فدیه

فدیه

فدیه

قافله ای از خراسان به کرمان می‌رفت که دزدان به آنها حمله کردند و مردی از آنها را گرفتند و به زیادی مال متهم کردند و او را عذاب کردند تا فدیه دهد “فدیه: مالی که در قبال آزادی کسی پرداخت می‌شود.” از جمله دهانش را از برف پر کردند،سپس زنی که بین ایشان (دزدان) بود دلش برای او سوخت و او را رها کرد.

آن مرد پس از مدتی دهانش دچار مشکل شد و عفونت شدید کرد طوری که قدرت سخن گفتن نداشت..

به خراسان آمد و در خواب دید که کسی به او می‌گوید که شفای درد خود را از پسر رسول خدا بپرس بسا باشد ترا دوایی دهد که شفا یابی.

در خواب دیدم نزد آن حضرت رفتم و مشکلم را مطرح کردم و وی فرمود زیره، سعتر و نمک را بکوب و در دهن خود قرار بده و سه بار تکرار کن تا خوب شوی.

بیدار شد نزد حضرت رفت و مشکل خود را گفت؛

حضرت فرمود برو و آنچه در خواب به تو گفتم چنان کن

گفتم یا بن رسول الله اگر یکبار دیگر بگویی ممنون می‌شوم و حضرت فرمود. آن کار کردم و سلامتی خود را یافتم.

(منتهی الامال ج ۲ ص ۳۵۳).

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا