خانواده و ضرورت وجود مدیر
خانواده اولین واحد اجتماعی است که با پیوند زن و مرد تشکیل میشود و با تولد فرزندان بر تعداد اعضای آن افزوده میگردد. این واحد اجتماعی به طور طبیعی دارای غایت و هدف است و سرمایه و توان انسانی اعضای آن برای رسیدن به هدف صرف میگردد. هدف خانواده (همچنان که بارها یادآوری گردید) ایجاد محیط انس، لذت، آرامش و صمیمیت برای همسران است تا به کمک یکدیگر کاستیهای خود را رفع کنند و نیازهای طبیعی یکدیگر را برآورده سازند؛ نیز زمینه رشد و تعالی مادی و معنوی برای دو طرف ایجاد گردد و بتوانند نسلی پاک تولید و تربیت کنند.
هر مجموعهای اگر دارای نظام، سازماندهی و مدیریت باشد، بهتر میتواند به اهداف خود برسد و با صرف هزینه کمتر، نتایج بهتری به دست آوَرَد. با به کارگیری مدیریت، از هرج و مرج و هدر رفتن نیروها و سرمایههای هر مجموعه جلوگیری خواهد شد. مدیر در هر مجموعه با هماهنگ کردن اجزا، برنامهریزی، هدایت و کارکرد صحیح مجموعه را تضمین میکند اما نبودن مدیر به هرز رفتن، ناهمگونی و هرج و مرج میانجامد و در نهایت ازهمفروپاشیدگی مجموعه را در پی دارد.
اعمال مدیریت یک اصل عقلایی و پذیرفته شده در همه مجموعههای کوچک و بزرگ است و در ضرورت آن تردیدی وجود ندارد. مجموعههایی که مدیریت و اصول آن را پذیرفته و بدان گردن نهادهاند، موفق بوده و کارنامهای درخشان ارائه دادهاند. در روایتی از رسول خدا(ص) دستور داده شده که حتی اگر در یک مسافرت سه نفر همراه شدند، یکی از آنها باید مسئولیت و مدیریت جمع را عهدهدار گردد.(۱)
ضرورت مدیریت در خانواده هم جزئی از ضرورت مدیریت هر مجموعه هدفدار میباشد که باید اعضای خانواده بدان پایبند باشند تا در سلوک و پیشرفت مادی و معنوی موفقتر گردند.
اگر خانواده مدیر نداشته باشد و زن و مرد در اداره امور آن برابر باشند، ناچار باید برای حل اختلاف خود در هر مورد به دادگاه مراجعه کنند، یعنی ریاست فردی خارج از مجموعه را بپذیرند که به آسانی در دسترس نیست. این وضع سبب کُند شدن حل امور خانواده میگردد.
مدیریت مرداصل و قاعده عقلایی
اصل عقلایی در تعیین مدیر، گماردن اصلح و فرد شایستهتر بدین مسئولیت میباشد. در هر جمعی باید توانمندترین، صالحترین و عالمترین آنان مسئولیت اداره جمع را به عهده بگیرد. با وجود فرد اصلح، گماردن دیگری بدین مسئولیت صحیح نیست. در جمع خانواده که در ابتدا از زن و مرد تشکیل میشود نیز باید آن که برای به عهده گرفتن مدیریت شایستگی بیشتری دارد، معیّن شود. از آنجا که در بیشتر موارد امتیاز و توانمندی مرد برای به عهده گرفتن مسئولیت خانواده بیشتر است، به طور کلی مردان به عنوان سرپرست خانواده، معرفی شدهاند.
قرآن در یک اصل کلی میفرماید:
«المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر؛(۲)
مردان و زنان مؤمن، بعضی از آنان ولیّ برخی دیگرند که به معروف امر و از منکر نهی میکنند.»
این آیه ناظر به ارتباط اجتماعی افراد مؤمن میباشد که زن و مرد مؤمن نسبت به یکدیگر وظیفه و تعهد دارند و باید همدیگر را امر به معروف و نهی از منکر کنند و بیاعتنایی را کنار بگذارند. در این آیه مردان ولیّ زنان یا بالعکس شمرده نشده بلکه تعهد و مسئولیت متقابل برای همه افراد مؤمن (زن و مرد) تعیین شده است اما در خانواده با اینکه این رابطه ولایی بین زن و مرد به عنوان دو مؤمن وجود دارد و هر کدام از آنان در برابر دیگری وظیفه و مسئولیت دارد، با این وجود تعیین یک مدیر و سرپرست و ادارهکننده از بین آن دو لازم است. قرآن و اسلام مرد را برای این مسئولیت معین کردهاند:
«الرجال قوّامون علی النساء بما فضّل اللّه بعضهم علی بعض و بما انفقوا من اموالهم؛(۳)
مردان سرپرست زنان هستند به خاطر مزیتهایی که خداوند برای بعضی نسبت به بعضی دیگر قرار داده است و به خاطر آنکه از اموالشان برای آنان هزینه مینمایند.»
در آیه بالا برای سرپرست قرار دادن مردان دو دلیل ذکر شده است:
۱. مردان از جهت تدبیر اقتصادی و اجتماعی برای خانواده، نیز قدرت دفاع و برنامهریزی، اغلب بر زنان برتری دارند. البته این برتری دلیل فضیلت ذاتی نیست، زیرا ذات زن و مرد در انسانیت شریک است و در جهت تقرب به خدا هم آنچه ملاک میباشد، تقوا و بندگی است که بسته به عمل، عقیده و اخلاق افراد است و جنسیت در آن دخیل نیست، گرچه زنان هم در جهاتی دیگر بر مردان برتری دارند، از اینرو در آیه فوق نفرمود: به خاطر آنکه مردان بر زنان برتری دارند، بلکه فرمود: «بعضی بر برخی دیگر برتری دارند» و این بیان توانمندیهایی است که گاه در مرد بیشتر است و برخی وقتها در زن، که تفاضل (برتری) متقابل میباشد، نه فاضل و مفضولی مطلق.
۲. جهت دومی که آیه برای تعیین مرد در سمت مدیریت بیان کرده، تعهدات مالی وی نسبت به همسرش میباشد. چون مرد وظیفه تأمین هزینه زندگی را دارد، تدبیر کلی امر خانواده به او سپرده شده است. شهید مطهری در این زمینه میگوید:
«ازدواج یک شرکت سهامی است که مرد در آن بیشتر سرمایهگذاری کرده است (و در شرکت سهامی اگر کسی سهم بیشتر دارد، مدیریت با اوست). درست است که زن و مرد هر دو در سرمایهگذاری جسمی و روحی به طور متساوی سهیم هستند، ولی مرد از نظر مالی هم سرمایهگذاری کرده است، علاوه که مرد از نظر ویژگیهای جسمی برای مدیریت مناسبتر است و با فطرت و طبیعت او سازگارتر است.»(۴)
علاوه بر این مدیریت با مشغولیت ذهنی، خستگی روحی و گرفتاری اجتماعی همراه است، چنان که تلاش فراوان میطلبد و سبب فرسودگی زودرس میگردد. در نظام خانوادگی
اسلام، مصلحت زن و مرد بر این است که بانوان تا حد ممکن از چنین صحنههایی دور باشند تا بتوانند آسودهخاطر وظایف همسری و مادری را به خوبی ادا کنند و سرزندگی، شادابی و بالندگی کانون خانواده حفظ گردد.
روحیات طبیعی زن و مرد هم اقتضای همین حکم را دارد، زیرا روحیات آن دو را این گونه توصیف کردهاند:
زنان دارای لطافت جسمی، حس انقیاد و تسلیم و علاقه بیشتر به خانه هستند.(۵) مردان خشنتر، عضلانی و قویترند. احساسات مرد مبارزانه و جنگی است. احساسات زن مادرانه است و این احساسات از دوران کودکی در او نمودار میشود. علاقه زن به خانواده و توجه ناآگاهانه او به اهمیت کانون خانوادگی بیش از مرد است. مرد میخواهد شخص زن را تصاحب کند و در اختیار بگیرد
و زن میخواهد دل مرد را مسخّر کند و از راه دل بر او مسلط شود. مرد میخواهد از بالای سر زن بر او مسلط شود و زن میخواهد از درون قلبِ مرد بر او نفوذ کند. مرد میخواهد زن را بگیرد و زن میخواهد او را بگیرند. زن از مرد شجاعت و دلیری میخواهد و مرد از زن دلربایی و زیبایی. زن حمایت مرد را گرانبهاترین چیزها برای خود میشمارد.(۶)
قدرت خلاقیت و ابتکار مردان بیش از زنان است (نسبت آن دو نُه به پنج است.) مردان بهتر از عهده کارهای صنعتی، تجاری، کشاورزی، سیاسی و جنگی برمیآیند.(۷)
با توجه به مجموعه روحیات برشمرده ـ خواه آنها را نتیجه اوضاع اجتماعی بدانیم یا فطری و طبیعی بشماریم ـ مرد برای تصدی مدیریت خانواده مناسبتر است و اسلام مرد را عهدهدار امور خانواده شمرده است.قِوامت نه قیمومت یا سلطنت
قوّام با «قَیّم» به یک معنا نیست، زیرا «قیّم» در باره یتیم و محجور(۸) مطرح است. قیّم کسی است که امور یتیمِ صغیر یا سفیه و محجور را بر عهده دارد، زیرا آنها از لحاظ عقلی توانایی اداره خود را ندارند و واگذاردن امور به آنها صحیح نیست، پس افراد دارای شرایطی اداره امور زندگی آنان را عهدهدار میشوند. در اصطلاح فقهی عهدهداران را «قیّم» گویند اما زن، صغیر و سفیه و محجور نیست که نتواند امور خود را عهدهدار گردد. او از همه حقوق انسانی همچون مرد برخوردار است. آنچه مطرح است مدیریت خانواده است که با ازدواج زن و مرد شکل گرفته، همان گونه که اجتماع، سرپرست و مدیر میخواهد (که ارشاد، مدیریت، برنامهریزی و سازماندهی امور را به عهده دارد) در خانواده نیز مرد قیّم نیست، بلکه مدیریت، سرپرستی، سازماندهی و برنامه ریزی را به عهده دارد.
«ریاست» در نگاه دینی به معنای خدمتگزاری است نه ریاست.
در ماده ۱۱۰۵ قانون مدنی جمهوری اسلامی ایران، مرد به عنوان رئیس خانواده معین شده است. یک حقوقدان و مدرس دانشگاه در تبیین و تفسیر کلمه ریاست در این ماده میگوید:
در بادی امر برای ریاست دو تفسیر جداگانه میتوان در نظر گرفت: یکی ریاست را به معنای مطلقه دانستن، یعنی دستورات زوج بدون هیچ شرطی، از طرف زن باید به مورد اجرا گذاشته شود. در این صورت اطاعت زن از فرمان شوهر واجب است و در صورت سرپیچی از فرمان شوهر در هر مورد، مثل آن است که زن معصیتی انجام داده است و علاوه بر مجازات حقوقی و عرفی (که مثلاً میتواند عدم استحقاق زوج به نفقه که ضمانت اجرای مادی و دنیوی محسوب میشود، باشد) از نظر شرعی و اخروی نیز قابل مؤاخذه است.
معنی دیگر ریاست، ریاست اداری و مدیریت خانه است به این معنا که مرد سرپرست و مدیر خانواده است.
اینکه در ماده فوق گفته شده «ریاست از خصایص شوهر است»، در واقع با ذکر این کلمه تکلیف اداره و سرپرستی منزل و تأمین معیشت به او واگذار شده و این مسئله حق حاکمیت نسبت به زن و خانواده را به شوهر نمیدهد.
این ماده حاوی بار تکلیفی برای شوهر است و جنبه ریاستی و حاکمیتی ندارد، به این دلیل واضح که قاعده فقهی مهمی با این مضمون «بنده کسی مباش، که خداوند تو را آزاد آفریده است» وجود دارد که اگر برای مرد جایگاهی به عنوان رئیس به معنای عام کلمه در نظر بگیریم، این امر از یک طرف با قاعده فقهی فوقالذکر منافات پیدا میکند و از طرف دیگر مخالف همطراز بودن زن و شوهر در رابطه زناشویی میگردد.
رابطه زن و شوهر با ذکر این کلمه به رابطه حاکم و محکوم یا رئیس و مرئوس تبدیل نمیشود، بلکه این کلمه تکلیف اداره زندگی و تأمین مخارج را به عهده مرد قرار میدهد.(۹)
[در فقه چنین قاعدهای نداریم که مورد استناد فقها باشد. آنچه هست این روایت شریف است که «لا تکن عبد غیرک، فقد جعلک اللّه حرّا؛ بنده دیگری نباش، چرا که خداوند تو را آزاد آفریده و قرار داده است.» اینکه از این جمله، یک قاعده فقهی استخراج شود نیاز به بحث و بررسی دارد. ـ سردبیر]
ریاست به معنای دنیوی، نوعی قدرت و سلطه بر دیگران داشتن است که مطیع و فرمانبر باشند. دستیابی بر ریاست جز برای افراد دارای شرایط، در محدوده شرعی و برای برپایی قسط و عدل و خدمت به دیگران، نکوهیده میباشد. در روایت آمده است: «ملعون من ترأّس؛(۱۰) کسی که [به ناحق[ ریاستطلبی کند [و خواهان تسلط و چیرگی
بر دیگران برای رسیدن به خواستههای نفسانیاش باشد] مورد لعن و نفرین خداوند است.»
بنا بر بینش دنیاگرایانه، رئیس از ویژگیها و امتیازات بیشتری برخوردار است، اما در بینش دینی چنین نیست.