالی که در شمال اروپا واقع بودند، همچنان کاتولیک ماندند. نتیجتاً، امروزه نمی‌توان یک خط فاصل دقیق جغرافیایی میان دو جهان کاتولیک و پروتستان رسم کرد. با وجود این، برای روشن کردن ذهن جوانان مسلمانی که درصدد فهمیدن جغرافیای مذهبی اروپاست، می‌توان به عنوان گام نخست گفت که از قرن شانزدهم به بعد فرهنگ دینی کشورهای شمال اروپا هر روزه بیش از پیش به استیلای مذهب پروتستان درآمد، در حالی که کشورهای جنوب اروپا همچنان عمدتاً کاتولیک ماندند. در واقع برخی از کشورها [ی جنوب اروپا] مثل ایتالیا مذهب پروتستان‌ عملاً تا به امروز وجود خارجی نداشته است. این امر در مورد اسپانیا و پرتغال نیز صادق است و یا دست کم تا یک دهه‌ی پیش صدق می‌کرده است.
الگوی مذهبی قاره‌ی آمریکا را در وهله‌ی نخست نحوه‌ی به استعمار درآمدن این قاره رقم زد. آمریکای جنوبی و مرکزی و کانادای فرانسه که به استعمار کشورهای کاتولیک اسپانیا و پرتغال و فرانسه درآمده بودند کاتولیک شدند و در شمال آمریکا و کانادای انگلیس مذهب پروتستان استیلا یافت. ولی در اثر مهاجرت‌ها، امروزه شمال آمریکا نیز دارای جمعیت کثیری از کاتولیک‌هاست؛ با این حال، فرهنگ مردم ایالات متحده و کانادا هنوز هم عمیقاً متأثر از مذاهب پروتستان است. واقع امر این است که امروزه برخی از مخلص‌ترین و معتقدترین، در عین حال قشری‌ترین یا ظاهری مشرب‌ترین، پروتستان‌های جهان که عمیقاً دلبسته‌ی مطالعه و تحقیق در کتاب مقدس‌اند در ایالت‌های جنوبی ایالات متحده، در باریکه‌ای موسوم به «منطقه‌ی کتاب مقدس» زندگی می‌کنند و به اصول‌گرایان معروفند.
علاوه بر همه‌ی اینها، یک شاخه‌ی عمده‌ی دیگر از مسیحیت هست که گرچه پیروانش اکثراً در اروپای شرقی زندگی می‌کنند نه در غرب، لازم است در اینجا ذکر شود. این شاخه از مسیحیت همان کلیسای ارتدوکس است که دارای شعب یونانی، روسی، رومانیایی، بلغاری و برخی شعبه‌‌های معین دیگر است. این مذهب یا کلیسا، که سابقه‌ی آن همچون کلیسای کاتولیک به آغاز مسیحیت می‌رسد و با امپراتوری یونانی زبان بیزانس پیوند داشته است، دارای تمرکز خفیف‌تر از کلیسای کاتولیک است و مرکز آن هنوز هم در شهر استانبول، یعنی قسطنطینه قدیم که پایتخت بیزانس بوده، مستقر است. کلام، آداب و مراسم روحانی، زیباشناسی و بسیاری دیگر از وجوه و عناصر کلیسای ارتدوکس از کلیسای غربی به اسلام نزدیک‌تر است و این کلیسا پیروان زیادی در میان اعراب مسیحی دارد. اما حضور این کلیسا در اروپا صرفاً به کشورهای شرقی [اروپا] و مهاجرانی شرقی به کشورهای اروپای غربی و آمریکا رفته‌اند، محدود است.
کلیساهای کاتولیک و پروتستان مدت‌های مدیدی بر ضد یکدیگر مبارزه کرده‌اند. به نحوی که بسیاری از جنگ‌های قرن هفدهم و هجدهم میلادی به داشتن اهداف و آرمان‌های کاتولیکی و پروتستانی نامبردار بوده‌اند. با این حال، به تدریج حرکت چشمگیری پدید آمد که به خصوص در قرن جاری در پی ایجاد صلح و آشتی میان کلیساهای گوناگون بود. حرکتی که امروزه در غرب به «نهضت وحدت‌گرایی بین ادیان و مذاهب» مشهور شده است نه تنها به دنبال برقرار کردن صلح میان ادیان و مذاهب گوناگون است بلکه می‌خواهد در درون خود مسیحیت نیز صلح و صفا برقرار کند. این حرکت آشتی‌جویانه را می‌توان در تجدید مطلع یافتن روابط صمیمانه میان کلیسای کاتولیک و کلیساهای گوناگون پروتستان از جمله کلیسای انگلستان که از ایام حکومت‌ هانری هشتم از مرجعیت پاپ سر برتافته بوده، نیز میان دو مذهب کاتولیک و ارتدوکس، دید.
با وجود این، مواضع دینی جوامع مسیحی گوناگون غرب در بسیاری موارد با یکدیگر تفاوت دارد. مذهب کاتولیک همچنان بر جنبه‌ی شعایری دینی تأکید می‌ورزد و از این حیث قرابت و شباهتی با تأکید اسلام بر مناسک و شعایر دارد، در حالی که مذهب پروتستانی معمولاً بیش از هر امر دیگری بر عمل اجتماعی و نیز مسوولیت فردی تکیه می‌کند، باز می‌بینیم که این ویژگی‌ها هم از جهاتی با تعالیم اجتماعی اسلام و تأکید اسلام بر رابطه‌ی مستقیم و بلاواسطه‌ی فرد با خداوند، شباهت دارد. بنابراین، مشکل می‌توان با قطع و یقین گفت که کدام یک از این دو مذهب مسیحیت از دیگری به اسلام شبیه‌تر است. هر یک از این دو مذهب را می‌توان از جهات معینی با اسلام و یا با برخی مذاهب و مکاتب معین اسلامی مقایسه کرد زیرا در درون اسلام نیز تفاسیر گوناگونی از شریعت وجود دارد، اگرچه وحدتی که براساس قرآن و حدیث در ساختار اسلام وجود دارد به مراتب بیش از آن وحدتی است که در میان شبکه‌ی بسیار پیچیده‌ی کلیساها و مذاهب گوناگون مسیحی مشهود است.
درک این نکته نیز از نقطه نظر بحث حاضر حایز اهمیت است که هم در درون مذهب پروتستانی و هم در درون مذهب کاتولیک در قرن بیستم میلادی نهضت‌ها و حرکت‌های مهمی در جهت احیا یا نوسازی کلیساها شکل گرفته است. کلیسای کاتولیک تا مدت‌های مدیدی، اگرنه از جهات هنری و اجتماعی دست کم از جهات محضاً دینی، در مقابل فشار نوگرایی و تجددخواهی و گرایش‌های غیردینی مقاومت می‌کرد، تا آن که در سال‌های دهه‌ی ۱۹۶۰ با برگزاری شورای دوم واتیکان، حرکتی که به نوسازی یا اصطلاحاً «روزآمد کردن برای پاسخگویی به اقتضاهای زمانه» مشهور شد اوج گرفت و بسیاری از تعالیم کلیسای کاتولیک نوسازی شد. در نتیجه، حتی زبان لاتینی که حدود دو هزار سال در سراسر اروپای غربی و بعداً در قاره آمریکا و جاهای دیگر زبان دینی کلیسای کاتولیک بود، جای خود را به زبان‌های محلی و بومی داد. ممکن است چنین بنمایاند که این نوسازی علی‌القاعده می‌بایست گفت و شنود میان کاتولیک‌ها و پیروان سایر ادیان و مذاهب را تسهیل کرده باشد، اما عملاً به هیچ وجه چنین نبوده است. به علاوه، این حرکت از قوت طنین تعالیم دینی مذهب کاتولیک کاسته و مآلاً کار حفظ نقطه‌نظرهای سنتی‌ای را که کلیسای کاتولیک در طول این مدت مدید داشته و فحواهای ژرف آن بسیار شبیه و نزدیک به تعالیم سنتی اسلام بوده، برای کاتولیک‌ها دشوار ساخته است. کل این حرکت از نظر کاتولیک‌هایی که خواهان حفظ و پیروی از تعالیم سنتی کلیسا بوده‌اند عملاً فاجعه‌ای تلقی می‌شده که باعث تقسیم و تفکیک‌های باز هم بیشتر در بطن کلیسای کاتولیک گردیده است.
حرکت نوسازی در درون کلیسای کاتولیک بسیار سریع گسترش یافت ولی هنوز در همه‌ی جهات تفوق کامل نیافته است. امروزه در داخل کلیسای کاتولیک مبارزه‌ای میان عناصر رسمی‌تر و سنتی‌تر و حرکت‌ها و گرایش‌های تجددطلبانه جریان دارد. این مبارزه در نقاط مختلف جهان کاتولیک صورت‌های گوناگونی به خود گرفته است. برای مثال، عده‌ی طالبان این نوسازی‌ها در ایالات متحده بسیار بیشتر از کلیساهای آن کشورهایی، همچون چکسلواکی و لهستان، بوده که [تا چندی پیش] در پشت «پرده‌ی آهنین» تحت فشار و سرکوب قرار داشتند. به همین لحاظ است که امروزه مسلمین از دیدن این همه اختلاف نظر در داخل خود کلیسای کاتولیک درباره‌ی تقریباً همه‌ی مسایل و موضوعات عمده‌ی کلامی و اجتماعی، از رد یا قبول نظریه‌ی تکامل گرفته تا مسایل مربوط به سقط جنین و خانواده، دچار حیرت و سردرگمی می‌شوند.
در قرن نوزدهم و بخش اول قرن بیستم که اصول و تعالیم مذهب کاتولیک، علی‌رغم حضور همه جانبه‌ی گرایش‌های تجددخواهانه در غرب، از وحدتی ناشی از وحدت خود کلیسای کاتولیک برخوردار بود، وضع این گونه نبود. تنها گذشت زمان معلوم خواهد کرد که این نیروها و گرایش‌های متخالف چگونه با یکدیگر کنار خواهند آمد، اما در این تردیدی نیست که حرکت‌های تجددطلبانه‌ی سال‌های دهه‌ی ۱۹۶۰ شرایط مناسبی برای حفظ تعالیم دینی در درون کلیسای کاتولیک و اشاعه‌ی گسترده‌ی این تعالیم، که بسیاری از طرفداران حرکت‌های مزبور انتظار می‌بردند، فراهم نیاورد. به هر حال، از نقطه نظر اسلامی، بسیاری از تغییراتی که از طریق این جریان نوسازی پدید آمده است از جهات متعدد حاکی از تسلیم کردن نگرش دینی به ناسوتی‌گری و دنیاگرایی است که به نام دربرگرفتن دنیا و متوافق کردن دین با همه‌ی شرایط متغیر بشریتی انجام گرفته که با سرعتی روزافزون شتابان‌تر از همیشه در حال سقوط از ساحت ارزش‌های بشری است.
پروتستانیسم نیز با دو پدیده‌ی متوازی مواجه بوده است: از یک سو می‌توان سست و رقیق شدن بیش از پیش پیام دین را حتی در میان بسیاری از «مؤمنان» دید، آنچنان که امروزه در میان ایشان مسیحیانی را می‌توان یافت که دیگر به تولد معجزه‌آسای مسیح (ع)، عذرا یا باکره بودن حضرت مریم (ع)، معاد جسمانی و بسیاری دیگر از اصول و تعالیم مسیحیت سنتی باور ندارند. از سوی دیگر، شاهد ظهور بسیار نیرومند حرکتی در میان ایشان هستیم که به مسیحیت انجیلی و اصول‌گرایی، به معنای اولیه‌ی این اصطلاح پیش از آنکه با فحوای غلطی بر اسلام اطلاق شود، موسوم گردیده است. حرکت انجیلی خواهان احیای مسیحیت از طریق بازگشت به تفسیر لفظی کتاب مقدس است، اگرچه نظر بسیار بسته‌ای درباره‌ی معنای دین دارد و معنای مورد نظر اسلام و سایر ادیان، طبعاً نظر مذهب کاتولیک در بطن خود مسیحیت، را نمی‌پذیرد، پیروان خود را به ایمان مخلصانه به کتاب مقدس و همراهی قلبی با پیروان [سایر] تعالیم دینی جامعه به ویژه در موضوعات اخلاقی، فرامی‌خواند. لازم است که مسلمین این پدیده را به درستی بفهمند، زیرا در محیط و حال و هوای به شدن غیردینی شده‌ای که هر مسلمان جوانی در غرب جدید و به خصوص در آمریکا احساس می‌کند، ناگهان وجود یک فعالیت شدید دینی خودنمایی می‌کند که گاهی درک آن برای مسلمانانی که با تحولات تاریخ مسیحیت آشنا نباشد، دشوار است.
در جنب تحولات و انبساط تاریخی مسیحیت در غرب از حیث کلام مسیحی و نهادها و سایر جهات و جنبه‌های دینی، برای درک معنا و موضوع دین در غرب کنونی لازم است که به منازعه‌ی دیرینه‌ی دین و دنیاگرایی در غرب نیز توجه شود. از رنسانس تا به امروز، مسیحیت، نیز تا حدودی یهودیت در غرب، به نحوی بی‌امان با ایدئولوژی‌ها، فلسفه‌ها، نهادها و کردارهایی که ماهیتاً غیردینی و دنیاگرایانه بوده و به چند و چون در اقتدار دین و به واقع در اصل اعتبار و مشروعیت آن برمی‌آمده‌اند، مبارزه کرده است. شکل چالش‌هایی که با دین می‌شده از نظریات سیاسی مبتنی بر فکر اصالت دنیا و جدایی دین و دنیا از یکدیگر، تا انکار بنیاد دینی اخلاقی و انکار فلسفی واقعیت خداوند و واقعیت حیات اخروی یا وحی و متون مقدس، متفاوت و متغیر بوده است. تاریخ غرب در چند قرن اخیر داغ مبارزه‌ای بی‌امان میان نیروهای دینی و گرایش‌ها و نگرش‌های دنیاگرایانه و غیردینی و در واقع تفوق نهایی این گرایش‌ها و نگرش‌ها و نتیجتاً انکار حقیقت دین و ربط و پیوند واقعی آن با حوزه‌های گوناگون زندگی را بر پیشانی دارد.
فکر اصالت دنیا پیش از هر چیز تدریجاً فلسفه و سپس علم را از قلمرو دین جدا کرد و پس از آن همه‌ی آراء و نهادهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی را که در دوران قرون وسطی در غرب فحوا و معنایی دینی داشت، از قلمرو معنایی دینی خارج ساخت. این جریان در مورد هنر غرب هم، که در قرون گذشته علاوه بر برخورداری از حمایت دین، مشحون از ارزش‌ها و معنای دین نیز بود، صادق بوده است. در واقع، بزرگ‌ترین دستاوردهای هنر پیش از عصر جدید غرب را هنرمندانی خلق کرده بودند که مخلصانه به تعالیم کلیسا ایمان داشتند. کلیسا بانی تعداد بیشماری از بناها و آثار موسیقی و نقاشی و غیر آن نیز بود که تماماً معنا و فحوای دینی داشت.
در قرن نوزدهم این جریان دنیاگرایی غیردینی یک گام دیگر نیز به پیش برداشت و حتی قلمرو کلام را که تا آن هنگام به طور طبیعی در تکفل دین بود، درنوردید. ایدئولوژی‌های لاادریگرانه یا لاادریگویانه و ملحادنه از این زمان به بعد به چند و چون در خود الهیات و کلام برآمد و در همان حال نگرش کلامی سنتی نیز به تدریج شروع به عقب‌نشینی از تنها قلمروی که برای آن باقی مانده بود، یعنی قلمرو اندیشه‌ی محضاً دینی، کرد. در اینجا لازم است اشاره کنیم که کلام آنچنان که در متن و بطن غرب فهمیده می‌شود، برخلاف کلام اسلامی که به اهمیت فقه نیست، اهمیتی مرکزی و اساسی برای مسیحیت دارد. در مسیحیت کل اندیشه‌ی جدی دینی با کلام مربوط است و لذا عقب‌نشینی کلام در مقابل یورش گرایش‌ها و نگرش‌های دنیاگرایانه، شدیدتر و قاطع‌تر از عقب‌نشینی در هر حوزه‌ی دیگری از اندیشه‌ی دینی، به معنای عقب‌نشینی بیش از پیش دین در غرب از ساحت اندیشه و زندگی روزمره‌ی انسان غربی نیز هست. این روند در قرن بیستم به چنان مرحله‌ای رسیده که بخش اعظم خود کلام مسیحی به تدریج غیردینی شده است. در خلال چند دهه‌ی اخیر جنبش‌هایی همچون جنبش‌های قایل به «مرگ خدا»، تیه‌آردیسم (۱)، الهیات آزادی‌بخش و نظایر آن پدید آمده که صور و اشکال گوناگون گرایش‌ها و نگرش‌ها دنیاگرایانه‌ی غیردینی، مثل نظریه‌ی تکامل و مارکسیسم، را وارد بدنه‌ی اصلی کلام مسیحی کرده است.
با وجود این، باید به خاطر داشت که بخش عظیمی از بشریت نمی‌تواند به راحتی و با این سرعت دین خود را از دست بدهد. امروز جهان مثبت موجود در روح غربی، از قبیل فضایلی که می‌توان در میان شمار زیادی از مردم غرب دید، تا حدود بسیاری زیادی همانا میراثی است که از مسیحیت بازمانده است. اگرچه امروز بسیاری از غربیان دیگر خود را مسیحی نمی‌دانند، فضایلی همچون خیرخواهی و خضوع که بسیاری از غربیان حتی در زمینه‌های غیردینی از خود نشان می‌دهند، ناشی از پیشینیه‌ای مسیحی است و هنوز حضور عنصر مسیحی در روح انسان غربی بسیار نیرومندتر از آن چیزی است که بسیاری از مردم ممکن است با نگاهی اجمالی به ظواهر امور بپندارند. در واقع، در غرب نیز، همچون جهان اسلام که در آن اخلاقی جدا از تعالیم شریعت و وحی قرآنی وجود ندارد، دین و اخلاق قرن‌ها رابطه‌ای عمیق با یکدیگر داشته است. علاوه بر این، اگرچه مسیحیت دارای شریعت به آن مفهومی که در اسلام از این تعبیر درک می‌شود نبوده است، با این حال تا همین اواخر اخلاق در غرب با تعالیم کلیسای مسیحی نیز مربوط بود. روشن است که تعالیم مسیح اخلاقی است و تا به امروز دغدغه‌های اخلاقی مردم غربی، حتی آنانی که خود را لاادری می‌دانند، النهایه از مسیحیت نشأت می‌گیرد که ذهن و ضمیر زن و مرد غربی را طی قرن‌ها قبل از ظهور دنیاگرایی غیردینی، سرشته بود.
در اینجا لازم است کلامی در باب یهودیت در جهان غرب گفته شود. به همان ترتیبی که یهودیان شرقی و سفارادی یا صفاردی، یعنی یهودیان اسپانیایی که قرن‌ها در صلح و صفا با مسلمین زیسته بودند، یهودیان اروپایی یا اشکنازی نیز در تمدن اروپایی ادغام گردیدند و از قرن نوزدهم به این سود در جریان اصلی فرهنگ غرب مستحیل شدند. با این حال، برخلاف جهان اسلام که در آن یهودیان همچنان به آداب و آیین‌های رسمی و سنتی خود عمل می‌کرده‌اند، در غرب سه گروه متمایز از یهود قابل تشخیص است: یهود رسمی و سنتی، یهود محافظه‌کار، یهود اصلاح شده. این گروه اخیر در درون جامعه‌ی یهودی پدیده‌ای مشابه پروتستانیسم لیبرال در درون مسیحیت به حساب می‌آید. علاوه بر این، برای جوان مسلمانی که به غرب می‌آید دانستن این نکته مهم است که همه‌ی یهودیان در غرب نگاه و نگرش دینی ندارند. از قرن نوزدهم به این سو، گروه نخبه‌ای از «متفکران» عمیقاً غیردینی شده‌ی یهودی‌الاصل در غرب ظهور کرده‌اند که از نظر فرهنگی کمابیش با یهودیت یگانه‌اند اما از بیخ و بنیاد بر ضد دین یهود برخاسته‌اند. این نخبگان، که کسانی همچون زیگموند فروید، پدر روان‌شناسی، در میانشان بوده، در غیردینی کردن زندگی و اندیشه‌ی غربی نقشی عظیم داشته‌اند، در حالی که در قطب دیگر یهودیت، ربی‌ها و متفکران سنتی یهود توانسته‌اند آتش یهودیت را در فضای غیردینی شده‌ی غرب همچنان شعله‌ور نگاه دارند و شریعت الهی یهود، موسوم به هلاخا و نیز عرفان یهودی را در اشکال متعلق به حسیدیسم و قباله، حفظ کنند.
برای درک درست وضع دین در غرب جدید، توجه به نهضت‌های دینی‌ای که در خارج از چارچوب کلیساهای سنتی مسیحی ظهور کرده‌اند نیز، در جنب حرکت‌هایی که برای نوسازی و دنیوی کردن دین رخ می‌داده، ضروری است. این پدیده علاوه بر نهضت‌های دینی قرن نوزدهمی همچون مورمونیسم که امروزه پیروان زیادی در ایالات متحده و جاهای دیگر دارد، یا تأسیس اشکال بالنسبه امروزی‌تر و «استدلالی شده»تری از مسیحیت مثل مذهب وحدت‌گرایی، شامل «ادیان جدید» تازه‌ تأسیس‌تری نیز می‌شود که در چند دهه‌ی اخیر در غرب توسط کسانی پدید آمده است که خود را معلمان بزرگ روحانی یا به اصطلاحی که امروزه مشهورتر است، گورو، می‌نامند؛ اصطلاح گورو، به معنای معلم، اصلاً از زبان سانسکریت گرفته شده و با تعبیر «شیخ» به معنای صوفیانه‌ی آن در عربی هم‌معناست. این «ادیان جدید» را بعضاً کشیش‌هایی که از یک کلیسای سنتی موجود گسسته و درصدد ایجاد «ادیانی» خاص خودشان بوده‌اند، تأسیس کرده‌اند. ظهور این پدیده در غرب تا حدود زیادی ناشی از گرایش به مرموزات و علوم غربیه بوده و طی چند دهه‌ی اخیر کارهایی همچون سحر و جادو که از سوی کلیساهای سنتی تحریم شده بود، مجدداً اقبال یافته است. کسانی در غرب پیدا شده‌اند که تلاش می‌کنند به سحر و جادو دست بیابند و به ادیان کهن پیش از مسیحیت اروپا، همچون ادیان درویدها یا دروئیدها و سلت‌ها بازگردند، از این رهگذر آیین‌ها یا «ادیان جدید» کمابیش عجیب و غریبی ایجاد کرده‌اند که، همچنانکه به خصوص در آمریکا و اروپای شمالی مشهود است، هر جا و هر گاه که ادیان سنتی، رو به ضعف می‌رفته‌اند، این «ادیان جدید» رواج می‌یافته‌اند.
پدیده‌ی دینی دیگری که درک آن در کنار این اصطلاحاً «ادیان جدید» و احیای ادیان باستانی، لازم و مهم است گرایش بسیاری از مردم غرب به ادیان شرقی به قصد استمداد و اهتداست. از آغاز قرن بیستم و به خصوص از جنگ جهانی دوم به این سو، بسیاری از غربیانی که تشنه‌ی تجارب روحانی و معرفت دینی بوده‌اند اما نمی‌توانسته‌اند آنچه را که می‌جویند در بطن و متن نهادهای دینی موجود غرب بیابند، به ادیان شرقی روی آورده‌اند. برخی از اینان به آیین هندو گرویده‌اند، برخی به آیین بودا، شماری نیز به اسلام و تعالیم صوفیانه در درون اسلام. این روند به نحوی قاطع و واضح طی چند دهه‌ی اخیر قوت گرفته است و همچنان ادامه دارد. بعضی از حرکت‌ها و نهضت‌های دینی اصلاً شرقی، که امروزه در خاک غرب ریشه دوانیده است، ماهیتی قابل اعتماد دارد، ولی بسیاری دیگر از این حرکت‌ها چیزی جز تقلیدهای صوری نیست که به تأسیس آیین‌های انحراف‌آمیز قویاً مخالف با همه‌ی بازمانده‌های دینی و سنتی در غرب انجامیده است.
در باب اسلام باید گفت که این دین هم در آمریکا و هم در اروپا شماری از کسانی را که در پیچ و خم سرگشتگی دنیای متجدد گم شده‌اند و در پی نور هدایتی هستند که بتواند آنان را از نومیدی و گمگشتگی و بی‌هدفی نجات دهد، جلب کرده است. بسط اسلام در غرب، هم در نتیجه‌ی مهاجرت مسلمین و هم در نتیجه‌ی گروش شماری از مردم غالباً برجسته و تحصیل‌کرده غربی به دین، بسیار فراتر از آن است که بشود آن را نادیده گرفت. جذب و جلب عامیانه و گسترده‌ی آمریکایی‌های افریقایی‌الاصل به دین اسلام نیز همچنان ادامه دارد. در نتیجه، امروزه جامعه‌ی معتنابهی از مسلمین آفریقایی ـ آمریکایی در آمریکا شکل گرفته است که به ویژه در مراکز بزرگ‌تر شهری رو به رشد و گسترش دارد.
امروزه نقش دین در غرب با نقشی که دین در جهان اسلام دارد بسیار متفاوت است. همه‌ی جوامع غربی مدعی غیردینی بودن‌اند و به واقع قانون را نه برگرفته از دین، بلکه، دست کم در جوامعی که مبتنی بر دموکراسی است، برآمده از رأی مردم می‌دانند. کشورهای معینی مثل ایالات متحده قویاً بر جدایی کلیسا و دولت از یکدیگر تأکید دارند، در حالی که در کشورهای دیگری همچون انگلستان که در آن رئیس کشور در عین حال رئیس کلیسا نیز هست، یا سوئد که مذهب رسمی آن پروتستانیسم لوتری است، نیز قوانین بر دین مبتنی نیست. در مورد کردارهای اجتماعی نیز این وضع صادق است، زیرا این کردارها بنا بر فرض از قوانین جاافتاده‌ای نشأت می‌گیرد که ناشی از اراده‌ی آحاد افراد جامعه به انتخاب مقامات رسمی برای عضویت در قوه‌ی مقننه‌ای است که بر همین اساس قوانینی طرح و تصویب می‌کند.
