مرد می گوید
حال سواری از دور خوش نیست
می گوید حال سواری از دور
نزدیک است
بهم بخورد
اگر نه از چه خم شده در برکه سایه اسب
مرد سوال می کند از درخت همسایه اسب خم شده در برکه
برکه اگر جوابگوی همسایه نباشد
دریا از کجا بیاورم
از کجا بیاورم با هزار سر عائله
مرد سوال می کند از خودش
آمبولانس شیهه می کشد
و از همسایه های خم شده در برکه می گذرد
مرد می خندد
و رو به پرستار شب می گوید
چه اسب قشنگی
ولی راستی چرا این اسب
جا برای چرا نگذاشت
مرد می گوید
- آذر ۲۶, ۱۳۹۱
- ۰۰:۰۰
- بدون نظر
- تعداد بازدید 126 نفر
- برچسب ها : اشعار و متون ادبی, شعر، ادبیات، مرد, عاشقانه و عالمانه