راه شناختن خداوند

راه شناختن خداوند

 مفهومى که عموم مردم از خداى متعال درک مى‏کنند و معنایى که هنگام شنیدن واژه خدا یا معادلهاى آن در زبانهاى مختلف مى‏فهمند عبارت است از موجودى که جهان را آفریده است به دیگر سخن خدا را به عنوان آفریدگار مى‏شناسند و احیانا معانى دیگرى از قبیل پروردگار و معبود کسى که شایسته پرستش است را مورد توجه قرار مى‏دهند و در واقع خدا را بعنوان انجام دهنده کار آفرینش و توابع آن مى‏شناسند . فلاسفه با توجه به اینکه اینگونه مفاهیم از مقام فعل الهى و بعضا از افعال مخلوقین مانند پرستیدن انتزاع مى‏شود کوشیده‏اند مفهومى را بکار بگیرند که حکایت از ذات مقدس الهى نماید بدون اینکه احتیاجى به در نظر گرفتن افعال و مخلوقات وى داشته باشد و بدین ترتیب مفهوم واجب الوجود را برگزیده‏اند یعنى کسى که هستى او ضرورى و زوال ناپذیر است . 
ولى این مفهوم هم یک مفهوم کلى و ذاتا قابل اشتراک و صدق بر مصادیق متعدد مى‏باشد از این روى باید بهترین اسماء و کلمات را اسم الله دانست که اسم خاص و به اصطلاح علم شخصى است و شاید این اسم شریف نخست از طرف انبیاء و پیشوایان دینى مطرح شده باشد . اما براى دانستن معناى اسم خاص شناختن شخص مسمى لازم است‏شناختى که در مورد محسوسات بوسیله ادراک حسى و در غیر محسوسات تنها از راه علم حضورى حاصل مى‏شود و هنگامى که موجودى قابل درک حسى نباشد راه شناختن شخص او منحصر به علم حضورى خواهد بود و هر چند اثبات وجود چنین علمى مربوط به فلسفه است اما خود این علم از راه بحثهاى فلسفى بدست نمى‏آید و آنچه از کاوشهاى عقلى و براهین فلسفى حاصل مى‏شود طبعا مفاهیم کلى عقلى خواهد بود و از اینجا نکته گزینش واژه واجب الوجود از طرف حکماء الهى روشن مى‏شود . 
ما در ضمن دراین مقالات درباره اینکه اساسا الله را تا چه اندازه و به چه وسیله مى‏توان شناخت بحثى خواهیم داشت ولى موضوع این بخش را طبق سنت فلسفى و کلامى خدا واجب الوجود قرار مى‏دهیم 
علم خداشناسى و موضوع آن
علم خداشناسى شریفترین و ارزشمندترین علوم فلسفى است و تکامل حقیقى انسان بدون معرفت الهى ممکن نیست زیرا چنانکه در جاى خودش به ثبوت رسیده است کمال حقیقى انسان تنها در سایه قرب الهى تحقق مى‏یابد و بدیهى است که تقرب به خداى متعال بدون معرفت او امکان نخواهد داشت . و هر چند اثبات موضوع یک علم از مسائل آن علم بشمار نمى‏رود و اگر موضوع علمى احتیاج به اثبات داشته باشد على القاعده باید در علم دیگرى که تقدم رتبى بر آن دارد به اثبات برسد اما گاهى وجود موضوع علم بعنوان یکى از مبادى آن در مقدمه مورد بحث قرار مى‏گیرد و از جمله سنت بر این جارى شده که بحث از وجود خداى متعال در خود علم الهى و معرفه الربوبیه انجام بگیرد از این روى با اینکه مباحث علت و معلول، ما را از بحث در این زمینه مستغنى مى‏سازد در عین حال به پیروى از سنت‏حکماء الهى این مبحث را مستقلا در آغاز این بخش مطرح مى‏کنیم . 
ولى قبل از پرداختن به استدلال دو نکته را یاد آور مى‏شویم یکى آنکه عده‏اى از بزرگان فرموده‏اند که شناخت‏خداى متعال امرى فطرى و بى‏نیاز از استدلالات فلسفى است و دیگرى آنکه بعضى از فلاسفه تصریح کرده‏اند به اینکه اقامه برهان بر وجود خداى متعال صحیح نیست. ([۱]) بنا بر این لازم است این دو موضوع را قبلا مورد بررسى قرار دهیم. 
فطرى بودن شناخت‏خدا
واژه فطرى در موردى بکار مى‏رود که چیزى مقتضاى فطرت یعنى نوع آفرینش موجودى باشد و از این روى امور فطرى داراى دو ویژگى هستند یکى آنکه نیازى به تعلیم و تعلم ندارند دیگرى آنکه قابل تغییر و تبدیل نیستند ویژگى سومى را نیز مى‏توان بر آنها افزود و آن اینکه فطریات هر نوعى از موجودات در همه افراد آن نوع یافت مى‏شود هر چند قابل ضعف و شدت باشند . 
امورى که در مورد انسان بنام فطرى نامیده مى‏شود به دو دسته کلى قابل تقسیم است‏یکى شناختهایى که لازمه وجود انسان است و دیگرى میلها و گرایشهایى که مقتضاى آفرینش وى مى‏باشد ولى گاهى واژه فطرى در برابر واژه غریزى بکار مى‏رود و به ویژگیهاى نوع انسان اختصاص داده مى‏شود بر خلاف امور غریزى که در حیوانات نیز وجود دارد . در مورد خداى متعال گاهى گفته مى‏شود که خداشناسى امرى فطرى است که از قسم اول از امور فطرى محسوب مى‏گردد و گاهى گفته مى‏شود که خداجویى و خداپرستى مقتضاى فطرت اوست که از قبیل قسم دوم بشمار مى‏رود و در اینجا سخن از شناخت‏خدا است . 
منظور از شناخت فطرى خدا یا علم حضورى است که مرتبه‏اى از آن در همه انسانها وجود دارد و شاید آیه شریفه(ا لست بربکم قالوا بلى) ([۲]) اشاره به آن باشد و معلولى که داراى مرتبه‏اى از تجرد باشد مرتبه‏اى از علم حضورى نسبت به علت هستى‏بخش را خواهد داشت هر چند ناآگاهانه یا نیمه آگاهانه باشد و در اثر ضعف قابل تفسیرهاى ذهنى نادرست باشد. ([۳]) 
این علم در اثر تکامل نفس و متمرکز کردن توجه قلب به ساحت قدس الهى و بوسیله عبادات و اعمال صالحه تقویت مى‏شود و در اولیاى خدا به درجه‏اى از وضوح مى‏رسد که خدا را از هر چیزى روشنتر مى‏بیند چنانکه در دعاى عرفه آمده است: ا یکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتى یکون هو المظهر لک . 
و گاهى منظور از شناخت فطرى خدا علم حصولى است‏شناختهاى حصولى فطرى یا از بدیهیات اولیه هستند که به فطرت عقل نسبت داده مى‏شوند و یا دسته‏اى از بدیهیات ثانویه هستند که در منطق به نام فطریات نامگذارى شده‏اند و گاهى به نظریات قریب به بدیهى هم تعمیم داده مى‏شود از این نظر که هر کسى با عقل خدادادى مى‏تواند آنها را درک کند و نیازى به براهین پیچیده فنى ندارد . 
چنانکه افراد درس نخوانده و تعلیم ندیده هم مى‏توانند با استدلالهاى ساده پى به وجود خداى متعال ببرند . 