با این حال، هنوز خیلی مانده است که بشود دین را در غرب جدید نادیده گرفت. در واقع، بسیاری از گرایش‌های غربیان، حتی آن کسانی از ایشان که خودشان را مذهبی و دیندار نمی‌دانند، مبنایی دینی دارد. در جریان فروریختن اخیر کمونیسم در اروپای شرقی و در خود اتحاد شوروی سابق نیز دین نقش مهمی داشت. جوان مسلمانی که برای اولین بار به غرب می‌آید نباید به خاطر مشاهده‌ی آن همه لاقیدی و بی‌بندوباری در اخلاق جنسی یا عده‌ی زیاد مردمی که با تعالیم دینی مخالفت می‌کنند یا آن اندازه نسبت به آداب و مناسک دینی بی‌علاقه‌اند، به اشتباه بیفتد و گمان کند که نقش دین کلاً و تماماً مغفول مانده است. واقع امر این است که امروزه در غرب علاقه و بی‌توجهی به مراتب بیش از چند دهه‌ی گذشته نسبت به دین نشان داده می‌شود و این عمدتاً ناشی از درهم شکستن و فروریختن بسیاری از ایدئولوژی‌ها و بت‌های ذهنی غرب است که از بطن اندیشه‌ی قرون هجدهم و نوزدهم اروپا سر برداشته و جای دین را گرفته بود. این ایدئولوژی‌ها به تدریج طرد و ترک شدند و خطر و قدرت تخریبشان به نحوی بی‌سابقه هویدا شد. امروزه دین در غرب عده‌ی کثیری از افراد صاحب اندیشه را به تأمل و مطالعه در این باب، نیز به میزانی که شاید از هر زمان دیگری پس از غیردینی شدن تمدن غرب در چند قرن پیش بیشتر باشد، به گرویدن به آن جلب کرده است.
علاوه براین، گرایش معتنابه مبهم و کمابیش دوگانه یا دوپهلویی نیز نسبت به دین وجود دارد که خود را در کاربرد گسترده‌ی تعبیر «معنویت» یا جست‌وجوی «شیوه‌های زندگی معنادار» که آن همه در سراسر آمریکا و اروپا رواج دارد، بازمی‌نماید. این جست‌وجو اگرچه در نزد بسیاری از کسانی که در تنگنای محیط غیردینی شده‌ی غرب در پی معافی ژرف دینی برآمده‌اند، کاملاً مصرح و روشن نیست، اما با نیتی کاملاً جدی و مشتاقانه دنبال می‌شود. بنابراین، باید به خاطر داشت که در جنب انهدام آنچنان گسترده‌ی دین سنتی در غرب طی چند قرن گذشته و به ویژه نوسازی آنچنان بی‌محابای بقیه‌السیف دین سنتی در خلال چند دهه‌ی اخیر، می‌توان احیای توجه و علاقه به کشف دوباره‌ی معانی قدسی را نیز دید.
نقش دین را در غرب کنونی می‌بایست در بطن و متن همین الگوها و نیروهای پیچیده، دریافت. نیز در پرتو همین دو جریان، یعنی غیردینی شدن دین سنتی و طلب معنا و کشف دوباره‌ی دین به عنوان بنیان زندگی بشر در غرب است که می‌بایست نقش اسلام را در غرب امروز شناخت. از جنگ جهانی دوم به این سو شمار بسیار زیادی از مسلمین، که بسیاری از ایشان زنان و مردانی تحصیل‌کرده بوده‌اند، به اروپا و آمریکا کوچیده‌اند و لذا نه تنها دین و ایمان خود را به این سرزمین‌ها آورده‌اند، بلکه توانسته‌اند فرهنگ و تفکر اسلامی را نیز به نحوی بلیغ و آگاهانه در این کشورها بیان کنند. همان طور که پیشتر گفته شد، اسلام در آمریکا هم در میان آمریکایی‌های آفریقای‌الاصل و هم در میان آمریکایی‌های اروپایی‌الاصل، همچنان که نواحی معینی از اروپا، اشاعه یافته است. شمار مسلمین در میان اروپایی‌ها یا آمریکایی‌های سفیدپوست به اندازه‌ی شمار مسلمین در میان افریقایی‌الاصل‌ها نبوده اما شامل شماری از نویسندگان و هنرمندان و متفکران و فلاسفه‌ی برجسته می‌شده است. دین اسلام امروزه سریع‌ترین رشد را در میان همه‌ی ادیان در غرب و نیز آفریقا و برخی نواحی معین دیگر جهان دارد. این دین دومین دین از نظر عده‌ی پیروان در اروپاست و تا سال ۲۰۰۰ احتمالاً خواهد توانست که به عنوان دومین دین پُرپیرو در آمریکا با دین یهود برابری کند.
با این حال، اشاعه و حضور اسلام در غرب هنوز کاملاً موفقیت‌آمیز نبوده است، به این معنا که اسلام هنوز نتوانسته است یک فرهنگ و فضای اسلامی برای خود در غرب ایجاد کند، فرهنگ و فضایی از آنگونه که در جریان بسط اسلام در چین و هند و آفریقا و سایر نواحی فرهنگی جهان در دوران‌های گوناگون تاریخ اسلام ایجاد شده بود. با وجود این، اسلام در همین حد فعلی یک از شرکا یا بازیگران صحنه و ساحت دینی غرب است، اگرچه در مقایسه با مسیحیت هنوز اقلیت کوچکی بیش نیست، دینی است که می‌بایست آن را جدی بگیرند و روی آن حساب کنند.
در واقع همین جامعه‌ی اسلامی حاضر در غرب است که مسوولیت اصلی تدارک درک درستی از دین در غرب را برای مسلمین بر عهده دارد و می‌بایست با ژرفکاری نتیجه‌ی دانسته‌های این زمینه را به بقیه‌ی جهان اسلام، که در آن برخورد با غرب بسیاری از مسلمین، اعم از پیر و جوان، را گیج کرده و هنوز جای درک درستی از نقش و معنای دین در تجربه‌ی انسان غربی خالی است، عرضه کند. این در حالی است که درک هیچ جنبه‌ی دیگری از تمدن غرب برای مسلمین به اندازه‌ی جنبه‌ دینی آن، هم به عنوان یک واقعیت زنده و هم در تاریخ طولانی مبارزه‌ی آن با گرایش‌ها و نگرش‌های غیردینی و نیروهای ضددینی‌ای که از قرون وسطی به این سو با آن در جنگ بوده است، اهمیت ندارد. مسلمانان می‌توانند چیزهای زیادی از مبارزه‌ی طولانی دین در غرب بیاموزند، زیرا امروزه اسلام نیز مجبور است با گرایش‌ها و نگرش‌های غیردینی و ایدئولوژی‌های دنیاگرایانه‌ای که از غرب به جهان اسلام راه یافته است، مبارزه کند. اسلام می‌تواند از نحوه‌ی برخورد مسیحیت، نیز یهودیت، با این نیروها درس بگیرد و در عین حال با درک نقشی که مسیحیت در طول تاریخ، حتی تا حدودی همچنان تا به امروز، در تعیین جهان‌نگری، نگرش اخلاقی و نیز زندگی اجتماعی و خصوصی زن و مرد غربی داشته است، به فهم روح انسان غربی نایل گردد. شناخت کامل تجددطلبی ضددینی‌ای که امروزه اسلام و مسلمین را در همه جا در معرض تهدید و مخاطره قرار داده است تنها با شناختن دین همان تمدنی ممکن است که این تجددطلبی نخست در بطن آن تکوین یافته، سپس به ستیز با آن دین برخاسته و از تولد دنیای متجدد در جریان رنسانس به این سو بی‌وقفه با اصول و تعالیم آن دین مبارزه کرده است.
پی‌نوشت‌:
۱ـ Tielhardism: جنبشی منسوب به فیلسوف و دیرین‌شناس یسوعی فرانسوی، پی‌یرتیه‌آر دو شاردن (Pierre Tielhard de Chardin)، ۱۸۸۱ـ ۱۹۵۵ که در پی آشتی دادن فکر گناه آغازین با مفهومی بود که از تطور و تکامل در نظر داشت و معتقد بود قول به تطور انواع و تکامل منافاتی با مسیحیت نداردـ‌م.
 
به نقل از: کتاب جوان مسلمان و دنیای تجدد، دکتر سید حسن نصر، ترجمه‌ی مرتضی اسعدی، تهران، طرح نو،
نویسنده : سید حسین نصر

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا