تصوف به عنوان یکی از انحرافات جدی در امت اسلام ، دوران پر فراز و نشیبی را طی نموده است ، اهل بیت علیهم السلام به عنوان رهبران الهی از همان ابتدای تشکیل این جریان به مخالفت با این جریان پرداختند.
این انحراف از بین اهل سنت آغاز گردید و تقریبا تا دوران صفویه در بین شیعیان جایگاهی نداشت اکثر قریب به اتفاق بزرگان صوفیه از اهل سنت بودند.
این جریان انحرافی با زهد ورزیهای حسن بصری و سفیان ثوری در عصر امامت آغاز گردید تا اینکه در دوران امام صادق علیه السلام رسما به عنوان مسلک و مذهب توسط ابوهاشم کوفی اعلام موجودیت کرد.
متن حاضر نگاهیست به این جریان و فرقه های بوجود آمده از آن تا به امروز . بدیهی است که بررسی این جریان با قدمتی حدود ???? سال نیازمند نوشته های بیشتر است .
در این مطالب سعی شده است که به صورت مختصر نگاهی به این انحراف شود.
متاسفانه افراط و تفریط در بررسی این جریان همیشه مشکل ساز بوده است ، عده ای آن را به عنوان یک جریان عرفانی بصورت مطلق با تمام عقاید آن پذیرفته اند و سعی در توجیه انحرافات آن نموده اند و عده ای دیگر نیز با هدف مقابله و مبارزه با عرفا و عرفان حقیقی نیز اعلام جنگ نموده اند .
و حال آنکه عرفان مورد نظر تشیع همان عرفان فقاهتی است که بزرگانی همچون مرحوم سید علی قاضی ، علامه طباطبائی ، و حضرت امام خمینی رحمت الله علیهم از بزرگان آن در دوران اخیر بوده اند.واژه صوفی
برای کلمه صوفی ۱۰۰۱ معنا در نظر گرفته اند
قول اول: قول متصوفه است که گفته اند کلمه صوفی مشتق از صُفّه است و سعی دارن آنرا به اصحاب صفه که یاران پیامبر بودند و در روی سکو بخاطر فقر زندگی می کردند برسانند .
این قول مردود است چرا که : این جریان یک واقعیت تلخ اقتصادی است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آنها را یک به یک بیرون آورد و متحول کرد و در عین حال صوفیه وبرای اثبات این قول هیچ سندی ارائه نداده است. ثانیا اگر از صفه مشتق شده بود باید صفی می شد نه صوفی .
قول دوم : از اهمیت ویژه ای برخوردار است چرا که روایات ائمه (علیهم السلام) هم موید آن است و عبارتست از اینکه : این کلمه از صوف گرفته شده بمعنای پشم. چون صوفیان اولیه لباسهای پشمینه می پوشیدند. دکتر اسدالله خاوری از پیروان فرقه صوفیه ذهبیه نیز در کتاب خود این نظریه را تاکید می کند . دکتر عبدالحسین زرین کوب از مدافعان تصوف می نویسد: در میان ریشه شناسی هایی که برای کلمه صوفی پیشنهاد شده است محتمل ترینشان بی شک آن است که صوفی را از صوف به معنای پشم مشتق می داند. صوفیان به عنوان نشانه ای از فقر دینی خود جامه های پشمی خشنی به تن می کردند (تصوف ایرانی در منظر تاریخی آن ص۳۸)منشاء و سرچشمه
معمولا بسیاری از صوفیان و مدافعان آنها سعی میکنند زمینه پیدایش تصوف را زهد اسلامی و نیاز امت معرفی کنند در همین زمینه به دو نظر اشاره می شود .
اول : قول مرحوم جلال الدین همایی: عامل پیدایش تصوف همان زهد و پرهیزگاری است . (تصوف در اسلام ص ??)
دوم: قول دکتر کاظم یوسف پور : در جهان اسلام خاستگاه اصلی تصوف را باید در اعتراض گروهی از مومنان دلسوخته جستجو کرد که پس از دوران طلایی اسلام شاهد گرایش مسلمین به مادیگری و دنیا طلبی بودند . (نقد صوفی ص??)
طبق این دو خاستگاه اصلی تصوف ، اعتراض گروهی مومن دلسوخته بود در برابر گرایش به مادیگری مسلمین .
حال باید سوال کرد :
الف : اگر اعتراض مسلمانان دلستوخته بود چرا اهل بیت علیهم السلام همراهی نکردند و چرا سردمداران این جریان را طرد کردند؟!
ب-این مومنان دلسوخته چه کسانی بودند؟حسن بصری، سفیان ثوری یا ابوهاشم کوفی و … که در زمان خود اهل بیت علیهم السلام زندگی می کردند و اهل بیت علیهم السلام به شدت مخالفت می کردند .
حسن بصری که حرفهای بنی امیه را اسلامیزه می کرد !! تا کارش به جایی رسید که فقیه حجاج بن یوسف شد!!
حسن بصری که امام علی عیله السلام و امام حسن علیه السلام را می شناخت و آن بزرگواران نیز حسن بصری را می شناختند. حال اگر دلسوختگی حسن بصری و… بود می شود مشربی درست کرد که امام علی علیه السلام تاییدش نکند؟ و اگر قرار بود از این جریان زهد اسلامی شکل گیرد چرا از کمیل و عمار و … خبری نیست؟!
و همچنین تاریخ شهادت می دهد که امثال ابوهاشم کوفی از سرمایه داران زمان خود بوده اند.
قول صحیح درباره زمینه پیدایش تصوف :
این جریان را می شود سقیفه بنی ساعده دوم نامید چرا که با تشکیل سقیفه بنی ساعده ولایت و زعامت را توانستند از امام علیه السلام بگیرند ولی در مقابل معنویت امام علیه السلام ماندند و نتوانستند کاری کنند ، لذا بهترین کار ساخت جریان و شخصیت هایی بود که بتوان آنها را جایگزین ائمه کرد و ولایتی را تعریف کرد که در عین تبعیت مردم از آن با حکومت های وقت کاری نداشته باشند ،یعنی اسلام منهای معنویت .
البته به دلیل آشنایی اسلام با سایر ادیان و فرقه های وقت و به دلیل گسترش قلمرو حکومت اسلامی نقش سایر آیین ها در تاسیس این مسلک را نمی توان نادیده گرفت .
آسین پالاسیوس از شرق شناسان و عرفان شناسان یونانی منشاء تصوف را زهد و عرفان مسیحی و فلسفه نوافلاطونی اسکندریه می داند (کتاب عقل و وحی در اسلام ص ???(منشأ و سرچشمه آداب و رسوم تصوف
در حقیقت مخلوطی از تفکرات فرقه ها و ادیان مختلف اعم از بودایی ، میترایی ، زردشتی ، مانوی ، تائو ، مسیحی ، برهمائی ، یهود ، اسلام و … است.
مسائلی همچون فقر ، خرقه پوش ، ریاضت های طولانی از آداب هندوها ست. ( ماللهند ج۱ص۲۵ )
تشرف را از آیین میترا گرفتند (آیین میترا همان مهر پرستی ایران باستان است) (میترا یعنی خورشید) آیین میترا ص۲۷
غسل اسلام گنابادی ها از غسل تعمید مسیحی ها اخذ شده است .
پرسه و گدایی صوفی مبتدایی از آیین برهمایی گرفته شده (کتاب ماللهند ج۲ص۴۵۳)
عین قول و عقیده صوفی ها در مورد ذکر در آیین زردشت آمده که باید پیکر پیر را بدل گیرند و چنان داند که حاضر و ناظر است و از فکر پیر غایب نگردد . (کتاب ریاض السیاحه ص۱۸۱)
چنانچه ملا علی گنابادی (فرزند ملاسلطان) مشهور به نور علی شاه ثانی می گوید :
مقلد ناچار است که در وقت عبادت مرشد را در نظر آورد . (صالحیه ص۳۳۴)
کیوان قزوینی در استوار نامه ص ۱۹۲ : صحت اعمال و عبادات و معارف موقوف است به اجاز قطب و الا باطل است و قبول خدا نیست اگر چه با خلوص نیت باشد زیرا معنای خالص بودن نیت خلوص للقطب است و کسی راهی به خلوص لله ندارد مگر از راه قطب . ولایت یعنی بیعت با ولی امر که بواسطه آن صورت قطب وارد قلب می شود.
عشریه که در فرقه نعمت اللهی گنابادی جریان دارد و جانشین خمس و زکات است از آیین مسیح و یهود اخذ شده است. (انجیل متی باب ۲۳ شماره ۲۳)دوره های مختلف تصوف
1. مرحله تاسیس:
بعد از جریان سفیان ثوری و ابوهاشم کوفی است که مرحله رشد و دست به عصا راه رفتن این جریان است .
2. جوانه زدن تصوف :
ازچهره های مشهور این دوره شفیق بلخی (وفات ۱۹۴)رابعه عدویه(وفات۱۸۵) حارث محاسبی (وفات ۱۹۰ تا ۱۹۵) که در این دوره کم کم نوعی مبانی وارد تصوف شد مانند عشق که توسط رابعه عدویه گسترش یافت .
3. مرحله رشد و رواج تصوف:
تقریبا قرن سوم است از چهره های معروف این دوره که تصوف را رشد دادند بایزید بسطامی ، جنید بغدادی ، سهل تستری ، منصور حلاج ، و شبلی بودند و مفاهیمی همچون شطحیات و تقدیس شیطان وارد تصوف شد.
4. مرحله نظم و کمال :
اوایل قرن چهارم که کل آبادی و سراج از مشاهیر این دوره هستند تصوف وارد کتابها می شود و اولین کتابها به رشته تحریر در می آید ، مانند : الرعایه لحقوق الله که نویسنده اش مجهول است، و اللمع سرّاج طوسی که متوفای ۳۸۰ است .
5. مرحله شرح و تعلیم :
مربوط به قرن های ۷،۸،۹،۵،۶ است که از بهترین قرن های رشد و شکوفائی برای تصوف محسوب می شود ، در این دوره سیر و سلوک فرقه ای شروع شد و فرقه های زیادی شکل گرفت.
از چهره های تاثیر گذار این مرحله : سیف فرفانی ، داوود قیصری ، عبدالرحمن جامی ، لاهیجی ، عطار نیشابوری، شبستری و مولوی ، را می توان نام برد .
در این دوره تصوف نظری مدون می شود و تصوف در حیطه عمل گسترش زیادی می یابد.
6. خانقاه
در قرن چهارم واقعه ای بوقوع پیوست که نقطه عطف برای تصوف بود و آن ایجاد اولین خانقاه است .
واژه خانقاه بصورتهای مختلف خوانده و نوشته می شود.
بیشتر تلفظ ها عبارتند از :
خانگاه ، خوانقاه ، خانه گه ، خانجاه ، خانجاه ، خانقه ، خانگه و … ۳۳ نوع نوشتاری دارد .
معنی هم که در نظر گرفتند : خان>کاروانسرا
خان>معبد و پرستشگاه
زیزدان چو شاه آرزو یافت
ز دریا سوی خان آذر شتافت
خوان>سفره
چنان پهن خوان کرم گسترد
که سیمرغ در قاف حسرت خورد
خان>حاکم
«گاه» هم به چند معنا آمده است :
گاه>سریر و تخت پادشاهی
گاه>زمان و هنگام
گاه>جا و مکان
خانقاه را بیشتر به معنای معبد و پرستشگاه و سفره گرفته اند .
اولین خانقاه به شهادت خود صوفیه در قرن چهارم هجری و توسط امیری مسیحی در رمله شام برای صوفیان ساخته شد.
می نویسند: امیری ترسا به شکار رفته بود در راه دو تن را دید از این طایفه که فرا هم رسیدند و دست در آغوش یکدیگر کردند و هم آنجا بنشستند و آنچه داشتند از خوردنی پیش نهادند و به خوردنی. آنگاه برفتند ، امیر ترسا را معامله و الفت ایشان با یکدیگر خوش آمد. یکی از ایشان را طلب کرد و پرسید آن کی بود؟ گفت ندانم ، گفت از کجابود؟ گفت ندانم ، گفت ترا چه بود؟ گفت هیچ چیز. امیر گفت : پس این چه الفت بود که شما را با یکدیگر بود؟ درویش گفت: این مارا طریقت است ، گفت شما را جایی هست که آنجا فراهم آیید؟ گفت نی. گفت : پس من برای شما جایی سازم تا با یکدیگر آنجا فراهم آیید. پس آن خانقاه به رمله بساخت(نفحات الانس ص۳۱ – طرایق الحقایق ج۱ص۸۰)
کم کم صوفیان هر کجا رفتند خانقاهی ساختند ، مساجد ترک شد و موقوفات برای خانقاه معین نمودند و آدابی بنا نهادند ، حتی برای ورود به خانقاه آداب و رسوم خاصی ساختند و برای هر خانقاه یک متولی به نام شیخ درست کردند .(سفرنامه ابن بطوطه ص۲۶)
مستر همفر جاسوس انگلیس در کشورهای اسلامی در خاطرات خود برنامه تولت انگلستان را در رابطه با اسلام اینگونه بیان می کند : گسترش همه جانبه خانقاه های دراویش ، تکثیر و انتشار رساله ها و کتابهائی که مردم عوام را به روی گرداندن از دنیا و مافیها و گوشه گیری سوق می دهد مانند مثنوی مولوی و احیاالعلوم غزالی .(خاطرات مستر همفر ص ۶۵)
اگر مسجد پایگاه رسمی اسلام است در مقابل آن خانقاه همیشه پایگاه مخالفین اسلام و کانون توطئه علیه اسلام بوده است. ارزش مسجد در اسلام بسیار زیاد است به دلیل اینکه مهمترین کانون تربیت اسلامی می باشد .
پیامبر گرامی اسلام فرمودند : رفت و آمد به مساجد رحمت است و خودداری از رفتن به مساجد نفاق است (کنز العمال ص۵۷۰)
و در روایتی دیگر می فرمایند : مساجد خانه های افراد با تقوا می باشد(جامع الاحادیث شیعه ج۴ص۴۳۷)
حضرت علی علیه السلام می فرمایند : مساجد بهترین قطعات زمین هستند و ارزشمندترین انسانها در پیشگاه با عظمت خداوند کسی است که نخستین شخص در رفتن به مسجد و آخرین نفر در بیرون آمدن از آن بوده باشد (سفینه البحار ج۱ ص۶۰۰) از این قبیل روایات بسیارند.
و سوال ما از متصوفه ، چرا خانه های خدا را رها کرده و در خانقاه ها سکونت گزیده اند و چرا در بین صفوف مسلمین تفرقه ایجاد میکنید؟
البته برخی فرقه های صوفیه به دلیل ترس از مردم ، اسم خانقاه های خود را به حسینیه تغییر داده اند. اما برنامه های همیشگی خود را انجام می دهند.تصوف و تشیع
سوابق صوفیه نشان می دهد که صوفیان نخستین اکثرا سنی مذهب هستند مثل جنید بغدادی – ابوهاشم کوفی – منصور حلاج ابو حلمان دمشقی – قطب الدین حیدر و… مولوی – با یزید بسطامی – عطار – سنایی و … همه و همه سنی هستند حال سوال این است که تصوف از چه زمانی وارد تشیع شد ؟ چه کسانی نقش داشتند ؟ چرا وارد شد ؟
مبنای دولت صفویه شیعه گری بود و تشیع مذهب رسمی شد .
شاه اسماعیل از نوادگان شیخ صفی اردبیل بود که شیخ صفی صوفی بود و دارای اختیارات و نفوذ بی نظیر در ایران بود ، صفویه تشیع را مذهب رسمی اعلام کرد و از طرفی چون شاهان صفوی از نسل صوفی و گرایش به تصوف داشتند تشیع و تصوف را کنار هم قرار دادند .
دکتر زرین کوب می گوید : صفویه در عین اینکه تشیع را رکن عمده دولت خویش ساختند تصوف را رکن دیگر آن تلقی کردند و در نهضت انقلابی آنان بود که تصوف و تشیع بهم امتزاج یافت . (دنباله جستجو در تصوف ایران ص ۲۳۰)
شاه اسماعیل خودش را مرشد کامل و قطب وقت اعلام کرد و تصوف در کنار تشیع در ایران گسترش یافت بعدها و در زمان شاه عباس عده ای از بزرگان خاندان صفی ادعای مرشدیت کردند و خواستند مرشدیت و پادشاهی را از هم جدا نمایند . آنها پادشاه را مرشد کامل خلع کردند این مساله و نفوذ علمای شیعه در دربار باعث گردید که شاه عباس به مخالفت با صوفیان برخیزد و سر انجام دست به قلع و قمع صوفیان زد و کار به جایی رسید که کسی جرات نداشت خودش را صوفی معرفی کند.عقاید و تفکرات صوفیه
هر یک از فرق صوفیه و احکام خاصی دارند که شاید بعضی از آنها در سایر فرقه ها دیده نشود. به دلیل اینکه منشا و مبدا این احکام در تصوف قطب به عنوان رهبر صوفیان است لذا آداب و عقاید متفاوتی شکل گرفت .ولایت در نزد صوفیه
صوفیه همانند شیعیان معتقد به ولایت و وجود ولی در عالم اند و می گویند هرگز عالم از این کاملان خالی نیست و به برکت ایشان بلایا از خلق عالم مندفع می گردد; و این مسئله باعث شده که پنداشته شود تصوف و تشیّع مترادف یا عین هم اند; حتی سید حیدر آملی گفته است که شیعه ای که صوفی نباشد شیعه نیست و صوفی ای که شیعه نباشد صوفی نیست.
در مسئله ی ولایت بین تشیع و تصوف تفاوت عمیقی وجود دارد و برای روشن شدن این تفاوت و افتراق، بیان مسائل زیر لازم است:
مسئله ی اول: معنای لغوی ولایت: در لغت برای ولایت معانی متعددی از قبیل قرب، محبت، نصرت، ربوبیت، حق تصرف و امثال این ها ذکر شده، لکن معنایی که راغب در مفردات برای ولایت ذکر نموده است جامع ترین معناست. وی می گوید:
الولاء و التوالی به این معناست که دو چیز یا بیشتر از آن، طوری در کنار هم قرار بگیرند که چیز دیگری بین آنها فاصله نباشد.
این معنا در تمام معانی دیگری که برای ولا و ولایت ذکر شده به نحوی وجود دارد.
مسئله ی دوم: ولایت در اصطلاح شیعه: در اصطلاح شیعه از ولایت معانی مختلفی اراده می شود که نیاز به توضیح دارد.
شهید مطهری(رحمه الله) برای ولا و ولایت در کتاب ولاءها و ولایتها اقسامی ذکر کرده است و ما هم بحث را بر اساس همین تقسیمات مطرح می کنیم.
الف) ولای منفی: در دین اسلام یکی از ولایت ها ولایت منفی است; یعنی ترک آن ولایت از مسلمانان خواسته شده است. به این معنا که مسلمانان نباید دوستی و سرپرستی غیرمسلمان را بپذیرند; ولی احسان و نیکی به آنان در عین حالی که دوستی و سرپرستی آنان را نمی پذیرد، از نظر اسلام مانعی ندارد، چون اسلام به بشردوستی اهمیت خاصی می دهد. این ولایت اختصاص به شیعه ندارد و همه ی مسلمین در این مسئله با هم متحدند.
ب) ولای اثباتی: ولای اثباتی بر دو قسم است: یکی ولای اثباتی عام و دیگری ولای اثباتی خاص. ولای اثباتی عام به ولایی گفته می شود که به همه ی افراد جامعه ی اسلامی تعلّق می گیرد و اختصاص به فرد و یا طبقه ی خاصی ندارد و آن به این معناست که برای همه ی افراد جامعه ی اسلامی ولای دوستی و قرابت ثابت است و بر همدیگر در مورد امر به معروف و نهی از منکر ولایت دارند. این قسم ولایت نیز اختصاص به شیعه ندارد و همه ی مسلمین آن را قبول دارند.
اما ولای خاص اثباتی با تمام اقسامش، اختصاص به پیامبر(صلی الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) دارد; یعنی مسلمانان مکلّف اند که از حیث اعتقاد و عمل، این ولاها را درباره ی آنان رعایت کنند. این ولا دارای اقسام زیر است:
1. ولای محبّت یا ولای قرابت: مراد از این ولا، دوستی و محبّت اهل بیت رسول الله(صلی الله علیه وآله) است و در قرآن کریم آیه ی مودّت دلالت صریحی بر وجوب این محبت و دوستی دارد; آن جا که می فرماید:
(قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی); بگو بر رسالتم چیزی از شما نمی خواهم جز دوستی اقربا و اهل بیتم.
در این قسم ولا، همه ی مسلمین با هم اتحاد دارند و محبّت اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه وآله)را واجب می دانند. شافعی در این باره می گوید:
اگر محبّ اهل بیت رافضی است، پس ای جن و انس شهادت بدهید که من رافضی هستم.
و نیز در شعر معروف خود وجوب دوستی اهل بیت را به صراحت مطرح نموده است. زمخشری نیز در ذیل آیه ی مودّت روایات متعددی از پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) درباره ی دوستی و محبّت اهل بیت(صلی الله علیه وآله) ذکر کرده است.
2. ولای امامت: این ولا ولایی است که اگر از طرف خداوند به هر کسی داده شود، پیروی مردم در امور دینی از او واجب می گردد. به عقیده ی شیعه، این ولایت بعد از پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) از طرف خداوند به امامان معصوم دوازده گانه(علیهم السلام) اعطا شده و مرجعیت دینی بعد از پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)در امامان معصوم(علیهم السلام)منحصر گردیده است، مگر این که از طرف آنان نایبی در این مسئله معین گردد و حدیث ثقلین و آیه ی تطهیر و آیات و روایات متعدد دیگر بر حقانیت این عقیده ی شیعه دلالت دارند.
3. ولای زعامت: ولای زعامت عبارت است از رهبری اجتماعی و سیاسی جامعه ی اسلامی که به عقیده ی شیعه بعد از پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)از طرف خداوند به امامان معصوم(علیهم السلام)اعطا گردیده و با آیات متعددی، از قبیل آیه ی اطاعت و آیه ی ولایت بر مدعا استدلال شده است.
4. ولای تصرف: این ولا برخلاف ولایت های سه گانه ی فوق که تشریعی و قراردادی اند، ولای تکوینی و بالاترین مرحله ی ولایت است.در نظر شیعه، بعد از پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)، حامل این ولایت فقط نفس پاک انسان کامل است و انسان کامل هم منحصر در حجج الله و امامان معصوم(علیهم السلام)است. پس حامل این ولایت، که انسان کامل و معصوم است، دارای نفوذ غیبی بر جهان و انسان و ناظر بر ارواح، نفوس، قلب ها و اعمال است. این که این ولایت اکتسابی است یا خدادادی در این جا مجالی برای بیان آن نیست.
ولای امامت، زعامت و تصرف مختص عقاید شیعه است و سایر مسلمین به این ولایت ها نسبت به ائمه ی دوازده گانه که اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه وآله) هستند اعتقاد ندارند. در نظر تشیع این ولایت های سه گانه از ستون دین به شمار می آید. از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که
اسلام بر پنج چیز استوار شده است: نماز، زکات، روزه، حج و ولایت. و به هیچ کدام از این ها آن قدر بها داده نشده است که به ولایت داده شده است.
پس در مذهب تشیع، ولایت ائمه ی طاهرین(علیهم السلام) در سه جهت مرجعیت دینی، رهبری سیاسی و تصرف و نفوذ غیبی بر جهان و انسان ها از اصول عقاید دینی به شمار می آید.
مسئله ی سوم: ولایت در تصوف: ولایتی که در نزد صوفیه مطرح است از جهات متعددی با ولایتی که در عقاید شیعی مطرح است تفاوت ریشه ای دارد که به برخی از آنها اشاره می شود:
1. ولایت در تصوف معنا و تعریف خاصی دارد که هرگز بر معنای ولایت مطرح در تشیّع انطباق ندارد; زیرا صوفیه معتقدند مقام ولایت عبارت است از مرتبه ی فنای فی الله و ولی در این مقام، در تجلّی احدی محو و مستهلک شده و به علت سکر و استغراقی که بر او عارض می شود، تابعیت و عبودیت به حسب صورت از او مرتفع می گردد، اما از نظر معنا او عین تابع و عابد است; لذا به عقیده ی صوفیه، ولایت و مقام قدس متوقف بر ایمان است نه عمل.
ناگفته پیداست که هیچ کدام از این معانی در ولایت شیعی راه ندارد، بلکه مقام ولایت در مذهب شیعه مقتضی عبودیت و تابعیت بهتر و بیشتر است و لذا ولی و امام، با کمال هوشیاری و علم، بیانگر شریعت است، نه این که العیاذ بالله در سکر و فنا به سر ببرد.
2. ولایت در تصوّف دارای مراتب مختلف و هر مرتبه مشتمل بر تعداد مشخصی ولی است و بالاترین مرتبه ی ولایت اختصاص به قطب و دغوث دارد. هر چند برخی از صوفیه به ولایت ائمه ی دوازده گانه به مذاق خودشان، بریده از امامت و رهبری و ولایت تشریعی، هم سان با اقطاب خودشان قایل هستند و تنها فرقه ی ذهبیه با جعل ولایت کلیه شمسیه و ولایت جزئیه ی قمریه سعی کرده اند که بین ولایت ائمه ی دوازده گانه(علیهم السلام) و سایر اولیا تفاوت ایجاد کنند، لکن در مجموع این عقیده ی آنان کاملا با آنچه در متون روایات شیعه ثابت است بیگانه است; چون در تشیع ولایت به ائمه ی دوازده گانه(علیهم السلام)اختصاص دارد و هیچ کسی غیر از آنان نمی تواند از این مقام برخوردار باشد و درآمیختن ولایت ائمه(علیهم السلام) با ولایت دیگران، طبق روایتی از امام صادق(علیه السلام)، آمیختن ایمان به ظلم و شرک است.
3. به اعتقاد صوفیه، ولایت یک امر اکتسابی است که با ریاضت و انجام برنامه های صوفیانه برای هر کس در تحت تربیت و اشراف مرشد قابل دست رسی است. اما ولایتی که در تشیع مطرح است نمی تواند اکتسابی باشد، بلکه طبق مقتضای حکمت خداوند به امامان دوازده گانه(علیهم السلام) عنایت شده است.
4. ولایت شیعه آن طور که بیان شد، ریشه در قرآن و روایات دارد، برخلاف ولایت صوفیه که متکی بر ذوقیات و افکار شاعرانه است و هیچ پشتوانه ای قرآنی و روایی ندارد.
از مطالب فوق چنین نتیجه می گیریم که ولایت مطرح در نزد صوفیه، هیچ گونه سنخیتی با ولایتی که شیعه به آن معتقد است ندارد و ثابت گردید که نه تنها تصوف و تشیع مترادف نیستند، بلکه از جهات مختلف تباین صریح بین آنها کاملا ظاهر و مشهود است.شطح یا شَطَح
در تعریف لغوی و اصطلاحی شطح اختلاف زیادی وجود دارد .
از دیدگاه صوفی : شطح در زبان راندن عبارتی که بظاهر گزاف و گران و سنگین باشد مانند انا الحق حلاج و سبحانی ما اعظم شانی با یزید بسطامی
و از دیدگاه فقه : به زبان راندن عبارات کفر آمیز که منع شرعی دارد
صاحب تاج العروس که یکی از متبتع ترین دانشمندان لغت است می گوید : اکثر ائمه لغت این کلمه را ذکر نکرده اند ،تنها بعضی از صرفیون آن را در باب اسما اصوات ذکر نموده اند . او سپس از یکی از استادان خود نقل می کند که او گفته : من در کتب لغت بر این کلمه واقف نگشتم ،گویا این کلمه عامیان باشد در عین حال در اصطلاح تصوف به کار می رود .تفسیر اصطلاحی شطح :
روزبهان بغلی شیرازی پس از تفسیر لغوی شطح می گوید : پس در سخن صوفیان شطح ماخوذست از حرکات دلشان … از صاحب وجد کلامی صادر شود از تلهب احوال و ارتفاع روح درعلوم مقامات که ظاهر آن متشابه باشد و عبارتی باشد آن کلمات را غریب یابند چون و جهش نشناسند و در رسوم ظاهر و میزان آن نبینند به انکار و طعن از قائل مفتون شوند ( شرح شطحیات ص ۵۷ )
این جریان که وارد تصوف شد بحران درست کرد و کشته هم داد که حسین بن منصور حلاج اولین مقتول این جریان است و عین القضاه همدانی دومین کشته معروف آن می باشد .جملاتی مانند اناالحق و سبحانی و ما اعظم شانی (منزه هستم من چقدر شان من بزرگ است )
با یزید بسطامی از بزرگترین کسانی است که شطحیات زیادی از وی نقل شده است .
بایزید را گفتند: که جمله خلایق در تحت لوای محمد خواهند بود : گفت بالله که لوای من از لوای محمد عظیم تر است (شرح شطحیات ص ۱۳۱)
مولوی حکایت «سبحانی ما اعظم شانی »گفتن با یزید را آورده و آن را با کرامتی از وی نیز مقرون ساخته است :
با مریدان آن فقیر محتشم
بایزید آمد که نک یزدان منم
گفت مستانه عیان آن ذوفنون
لااله الا انا ها فاعبدون
چون گذشت آن حال و گفتندش صباح
تو چنین گفتی و این نبود صلاح
گفت این بار ار کنم این مشغله
کاردها در من زنید آن دم هله
حق منزه از تن و من با تنم
چون چنین گویم بباید کشتنم
چون وصیت کرد آن آزاد مرد
هرمریدی کاردی آماده کرد
مست گشت او باز از آن سغراق زفت
آن وصیتهاش از خاطر برفت
عقل آمد نقل او آواره شد
صبح آمد شمع او بیچاره شد
تا آنجا که می گوید :
چون همای بیخودی پرواز کرد
آن سخن را بایزید آغاز کرد
عقل را سیل تحیر در ربود
زان قویتر گفت کاول گفته بود
نیست اندر جبه ام الا خدا
چند جویی در زمین و در سما
آن مریدان جمله دیوانه شدند
کاردها در جسم پاکش می زدند
هر یکی چون ملحدان گرد کوه
کارد می زد پیر خود را بی ستوه
هر که اندر شیخ تیغی می خلید
باژگونه او تن خود می درید
یک اثر نی بر تن آن ذوفنون
وان مریدان خسته دز غرقاب خود
هر که او سوی گلویش زخم برد
حلق ببریده دید و زار مرد
وانکه او را زخم اندر سینه زد
سینه اش بشکافت شد مرده ابد
وآنکه آگه بود از آن صاحب قران
دل ندادش که زند زخم گران (مثنوی دفتر چهارم ص ۲۴۹)
مشایخ صوفیه شروع کردند به توجیه کردن این شطحیات و عبارت چیدن
رزوبهان بغلی متوفای ۶۰۶ بزرگترین کتاب را توجیه شطحیات نوشته است .
این جریان تا به امروز ادامه دارد و علمای شیعه با آن مخالفت نمودند .
حضرت امام خمینی رحمت الله علیه ضمن مخالفت جدی با شطحیات آنرا نشانه خودخواهی و وسوسه شیطان و تکبر می داند .
ایشان می فرماید :
ای مدعی معرفت و جبه و سلوک و محبت و فنا ، تواگر براستی اهل الله و از اصحاب قلبو و اهل سابقه حسنائی هنیئا لک ولی این قدر شطیحات و تلوینات و دعویهای گزاف که از حب نفس و وسوسه شیطان کشف می کند مخالفت با محبت و جذبه است ان اولیایی تحت قبائی لا یعرفهم غیر تو اگر از اولیلی حق و محبین و مجذوبینی خداوند می داند و به مردا ین قدر اظهار مقام و مرتبت مکن و این قدر قلوب ضعیفه بندگان خدا ار از خالق خود به مخلوق متوجه مکن و خانه خدا را غضب مکن بدان که این بندگان خدا عزیزند و قلوب آنها پرقیمت است باید صرف محبت خدا شود . این قدار با خا نه خدا بازی مکن و به ناموس او د ست درازی نکن .(فان للبیت ربا )
پس اگر در دعوی خود صادق نیستی در زمره دورویان و اهل نفاقی .
( چهل حدیث . حدیث ۹ )
و در جایی دیگر می فرمایند :
همه شطحیات از نقض سالک و خودی و خودخواهی است (مصباح الهدایه ص ۲۰۷)
به هر حال این جریان بعث بروز درگیری بی تشیع و تصوف و همچنین علمای اهل سنت و تصوف گردید .منصور حلاج
یکی از جنجال ترین چهره های تصوف حسین بن منصور حلاج است . وی کسی است که اولین شطحیات را گفت و بخاطر بسیاری از انحرافاتی که وارد دین کرد به توسط علمای شیعه و سنی وقت تفکیر و بردار شد .
متاسفانه صوفیان همیشه سعی نموده اند حلاج را تطهیر نمایند.
اتهام حلاج فقط این موضوع نبوده و در دادگاه وی مسائل زیادی طرح شده است .
برخی از اتهامات حلاج به شرح ذیل استاتهامات حلاج
فریاد انا الحق ره منصور بود
یارب مددی که فکر راهی بکنیم
اما از علمای شیعه ،کسانی به مخالفت با او بر خواسته اند :
1- در راس آنها شیخ ابوالقاسم حسین بن روح سومین وکیل خاص امام زمان علیه السلام است و پس از او به ترتیب :
2- شیخ جلیل گرانقدر مفید (۴۱۳-۳۳۶)که به حق هر چه برای شیعه مانده از زحمات اوست حتی مخالفان او را مجدد شیعه در راس سده چهارم دانسته اند
3- شیخ محمد بن ابی یعقوب معروف به ابن ندیم بغدادی متوفی بعد از ۳۳۷
4- وی شیخ علی بن حسین بن موسی بن بن بابویه قمی پدر مرحوم صدوق که امام زمان عجل الله فرجه برای او در توقعی دعا کرده و او را ستایش کرده اند .
5- و شیخ الطائفه علی الاطلاق محمد بن الحسن الطوسی (۴۶۰-۳۸۵) که حلقه اتصال متقدمین و متاخرین به شمار می آید و غالب علوم از ناحیه او به دست ما رسیده است .
6- و ابو سهل اسماعیل بنی علی نوبختی متوفی ۴۰۲ هجری صاحب کتاب فرق الشیعه .
و تعداد زیادی از علمای بنام شیعه همچون مقدس اردبیلی و …
منابع اصلی:
واحد طلاب کانون رهپویان وصال
پایگاه حوزه
صباح، پاییز و زمستان ۱۳۸۴، شماره ۱۷ و ۱۸
خُلُق، مرداد و شهریور ۱۳۸۷ – شماره ۶
askquran.ir
tasavvof.ir
ghadiany.com
دیگر منابع:
درکوی صوفیان (محمد تقی واحدی)
سلسله های صوفیه ایران (نور الدین مدرسی چهاردهی )
تاریخ تصوف (آیت الله عمید زنجانی )
رازگشا (کیوان قزوینی )
عرفان سماع مولوی (مدرسی )
تشیع و تصوف (علامه معروف الحسنی )
عرفان و عارفنمایان، ترجمه کسر اصنام الجاهلیه، محسن بیدارفر، انتشارات الزهراء، ص۲۵.
از کوى صوفیان تا حضور عارفان، چ سوم، ص۴.
در خانقاه بیدخت چه میگذرد؟ ص۴۳ – ۴۴.
موضع تشیع در برابر تصوف در طول تاریخ، ص ۵ – ۳۶.
سیری کوتاه در مرام اهل حق، مقدمه داوود الهامى، ص ۳ – ۴.
زرین کوب، عبدالحسین: ارزش میراث صوفیه، ص ۹۶ – ۹۷. به نقل از نقد عرفانهای صوفیانه (نقد مسلک اهل حق).
الهى، نور على، برهان حق، ص ۵ و ۶
مبانی عرفان در حدیث و قرآن، دکتر عزت الله دهقان، نشر حاذق، ۱۳۸۱.
ابعاد عرفانی اسلام، آن ماری شیمل، ترجمه عبدالرحیم گواهی، دفتر نشر فرهنگ، ۱۳۷۷.
پژوهشی در پیدایش و تحولات تصوف و عرفان، عباسعلی عمید زنجانی، چ امیرکبیر.
فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، دکتر سید جعفر سجادی، نشر کتابخانه طهوری، ۱۳۷۷.
اخلاق عارفان، دکتر مهین پناهی، انتشارات روزبه، ۱۳۷۸.
کتاب انسان کامل، عزیزالدین نسفی
تصوف از دیدگاه ائمه طهارـ علیه السّلام ـ داود الهامی، مؤسسه دفاع از حریم اسلام ، ص۸-۷.
لغت نامه دهخدا، واژه چله و چله نشسنن.
اشارات و فرهنگ اصلاحات صوفیه ، حیدر شجاعی ، ص۸۸، انتشارات مجید،۱۳۷۹
فواتح الجمال و فواتح الجلال،ص۵۹، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج ۴، حرف چ.
اوراد الأحباب، ص۲۹۱، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج ۴، حرف چ.
جامع صغیر، ج۲، ص ۱۶۰، به نقل از فرهنگ نوربخش.، ج ۴، حرف چ.
فرهنگ نور بخش ، ج۴، دکتر جواد نور بخش ، حرف چ، اسفند ۷۲، مولف.
شرح بر مقامات اربعین، دکتر سید محمد دامادی، ص۵۲، دانشگاه تهران ۱۳۷۵.
رجوع شود به بحرالمعارف ، عالم ربانی و عارف همدانی مولی عبدالصمد همدانی، تحقیق و ترجمه حسین استاد ولی، ص ۱-۳۰۰، انتشارات حکمت، ۱۳۸۱.
نقدی جامع به تصوف حر عاملی، ترجمه عباس جلالی، ص۷-۱۵۶، انتشارات انصاریان۱۳۸۳.
تصوف و تشیع ، هاشم معروف الحسنی . ترجمه سید محمد صادق عارف ، ص۹-۴۱۸، چاپ آستان قدس ۱۳۷۵.
مقدمه ای به مبانی عرفانی و تصوف دکتر سجادی، سازمان مطالعات و تدوین کتب علوم انسانی ، دانشگاه تهران۱۳۷۲، ص۷.
نقطه های آغاز در اخلاق عملی، آیه الله مهدوی کنی ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ، چاپ هفتم ۱۳۷۶، ج۱، ص۴۴۷.
عرفان اسلامی، شیخ حسین انصاریان ، نشر حجت ۱۳۷۱، ج۷، ص۹-۲۳۸.
بحر المعارف، موسی عبد الصمد همدانی، ج اول، ترجمه و تحقیق حسین استاد ولی، نشر حکمت ۱۳۸۱، ص۲۹۹.
تحفه الملوک، سید بحر العلوم ، انتشارات علامه، ۱۴۱۸، قمری، مقدمه و شرح علامه تهرانی، ص۳۱.
ترجمه شرح دعای سحر ، حضرت امام خمینی ره، سید احمد قهری، انتشارات تربت، ۱۳۷۶، ج۱، ص۲۱
نور علی نور، علمه حسن زاده آملی، ص۱۲۶، انتشارات تشیع، ۱۳۷۶.
محجه البیضاء ، ملا محسن فیض کاشانی، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۴۱۷، قمری، ج۳، ص۲۰۴.
عوارف المعارف، ص ۱۰۲، به نقل از اشارات و فرهنگ اصطلاحات صوفیه، حیدر شجاعی، ص ۸۸، انتشارات مجید، ۱۳۷۹
ادامه دارد …شریعت ، طریقت ، حقیقت
این اصول را عرفای شیعه نیز قبول دارند اما اختلافاتی با صوفیان دارند .
در تعریف این سه اصل عرفا می گویند : شریعت عبارت است از تصدیق پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) در مجموعه آنچه از جانب خداوند آورده و عمل بر طبق ظوابط و حدودی که در شرع مقدس بیان شده است.
به عبارت دیگر تعبد و تسلیم در برابر انبیای الهی و اوصیای آن ها در تمام مسایل اعتقادی اخلاقی و عملی که از طریق کتاب و سنت برای انسان ها توضیح داده شده است «شریعت» است .
«طریقت» عبارت است از دست یابی به محتوا و حالت خاصی که از آن عمل انتظار می رود : یعنی سالک با بهره گیری از باطن و جان دستورهای دینی به روح خود تعالی می بخشد و حقیقت عبارت است از اینکه در این که سالک نه خود را می بیند و نه عبادت و بندگی اش را از عالم کثرت ها پا را فراتر گذاشته حقیقت واحده حاکم بر کل هستی را مشاهده می کند و در جهان هستی غیر صفات و اسمای الهی و مظاهر وجودی او چیزی نمی بیند حتی خود و فعل خود را ادراک نمیکند . در این صورت است که معنی (لااله الا هو کلی شی هالک الا وجهه)(سوره قصص آیه ۸۸ «هیچ معبودی جز او نیست همه چیز جز ذات پاک او فانی می شود »را به خوبی می شناسد و سیر (ولله المشرق و المغرب اینما تولو فثم وجه اله )سوره بقره آیه ۱۱۵ :«شرق و غرب از آن خداست و به هر سو رو کنید خدا از آن جاست »)
را می یابد و آنچه در آیه شریفه (کل من ع لیها فان و یبقی وجه رکب ذوالجلال و اکرام (سوره رحمن آیات ۲۶-۲۷ «تمام کسانی که روی آن زمین هستند فانی می شوند و تنها ذات ذوالجلال و گرامی پروردگارت باقی می ماند »)نهفته است را ادراک می کنند .
به عنوان مثال : در نماز آنچه از مقدمات شرایط واجبات و ارکان در رساله های عملیه آمده که مربوط به عموم مردم است و انجام آن مستلزم رفع تکلیف و ترک عمدی آن موجب فسق و چه بسا به عنوان کفر تلقی می شود شریعت نامیده شده است .
در پس این ظواهر ، باطنی در کار است که بیان کیفیت و کمیت آن از عهده ساله های عملیه ساخته نیست . میزان اخلاص حضور قلب حال و هوای عبادت و بندگی به گونه ای که حلاوت و لذات آن را احساس کند و جمعاً مسایلی که شخص را به خدا نزدیک می کند و به روح او عروج می بخشد طریقت نامیده می شود .
گاهی چند نفر در یک صف نماز می خوانند که همه از نظر رعایت شرایط ظاهری در یک سطح قرار دارند ولی فاصله ارزش نماز آن ها در نزد خدا از زمین تا آسمان است مضمون روایتی از رسول خدا (ص) در محجه البیضا ج ۱ ص ۳۴۱.
اما «حقیقت» نماز این است که نمازگزار به معنی واقعی کلمه انقطاع از غیر برای او حاصل شود . و هیچ چیزی را غیر حق متوجه نشود اما
از نظر صوفیه : یک صوفی اول م لزم به انجام اعمال شریعت است طریقت در تصوف سر سپردن به قطب است که راهش از شریعت بخاطر امکان اختلاف و تضادشان با همدیگر جداست و در حقیقت که همان مرتبه فنا است صوفیان معتقدند که انسان دیگر نیازی به انجام اعمال شریعت ندارد چون مقصود خود رسیده است این استغنای از شرع به دو گونه در این مراحل رواج دارد .
استغنای بدایتی : استغناء در مسیر طریقت که برای همه امکان دارد .
استغنای نهایتی : رسیدن به حقیقت و مقام قرب که برای همه امکان ندارد .بدایتی :
چون ولی و مرشد کامل است و دخل و تصرف در همه امور می تواند بکند در شرع هم می تواند دخالت کند و ولایت مطلقه کلیه الهیه دارد صلاح می داند که شما فلان کار یا نماز را نخوانید که استغنای بدایتی است یعنی بی نیازی از شرع در طی طریق چون به زعم صوفی ها شارع به آنها گفته است .نهایتی :
صوفی ها معتقدند چون به حقیقت رسیدی نیازی به شریعت نیست چرا که هدف از عبادت ،رسیدن به حقیقت بود .
صوفی معتقد است که در طی این طریق الزامی بر انطباق دستورات قطب با شرع نیست و مخالف با شرع هم باشد بحثی نیست دو تن از کسانیکه این بحث را تئوریزه کردند مولوی و شخی محمود شبستری هستند .مولوی در مقدمه دفتر ۵ مثنوی :
شریعت همچو شمع است ره می نماید و بی آنکه شمع بدست آوری راه رفته نشود چون در ره آمدی آن رفتن تو طریقت است و چون رسیدی به مقصود آن حقیقت است وجهت این است که گفته اند (که گفته ؟ معلوم نیست )
لو ظهرت الحقایق بطلت الشرایع (یعنی وقتی حقایق ظاهر شد احکام (شریعت )باطل می شود)ادامه حرفهای مولوی :
حاصل آنکه شریعت هم چون علم کیمیا آموختن است از استاد یا کتاب و طریقت استعمال کردن داروها و مس را در کیمیامالیدن است وحقیقت، زر شدن مس، کیمیا دانان به علم کیمیا شادند که ما این علم را می دانیم (علماء را می گوید) و عمل کنندگان به علم کیمیا شادند که ما چنین کارهایی می کنیم و حقیقت یافتگان به حقیقت شادند که ما زر شدیم و از علم و عمل کیمیا آزاد شدیم یا مثلا شریعت همچون علم طبی آموختن است و طریقت پرهیز کردن به موجب طب و داروهاخوردن و حقیقت صحبت ابدی یافتن و از ان دو فارغ شدن چون آدمی از این حیات می برد شریعت و طریقت از او منقطع شود و حقیقت ماند .
علت علنی مطرح نکردن این بحث ها توسط صوفی ها در طول تاریخ حمله علمای اهل تسنن و تشیع به آنها بود .شبستری در گلشن راز :
بود هستی بهشت ، امکان چو دوزخ من و تو در میان مانند برزخ
تو برخیزد تو را این پرده از پیش
نماند نیز حکم مذهب و کیش
عین القضاه خمدانی نیز در تهمیدان ص ۳۵۰ و ۳۵۱ می گوید :
از نظر صوفیه حکم شریعت تا آنجاست که قالب و بشریت بر جای باشد که حکم خطاب و تکلیف بر قالب است اما کسیکه قالب را بار گذاشته باشد و بشریت افکنده باشد و از خود بیرون آمده باشد تکلیف و حکم خطاب برخیزد کفر و ایمان بر قالب تعلق دارد آنکس که تبدل الارض غیر الارض او را کشف شده باشد که زمین همان زمین نیست .
قلم امر و تکلیف از او برداشته شود که
لیس علی الخراب خراج
در ما لیت بر زمین خرابه مالیاتی نیست
چون این اعتقاد صوفیه با قران و سنت مخالف بود سعی کردند دلایلی برای توجیه آن بیاورند یکی از مهمترین آیاتی که به آن استناد می کنند آیه شریفه و اعبد ربک حتی یاتیک الیقین است .(یعنی یعنی پروردگارت را عبادت کن تا زمان رسیدن به یقین ) در حالیکه طبق نظر همه مفسرین شیعه و بسیاری از مفسرین سنی منظور از یقین اینجا مرگ است در هیچ کجای زندگی ائمه نیز ما شاهد ترک عبادات نیستیم .
از نظر شرع هر انسان مکلفی باید در همه حالات اعمال دینی خود را انجام دهد مگر اینکه دو شرط از وی ساقط شود .
1- عقل
2- اختیار (و شاید صوفیان در اینجا بخاطر کارهای خلاف شرعشان یا عقلشان زائل شده و یا اختیارشان را به شیطان داده اند ) کسان دیگری از صویه نیز سعی کردها ند به شیوه های گوناگون این مساله را توجیه کنند نور علیشاه ثانی قطب دوم فرقه صوفی گنابادی می گوید :
صوفی موحد است و موحد غیر محدود است و مذهب در حد است و صوفی رو به بی حدی است . صالحیه حقیقت ۲۳۳:
و باز ادعا میکند :
پس از یقین عبودیت نیست ربوبیت است و تکلیف نیست . حقیقت ۴۱۱.
اما علما وفقهای بزرگ و عرفای بنام شیعه این تفکر صوفیه را زیر سوال برده و به شدت به ان حمله کرده اند :
عارف بزرگ ملا حسینقلی همدانی می فرماید :
«مخفی نماناد بر برادران دینی که به جز الزام به شرع شریف در تمام حرکات و سکنات و تکلمات و لحظات و غیر ها راهی به قرب حضرت ملک الملوک جل جلاه نیست و به خرافات ذوفیه اگر چه ذوق در غیر این مقام خوب است کما هو داب الجهال و الصوفیه خذ لهم الله راه رفتن لا یوجب الا بعدا …(برنامه سلوک در نامه های سالکان ص ۹۷)»
علامه بحر العلوم نیز فرموده اند که :
«پس هر که را بینی که دعوای سلوک کند و ملازمت تقوا و ورع و متابعت جمیع احکام ایمان در او نباشد و قدر سر مویی از صراط مستقیم شریعت حقه انحراف نماید او را منافق می دان ، مگر آنچه به عذر یا خطا و نسیان از او سر نزند . هم چنان که جهاد دوم ، جهاد اکبر است نسبت به جهاد اول (اشاره به توضیح خاص ایشان درباره حدیث مشهور رسول اکرم (ص) در باب جهاد اکبر و اصغر )، هم چنین منافق این صنف منافق اکبرند و انچه از برای منافقین در صحیفه الهیه وارد شده حقیقت آن برای ایشان به وجد اشد ثابت است .(رساله سیر و سلوک منسوب به سید بحر العلوم به کوشش رضا استادی ص ۶۶)»
بیانی از عارف و اصل امام خمینی (قدس سره)
«و بالجمله کشفی اتم از کشف نبی ختمی (ص) و سلوکی اصح و اصوب از آن نخواهند بود پس ترکیباب بی حاصل دیگر را که از مغزهای بی خرد مدعیان ارشاد و عرفان است . باید رها کرد پس از بیانات سابقه معلوم شد که آنچه پیش اهل تصوف معروف است که نماز وسیله معراج سلوک و سالک است و پس از وصول سالک مستغنی از رسوم گردد امر باطل و بی اصل و خیال خام بی مغزی است که با مسلک اهل الله و اصحاب قلوب مخالف است و از جهل به مقامات اهل معرفت و کمالات اولیا صادر شده است نعوذ بالله منه »
حکیم عارف میرزا مهدی الهی قمشه ای پس از وصف حال عارفان راستین و شمارش مصادیق زیادی از انان نوشته است :
«اگر معنی صوفی و تصوف عبارت از ادعای دروغ مقام ولایت است و نیابت خاصه به هوای نفس و حب ریاست و خرقه بازی و سالوسی و ریا ودکان داری و فریب دادن مردم ساده لوح و تشکیلات و امور موضوعه موهوم و القاء اوهام و تخیلات بر مردم زود باور به داعی کرامات دروغ که عارف به راستی می گوید »
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
تا بالنتیجه از لذات حیوانی و شهوت دنیوی کاملا برخوردار گردند و به افسون و فریب جمعی را گرد خود به نام فقر و درویشی و ارشاد جمع کرده و دکانی از آیات واخبار عرفانی و گفتار نظم و نثر بزرگان حکما و علمای ربانی باز کنند و حرف مردان خدا را بدزدند برای متاع دکان خود ….
… گر این است معنی صوفی صد نفرین حق بر این مردم باد که بدنام کنندگان نکونامان عالمند.اعتذار ابلیس یا حب شیطان
یکی دیگر از اعتقادات صوفیان مساله دفاع از شیطان است .
اولین کسی در تصوف حلاج به دفاع از شیطان پرداخت او دلیلی سجده نکردن بر آدم را شدت توحید او معرفی نمود .
حلاج می گوید : موسی با ابلیس درعقبه طور به هم رسیدند موسی گفت : چه منع کرد تو را از سجود ؟
ابلیس گفت : دعوی من معبود واحد را واگر سجده کردمی آدم را مثل تو بودمی ، زیرا که تو را ندا کردند و یکبار گفتند : انظر الی الجبل (اعراف /۱۴۳) بنگریدی (فوری برگشتی ) و مرا ندا کردند هزار بار اسجد لادم و سجده نکردم . شرح شطحیات ص ۵۸
و یا می گوید : صاحب من و استاد من ابلیس و فرعون است .به آتش بترسانید ابلیس را از دعوی خود بازنگشت فرعون را به دریا غرق کردند و از دعوی باز نگشت .
فرعون از روی کشفی که از خدا پیدا کرده بود ادعای ربوبیت کرد (الطوامیس ۵۱)
و بعدها کار به جایی رسید که ابولقاسم گورکانی از سران متصوفه شیطان را سید الموحدین نامید .شاهد بازی
یکی دیگر از انحرافات متصوفه است …
اوحد الدین کرمانی و ابوحلمان دمشقی در از شاهد بازان مشهور صوفیه بوده اند : در الانس ص ۵۸۸ آمده است که :
اوحد الدین کرمانی از مشایخ بزرگ قرن هفتم و از نادران دوران بود ، چون در سماع گرم شد پیراهن مردان چاک کرد و سینه به سینه ایشان باز می نهاد .
بویزه این عمل درسماع رواج بسیار داشت . روزبهان بغلی شیرازی می گوید : در مجمع سماع به جهت ترویج قلوب به سه چیز احتیاج است : روایح طیبیه ، وجه صبیح (صورت زیبا ) ، و صوت ملیح (اوراد الاحباب ص ۲۰۷)
اوحد الدین کرمانی می گوید :
بی آب بود سماع کان بی ساز است
آتش درزن به هر کجا غماز است
باد است سماعی که در او شاهد نیست
خاکش به سر هر که نه شاهد باز است (سماع عرفان مولوی ص ۴۹)
توجه : هر چند اعتقادات و انحرافات صوفیه بسیار زیاد است ولی در این بخش و جزوه مختصر به همین اندازه بسنده می کنیم .
سر مگو:
معمولا تمام درویشان معتقد به سر مگو یا راز نهانی هستند.مقصود آنها همان مساله وحدت وجود است.
وحدت وجود از مسایل بسیار دقیق فلسفه است که بربرهانهای دقیق و محکم استوار است.و کتابهای عرفانی نیزوحدت شخصی وجود را پذیرفته اند.و صحیح نیز می باشد.اما اگر کسی به دقت کتابهای فلسفه و عرفانی را نزد استادی توانا نخوانده باشد هرگز به عمق این مساله نخواهد رسید.و اشتباه در فهم این مساله چیزی جز پذیرفتن کفر صریح نیست.زیرا این مساله همان صراط مستقیمی است که از موباریکتر است و ذره ای انحراف در آن سبب سقوط در وادی ضلالت و گمراهی است.
و ما در میان صوفیه و بلکه رهبرانشان کسی را سراغ نداریم که دقیقا به مساله فلسفه و عرفان آشنا بوده و مساله وحدت وجود را با تمام ظرافتهایش فهمیده باشد.به همین جهت آنان با مطالعه چند کتاب عرفانی و بدون آگاهی از عمق آن طبق تصورات غلطی که پیدا کرده اند به وحدت وجود به معنای حلول یا اتحادی آن معتقد شده اند.وحدت ادیان:
یکی از نقاط ضعف صوفیه بی تفاوتی آنان در برابر ادیان تحریف یا نسخ شده می باشد.به طوری که آنان حتی بت پرستی هندوها را نیز می پذیرند.و چون معتقد به صلح کل هستند تولی و تبری را رها کرده و هیچ کس یا هیچ دینی را رد یا انکار نمی کنند.و هیچ عقیده ای را غلط نمی شمارند.یعنی در دین خود غیرت و تعصب ندارند.و عجیب تر آنکه لعنت یزید حتی شیطان را نیز جایز نمی دانند.نمونه ای از رسوائی صوفیان
قطبهای خانقاه سالیان متمادی به اسم حقیقت مردم سادهلوح را گرد خود جمع کرده بودند.
بزرگترین معجزه قرن به تحقق پیوست، فریادهای اسلامخواهی و انقلابی مردم مسلمان ایران نظام طاغوتی شاهنشاهی را سرنگون و پرده از چهرههای تزویر و خیانت زدوده شد. سناگویان طاغوت و نوکران حلقه به گوش آمریکا از انقلابیون و مجاهدان فی سبیل الله مشخص گردیدند. آنان که از شریعت و طریقت سخن میگفتند معلوم شد که حقیقتشان چیزی جز نوکری طاغوت و حمایت از ظالمان و ائمه کفر نیست
در اینجا نمونههای از عملکرد روحانیت شیعه در برابر دستگاه طاغوت را بیان کرده تا خواننده عزیز خود به داوری نشسته و آن را با عملکرد خانقاهیان و مدعیان رهبری طریقت مقایسه نماید.
در ایام سیاه ستمشاهی ـ که جوانان و علمای راستین اسلام به عنوان زندانی سیاسی در زندانهای طاغوت شکنجه میشدند ـ خانقاه بیدخت سالروز تولد شاه و تاجگذاری او را جشن میگرفت، و روز ۲۱ فروردین و ۱۵ بهمن هر سال مجلس دعا برای طاغوت زمان محمدرضا شاه گرفته و پیامهای تبریک و تلگراف میفرستادند.
اما روحانیت گناباد ـ و من جمله نویسنده کتاب ـ به دنبال خدمت به مردم و پرهیز از سناگویی شاه بودند، به طوری که در اکثر روستاها از هر کس سؤالی درباره مسجد و حمام، حسینیه یا کتابخانه میشد مردم پاسخ میدادند: روحانیت گناباد و مخصوصاً حاجی مدنی با پول و کمک مردم این بناهای خیریه را ساختهاند.
خانقاه بیدخت نیز به جای خدمت به مردم به دنیال آن بود که به هر طریقی که امکان دارد مرا در یکی از جلسات دعا برای شاه برده تا موقعیت اجتماعی و مردمی مرا لکهدار نمایند، زیرا مردم چنان نفرتی از شاه داشتند که هر کس در جلسات مربوط به او شرکت میکردند به طور کلی آبرو و شخصیت اجتماعی خود را از دست میداد.
آری نه تنها رهبران خانقاه افتخار ـ و بلکه بهتر بگویم لکه ننگ نوکری و سناگویی شاه را داشتند بلکه تلاش میکردند تا دیگران را نیز در این ننگ سهیم گردانند، بنده همیشه قبل از فرا رسیدن روزهای جشن یا دعا برای شاه به مسافرت میرفتم.
اما یکسال بر اثر آنکه ۲۱ فروردین مسادف با یازدهم محرم بود نتوانستم مسافرت بروم. عصر روز عاشورا نیز آقای هوسمی که فرماندار بود، و رئیس شهربانی آقای شیخالاسلامی، و رئیس ژاندارمری آقای جوانمرد و آقای دیمی رئیس اداره اوقاف پای منبر بنده در حسینیه گناباد آمده و پس از سخنرانی تقاضا کردند که فردا صبح مجلس دعا برای شاه در مسجد جامع منعقد است و شما نیز شرکت کنید، فرماندار اضافه نمود که: چون جلسه دعا برای شخص اول مملک است باید شرکت کنید.
بنده عذرخواهی کرده که چون من نماینده حضرت آیه الله شاهرودی و حضرت آیه الله میلانی هستم نمیتوانم شرکت کنم. سپس با صدای سپس با صدای صلوات مردم که برای نماز جماعت صف بسته و منتظر بودند رفع مزاحمت شد و برای اقامه نماز به جایگاه رفتم.
پس از نماز آن چهار نفر دوباره آمدند و گاهی با اسرار و تشویق و گاهی با ارعاب و تهدید از من خواستند که در مجلس فردا شرکت کنم. اما بنده در برابر تمام سخنان آنان مقاومت کردم تا آنکه با نا امیدی بیرون رفتند.
فردا صبح فرماندار، برادرم را به فرمانداری احضار و به وی گفته بود: دیشب حاجی مدنی ـ برادرت ـ آبروی مرا پیش آن دو افسر برده و صریحاً گفت به مجلس دعا برای شاه نمیآیم. باید پیش آنان قبول میکرد اما بعد در آن مجلس شرکت نمیکرد و عذری را ذکر میکرد. برادرم در پاسخ گفته بود: باید شما با روحیات برادر من آشنا میبودید و چنین تقاضایی از او نمیکردید.کانون فساد در روستای خیبری
دولت طاغوت برای ترویج فساد و دور کردن مردم از دین یک کانون فسادی را در روستای خیبری پدید آورده بود. یک خانواده فاسدالاخلاقی را نزدیک محل اسکان مؤلف کتاب سکونت دادند و ارازل و اوباش حتی در روز به سراغ دختر و زن این خانواده میآمدند، به این وسیله احساسات مذهبی مردم جریحهدار گشته به فرمانداری و دادستانی شکایت نمودند اما پاسخ مقامات رسمی این بود که: خود فروشی آزاد است!
وقتی مردم مسلمان روستا احساس کردن که عفت عمومی در خطر است به جهت نهی از منکر به آن کانون فساد حمله کرده و آن دو زن فاسد را از روستا بیرون نمودند، آنان نیز به ژاندارمری شکایت نموده و در نتیجه عدهای از مردم محترم روستا بازداشت و زندانی شده و آن دو زن فاسد را نیز روبروی ژاندارمری اسکان دادند. دوران زندان اهالی روستا ۴۷ روز طول کشید، و چون عدهای از بستگان بنده جزو زندانیان بودند آقای سروان باغبانزاده صریحاً به من گفتک شما با یک مجلس دعا برای شاه میتوانستید اینان را آزاد کنید. گفتم من اهل دعا برای شاه نیستم، پاسخ داد: بنابراین آنان در زندان خواهند ماند. سرانجام کاری که برای رضای الهی بود موفق شد و زندانیان با سرافرازی و انجام فریضه نهی از منکر و با ناامیدی طاغوتیان از زندان آزاد شدند.
در طول مدتی که این کانون فساد در این روستا پدید آمد و مردم به دادستانی شکایت نمودند و طول مدت زندان مردمی که نهی از منکر کرده بودند خانقاه و خانقاهیان هیچ عکسالعملی نداشته و گویا حادثهای پیش نیامده بود. بلکه در تمام این مدت رهبران خانقاه با فرمانداری و ژاندارمری کاملاً صمیمی بود، و در برابر این تجاوز به عفت عمومی و گناه علنی هیچ حرکتی انجام ندادند، و گویا در شریعت آنان این اعمال گناه نیست یا آنکه طریقت آنان سرپوشی بر این منکرات و مخالفتهای علنی با شریعت میباشد.اخراج ایرانیان از عراق
ایامی که حزب بعث عراق عده زیادی از ایرانیان را با وضع رقتباری از عراق اخراج کرده بود، عمال رژیم پهلوی از این فرصت به نفع شاه استفاده میکردند، در شهرستانها مردم را برای اعلام انزجار از عمل رژیم عراق و به اسم حمایت از مردم محرومی که از عراق اخراج شدهاند، جمع مینمودند و به دعا و ثناگویی شاه میپرداختند.
در آن ایام یک روز سرگرد فارابی نزد من آمده و گفت: از اوضاع عراق که اطلاع دارید، بعثیان چقدر جنایت انجام داده و ایرانیان را از عراق اخراج کردهاند و در اکثر شهرهای استان خراسان اجتماعی برای ابراز انزجار از حزب بعث تشکیل شده است، و خوب است که گناباد نیز از قافله عقب نماند.
گفتم: بنده از شرکت در آن اجماع معذورم، زیرا در ساواک از من تعهد گرفتند که در سیاست دخالت نکنم. پاسخ داد: این ربطی به سیاست ندارد. اما من عذر آورده و گفتم: حزب بعث عراق و حمایت از شاه جریانات سیاسی هستند در نتیجه در اثر مخالفت بنده سایر روحانیان گناباد نیز مخالفت کرده و اصلاً چنین اجتماعی در گناباد منعقد نگردید.تصادف و مصدوم شدن فرماندار
آقای افراسیابی فرماندار گناباد در مسیر طبس تصادف نمودندو در بیمارستان فردوس و سپس در بیمارستان بیدخت بستری شد. به مجرد وقوع این حادثه رهبران خانقاه برای خوشخدمتی به طاغوت از اولین کسانی بودن که به عیادت او رفته تا از کاروان عقب نمانند. اما روحانیت متعهد گناباد به جهت تبری از عمال طاغوت علیرغم همه فشارها و تهدیدات از فرماندار عیادت نکردند.
یک روز سرهنگ شیخالاسلامی رئیس شهربانی به من زنگ زد که فرماندارتصادف کرده و در بیمارستان بستری است، و آقای سلطان حسین تابنده با آنکه در مسافرت بود فوراً به بیدخت امده و صبح زود در بیمارستان از فرماندار عیادت نمود. پاسخ دادم که: وقت نکردم. اما او گفت: وقتی داشتی اما نمیخواستی از او عادت کنی، زیرا وقتی یک شخص بهائی تازه مسلمان به نام مسیحالله رحمانی در بشرویه از دنیا رفت وقتی داشتی که در مجلس ترحیم او حاضر شوی، اما وقت نداشتی که در گناباد از فرماندار عیادت کنی!خانقاهیان و انقلاب اسلامی
قطبهای خانقاه سالیان متمادی به اسم حقیقت مردم سادهلوح را گرد خود جمع کرده بودند، ولی در جریان انقلاب اسلامی کوس رسوایی حقیقت خود را آشکار کردند. در کتاب«بیدخت را بشناسیم» آمده است: دراویش بیدخت دوش به دوش سایر مردم در راهپیماییها شرکت داشتند. («بیدخت را بشناسیم»، ص ۷۲)
برای روشن شدن درستی یا نادرستی ادعاهای کتاب فوق نمونههایی از عملکرد دراویش را ذکر میکنیم:
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی جویمند مرکز تجمع جوانان حزباللهی بود، و جوانانی که در گناباد از ظلم شاه و سلطانهای خانقاه به ستوه آمده بودند برای فریاد«مرگ بر شاه» به جویمند میرفتند، اما خانقاه بیدخت به نفع رژیم منحوس پهلوی و نیز به نفع مرغ طوفان شاپور بختیار تظاهرات برپا میکرد، دست پروردگان به پمپ بنزین بیدخت مراجعه میکردند اگر ماشینی عکس حضرت امام خمینی را به همراه داشت شیشههای آن را خرد میکردند.
مردم مسلمان و انقلابی گناباد از تظاهرات شاه دوستی درویشهای چماق به دست ناراحت شده و سرانجام در روز ۱۲محرم سوار بر ماشین و به قصد حمله کردن به درویشها حرکت کردند، اما وقتی بنده از این جریان اطلاع یافتم به سرعت حرکت کرده و از حمله آنان به درویشهای بیدخت جلوگیری کردم، زیرا میدانستم که این حرکت توسط عدهای سودجو به انحراف کشیده خواهد شد. همانگونه که قبلاً نیز حمله به بهائیان و حمله مردم مرکز شهرستان به خانقاه بیدخت در روستای مند به انحراف کشیده شده بود. تجربه تلخ آن دو حادثه باعث شد که من بگویم: حمله مردم به بیدخت صلاح نیست و شاید افراد فرصتطلب و سودجو چهره انقلاب را مشوّه نمایند.
این عمل بنده باعث شد که تعدادی از صوفیان بیدخت متنّبه شده و روحانیت را بپذیرند.
یکی از حربههای عوامفریبانه سلاطین خانقاه و صوفیان اتهامهای ناروا به روحانیت شیعه است و با این ادعا که آنان قشری هستند صوفیان را از استماع موعظههای روحانیت منع میکنند.
علامه امینی ـ صاحب کتاب گرانقدر الغدیرـ میفرمود: عدهای از زائران تهرانی روزها به منزل ما میآمدند و یک نفر صوفی نیز همراه آنان بود، پس از دوجلسه آن شخص صوفی دیگر نیامد، سراغ او را گرفتم، گفتند: هرچه اصرار کردیم او حاضر به آمدن به منزل شما نشد و گفت: میترسم این آقا در من اثر بگذارد و ارادتم از آقا صالحعلیشاه کم شود.
اولین مرتبهای که بنده نیز در مسجد جامع بیدخت منبر رفته بودم یک شخص صوفی ـ که مرا نمیشناخته است ـ از دیگری سؤال میکند که این آقا کیست؟ او در جواب میگوید: شیخ مدنی خیبری است. آن شخص صوفی تعجب کرده میگوید: خانقاهیان همیشه ما را از او ترسانیده بودند، ولی این شیخ نه تنها ترسی ندارد بلکه همه صحبتهای او قرآن و موعظه است.
همچنانکه یک پیر مرد صوفی هر روز در روستای خیبری از جلوی منزل اینجانب با کمال بیاعتنایی عبور مینمود، یک روز من به او سلام نمودم، وقتی از صحرا برمیگردد به همسر خود میگوید: امروز حاجی مدنی کاری کرد که من خجالت مرگ شدم و همان شب برای نماز جماعت به مسجد جامع آمد، و دیگر به خانقاه نرفت.
آری یکی از حربههای صوفیان آن است که تلاش میکنند پیروان آنها هرگز با یک شخص روحانی رابطه برقرار نکنند، و از شرکت آنان در نماز جماعت یا جلسات سخنرانی و منبر و روضه به شدت جلوگیری میکنند زیرا میدانند تنها کسانی که میتوانند مشت آنان را باز کرده و اشتباه آنان را آشکار کنند و مخالفت عمل و روش آنان را با دین مبین اسلام نشان دهند، همان روحانیان و تحصیلکردگان حوزوی هستند، به همین جهت بای جفظ نام و نشان خود از تماس صوفیان با روحانیان جلوگیری میکنند.
به هرحال، پس از آنکه بنده از حمله مردم به بیدخت جلوگیری کردم روز سیزدهم محرم آقای سلطان ابراهیم سلطانی ـ شوهر خواهر آقای سلطان حسین تابنده ـ نزد من آمده و پیام تشکر آقای قطب را ابلاغ نمود، به او گفتم: اگر چه من دشمن صوفیان هستم اما برای شما بهتر از آن دوستان نادانی هستم که اطراف آقای قطب گرد آمدهاند.
در زمان نخست وزیری دکتر اقبال در ایام طاغوت ـ چون قدرت بدست شما صوفیان بود ـ برای بنده پرونده جاسوسی برای عبدالکریم قاسم عراقی جعل کردید، اما در زمان انقلاب اسلامی ما نمیخواهیم عقده گشایی کرده و از احساسات مردم برای تصفیه حساب شخصی که شاه نمیتواند خود را در تهران حفظ کند میخواهد به وسیله درویشهای بیدخت رژیم طاغوت را حفظ نماید.
آقای سلطانی در پاسخ گفت: آقای قطب مردی ساده است و در این جریان سادگی کرده است.
به او گفتم: روح مطلب سادگی قطب نیست بلکه سیاست حساب شده ا.ست.
توضیح آنکه: در مسأله ملی شدن صنعت نفت توسط آیه الله کاشانی و دکتر مصدق آقای سلطان حسین تابنده و برادرش نورعلی تابنده در دو صف متضاد قرار گرفتند، سلطان حسین تابنده در بیدخت طرفدار شاه و دربار شده و از آنها حمایت میکرد، و نورعلی تابنده در تهران طرفدار آیه الله کاشانی و دکتر مصدق بود. و مقصود این بود که هر کدام از این دو جناح که پیروز شود برادری که طرفدار جناح پیروز بوده است از برادر شکست خورده دستگیری نماید.
در بیت و پنجم مرداد سال ۳۲ شاه از کشور فرار کرد، فوراً آیه الله کاشانی به دکتر مصدق احتمال خطر وقوع کودتا را متذکر میشود اما او توجهی نمیکند، در ۲۸ مرداد وقتی کودتا انجام شد و شاه به کشور برگشت، نورعلی تابنده که طرفدار مصدق بود از تهران فرار کرده و به خانقاه بیدخت و آقای سلطان حسین تابنده پناهنده شد، و جناب قطب نیز که طرفدار شاه بود و اکنون پیروز شده بود حکم عفو ملوکانه برادر خود را گرفت تا او با خاطری آسوده دوباره به تهران برگردد.
آری این سیاست رهبران خانقاه است که در هر مسأله سیاسی خودشان را تقسیم کرده و از تمام جناحهایمختلف و متضاد حمایت میکنند، و هر چند نفرشان طرفدار یکی از جناحهای درگیر میشوند تا آنکه در اینده هر کس پیروز شد لااقل چند نفر از دوریشها در آن جناح عضویت داشته باشند. برای اینان جناح حق و باطل مطرح نیست، و ملاک آن نیست که باید از حق طرفداری کنند؛ بلکه نان به نرخ روز خوردن و حمایت از جناح حاکم ملاک است.
وقتی انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام خمینی نیز د حال شکلگیری بود رهبران خانقاه تصمیم گرفتند دوباره سیاست قبلی خود را تکرار نمایند. در بیدخت آقای قطب در رأس چماقکشهای طرفدار شاه قرار گرفت، و آقای نورعلی تابنده در تهران در صف انقلابیون حرکت میکرد، و منتظر بودند ببینند کدام جناج به پیروزی میرسد و این در حالی بود که افراد آگاه میدانستند که این دو برادر سر و ته یک کرباسند، همان گونه که جیببُرهای قدیم درب صحن مطهر امام هشتم(ع) صبح با یکدیگر صبحانه میخوردند، سپس برای شکار زائرین حرم مطهر به جنگ زرگری با یکدیگر پرداخته و اموال مردمی که برای حل نزاع آنان پیش میآمدند را سرقت کرده و به دنیال کار خود میرفتند.
وقتی انقلاب اسلامی به پیروزی رسید آقای سلطان حسین تابنده از گناباد فرار نموده و در تهران به برادرش نورعلی تاینده پناه برد تا با پارتی بازی پرونده چماقکشی سلطان حسین تابنده را مختومه و به فراموشی بسپارند. با اینکه سلطان حسین از ترس محاکمه در دادسرای انقلاب اسلامی گناباد به تهران فرار نموده و چهارده سال گناباد را ندید، تا آنکه جنازهاش را به خانقاه بیدخت بردند، و پروندهاش در دادسرای انقلاب موجود است. اما نویسنده «بیدخت را بشناسیم» برای سرپوش گذاردن بر این فراز نوشته است: «جناب رضا علیشاه در سال ۵۸ به تقاضای مکرر اخوان به تهران تشریففرما شده و چون اخویها و بستگان ایشان و فرزندان در تهران ساکن هستند موقتاً در تهران سکونت دارند» ( «بیدخت را بشناسیم»، ص ۱۲۸.)
پاسخ به یک سؤال
شاید برخی افراد ساده لوح و زود باور ادعا کنند که چماقکشی تعدادی از دراویش بیدخت به حمایت از شاه ربطی به آقای سلطان حسین تابنده ـ قطب خانقاهیان ـ ندارد، و خطای چند نفر را نباید به حساب یک سلسله گذارد.
اما پاسخ این سؤال را مردم گناباد و بیدخت به خوبی میدانند، زیرا وقتی نور علیشاه مخالفان خود را به آخور گاو انداخته و پس از کشتن آنان ادعا میکرد که گاو به آنان شاخ زده است این گاو شاخزن ادعای چنان رعب و وحشتی در دل مردم منطقه ایجاد کرده بود که قدرت عرض اندام در برابر خانقاه را از همه سلب کرده بود. و آقای صالح علیشاه و آقای سلطان حسین تابنده ـ رضا علیشاه ـ تابع و دنبالهروی همان سیاست رعب و وحشت بودند.
از طرف دیگر قدرت آقای قطب در بیدخت همطراز و در عرض قدرت رژیم طاغوت بر سر مردم بود، بطوری که تعدادی از مردم بیدخت خود نیز محکوم به دو استبداد شاهنشاهی و سلطان علیشاهی میدانستند، در چنین شرایطی چه کسی باور میکند که چندین روز دراویش به نفع شاه چماقکشی کرده و شیشه اتومبیلهای حامل عکس امام را خورد کنند و هیچ اجارهای از آقای سلطان حسین تابنده نگرفته باشند.
کسی نمیتواند ادعا کند که آقای قطب از این چماقکشیها خبر نداشت و یا نمیتوانست از آن جلوگیری کند، زیرای در شهر کوچکی همانند بیدخت ـ که به یک شهرک یا قصبه بیشتر شباهت داشت ـ چگونه ممکن است حوادثی چنین مهم رخ دهد و کسی که مدعی رهبری مردم است از آن بیاطلاع باشد. و آقای قطب که در حادثه زلزله سال ۴۷ قدرت داشت از همکاری مردم با روحانیت جلوگیری کند چگونه قدرت نداشت جلوی دراویش چماق بدست را بگیرد. از اینجا معلوم میشود که تمتم آن شرارتها با هداین و راهنمایی آقای قطب صورت گرفته است.
قدرت آقای قطب در بیدخت به قدری زیاد بود که مدتی پیش از انقلاب یک روز من در پمپ بنزین بیدخت ایستاده بودم، یک نفر ژاندارم ـ که از اهالی روستای خیبری بود ـ از پاسگاه ژاندارمری آمد و با من احوالپرسی نمود، اما به زودی او را از شغل خود برکنار نمودند به این اتهام که چرا در روز روشن با شخصی که مخالف حضرت آقای قطب است احوالپرسی نموده است. این نمونهای از قدرت آقای قطب است که این گونه همه نیروهای انتظامی منطقه در اختیار او بودند، بنابراین چگونه او نمیتوانسته است جلوی عدهای درویش شرور و چماق بدست را بگیرد.عفو سلطان حسین تابنده
پس از پیروزی انقلاب اسلامی آقای سلطان حسین تابنده نگران اعمال گذشته خود بود، و از پروندهای که برای او در دادسرای انقلاب اسلامی گناباد تشکیل شده بود نگران بود، به همین جهت ـ و طبق آنچه قبلاً شرحش بیان شد ـ برادرش آقای نورعلی تابنده که به نهضت آزادی و ملیگرایان پیوسته بود در تهران تلاش کرد که پرونده برادر خود را نختومه نماید، سرانجام نامه شورای عالی قضایی و با امضای حجهالاسلام والمسلمین آقای مقتدایی به گناباد رسید، مبنی بر آنکه آقای سلطان حسین تابنده مشمول عفو حضرت امام خمینی واقع شده است.
پس از انتشار این خبر در شهر، جلسه جامعه روحانیت گناباد تشکیل شد و تصمیم گرفته شد بنده به همراه حجه الاسلام و المسلیمن مقتدائی رفته و از او سؤال کردیم: آیا عفو حضرت امام شامل حقالناس نیز میشود یا خیر؟ فرمود: خیر. آنگاه وقتی توضیح داده شد که آقای سلطان حسین و پدرانش حقوق زیادی از مردم را تضییع نمودهاند ایشان دستور دادند که:
اولاً: کاروانسرای عمومی که توسط خانقاه بیدخت غصب شده باید تخلیه شود، که بحمدالله انجام شد و اکنون در اختیار اداره آموزش و پرورش گناباد بوده و به نام مدرسه فتحالمبین فعالیت می کند.
ثانیاً: چون قنات بیدخت قبلاً هشت اینج آب داشته است و پس از احداث قنات صالحآباد توسط صالح علیشاه به دو اینج تقلیل یافته است، تحقیق کارشناسانه انجام شود، و چنانچه ثابت شد که قنات صالح علیشاه باعث کم شدن آب بیدخت شده باشد باید ورثه صالح علیشاه خسارت وارده بر تمام مردم بیدخت را جبران نمایند.
ثالثاً: اراضی موات کلوت که ثبت شده خانقاه است و نیز کلیه اموال عمومی که توسط عمال خانقاه غصب شده است باید برگشت داده شوند.
ربعاً: موقوفاتی که توسط خانقاه غاصبانه تصرف شدهاند مثل قسمتی از بند فرّاش که جهت اقامه عزاداری بر حضرت امام حسین(ع) وقف شده است ـ و متأسفانه در اداره ثبت گناباد به نام مزار سلطانی ثبت شده است ـ باید برگردانده شوند.
آنچه چه گذشت نمونههای اندکی از موضعگیریهای قطب خانقاه در برابر انقلاب اسلامی بود، و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
اگر ما بپذیریم و معتقد باشیم که «الظاهر عنوان الباطن» ظاهر نشان دهنده باطن است و «از کوزه همان تراود که در اوست» در این صورت اعمال قطب خانقاه و حمایتهای او از دولت طاغوت، و حمایت طاغوتیان از او، و نیز حق کشیها و پایمال کردن حقوق مردم ظاهرهایی هستند که بیانگر باطن آقای قطب میباشند.
و این لاابالیگری و روحیه تسامح و تساهل و بیاحتیاطی در مسائل شریعت نشان دهنده طریقت آنان است، و کسانی که در مسأله بسیار مهم حقالناس آنگونه بیموالات هستند چگونه ادعای رهبری طریقت و هدایت و دستگیری از مردم را دارند. آیا چیزی غیر از آن است که همه طریقتها و ادعاهای صوفیانه و سلسلهها و انتخاب پیشوند و پسوند «شاه» و «سلطان» برای خود راههایی برای اغوا و گمراه کردن مردم، و چپاول کردن اموال آنان، و اشباع حب ریاست طلبی خود میباشد؟!
منابع اصلی:
واحد طلاب کانون رهپویان وصال
پایگاه حوزه
صباح، پاییز و زمستان ۱۳۸۴، شماره ۱۷ و ۱۸
خُلُق، مرداد و شهریور ۱۳۸۷ – شماره ۶
askquran.ir
tasavvof.ir
ghadiany.com
دیگر منابع:
درکوی صوفیان (محمد تقی واحدی)
سلسله های صوفیه ایران (نور الدین مدرسی چهاردهی )
تاریخ تصوف (آیت الله عمید زنجانی )
رازگشا (کیوان قزوینی )
عرفان سماع مولوی (مدرسی )
تشیع و تصوف (علامه معروف الحسنی )
عرفان و عارفنمایان، ترجمه کسر اصنام الجاهلیه، محسن بیدارفر، انتشارات الزهراء، ص۲۵.
از کوى صوفیان تا حضور عارفان، چ سوم، ص۴.
در خانقاه بیدخت چه میگذرد؟ ص۴۳ – ۴۴.
موضع تشیع در برابر تصوف در طول تاریخ، ص ۵ – ۳۶.
سیری کوتاه در مرام اهل حق، مقدمه داوود الهامى، ص ۳ – ۴.
زرین کوب، عبدالحسین: ارزش میراث صوفیه، ص ۹۶ – ۹۷. به نقل از نقد عرفانهای صوفیانه (نقد مسلک اهل حق).
الهى، نور على، برهان حق، ص ۵ و ۶
مبانی عرفان در حدیث و قرآن، دکتر عزت الله دهقان، نشر حاذق، ۱۳۸۱.
ابعاد عرفانی اسلام، آن ماری شیمل، ترجمه عبدالرحیم گواهی، دفتر نشر فرهنگ، ۱۳۷۷.
پژوهشی در پیدایش و تحولات تصوف و عرفان، عباسعلی عمید زنجانی، چ امیرکبیر.
فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، دکتر سید جعفر سجادی، نشر کتابخانه طهوری، ۱۳۷۷.
اخلاق عارفان، دکتر مهین پناهی، انتشارات روزبه، ۱۳۷۸.
کتاب انسان کامل، عزیزالدین نسفی
تصوف از دیدگاه ائمه طهارـ علیه السّلام ـ داود الهامی، مؤسسه دفاع از حریم اسلام ، ص۸-۷.
لغت نامه دهخدا، واژه چله و چله نشسنن.
اشارات و فرهنگ اصلاحات صوفیه ، حیدر شجاعی ، ص۸۸، انتشارات مجید،۱۳۷۹
فواتح الجمال و فواتح الجلال،ص۵۹، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج ۴، حرف چ.
اوراد الأحباب، ص۲۹۱، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج ۴، حرف چ.
جامع صغیر، ج۲، ص ۱۶۰، به نقل از فرهنگ نوربخش.، ج ۴، حرف چ.
فرهنگ نور بخش ، ج۴، دکتر جواد نور بخش ، حرف چ، اسفند ۷۲، مولف.
شرح بر مقامات اربعین، دکتر سید محمد دامادی، ص۵۲، دانشگاه تهران ۱۳۷۵.
رجوع شود به بحرالمعارف ، عالم ربانی و عارف همدانی مولی عبدالصمد همدانی، تحقیق و ترجمه حسین استاد ولی، ص ۱-۳۰۰، انتشارات حکمت، ۱۳۸۱.
نقدی جامع به تصوف حر عاملی، ترجمه عباس جلالی، ص۷-۱۵۶، انتشارات انصاریان۱۳۸۳.
تصوف و تشیع ، هاشم معروف الحسنی . ترجمه سید محمد صادق عارف ، ص۹-۴۱۸، چاپ آستان قدس ۱۳۷۵.
مقدمه ای به مبانی عرفانی و تصوف دکتر سجادی، سازمان مطالعات و تدوین کتب علوم انسانی ، دانشگاه تهران۱۳۷۲، ص۷.
نقطه های آغاز در اخلاق عملی، آیه الله مهدوی کنی ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ، چاپ هفتم ۱۳۷۶، ج۱، ص۴۴۷.
عرفان اسلامی، شیخ حسین انصاریان ، نشر حجت ۱۳۷۱، ج۷، ص۹-۲۳۸.
بحر المعارف، موسی عبد الصمد همدانی، ج اول، ترجمه و تحقیق حسین استاد ولی، نشر حکمت ۱۳۸۱، ص۲۹۹.
تحفه الملوک، سید بحر العلوم ، انتشارات علامه، ۱۴۱۸، قمری، مقدمه و شرح علامه تهرانی، ص۳۱.
ترجمه شرح دعای سحر ، حضرت امام خمینی ره، سید احمد قهری، انتشارات تربت، ۱۳۷۶، ج۱، ص۲۱
نور علی نور، علمه حسن زاده آملی، ص۱۲۶، انتشارات تشیع، ۱۳۷۶.
محجه البیضاء ، ملا محسن فیض کاشانی، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۴۱۷، قمری، ج۳، ص۲۰۴.
عوارف المعارف، ص ۱۰۲، به نقل از اشارات و فرهنگ اصطلاحات صوفیه، حیدر شجاعی، ص ۸۸، انتشارات مجید، ۱۳۷۹
ادامه دارد …عشق مجازی:
یکی از مواردی که صوفیه در آن متهم به تجاوز از ظواهر شرع هستند مساله ی عشق مجازی است.
متاسفانه انان چون معتقدند که “لمجاز قنطره الحقیقه “عشق مجازی را مجوز و سرپوشی برای گناهان خود قرار داده اند.این صوفیان که مدعی محبت خدا هستند در نفس خبیث خود صورت شخصی را که به او عشق می ورزند مجسم کرده و نام مبارک”الله”را بر آن گذارده و برای عشق او کارهایی انجام می دهند که چه بسا به جنابت آنان منتهی می شود.چله نشینی
تعریف چلّه و چلّه نشینی:
الف- معنای لغوی: چلّه در لغت، چهل روزی است که درویشان و مرتاضان برای ذکر و فکر و طاعت و عبادت خلوت گزینندو چله نشینی به قصه ریاضت و عبادت، معتکف چلّه خانه شدن برای انجام ریاضات و عبادات چهل روزه ، گوشه انزوا گرفتن ، ترک لذایذ دنیوی گفتن و در گوشه خلوتی به عبادت مشغول بودن است ، در تداول عامه کنایه از : خانه نشستن و کم معاشرت بودن و از دوستان کناره گرفتن است چهل شب درین حریم به خلوت تو چلّه بند – تا محرم حریم شوی در صف صفا. (عطار)
ب- معنای اصطلاحی: چنانچه مدت خلوت صوفی چهل روز طول کشد آن را چهله یا اربعین خوانند. اهل حق به حدیث پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ که فرمود: هر آنکس که چهل روز برای خدا اخلاص ورزد چشمه های حکمت از دل او به زبان او جاری می شود استناد کردند و چنانچه خداوند اربعین(چله) موسی را به ذکر مخصوص کرده آنان نیز چله خود را با ذکر و یاد خدا صادقانه طی می کنند و روزه می گیرند و در خلوت می نشینندو با حق مناجات می کنند.علل اختصار چله نشینی بر عدد چهل
مراد از خلوت پیش صوفیان مقید و مخصوص به اربعین نیست و صوفی زمانی که به خلوت می نشیند نباید به فکر آن باشد که پس از چهل روز بیرون می آید.
نجم الدین کبری می فرماید: شیخ بن عمار گفت: هر گاه داخل خلوت شدی به خود مگو که پس از اربعین از آن بیرون می آیی، زیرا هر که با خود چنین گوید در روز اول از خلوت بیرون آمده است، اما با خود بگو که این مکان تا روز قیامت قبر توست.
یحیی باخزری گوید: این طایفه صوفیه را جمیع اوقات و روزگار باید که چنان باشد که در وقت چهله نشستن است ، هر چه در اول چهله مطلوب است در غیر چهله همان مطلوب می باشد.
اما آنچه موجب شده است که صوفیه خلوت را گاهی بر چهله اختصار کنند دو مسئله است: اول آیات قرآنی:
1- آیه ۵۱ سوره ۲ که حق می فرماید: “وقتی که وعده گذاشتیم با موسی چهل شب”
2- آیه ۲۶ سوره ۵ که خداوند فرمود: “ای موسی زمین مقدس رامدت چهل سال بر آنها حرام کردیم”
3- آیه ۱۴۲ سوره ۷ که خداوند فرمود: موسی را سی شب وعده دادیم و آن را به ده شب دیگر کامل کردیم تا میقات مقرر خداوند سپری شد.
دوم حدیث نبوی که می فرماید:”من اخلص لللّه اربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه.” یعنی کسی که چهل روز به خدا اخلاص ورزد، چشمه های حکمت از دلش بر زبانش جاری می شود . چهل عددی است که مفهوم صبر و آزمون دشوار “چهله نشینی” از آن برمی خیزدهمان گونه که عارف در دوره تربیت خود ناگزیر از تحمل چهل روز گوشه نشینی است تا به کمال برسد.آداب چهله نشینی:
در آداب و شرایط چهله نشینی موارد بسیاری را ذکر کرده اند که مهمترین آنها به شرح زیر می باشد:
اول تنها نشستن یا عزلت است که عزلت سه قسم است، عزلت در حال، عزلت در قلب، و عزلت در نفس و عزلت در نفس آن است که سالک در ابتدای حالش از مردم و هر چیز که با آن مانوس است کناره گیری کند.
دوم: طهارت است که الوضوء سلاح المومن، سوم مداومت بر ذکر بدون فتور ، چهارم: ملازمت نفی خاطر است باید هر چیز که در خاطر او آید از نیک و بد جمله را به “لااله” نفی کند بدان معنی که هیچ چیز نمی خواهم جز خدای تعالی ، پنجم دوام الصوم، دائم در روزه بودن است، ششم: مراقبه دل خویش است با دل شیخ که فتوحات غیبی و نسیم ربانی ابتدائا از روزنه دل شیخ به دل مرید می رسد، هفتم ترک اعتراض بر خدای تعالی و هشتم تقلیل و کم کردن طعام و خوراک است نه چندان که ضعیف و بی قوت شود.چهله نشینی از نگاه علما:
مرحوم حرّ عاملی در ابطال چله نشینی در کتاب خود “نقدی جامع بر تصوف”۱۲ دلیل بر بطلان آن آورده است او در قسمتی از آن کتاب آورده است،بسیار جای شگفتی است که صوفیان در این باره به حدیثی از معصومین ـ علیه السّلام ـ استناد می جویند که فرموده اند:”من اخلص لِلله” در حالی که این حدیث علاوه بر ضعف در سند هیچ گونه اشاره ای به ترک خوراکی های حلال و انجام ریاضات خاص نداردوآنچه از این حدیث فهمیده می شود غیر از اخلاص در عبادت و پرستش دینی نیست. در موضوع اعتکاف پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در دهه آخر ماه رمضان در مسجد برای مدت سه روز یا بیشتر که صوفیان می کوشند آن را در جهت روا بودن خلوت نشینی و گوشه گیری تغییر و تطبیق دهند، بی شک چیزی که به چله نشینی یا گوشه گیری آنها کم یا بیش اشاره ای داشته باشدوجود ندارد، زیرا اعتکاف که سنت است تنها در ماه رمضان است آن هم برای روزهایی محدود و باید در مسجد انجام شود نه جای دیگر، همچنین کناره گیری آن حضرت برای عبادت در غار حرا در طول ساعت اندکی در روز بوده وگاهی هم یکی دو روز در آنجا توقف می فرموده و همسرش خدیجه (س) انواع خوردنی ها و آشامیدنی های پاکیزه رابرایش فراهم می کرده است.گوشه نشینی و اربعین از دیدگاه اسلام
دین مقدس اسلام، آئین معتدل و بدور از افراط و تفریط هاست از این جهت با روش های مرتاضان هند و راهبان مسیحی و اعمال و رفتار خلاف عقل سلیم مخالف است. مبانی تصوف و عرفان اسلامی در جهت نظری با قرآن مجید و احادیث نبوی و اقوال پیشوایان دین و مشایخ، و در جنبه عملی با سیرت رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ و اصحاب و یاران و رفتار امامان ـ علیه السّلام ـ و بزرگان دین منطبق است.
از نظر اسلام مقصود از ریاضت ، ترک دنیا و رهبانیت به روش هندوها و پیروان کلیسا و یا چله نشینی و عزلت صوفیان و اصحاب خانقاه نیست ، بلکه مقصود تمرین و وادار کردن خویش به کارهای خیر و سنن صالحه از ادای واجبات و ترک محرمات و سایر امور حسنه است . از آنجا که عزلت و گوشه گیری بعنوان عامل مهم در سعادت انسان مطرح است لذا منظور از عزلت در قرآن و روایات و معارف الهیه عزلت و گوشه گیری از عامل خطر و اموراتی است که برای سعادت اخروی انسان ضرر دارد.
در قرآن و روایات سه قسم عزلت و گوشه گیری مطرح است:
1- عزلت و هجرت از گناهان شخصی .۲.عزلت و گوشه گیری از شهری که انسان در آن شهر قادر بر حفظ دین خود نیست.۳. کناره گیری و عزلت از گروهی که غرق در انواع معاصی و گناهان هستند. عرفا حقیقت واقعی عزلت را علاوه بر موارد یاد شده خلوت گرفتن از غیر و بخصوص از خویش برای یافتن مقصود واقعی می دانند، این خلوت گرفتن منافات با از منزل بیرون رفتن و کسب کار و معاشرت با مردم در حد لزوم ندارد، این خلوت در حقیقت خلوت دل است از تعلقات و وابستگی های به غیر. در تفسیر امام حسن عسگری – علیه السّلام ـ در تفسیر سوره بقره در چند موضع ذکر فرموده اند که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ از برای ذکر و تفکر و تدبر به کوه حرا تشریف می بردند و در حدیث آمده که آن حضرت خلوت نشینی را دوست می داشت. در روایات در باره خواص اربعین آمده است که آفرینش انسان در شکم مادر در چهل روز فراهم شده است.و در خبری دیگر از قول خداوند متعال آمده است که سرشت آدم را چهل روز با دست خود تخمیر کرده ام ، از رسول خداـ صلّی الله علیه و آله ـ وارد شده که: بنده ای چهل روز ایمان خود را خالص نکند جز آنکه خداوند او را نسبت به دنیا زاهد و بی رغبت کند، درد ودوای دنیا را به او بنماید، حکمت را در دلش استوار دارد و زبانش را به حکمت گویا سازد. در خاصیت اربعین در ظهور استعدادات قرآن مجیدمی فرماید که:”حتی اذا بلغ اشده و بلغ اربعین سنه” بنابر این نهایت قدرت عقل در چهل سالگی است. در کافی ج۶ص۴۰۲ آمده است که: اگر کسی شرب خمر کند نمازش تا چهل روز حساب نمی شود و در جامع الاخیار فصل ۱۰۹ص۷۱ از رسول خدا آمده است که کسی که مسلمان را غیبت کند نماز و روزه اش تا ۴۰ روز قبول نمی شود مگر اینکه آن شخص او را ببخشد. حضرت امام خینی روزی در بحث اخلاقی خود این حدیث را معنی کرد .”من بلغ اربعین ولم یتعصی فقد عصی” کسی که به چهل سالگی برسد و عصا بدست نگیرد گناه کرده است، می فرمود: سن چهل سالگی سن تکامل قواست و عصا به دست گرفتن در این سن رایج و معمول نیست پس مقصود عصای احتیاط در زندگی است که باید از این پس با عصای احتیاط گام بردارد.
در کتاب نور علی نور، علامه حسن زاده آملی آمده است که : هر عمل و ذکری که کمتر از اربعین باشد چندان اثر بارزی نداردو خاصیت اربعین در ظهور فعلیت و بروز استعداد و قوه و حصول ملکه امری مصرح به، در آیات و اخبار است. از رسول خداـ صلّی الله علیه و آله ـ وارد شده است که : کسی که چهل روز حلال بخورد خداوند قلب او را نورانی کند و چشمه های حکمت از قلبش بر زبانش جاری می گرداند.نتیجه:
چله و چله نشینی، یکی از اعمال و رسوم هایی بوده که مرتاضان و اهل تصوف انجام می دادند که در محلی که چله خانه نام داشت ، مدتی را به انجام عبادات و اذکار که مطابق با آداب و شرایط مخصوص بود می پرداختند.از نظر اسلام و عرفان اسلامی، افراط و تفریط در ریاضتهاو گوشه نشینی مورد قبول نمی باشد، ریاضت و گوشه گیری، تمرین و وادار کردن نفس است به کارهای خیر و اعمال صالحه، که منافاتی با کسب و کار معاشرت با مردم در حد لزوم ندارد. آداب و دستور العملهای آن نیز مأخوذ از قرآن و روایات می باشد.تصوف از دیدگاه اهل بیت علیهم السلام
روایات در مذمت تصوف
در منابع مختلف روایاتی از ائمه علیهم السلام در مذمت تصوف گرد آوری شده است که در این جا به برخی از آنها اشاره می کنیم : مستدرک ج۲ص۹۲ ، اصول کافی ج۵ص۶۵ ، تحف العقول ص۳۴۸ ، بحارالانوار ج ۱۰ ص ۳۵۱ ، بحارج۴۹ ص۲۷۵ ، سفینه البحار ج۵ ص۲۰۰تصوف از دیدگاه اهل بیت علیهم السلام
پیشوایان راستین اسلام که حافظان دینند ، بیش از همه با افکار انحرافی و بدعت دینی مبارزه کردند و پیروان خویش را از پیروی صوفیان و هر گروه باطل دیگر بر حذر می داشتند و در این باره احادیث فراوانی از معصومین علیهم السلام وارد شده است تا آنجا که مرحوم «شیخ حر عاملی» (متوفی ۱۱۰۴ ه-ق) صاحب کتاب «وسائل الشیعه در کتابی به نام «الاثنی عشریه» روایاتی در انکار و نکوهش آنان نقل کرده است وی می نویسد:
«جمیع الشیعه انکروهم» (ای الصوفیه) و نقلوا عن احادیث کثیره فی مذمتهم و صنف علماء الشیعه کتبا کثیره فی ردهم و کفرهم منها کتاب الشیخ المفید فی الرد علی اصحاب الحلاج و ذکر فیه ان الصوفیه فی الاصل فرقتان حلولیه و اتحادیه» (الاثنی عشریه ص۵۳)
«تمام شیعیان ، فرقه های صوفیه را انکار نموده اند و از امامان خویش احادیث بسیاری در نکوهش آنان نقل کرده اند و علمای شیعه کتابهای بسیاری در رد این فرقه و اثبات کفر آنان تالیف نموده اند که از آن جمله کتاب شیخ مفید در رد بر اصحاب حلاج است که در آن آمده است : صوفیه در اصل دو فرقه حلولیه و اتحادیه می باشند.»
در اینجا چندین حدیث از کتب معتبر که مورد اعتماد تمام علمای شیعه است ، نقل می کنیم:
1. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از پدید آمدن این گروه خبر داده و فرموده است : «لا تقوم الساعه علی امتی حتی یقوم قوم من امتی اسمهم الصوفیه لیسوا منی و انهم یحلقون للذکر و یرفعون اصواتهم یظنون انهم علی طریقتی بل هم اضل من الکفار و هم اهل النار لهم شهیق الحمار»(سفینه البحار ج۲ص۵۸)
«روز قیامت بر امتم بر پا نشود تا آنکه قومی از امت من به نام «صوفیه» برخیزند آنها از من نیستند و بهره ای از دین ندارند و آنها برای ذکر دور هم حلقه می زنند و صداهای خود را بلند می کنند به گمان این که بر طریقت و راه من هستند نه ، بلکه آنان از کافران نیز گمراه تر و اهل آتشند و صدائی دارند مانند عرعر الاغ .»
از این روایت معلوم میشود که صوفی گری در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله نبوده و آن حضرت به عنوان اخبار از غیبت ذکر کرده اند که بعدها چنین فرقه ای در میان امت پیامبر صلی الله علیه و آله پیدا خواهد شد و این معجزه دلایل صحت آن حدیث می باشد و همچنین در این روایت تصریح شده است که آنان بر طریقت پیامبر نیستند از کفار نیز گمراه تراند.
2. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در روایتی از لعن ملائکه بر این گروه خبر داده است ، آنجا که در اثنای سفارشهای خود به «ابوذر» فرمود:
«یا اباذر یکون فی آخر الزمان قوم یلبسون الصوف فی صیفهم و شتائهم یرون الفضل لهم بذلک علی غیرهم الئک یلعنهم ملائک السماء و الارض» (وسائل الشیعه ج۳ ص۳۲۶)
« ای اباذر در آخر الزمان قومی پیدا می شوند که در تابستان و زمستان لباس پشمینه می پوشند و این عمل را برای خود فضیلت و نشانه زهد و پارسائی می دانند ، آنان را فرشتگان آسمان و زمین لعن می کنند»
روشن است قومی که به پشمینه پوشی و خرقه صوف معروف باشند و خود را بهتر از دیگران دانند، همین صوفیان و درویشانند. علاوه بر اینکه لباس شهرت است و حرام می باشد ، اخبار زیادی هم به خصوص در مذمت آنها رسیده است .
3. به سند صحیح از «احمد ابن محمد بزنطی» روایت کرده اند که مردی به امام صادق نقل کرد در این زمان قومی پیدا شده اند که به آنها صوفی می گویند درباره آنها چه می فرمایید؟
امام در پاسخ فرمودند: «انهم اعداونا فمن مال الیهم فهو منهم و یحشر معهم و سیکون اقوام یدعون حبنا و یمیلون الیهم و یتشبهون بهم و یلقبون انفسهم بلقبهم و یاولون اقوالهم الا فمن مال الیهم فلیس منا و انا منهم برآء و من انکرهم ورد علیهم کان کمن جاهد الکفار بین یدی رسول الله صلی الله علیه و آله»(حدیقه الشیعه ص۵۶۲)
«آنها (صوفیان) دشمنان ما هستند ، پس هر کس به آنها میل کند از آنان است و با آنها محشور خواهد شد و به زودی کسانی پیدا می شوند که ادعای محبت ما را می کنند و به ایشان نیز تمایل نشان می دهند خود را به ایشان تشبیه نموده و لقب آنان را بر خود می گذارند و گفتارشان را تاویل می کنند.بدانکه هر کس به ایشان تمایل نشان دهد از ما نست و ما از او بیزاریم و هر کس آنان را رد کند مانند کسی است که در حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با کفار جهاد کرده است»
از این روایت چند نکته استفاده می شود:
اولا : تا زمان امام صادق علیه السلام در میان مسلمانان صوفی نبوده و از آن به بعد پیدا شده است . پس اگر کسی اصحاب پیامبر یا امیرمومنان را صوفی بنامد، دلیل بر بی اطلاعی او است .
ثانیا: این خبر کرامتی از امام صادق علیه السلام است که از ساده لوحان زمان خبر می دهد در آنجا که می فرماید : «ادعای محبت ما می کنند و به دشمنان ما مایل هستند» مراد ، صوفیهای به ظاهر شیعه است که دعوی محبت اهل بیت پیامبر می نمایند.
ثالثا: لقب صوفی بر خود می گذارند و طرز رفتار و ظواهر حال خود را به آنها تشبیه می نمایند.
4. به سند صحیح از «بزنطی»و«اسماعیل بن بزیع» از امام رضا علیه السلام روایت کرده اند که فرمود : «من ذکر عنده الصوفیه و لم ینکرهم بلسانه و قلبه فلیس منا و من انکرهم فکاناما جاهد الکفار بین یدی رسول الله صلی الله علیه و آله»(سفینه البحار ج۲ ص۵۷)
«هر کس نزد او از صوفیه سخن به میان آید و به زبان و دل انکار ایشان نکند ، از ما نیست و هر کس صوفیه را انکار نماید گویا این که در راه خدا و در حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله با کفار جهاد کرده است.»
از این روایت استفاده می شود هر فرد شیعه موظف است اگر در حضور او از صوفیه ذکری به میان آید با زبان و دل آنها را تقبیح نماید ، و اگر کسی نسبت به این موضوع بیتفاوت باشد بلکه کلمات باطل آنها را حمل بر صحت کند ، شیعه و پیرو اهل بیت علیهم السلام نیست .
5. به سند معتبر از «حسن بن سعید» روایت شده است که گفت:
«سالت ابالحسن علیه السلام عن الصوفیه و قال : لا یقول احد بالتصوف الا لخدعه او ضلاله او حماقه و اما من سمی نفسه صوفیا للتقیه فلا اثم علیه و علامته ان یکتفی بالتسمیه فلا یقول بشیئ من عقایدهم الباطله»
«از حضرت رضا علیه السلام سوال کردم از حال صوفیه ، فرمود:کسی قابل تصوف نمی شود مگر از روی خدعه و مکر یا جهالت یا حماقت و لیکن اگر کسی از روی تقیه خود را صوفیه بنامد ، تا از شر آنها در امان بماند بر او گناهی نیست به شرط آ«که بر چیزی عقاید باطلشان قائل نشود. »
این روایت صراحت دارد در این که به هیچ وجه جایز نیست کسی خود را صوفی بنامد(مگر از روی تقیه) و عقاید آنها باطل است و اگر احیانا یک دسته صوفی سالم وجود داشت که عقائد آنها صحیح بود امام می فرمود از آنها بودن اشکال ندارد .
در کتب معتبر روایت کرده اند از امام حسن عسکری علیه السلام که فرموئد : از امام صادق علیه السلام از حال «ابوهاشم کوفی» صوفی ، – بنیانگذار تصوف در اسلام- سئوال کردند ، فرمود: «انه کان فاسد العقیده جدا و هو الذی ابتدع مذهبا یقال له التصوف و جعله مفرا لعیدته الخبیثه»
«ابوهاشم کوفی جدا فاسد العقیده است او همان کسی است که از روی بدعت مذهبی اختراع کرد که به آن تصوف گفته می شود و آن را فرارگاه عقیده خبیث خود ساخت»
از این روایت معلوم می شود عقیده تصوف «ابوهاشم کوفی» (م۲۵۵ هجری) انکار دین و آئیین بود.
6. «کلینی» به سند معتبر از «سدیر صیرفی» روایت کرده که: من روزی از مسجد بیرون می آمدم و امام باقر علیه السلام داخل مسجد می شد، دست مرا گرفت رو به کعبه کرد و فرمود : «ای سدیر! مردم مامور شدند از جانب خداوند که بیایند و این خانه را طواف کنند و به نزد ما آیند و ولایت خود را بر ما عرضه نمایند.»
سپس فرمود: «لا سدی فاریک الصادین عن دین الله ، ثم نظر الی ابی حنیفه و سفیان الثوری فی ذلک الزمان و هم حلق فی المسجد فقال: هولاء الصّادّون عن دین الله بلا هدی من الله و لا کتاب مبین . انّ هولاء الأخابث لو جلسوا فی بیوتهم فجال الناس فلم یجدوا أحدا یخبرهم عن الله تبارک و تعالی عن رسوله صلی الله علیه و آله حتی یأتونا فنخبرهم عن الله تبارک و تعالی عن رسوله».
«ای سدیر! می خواهی کسانی را که مردم را از دین خدا جلوگیری می کنند به تو نشان دهم ؟ آنگاه به ابوحنیفه و سفیان که در مسجد حلقه زده بودند ، نگریست و فرمود: اینها هستند که بدون هدایت از جانب خدا و سندی آشکار ، از دین خدا جلوگیری می کنند اگر این پلیدان در خانه های خود بنشینند و مردم را گمراه نکنند ، مردم به سوی ما می آیند و ما ایشان را از جانب خدا و رسول خبر می دهیم»
در این روایت از «سفیان ثوری» (م ۱۶۱هجری) که از سران صوفیه محسوب می شده ، به شدت انتقاده شده است . و ضمنا امام باقر علیه السلام در این حدیث به خطر آن دو نفر که سمبل دو جریان و حرکت آن زمان بودند و دستگاه خلافت آنها را در مقابل خاندان رسالت تراشیده بود ، اشاره کرده است .
7. «شیخ مفید» به سند صحیح از امام علی النقی علیه السلام روایت کرده است محمد ابن محمد ابن حسین بن ابی الخطاب می گوید: در خدمت امام علی النقی علیه السلام در مسجد النبی بودم که در « حال جمعی از اصحاب آنحضرت شرفیاب حضور شدند و در میان ایشان«ابوهاشم جعفری» نیز بود که او مردی بسیار بلیغ و با کمال بود و در نزد آن حضرت مقام و منزلت عظیمی داشت و چون اصحاب در کنارش قرار گرفتند ، بناگاه جمعی از صوفیه داخل مسجد شدند و حلقه زدند و مشغول ذکر گردیند ، حضرت فرمود: «لا تلتفتوا الی هؤلاء الخدّاعین فانّهم خلفاء الشیاطین و مخربوا قواعد الدین یتزهدّون لراحه الاجسام و یتهجدون لتصیید الانعام یتجوّعون عمرا حتی …»
«به این حیله گران اعتنا نکنید زیرا جانشینان شیاطین و خراب کننده قواعد دین می باشند ، زهد ایشان برای راحتی بدنهایشان و تهجد و شب زنده داریشان برای صید کردن عوام است. عمری را در گرسنگی به سر برند تا عوام و نادانی را مانند خرها پالان کنند و زین بر پشت آنها گذارند»
« … لا یهللون الا لغرور الناس و لا بقَلّلُون الغداء الا لملا العساس و اختلاف الدفناس یتکلمون الناس بإملائهم فی الحبّ و یطرحونهم بإذلالهم فی الجبّ أورادهم الرقص و التصدیقه و اذکارهم الترنّم و التغنیه فلا یتبعهم الّا السفهاء و لا یعتقدهم الا الحمقاء فمن ذهب الی زیاره احد منهم حیا او میتا فکانّما ذهب الی زیاره الشیطان و عبده الاوثان و من اعان احدا منهم فکانّما اعان یزید و معاویه و اباسفیان»
«ذکر نمی گویند مگر برای فریب مردم و خوراک خود را کم نمی کنند مگر برای پر کردن قدح و ربودن دل احمقان ، با مردم دم از دوستی خدا زنند تا ایشان را به چاه اندازند ، اوراد ایشان رقص و کف زدن و غنا و آوازه خوانی است و کسی به سوی آنها میل نکند و تابع ایشان نگردد مگر آنکه از جمله سفیهان و احمقان باشد هر کس به زیارت یکی از آنان در حال حیات و یا بعد از مرگ برود ، مانند آن است که به زیارت شیطان و بت پرستان رفته باشد و هر کس یاری ایشان کند ، گویا یزید و معاویه و ابوسفیان را یاری کرده است .» در همان موقع یکی از اصحاب آن حضرت عرض کرد :«و ان کان معترفاً بحقوقکم؟»
اگر چه آن کس به حقوق شما اقرار داشته باشد ؟! حضرت نگاه تندی به او کرد و فرمود: « دع ذا عنک من اعترف بحقوقنا لم یذهب فی عقوقنا اما تدری انهم اخسّ طوائف الصوفیه کلهم من مخالفینا و طریقتهم مغایره لطریقتنا و ان هم الا نصاری و مجوس هذه الامه اولئک الذین یجهدون فی اطفاء نور الله و الله یتم نوره و لو کره الکافرون »
« این سخن را ترک کن ، مگر نمی دانی هر کس حق ما را بشناسد، مخالف امر ما نمی کند ، آیا نمی دانی ایشان پست ترین طوائف صوفیه می باشند و این صوفیان کلشان مخالف ما هستند و طریقه آنها باطل و بر خلاف طریقه ماست و این گروه نصاری و مجوس این صوفیه می باشند و این صوفیان کلشان مخالف ما هستند و طریقه آنها باطل و بر خلاف طریقه ماست و این گروه نصاری و مجوس این امت هستند و آنان سعی در خاموش کردن نور خدا (محو اسلام) می کنند و خدواند نور خود را تمام می کند اگر چه کافران خوش ندارند» از این روایت صحیح که متن و ترجمه آن بیان نگردید چند نکته قابل توجه است :
الف- مضمون آن انکار و مذمت تمام صوفیه است و تصریح به آنکه آنها عموما مخالف طریقه اهل بیت علیهم السلام می باشند و اگر چه دم از علی علیه السلام و اولاد او بزنند و ادعای تشیع نمایند آنان از سایر فرق صوفیه پست تر و نزد شیطان محبوبترند زیرا آنان باعث گمراهی شیعیان می شوند.
ب- غضب آنحضرت نسبت به آن مرد که گفت : «ولو معترف به حقوق شما باشد!» در پاسخ فرمود :آن کس که معترف به حقوق ما می باشد با ما مخالفت نمی کند . یعنی آنان در ادعای خود دروغگو هستند و اعتراف به حقوق اهل بیت با تصوف و صوفیگری سازگار نمی باشد.
ج- آنجا که فرمود صوفیه هم پیمان شیطان هستند و زیارت ایشان زیارت شیطان است معلوم می شود ایشان روابط تنگاتنگ و سر و سری با شیطان دارند و گمراه کردن بندگان خدا و غیب گوئی و مکاشفات ادعائی ایشان هم به کمک شیطان است.
د- فرمود : هر که یاری ایشان کند ، یاری یزید و معاویه و ابوسفیان کرده با آنها محشور خواهد شد. پس کسانی که نسبت به ایشان خوش بین بوده ، کلمات کفر آمیز و آلوده به خرافات آنان را تاویل و یا حمل به معانی صحیحی می کنند ، به گناه بزرگی مرتکب شده اند ، چون یاری ایشان نموده اند و در واقع بدتر از یزید و پدران وی هستند زیرا او بدنهای اهل حق را پایمال کرد و ایشان افکار آنان را نابود کردند !
ح- از آنها تعبیر به نصاری و مجوس شده است ، شاید به خاطر اینکه تاثیر ادیان قدیم ایرانی در تصوف بیشتر بوده است بنابراین ، صوفیها اگر چه خود را مسلمان می نمایند ولی در میان مسلمانان مانند نصاری و مجوس می باشند.
و- حضرت آنان را به بت پرستان تشبیه فرمود ، شاید برای آن است که آنان صورت مرشد و قطب خود را در حال عبادت مانند بت مورد توجه قرار می دهند .
8. در کتب معتبر روایت کرده اند که جمعی از صوفیان وارد محضر امام رضا علیه السلام شدند به عنوان اعتراض گفتند : مامون فکر کرد ورای او چنین شد که امام و ولایت را به تو بدهد ولی امامت حق کسی است که غذای سفت بخورد و لباس زبر بپوشد و سوار خر شود و به عیادت مریض برود و تو این کارها را نمی کنی .
حضرت به آنها فرمود: «انّ یوسف کان نبیا یلبس قبیه الدیباج المزوره بالذهب و یجلس علی متکآت آل فرعون و یحکم ، انما یراد من الامام قسطه و عدله اذا قال صدق و اذا حکم عدل و اذا وحد انجز ثم قرأ : قل من حرّم زینه الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق
« یوسف پیامبر بود و قباهای دیبای مطلا می پوشید و بر مسند آل فرعون تکیه میزد و حکم می راند وای برشما همانا از امام عدالت و دادگری متوقع است که چون سخن بگوید، راست بگوید و چون حکم کند به عدالت باشد و چون وعده دهد ، به وعده خود وفا کند ، سپس آن حضرت این آیه را قرائت فرمود :«بگو چه کسی زینتهای خدا را برای بندگان آفریده حرام کرده است و از صرف روزی حلال و پاکیزه منع نموده است؟!»
البته به این مضمون آیات زیادی وارد شده که صوفیان و ریاکاران به روش زندگی سایر ائمه اطهار علیهم السلام نیز اعتراض کرده اند و پاسخهای متعددی شنیده اند .
عجیب است که صوفیان نسل های بعد برای جلب عوام سلسله ارشاد خود را گاهی به امامام ما نسبت داده و برخی از آنان را جزء مشایخ خود شمرده اند ، در حالی که نیاکانشان در حال حیات امامان با آنان معارضه می کردند و به شدت مورد غضب و رد و انکار و اعتراض آنان بودند.
مضمون این روایت انکار و مذمت تمام فرق صوفیه است و تصریح به این که آنها عموما مخالف طریقه اهل بیت و ائمه اطهار علیهم السلام می باشند . تعجب آور اینکه اخیرا شنیده می شود برخی از صوفیان -که جرات رد روایات ضد صوفیه را ندارند- می گویند این روایات مربوط به صوفیان اهل سنت است و ربطی به صوفیان شیعه ندارد. چنان که «زین العابدین شیروانی» صاحب کتاب«کشف المعارف» که یکی از سران صوفیه به ظاهر شیعه است ، می نویسد :
«این مطلب درست است که که میگویند امام رضا علیه السلام گفته است : هر کس که در حضور او از صوفیان ذکری به میان آورد ، با زبان یا دل خود آنان را تقبیح نکند ، از ما نیست و هر کس آنها را تقبیح کند ، مانند کسی است که در رکاب پیامبر با کافران می جنگد» اما باید درک کرد که روی این سخن صرفا با صوفیان دروغین است که «آفتاب امامت را تیره می کنند»یعنی صوفیان سنی بنا به گفته معصوم علیشاه فرزند جانشین شیروانی « تصوف حقیقی همان تشیع حقیقی است» تشیع امامی ، وجه بیرونی ائمه معصوم و حقائق الهی تصوف وجه درونی آن است .
در پاسخ می گوییم :
اولا: مضمون و منطوق این روایات عموما بر خلاف این ادعاست و مضمون برخی از آنها انکار و مذمت تمام صوفیه است و تصریح به اینکه آنها عموما مخالف طریقه اهل بیت و ائمه اطهار می باشند و اگر چه دم از علی علیه السلام و اولاد او بزنند. آنان در ادعای خود دروغگو هستند به این معنی محبت اهل بیت و شیعه بودن با تصوف سازگار نیست .
ثانیا: اگر شبهه را قوی بگیریم و بگوئیم این روایات در مذمت و انکار صوفیهای سنی مذهب است و شامل صوفیهای به اصطلاح شیعه نمی باشد ، باز صوفیهای مدعی تشیع از ردو انکار و غصب ائمه اطهار علیهم السلام در امان نیستند زیرا در این روایات تصریح شده است : هر کس یاری ایشان (صوفیه) کند ، گویا یزید و معاویه و ابوسفیان را یاری کرده است و هر کس به زیارت یکی از آنان در حال حیات یا بعد از مرگ برود ، مثل این است که به زیارت شیطان رفته است .
آیا تعریف و توصیف آ«ها و ترویج افکار آنها کمک به انان نیست ؟! آیا توجیه کلمات کفر آمیز و آلوده به خرافات آنها ، یاری آنها نیست ؟!
آیا صوفیان به ظاهر شیعه همان سخنان متقدمان صوفیه را تکرار نمی کنند؟! آیا اصول عقائد آنها یکی است ؟!
ثالثا: روایت امام صادق علیه السلام که به سند صحیح روایت شده است ، دقیقا شامل صوفیهای به ظاهر شیعه نیز می باشد امام علیه السلام ضمن بیان این که صوفیها دشمنان ما هستند و هر کس به آنان تمایل نشان دهد ، از آنان است فرمود:« در آینده کسانی پیدا می شوند که ادعای محبت ما را می کنند و به صوفیه نیز تمایل نشان می دهند و خود را به ایشان تشبیه نموده و لقب آنان را بر خود می گذارند و سخنانشان را تاویل و توجیه می نمایند . هر کس به ایشان تمایل نشان دهد از ما نیست و ما از او بیزاریم .» بسیار واضح است که مراد امام صادق علیه السلام صوفیهای به ظاهر شیعه می باشند که دعوی محبت اهل بیت می نمایند و لقب صوفی ر خود میگذارند ، پس صوفیهای شیعه نما مفری از این روایات ندارند .کارهای خارق العاده
یکی از راههای جذب عوام توسط بسیاری از فرقه ها و ادیان بحث کارهای خارق العاده است و این مسائل در بین صوفیها شهرت بسیاری دارد .
از همان قرون اولیه تصوف این بحث رایج شد و به جای تلاش برای رسیدن به خداوند شروع به داستانسازی و کرامت تراشی برای بزرگان صوی نمودند او اوین نوشته های تصوف تا به امروز این مسائل به چشم می خورد و می بینم که کتابهای همچون اللمع ابونصر رساله قشریه قشیری احیا العلوم غزالی و تا قرون بعد در اکثر آثار بر جسته تصوف این گونه مسائل طرح میشود و منبع دایره المعارف این امور را شاید بتوان تکره الاولیای عطار نامید .
حال چند سوال مطرح است
1- جدای از بسیاری از داستانهای کذب و خلا عقل و شرع ایا این کارها نشانه حقانیت یک شخص یا مذهب است ؟
2- آیا اسلام این امور را جزو مسائل لازم معرفی نموده و …؟
در جواب سوال اول باید عرض کنم که این کارها دلیل بر حقانیت نیست چون در همه ادیان و مذهب وجود دارد اگر قرار بر حقانیت بود باید مرتاضهای هندی از همه بر حق تر بودند .تعریف خارق عادت
خرق عادت : کار یا چیزی است که خلاف سنت و نظم طبیعت صورت بگیرد
6 قسم است : در هر حال این کارها از مومن سر می زند یا از کافر
1- از مومن سر بزند و با کمال عرفان مقرون نباشد اصطلاحا می گویند معونت (فلان ذکر را گفته اند که ثمره اش شنیدن فلان صداست و … اتفاقی بوجود آمده)
2- از مومن سر بزند و با کمال عرفان مقرون باشد همراه با ادعای نبوت : معجزه (مخصوص پیامبران )
(تحدی هم داردیعنی نمی شود کسی به آن مرحله رسید که صوی این را قبول ندارد )
3- ازغیر نبی صادر شود و با کمال عرفان هم مقرون باشد می گویند :کرامت
4- از نبی صادر شود قبل از نبوتش و بدون ادعای نبوت : ارهاص (یعنی آماده سازی)
5- از کافر صادر شود و موافق با ادعای او باشد می گویند : استدراج
6- از کافر صادر شود و موافق با ادعای او نباشد می گویند : اهانت
(اتفاق بیفتد ولی این آن انفاق عین همان گفته نیست ) (کتاب کشاف اصطلاحات فنون ج ۱ص ۴۴۶)
نفس انسان قابلیتهای زیادی دارد و انسان می تواند با کنترل آن در برخی امور و اشیا تصرف کند اما چگونگی کنترل نفس بسار مهم است این کار معمولا به دو طریق انجام میگرد، عبادت و ریاضت.
خلوص نیت در عبادت و ترک کارهای حرام خیلی زود بصیرت انسان را روشن نموده و انسان می تواند به برخی از کارها دست بزند اما ترتیب دادن ریاضتهای طولانی وخلاف شرع ودوری از اجتماع برای این امور نه تنها مورد تایید اسلام نیست بلکه مذمت هم شده است .
البته راهها اخبار از غیب وانجام کراهای خارق العاده توسط صوفیان و غیره مختلف است که :
1- سحر و جادوگری
2- ریاضتهای طولانی
3- ارتباط با اجنه
و مورد دیگر …
آنها برای بزرگان خود داستهای عجیبی ساخته اند
عطار در تکره الاولیا ص ۱۱۳ می گوید روزی درویشی نزد بایزید آمد واز حیا مساله ای پرسید بایزید جواب او را داد و درویش از خجالت آب شد مردی از در آمد و دید آب زردی بر روی زمین جمع شده است گفت ای شیخ این چیست ؟ گفت یکی از در آمد سوالی کرد و من جواب دادم طاقت نداشت و اب شد .
در تذکره الولیا جلد ۲ص ۱۶۴ در باره ابوبکر بلی می گوید اول که مجاهده در دست می گرفت سالهای دراز شب نمک در چشم کشیدی که خواب نشود و گویند هفت من نمک در چشم کرده بود .
کرامت نشانه حقانیت نیست . خصوصا خوردن سیخ و تیغ و … که اکثرا با ریاضتهای حرام انجام می پذیرد بویژه اکه اگر کرامتی به شخصی عطا شد باید بروز ندهد که سیره عرفای حقیقی همین است .
استاد مسلم عرفان آیت الله سید علی قاضی رحمت الله علیه توصیه هایی در این مورد دارند :
سیره او نهی شاگردان از کرامات است و به شاگردانش نیز همین را توصیه می کند که :
شما نمی خواهد چیزی از خودتان بروز دهید بگذارید دیگران شما را می شناسند از رفتار و اعمالتان بشناسند .
به شاگردانش می گوید رعایت حلال و حرام خود کرامت است چنان که از آیت الله سید عبدالکریم کشمیری نقل شده :
یک بار از مرحوم آقای قاضی درخواست کیمیا و راهنمایی رسیدن به آن را کردم ایشان فرمودند این ذکر را بسیار بگو که خود کیمیاست :
«اللهم اغننی بحلالک عن حرامک و بفضلک عمن سواک »
و به سید هاشم حداد می گوید :
سید هاشم روزی شود که مردم بیایند عتبه درت راببوسند اما تو سر را فاش مکن .
اقای سید حسن قاضی می گوید :
اقای حداد نعل اسب و استر و درست میکرد یک شاگردی داشت که در آمدش را با و نصف می کرد یک روز وقتی می خواست ا ین نعل داغ شده را از آتش در بیاورد انبردستش نبود دست برد و از آتش در آورد این شاگرد دیوانه و وحشت زده شد و فرار کرد . بعد از اینکه سید هاشم به نجف آمد آقای قاضی خیلی به ایشان تندی کردند که چرا فلان کا را کردی نباید می کردی . آقای قاضی می فرمودند :
من در تمام مدت عمر یک بار آن هم در حقیقت به واسطه محذور و حیا سری را فاش کردم و تا به حال دهها سال است از ان می گذرد گرفتار آنم .
آیت الله شیخ عباس قوچانی هم یکی از شاگردان مبرز آقای قاضی است بعد از وفات مرحوم قاضی شخصی آقای قوچانی آ»ده و شیفته ایشان میشود او دارای علوم غریبه بود از قبیل علم جفر رمل ، اسطرلاب و .. و بعد یک شب خدمت اقای قوچانی عرض می کند که :
من مدت هاست دنبال کسی میگردم که این علوم را به او واگذار کنم و الان شما را دیدم و می خواهم این علوم را به شما بدهم آقای قوچانی می فرمایند :
من هیچ کدام از اینها را نمی خواهم هیچ کدام را نمی خواهم آن مردخیلی جا می خورد گویی که آب سردی روی سرش ریخته باشند که چه طور ممکن است این مسائل به این مهمی آن قدر برای ایشان بی ارزش باشد. (سایت صالحین یعه )
به هر حال اسلام برای این اعمال ارزشی قائل نشده و طبق برخی روایات این اعمال برای افراد کافر ثمره مخالفت با هوای نفسشاندر دنیا است و در نهایت مزد و اجرشان .
در روایت امام صادق علیه السلام در جواب مرتاضی که مسلمان شد فرمودند ارزش و ثمره اسلام بیش از این است که این امور جزئی پاداش و جزای آن قرار بگیرد . اسلام هیچ گاه انسان را برای رفتن دنبال این امور و این سبک ریاضت کشیدن توصیه نکرده است .
کرامت واقعی گناه نکردن است و اگر کسی خوب اعمالش را انجام دهد و بر واجبات مقید باشد و ترک محرمات کند یقینا خداوند درهایی از عالم معنا را برایش خواهد گشود .
منابع اصلی:
واحد طلاب کانون رهپویان وصال
پایگاه حوزه
صباح، پاییز و زمستان ۱۳۸۴، شماره ۱۷ و ۱۸
خُلُق، مرداد و شهریور ۱۳۸۷ – شماره ۶
askquran.ir
tasavvof.ir
ghadiany.com
دیگر منابع:
درکوی صوفیان (محمد تقی واحدی)
سلسله های صوفیه ایران (نور الدین مدرسی چهاردهی )
تاریخ تصوف (آیت الله عمید زنجانی )
رازگشا (کیوان قزوینی )
عرفان سماع مولوی (مدرسی )
تشیع و تصوف (علامه معروف الحسنی )
عرفان و عارفنمایان، ترجمه کسر اصنام الجاهلیه، محسن بیدارفر، انتشارات الزهراء، ص۲۵.
از کوى صوفیان تا حضور عارفان، چ سوم، ص۴.
در خانقاه بیدخت چه میگذرد؟ ص۴۳ – ۴۴.
موضع تشیع در برابر تصوف در طول تاریخ، ص ۵ – ۳۶.
سیری کوتاه در مرام اهل حق، مقدمه داوود الهامى، ص ۳ – ۴.
زرین کوب، عبدالحسین: ارزش میراث صوفیه، ص ۹۶ – ۹۷. به نقل از نقد عرفانهای صوفیانه (نقد مسلک اهل حق).
الهى، نور على، برهان حق، ص ۵ و ۶
مبانی عرفان در حدیث و قرآن، دکتر عزت الله دهقان، نشر حاذق، ۱۳۸۱.
ابعاد عرفانی اسلام، آن ماری شیمل، ترجمه عبدالرحیم گواهی، دفتر نشر فرهنگ، ۱۳۷۷.
پژوهشی در پیدایش و تحولات تصوف و عرفان، عباسعلی عمید زنجانی، چ امیرکبیر.
فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، دکتر سید جعفر سجادی، نشر کتابخانه طهوری، ۱۳۷۷.
اخلاق عارفان، دکتر مهین پناهی، انتشارات روزبه، ۱۳۷۸.
کتاب انسان کامل، عزیزالدین نسفی
تصوف از دیدگاه ائمه طهارـ علیه السّلام ـ داود الهامی، مؤسسه دفاع از حریم اسلام ، ص۸-۷.
لغت نامه دهخدا، واژه چله و چله نشسنن.
اشارات و فرهنگ اصلاحات صوفیه ، حیدر شجاعی ، ص۸۸، انتشارات مجید،۱۳۷۹
فواتح الجمال و فواتح الجلال،ص۵۹، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج ۴، حرف چ.
اوراد الأحباب، ص۲۹۱، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج ۴، حرف چ.
جامع صغیر، ج۲، ص ۱۶۰، به نقل از فرهنگ نوربخش.، ج ۴، حرف چ.
فرهنگ نور بخش ، ج۴، دکتر جواد نور بخش ، حرف چ، اسفند ۷۲، مولف.
شرح بر مقامات اربعین، دکتر سید محمد دامادی، ص۵۲، دانشگاه تهران ۱۳۷۵.
رجوع شود به بحرالمعارف ، عالم ربانی و عارف همدانی مولی عبدالصمد همدانی، تحقیق و ترجمه حسین استاد ولی، ص ۱-۳۰۰، انتشارات حکمت، ۱۳۸۱.
نقدی جامع به تصوف حر عاملی، ترجمه عباس جلالی، ص۷-۱۵۶، انتشارات انصاریان۱۳۸۳.
تصوف و تشیع ، هاشم معروف الحسنی . ترجمه سید محمد صادق عارف ، ص۹-۴۱۸، چاپ آستان قدس ۱۳۷۵.
مقدمه ای به مبانی عرفانی و تصوف دکتر سجادی، سازمان مطالعات و تدوین کتب علوم انسانی ، دانشگاه تهران۱۳۷۲، ص۷.
نقطه های آغاز در اخلاق عملی، آیه الله مهدوی کنی ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ، چاپ هفتم ۱۳۷۶، ج۱، ص۴۴۷.
عرفان اسلامی، شیخ حسین انصاریان ، نشر حجت ۱۳۷۱، ج۷، ص۹-۲۳۸.
بحر المعارف، موسی عبد الصمد همدانی، ج اول، ترجمه و تحقیق حسین استاد ولی، نشر حکمت ۱۳۸۱، ص۲۹۹.
تحفه الملوک، سید بحر العلوم ، انتشارات علامه، ۱۴۱۸، قمری، مقدمه و شرح علامه تهرانی، ص۳۱.
ترجمه شرح دعای سحر ، حضرت امام خمینی ره، سید احمد قهری، انتشارات تربت، ۱۳۷۶، ج۱، ص۲۱
نور علی نور، علمه حسن زاده آملی، ص۱۲۶، انتشارات تشیع، ۱۳۷۶.
محجه البیضاء ، ملا محسن فیض کاشانی، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۴۱۷، قمری، ج۳، ص۲۰۴.
عوارف المعارف، ص ۱۰۲، به نقل از اشارات و فرهنگ اصطلاحات صوفیه، حیدر شجاعی، ص ۸۸، انتشارات مجید، ۱۳۷۹
ادامه دارد …
اشتراک گذاری این صفحه در :
درمانهای گیاهی فشار خون بالا
۱۴۰۴/۱۰/۰۳
قهوه شیرین خانم روانشناس
۱۴۰۴/۱۰/۰۲
خواص انار
۱۴۰۴/۱۰/۰۱
چرا دختران باید در 9 سالگی حجاب را رعایت کنند؟
۱۴۰۴/۰۹/۳۰
قهوه شیرین خانم روانشناس
۱۴۰۴/۱۰/۰۲
انتخاب کتاب مناسب برای کودکان
۱۴۰۴/۰۷/۱۰
نمونه اي از آثار اخروي دعاي پدر و مادر
۱۴۰۴/۰۷/۰۵