حاصل آنکه خداشناسى فطرى بمعناى علم حضورى به خداى متعال داراى درجاتى است که درجه نازله آن در همه مردم وجود دارد هر چند مورد آگاهى کامل نباشد و درجات عالیه آن مخصوص مؤمنین کامل و اولیاى خدا است و هیچ درجه‏اى از آن بوسیله برهان عقلى و فلسفى حاصل نمى‏شود و اما بمعناى علم حصولى قریب به بداهت از راه عقل و استدلال بدست مى‏آید و قریب بودن آن به بداهت و سهولت استدلال براى آن بمعناى بى‏نیازى از برهان نیست ولى اگر کسى ادعا کند که علم حصولى به خداى متعال از بدیهیات یا فطریات منطقى است و ابدا احتیاجى به استدلال ندارد چنین ادعائى قابل اثبات نیست .
امکان استدلال برهانى بر وجود خدا
مطلب دیگرى که باید در اینجا مورد بررسى قرار گیرد این است که آیا مى‏توان برهان عقلى و منطقى بر وجود خداى متعال اقامه کرد یا نه در صورت اول سخن بعضى از حکماى بزرگ مانند ابن سینا مبنى بر اینکه اقامه برهان بر وجود خداى متعال صحیح نیست را چگونه مى‏توان توجیه کرد و در صورت دوم وجود خداى متعال را چگونه مى‏توان اثبات کرد . 
پاسخ این است که بدون شک علم حصولى به خداى متعال بوسیله برهان عقلى و فلسفى ممکن است و همه فلاسفه و متکلمین و از جمله خود ابن سینا براهین متعددى براى این مساله اقامه کرده‏اند ولى گاهى فلاسفه و منطقیین واژه برهان را به برهان لمى اختصاص مى‏دهند بنا بر این ممکن است منظور کسانى که اقامه برهان بر وجود خداى متعال را صحیح ندانسته‏اند این باشد که برهان لمى براى این مطلب وجود ندارد زیرا برهان لمى بر چیزى اقامه مى‏شود که علت معلومى داشته باشد و از راه علم به علت وجود معلول را اثبات کنند ولى وجود خداى متعال معلول علتى نیست تا بتوان از راه علم به علت آن را اثبات کرد و شاهد این توجیه آن است که در کتاب شفاء مى‏گوید و لا برهان علیه لانه لا عله له . 
و ممکن است منظور از نفى برهان بر وجود خداى متعال این باشد که هیچ برهانى نمى‏تواند ما را به وجود عینى و شخصى خداى متعال رهنمون شود و نهایت چیزى که از براهین بدست مى‏آید عناوینى کلى از قبیل واجب الوجود و عله العلل و مانند آنها است و چنانکه در مقدمه مقاله یادآور شدیم شناخت‏شخصى مجردات جز از راه علم حضورى امکان ندارد . وجه سومى را نیز مى‏توان ذکر کرد و آن این است که مفاد براهینى که براى وجود خداى متعال اقامه مى‏شود این است که آفریدگان آفریدگارى دارند یا موجودات معلول عله العللى دارند یا موجودات ممکن الوجود نیازمند به واجب الوجود هستند پس این براهین بالاصاله محمولاتى را براى مخلوقات اثبات مى‏کنند نه اینکه مستقیما وجود خالق و واجب الوجود را اثبات نمایند این توجیه با سخن کسانى سازگارتر است که چنین تعبیر کرده‏اند الواجب الوجود لا برهان علیه بالذات بل بالعرض. 
برهان لمى و انى
با توجه به توجیه اول سؤالى مطرح مى‏شود که اگر برهان لمى بر وجود خداى متعال اقامه نمى‏شود پس چگونه بعضى از براهین این مسئله برهان لمى تلقى شده است و آیا لمى نبودن برهان زیانى به اعتبار آن نمى‏زند . 
پاسخ وافى و مشروح به این سؤال نیازمند به تحقیق در باره اقسام برهان است که پرداختن به آن ما را از مقصدى که در این مبحث داریم دور مى‏کند آنچه به اختصار در اینجا مى‏توانیم بگوییم این است که اگر برهان لمى را بصورت زیر تعریف کنیم نه تنها در سایر مباحث فلسفى بلکه براى وجود خداى متعال هم مى‏توان برهان لمى اقامه کرد و آن این است برهان لمى برهانى است که حد وسط آن علت براى اتصاف موضوع نتیجه به محمول آن باشد خواه علت براى خود محمول هم باشد یا نباشد و خواه علت‏خارجى و حقیقى باشد یا علت تحلیلى و عقلى . 
طبق این تعریف اگر حد وسط برهان مفهومى از قبیل امکان و فقر وجودى و مانند آنها باشد مى‏توان آن را برهان لمى تلقى کرد زیرا بقول فلاسفه علت احتیاج معلول به علت امکان ماهوى یا فقر وجودى است پس اثبات واجب الوجود براى ممکنات بوسیله چیزى انجام گرفته است که بحسب تحلیل عقلى علت احتیاج آنها به واجب الوجود مى‏باشد . حاصل آنکه هر چند ذات واجب الوجود معلول هیچ علتى نیست اما اتصاف ممکنات به داشتن واجب الوجود معلول امکان ماهوى یا فقر وجودى آنها است و چنانکه اشاره شد مفاد براهین این مساله هم همین است . اما اگر کسى در برهان لمى شرط کند که حد وسط باید علت‏خارجى و حقیقى باشد نه تنها در مورد واجب الوجود بلکه در بیشتر مسائل فلسفى چنین برهانى یافت نمى‏شود . 
به هر حال براهین فلسفى که بر اساس تلازم عقلى بین حدود برهان اقامه مى‏شود خواه برهان لمى نامیده شود و خواه برهان انى از ارزش منطقى کافى برخودار است و انى نامیدن آن ضررى به اعتبار و ارزش آنها نمى‏زند بلکه مى‏توان گفت که هر برهان لمى متضمن یک برهان انى است که کبراى آن را محال بودن انفکاک معلول از علت تامه تشکیل مى‏دهد دقت ‏شود. 
خلاصه 
1 معنایى که عموم مردم از واژه خدا مى‏فهمند صفت فعلى آفریدگار است . 
2 فلاسفه واژه واجب الوجود را از این جهت برگزیده‏اند که دلالت بر ذات مقدس الهى نماید . 
3 الله علم شخصى است که دلالت بر وجود عینى خداى متعال مى‏کند ولى شناختن معناى حقیقى اعلام شخصى متوقف بر شناخت عینى مسمى است که راه آن در مورد مجردات منحصر به علم حضورى است و چنین علمى از راه براهین فلسفى حاصل نمى‏شود . 
4 موضوع علم خداشناسى خداى متعال است و بحث در باره وجود وى از مبادى این علم بشمار مى‏رود . 
5 براى فطرى بودن شناخت‏خدا دو معنى را مى‏توان در نظر گرفت‏یکى شناخت‏حضورى که مرتبه‏اى از آن براى هر انسانى حاصل است و دیگرى شناخت‏حصولى قریب به بداهت که با استدلال ساده براى همه میسر است . 
6 ممکن است منظور کسانى که برهان بر واجب الوجود را نفى کرده‏اند نفى برهان لمى باشد . 
7 احتمال دیگر این است که منظور ایشان نفى برهان بر وجود عینى و شخصى خداى متعال باشد . 
8 احتمال سوم این است که منظورشان نفى برهان بالاصاله و بالذات بر وجود خداى متعال باشد . 
9 برهان لمى را بصورتى مى‏توان تعریف کرد که در مورد خداى متعال هم قابل اقامه باشد و آن این است برهانى که حد وسط آن علت عینى یا تحلیلى براى اتصاف موضوع به محمول باشد . 
10 انى بودن برهانى که بر اساس تلازم عقلى بین حدود قیاس تشکیل مى‏شود برهان ان مطلق ضررى به اعتبار آن نمى‏زند بلکه مى‏توان گفت که براهین لمى هم متضمن چنین برهانى هستند.
پی نوشت
[۱]. ر. ک: الهیات شفاء مقاله ۸ ف ۴ و تعلیقات ص ۷۰. 
[۲]. ر. ک: سوره اعراف آیه ۱۷۲. 
www.andisheqom.com

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
به بالا بروید