کمی زود تر بیا…

كمي زود تر بيا...

وقتی تو در من جوانه میزنی هنگامه ای در من اوج میگیرد…
وجودم به التهابی سنگین می تپد…
حضورت در رگهای تنم می جوشد
میخواهم فریادت بزنم …بخوانمت…
با رساترین صدا ترانه ات کنم
با شیواترین واژه توصیفت کنم…
میخواهم با بلندترین طنین فریاد کنم درونم را بی تو… اما…
اما چگونه بسرایمت که در بند قافیه های زمان اسیرم…
چگونه بخوانمت با این صدای نارس و بغض به گلو نشسته و اشک به گونه لغزیده – که اشک شوق است یا درد نمیدانم…-
کمی زودتر بیا تا برای شانه هایت بگریم بی کسی هایم را…
کمی زودتر بیا…
برگرفته از آثار ارسالی به جشنواره طوبی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
به بالا بروید