شهادت فاطمه و علی ابن ابیطالب (ع)

شهادت فاطمه و علی ابن ابیطالب (ع)

شهادت فاطمه و علی ابن ابیطالب (ع):

اسماء به حسن و حسین (ع) فرمود: بروید نزد پدرتان علی (ع)، و وفات مادرتان را به او خبر دهید. حسن و حسین (ع) از خانه بیرون آمدند، در حالی که فریاد می‌زدند: یا مُحَمَّداه! یا اَحْمَداه! اَلْیوْمُ جُدِّ دَلَنا مُوْتُکَ اِذْ ماتَتْ اُمُّنا

«آه! ای محمد! ای احمد (ص)! امروز مصیبت فقدان تو برای ما تجدید شد، چرا که مادرمان از دنیا رفت».

سپس حسن و حسین (ع) وارد مسجد شدند، علی (ع) در مسجد بود، آن‌ها شهادت فاطمه (س) را به او خبر دادند، علی (ع) از این خبر آنچنان دگرگون شد که بی‌حال افتاد، آب به صورتش پاشیدند، وقتی که حالش خوب شد، با ندائی جانسوز فرمود: بِمَنِ الْعَزاء یا بِنْتَ مُحَمَّدٍ کُنْتُ بِکِ اَتَعَزِّی فَفِیمَ الْعَزء مِنْ بَعْدِکِ.

«ای دختر محمّد (ص) به چه کسی خود را تسلیت بدهم، تا زنده بودی مصیبتم را به تو تسلیت می‌دادم، اکنون بعد از تو چگونه آرام گیرم؟»

علی در کنار جنازه‌ی زهرا:

مورّخ معروف، مسعودی نقل می‌کند: هنگامی که فاطمه (س) از دنیا رفت، امام علی (ع) بسیار بی‌تابی نمود، و گریه و زاری شدید کرد، و چنین مرثیه می‌خواند:

 «سرانجام هر اجتماع دو دوست، به جدائی می‌انجامد، و هر مصیبتی بعد از مرگ و فراق، اندک (و قابل تحمّل) است.

رفتن فاطمه (س) بعد از رفتن پیامبر (ص) دلیل آن است که هیچ دوستی باقی نمی‌ماند».

روایت‌کننده می‌گوید: حضرت علی (ع) حسن و حسین را برداشت و با هم وارد آن اطاقی شدند که جنازه‌ی فاطمه (س) در آنجا بود، دیدند اسماء در بالین فاطمه (س) نشسته و گریه می‌کند و می‌گوید: «ای یتیمان محمد (ص)، ما بعد از پیامبر (ص) خود را به فاطمه (س) تسلیت می‌دادیم، اکنون به چه کسی تسلیت بدهیم؟»

چون شب فرارسید، علی (ع) جنازه را غسل داد، هنگام غسل هیچکس حاضر نبود جز حسن و حسین (ع)، زینب، ام‌کلثوم، فضّه و اسماء بنت عُمیس.

اسماء می‌گوید: فاطمه (س) به من وصیت کرد که هیچکس جز علی (ع) و من، او را غسل ندهد، من علی (ع) را در غسل دادن جنازه‌ی فاطمه (س) کمک کردم.

روایت شده: علی (ع) هنگام غسل فاطمه (س) می‌گفت: «خدایا فاطمه (س) کنیز تو و دختر رسول و برگزیده‌ی تو است، خدایا حجّتش را به او تلقین کن، و برهانش را بزرگ بدار، و درجه‌اش را عالی کن، و او را با پدرش محمد (ص) همنشین گردان».

و نیز روایت شده که: علی (ع) با همان پرده‌ای که بدن رسول خدا (ص) را خشک کرد، بدن زهرا (س) را خشک نمود، وقتی که غسل تمام شد، علی (ع) جنازه را بر سریر (شبیه تابوت) نهاد، و به امام حسن (ع) فرمود: به ابوذر خبر بده بیاید، او ابوذر را خبر کرد و آمد و با هم جنازه را تا محل نماز حمل کردند، حسن و حسین (ع) همراه علی (ع) بودند، آنگاه علی (ع) بر جنازه، نماز خواند.

در روایت ورقه آمده، امیر مؤمنان (ع) فرمود: مشغول غسل دادن فاطمه (س) شدم، او را در درون پیراهن، بی‌آنکه پیراهنش را از تن بیرون آورم غسل دادم، به خدا سوگند فاطمه (س) پاک و پاکیزه بود، سپس از باقیمانده‌ی حنوط رسول خدا (ص) او را حنوط کردم و کفن بر او پوشاندم، و پیچیدم، وقتی که خواستم بندهای کفن را ببندم، صدا زدم: ای اُمّ‌کلثوم، ای زینب، ای سکینه، ای فضّه، ای حسن و ای حسین هَلُمُّوا تَزَوَّدُوا مِنْ اُمِّکُمْ…: «بیائید و از دیدار مادرتان توشه برگیرید، که وقت فراق و لقای بهشت است».

حسن و حسین (ع) آمدند و با آه و ناله می‌گفتند:: «آه! چه شعله‌ی حسرت و اندوهی که هرگز خاموش شدنی نیست، برای فقدان جدّمان محمد مصطفی (ص) و مادرمان فاطمه زهرا (س)، ای مادر حسن! و ای مادر حسین! وقتی که با جدّمان ملاقات کردی، سلام ما را به او برسان، و به او بگو: ما بعد از تو در دنیایتیم ماندیم».

امیر مؤمنان (ع) فرمود: «من خدا را گواه می‌گیرم که فاطمه (س) ناله‌ی جانکاه کشید و دستهای خود را دراز کرد و فرزندانش را مدّتی به سینه‌اش چسبانید».

ناگاه شنیدم هاتفی در آسمان صدا زد: «ای علی!، حسن و حسین را از سینه‌ی مادرشان بلند کن، که سوگند به خدا این حالت آنها، فرشتگان آسمان را به گریه انداخت، و دوستان مشتاق دوست خود می‌باشند».

آنگاه حسن و حسین (ع) را از سینه مادرشان، بلند کرد.

در کتاب مصباح‌الانوار از امام صادق (ع) نقل شده که: امیر مؤمنان علی (ع) هنگامی که بدن فاطمه (س) را در میان قبر نهاد، گفت: «ای صدیقه! تو را به کسی که بهتر از من است تسلیم کردم، و برای تو همان را که خدا می‌پسندد، پسندیدم، سپس این آیه را خواند: مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نَعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَهً اُخْری: «ما شما را از آن خاک آفریدیم، و در آن بازمی‌گردانیم، و از آن نیز بار دیگر شما را بیرون می‌آوریم» (طه- ۵۵).

وقتی که قبر را هموار کرد و مقداری آب بر آن پاشید، کنار قبر، گریان و محزون نشست، عباس (عمویش) آمد دستش را گرفت و به خانه‌اش برد.

جلوگیری شدید علی از نبش قبر:

روایت شده: شبی که جنازه‌ی فاطمه (س) را دفن کردند، در قبرستان بقیع صورت چهل قبر تازه احداث کردند.

و وقتی که مسلمانان از وفات فاطمه (س) آگاه شدند به قبرستان بقیع رفتند، در آنجا چهل قبر تازه یافتند، قبر فاطمه (س) را پیدا نکردند، صدای ضجّه و گریه از آنها برخاست، همدیگر را سرزنش می‌کردند، و می‌گفتند: پیامبر شما جز یک دختر در میان شما نگذاشت، ولی او از دنیا رفت و به خاک سپرده شد و در مراسم نماز و دفن او حاضر نشدید، و قبر او را نمی‌شناسید.

سران قوم گفتند: بروید عدّه‌ای از زنان با ایمان را بیاورید تا این قبرها را نبش کنند، تا جنازه‌ی فاطمه (س) را پیدا کنیم و بر او نماز بخوانیم، و قبرش را زیارت کنیم.

علی (ع) از این تصمیم، با خبر شد، خشمگین از خانه بیرون آمد، آنچنان خشمگین بود که چشمهایش سرخ شده بود و رگهای گردنش پر از خون گشته بود، و قبای زردی که هنگام ناگواریها می‌پوشید، پوشیده بود، و بر شمشیر ذوالفقارش تکیه نموده بود تا به قبرستان بقیع آمد، و مردم را از نبش قبرها ترسانید.

مردم گفتند: این علی بن ابیطالب (ع) است که می‌آید در حالی که سوگند یاد کرده که اگر یک سنگ از این قبرها جابجا شود، تمام شما را خواهد گشت.

در این هنگام، عمر با جمعی از اصحابش با علی (ع) ملاقات کردند، عمر گفت: «ای ابوالحسن! این چه کاری است که انجام داده‌ای، سوگند به خدا قطعاً قبر زهرا (س) را نبش می‌کنیم، و بر او نماز می‌خوانیم».

حضرت علی (ع) دست بر دامن او زد و آن را پیچید و به زمین کشید، عمر به زمین افتاد، علی (ع) به او فرمود: «ای پسر سودای حبشیه! من از حق خودم گذشتم از بیم آنکه مردم از دین خارج نگردند، امّا در مورد نبش قبر فاطمه (س)، سوگند به خدائی که جانم در اختیار او است، اگر چنین کنید، زمین را از خون شما سیراب می‌کنم، چنین نکنید تا جان سالمی از میان بدر برید».

ابوبکر به حضور علی (ع) آمد و عرض کرد: ترا به حق رسول خدا (ص) و به حق آن کسی که بالای عرش است (یعنی خدا) سوگند می‌دهم، عمر را رها کن، ما چیزی را که شما نپسندید، انجام نمی‌دهیم. آنگاه علی (ع)، عمر را رها کرد، و مردم متفرّق شدند و از فکر نبش قبر منصرف گردیدند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا