“وحى” در لغت به معناى اشارهى سریع است که میتواند از جنس کلام یا از باب رمزگویى و یا به صورت صوت مجرد از ترکیب و یا به صورت اشاره و امثال آن باشد.[۱]
این کلمه در قرآن کریم مکرر به کار رفته است. شکل استعمال این کلمه و موارد مختلف آن، نشان مىدهد که قرآن آن را منحصر به انسان نمىداند و در سایر موجودات زنده نیز، سارى و جارى مىداند؛ از این رو خانه سازى زنبور عسل را نیز نوعى وحى مىداند. آرى وحى به این گونه موجودات، همان هدایت ذاتى و غریزى است که آنها را به سوى مقصدشان هدایت مىکشاند و همین قضیه یکى از دلایلى است که نشان مىدهد جهان هدف دار است و موجودات به طور تصادفى به سوى مقصدشان تمایل ندارند، بلکه با هدایت تکوینى خدا که همان وحى به موجودات است، این کار صورت مىگیرد. البته وحى، درجات و مراتب متفاوتى دارد؛ و وحى به جماد با وحى به نبات و… در یک درجه نیست، همچنان که هدایتى که در نبات و… هست، در جماد نیست.[۲]
عالى ترین درجهى وحى، همان است که تنها به سلسلهى پیامبران اختصاص دارد و منظور از آن، القاى معانى به قلب پیامبر صلى الله علیه وآله از سوى خدا و سخن گفتن خدا با اوست.[۳] این وحى بر اساس نیازى است که نوع بشر به هدایت الهى دارد تا از یک طرف به سوى مقصدى که ماوراى افق محسوسات و مادیات است، هدایت شود و از طرف دیگر، به نیاز زندگى اجتماعى او که عبارت است از برخوردارى از یک قانون الهى، پاسخ مثبت داده شود. بنابراین، وحى، دریافت هدایت الهى است از راه اتصال ضمیر پیامبر صلى الله علیه وآله به غیب و ملکوت، و پیامبر واسطهاى میان جهان انسانها و جهان غیب است. (البته توضیح خواهیم داد که انسانهاى کامل نیز مىتوانند افتخار دریافت بعضى از مراتب وحى را داشته باشند).[۴]
از کلمات پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله هم مىتوان فهمید که اساساً وحى با سایر القائاتى که به بشر مىشود، از نظر ماهیت، متفاوت نیست، بلکه از نظر درجه فرق مىکند. مثلاً پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله ضمن حدیثى مىفرمایند: رؤیاى صادقه جزئى از هفتاد جزء نبوت است.[۵] این حدیث اشاره مىکند که وحى به انبیا درجهى قوى و نَشَآت پر تلألؤ نورى است که همگان از پرتو این نور بهرهمند و روزى خوارند. مناسب خواهد بود که در اینجا معانى استعمال شدهى وحى در قرآن کریم را بررسى نماییم.[۶] در کلام خداوند، وحى در معانى زیر استعمال شده است:
به معناى القاى در فهم حیوان از راه غریزه: “وَاَوْحى ربُکَ إلى النَّحلِ”[۷] خداى تو به زنبور عسل وحى کرد (یعنى به او آموخت که مثلاً لانهاش را چگونه بسازد.)
به معناى القا از باب رؤیا: “و اَوْحَیْنا الى اُمّ موسى”[۸] وحى کردیم (در خواب) به مادر موسى.
به معناى وسوسه: “اَلا إنَّ الشیاطینَ لیوحونَ الى اولیائهم”[۹] آگاه باش که شیطانها به دوستان خود وحى (وسوسه) مىکنند.
به معناى القا از باب اشاره: “فأَوحى الیهم أن سَبّحوا بُکرهً و عَشِیّاً”[۱۰] پس وحى(اشاره) کرد به سوى آنان، این که تسبیح کنید بامداد و شامگاه.
و عالىترین نوع وحى، به معناى تکلم الهى با انبیاو رُسل: “و ما کان لبشرٍ اَن یکلمّه اللَّهُ اِلا وحیاً”[۱۱] بشرى نیست مگر این که خداوند توسط وحى با او تکلم مىکند.
مشخصات وحى به انبیا: ۱- درونى بودن ۲- معلم الهى داشتن ۳- استشعار ۴- ادراک واسطهى وحى.
توضیح: مقصود از درونى بودن وحى، این است که پیامبران، وحى را از طریق حواس ظاهر تلقى نمىکردند؛ بلکه از طریق باطن دریافت مىکردند.
قرآن مجید هم در این زمینه تعبیر به “قلب” مىفرماید: “نزل به الروح الامین على قلبک”.[۱۲]
قلب در اینجا یعنى باطن، یعنى نفس و روح. از طرفى، از آنجا که وحى، تماس با جهان دیگر است، مىگویند: وحى، “بیرونى” است. مقصود از معلم داشتن این است که، وحى در پیامبران مانند غرایز در حیوانات نیست که جنبهى آموزش در کار نباشد. از نوع الهام هم نیست (که در مورد انسان و برخى دانشمندان رخ مىدهد) زیرا در الهام، انسان همین قدر احساس مىکند که نمىداند وناگهان چیزى به ذهنش مىرسد اما احساس نمىکند که با یک معلم سروکار دارد. اما انبیاعلیهم السلام وجود معلم را احساس مىکنند: “علمه شدید القوى”[۱۳] “علمّک مالم تکن تعلم”[۱۴]. مقصود از استشعار این است که پیامبر صلى الله علیه وآله هنگام دریافت وحى، متوجه است و استشعار دارد که این مطالب را از جایى دیگر دریافت مىکند. مانند ما که نزد معلمى درس مىخوانیم و متوجه هستیم که مقابل او نشسته و گوش مىکنیم با این تفاوت که معلم پیامبر، در این عالم نیست. و مقصود از ادراک واسطهى وحى این است که، گاه وحى به وسیلهى موجود دیگرى به پیامبر صلى الله علیه وآله القا مىشود نه این که مستقیماً از طرف خداوند باشد. نام این موجود گاه “روح الامین” عنوان شده، گاه “روح القدس”، گاه “جبرئیل”. و پیامبر صلى الله علیه وآله مستشعر به او نیز هست؛ ولى در غرائز و الهامات فردى، اینگونه نیست و کسى وجود معلمى را احساس نمىکند. با روشن شدن مفهوم وحى، به بخش دوم سؤال پرداخته و با بیان نکتهاى، بحث را خاتمه مىدهیم.[۱۵]
در قرآن کریم به اشکال سه گانهى نزول وحى به بشر اشاره شده است:
1- تکلم خداوند بلاواسطه، یعنى بین خدا و پیامبر صلى الله علیه وآله، واسطه و حجابى در کار نیست و پیامبر مستقیماً وحى را از منبع فیض دریافت مىکند. ۲- تکلم خداوند از وراى حجاب ۳- تکلم خداوند از راه فرستاده و فرشتهى وحى. روشن است که در دو قسم اخیر، بخلاف قسم اول، حجاب و واسطهى بین خدا و نبى صلى الله علیه وآله در کار است؛ البته معناى حجاب و واسطه این نیست که دریافت دارندهى وحى را از ارتباط مستقیم با تکلم الهى باز دارد؛ بلکه واضح است که گوینده، خداست؛ اما به دلیل حکمت و مشیت الهى، پیامبر بر حجاب یا واسطه التفات مىکند و پیام حضرت حق را از وراى حجاب یا از لسان واسطه مىشنود. پر واضح است که در اینجا نیز رسول، مستقیماً پیام خدا و سخن فیّاض على الاطلاق را دریافت مىدارد؛ بنابراین اگر رسول به حجاب التفات کند، گفته مىشود که وحى از وراى حجاب است و اگر بدان التفات نورزد، وحى نسبت به او بلاواسطه و مستقیم است. آنجا هم که وحى به واسطهى جبرئیل (ع) است، اگر گیرندهى وحى به واسطه توجه نداشته باشد، وحى بلاواسطه از سوى خدا خواهد بود.
در واقع فرشتهى وحى ظرف تجلى پیام الهى است، نه آن که این پیام را از راه فضاى ادراکى خویش بگیرد و سپس از راه ابزار بیانى خودش تبیین کند؛ بنابراین اگر گفته مىشود که فرشتهى وحى، امین است به معناى امانت دارى رایج بین انسانها نیست که امانت از صاحب امانت به امانتدار منتقل شود. که در اینجا هرچند امانتدار معصوم و از هرگونه خیانت مصون باشد، باز قابلیت ذاتى خیانت، منفى نیست در حالى که این امر دربارهى فرشته به گونهى دیگر است. او اصولاً دریافت کننده و منتقل کننده به معناى رایج نیست، او واسطهى بین خدا و رسول نیست؛ بلکه ظرف تجلى وحى و ظهور علم الهى است. بسان صفحهاى که قلم الهى بر آن رقم زند، و اگر پیامبر صلى الله علیه وآله به این ظرف تجلى و آینه توجه کند، گفته مىشود که تکلم خدا با رسول از راه فرشته صورت گرفته است و اگر رسول – با آن که علم الهى و مضمون وحى را در این ظرف تلقى کرده و در این آیینه منعکس مىبیند – به آن التفات نکند و فقط به منبع وحى و مضمون پیام متوجه باشد، این وحى نسبت به او بى واسطه است. بسان کسى که تصویر را در آیینه مىبیند و از آیینه غافل است.[۱۶]
از این رو علامه طباطبایى (ره) فرموده است: مىتوان تمام اقسام نزول وحى را از ناحیهى خدا بدون واسطه دانست.[۱۷] و به همین دلیل در آیات دیگرى از قرآن، وحى در تمام موارد به خداوند اسناد داده شده است و این اسناد مجازى نیست؛ مانند: “انا اوحینا الیک کما اوحینا الى نوح والنبیین من بعده”.[۱۸]
توجه: وحى از اقسام علم حصولى نیست،[۱۹] بلکه نوعى علم شهودى و حضورى و نوعى کشف تام از خارج و عالم غیب است. این کشف به دلیل حضور حقایق هستى در محضر کاشف، ذاتاً قابلیت صدق و کذب را ندارد و تصور کوچکترین خطا در آن به معناى نفى اصول وحى یا نداشتن حقیقت آن است. از این رو، با استناد به ادلهى فلسفى و مراتب جهان هستى و درجات علم و میدان باز تکامل انسان، مىتوان به این نتیجه – که با آیات قرآن نیز سازگار است – رسید که انسان مىتواند با سیر صعودى و تکاملىاش به جایى برسد که به حضور حضرت حق رسیده و بى واسطه علم الهى را دریافت نماید و خدا با او سخن گوید، بى آن که نیازى به الفاظ صوتى محسوس باشد، یا حاجتى به وساطت صور علمى بیفتد، و در این رتبه وجودى و عظمت روحى است که از کثرات، دور و از تعلق به هر چه غیر اوست، آزاد مىشود و از هرگونه وسوسه و گمراهى و خطا مصون مىگردد که این همان مقام عصمت انبیا است. با این وصف به نکتهى اساسى خواهیم رسید که:
1- اساساً وحى، ممکن و یکى از مراتب علم است.
2- حقیقت وحى، کشف و شهود عالم غیب است و در این حقیقت، خطا معنا ندارد.
3- انسان در تکامل خویش مىتواند به جایى برسد که وحى بر او نازل گشته و خود به مقام عصمت نایل شود.[۲۰]
برای مطالعه ی بیشتر، نک: هادوی تهرانی، مهدی، تاملات در علم اصول فقه، دفتر چهارم، مقاله ی: وحی شهود غیب.
منابع:
[۱] راغب اصفهانى، مفردات، ص ۵۱۵، مادهى وحى.
[۲] مطهرى مرتضى، مجموعهى آثار، ج ۴، ص ۴۱۰.
[۳] هرچند ادراک حقیقت وحى و کیفیت تنزل آن، امرى آسان و حتى ممکن نخواهد بود.
[۴] گرچه علامه طباطبایى (ره) فرمودهاند: ادب دینى چنین رسم کرده که وحى جز به کلامى که بر انبیا و رسل القا مىشود اطلاق نگردد. تفسیر المیزان، ج ۱۲، ص ۴۲۳.
[۵] مطهرى مرتضى، مجموعه آثار، ج ۴، ص ۴۱۱.
[۶] طباطبایى محمد حسین، تفسیر المیزان، ج ۱۲، ص ۴۲۳.
[۷] نحل، ۶۸.
[۸] قصص، ۷.
[۹] انعام، ۱۲۱.
[۱۰] مریم، ۱۱.
[۱۱] شورى، ۵۱.
[۱۲] شعرا، ۱۹۳. روح امین و جبرئیل (ع) قرآن کریم را بر قلب تو اى پیامبر، فرودآورد تا از انذار دهندگان باشى.
[۱۳] نجم، ۵.
[۱۴] نسا، ۱۱۳.
[۱۵] مطهرى مرتضى، مجموعه آثار، ج ۴، ص ۴۱۱ تا ۴۱۴.
[۱۶] هادوى تهرانى مهدى، مبانى کلامى اجتهاد، صص ۷۶ – ۷۷.
[۱۷] علامه طباطبایى محمد حسین، المیزان، ج ۴، صص ۱۴۹ – ۱۵۰.
[۱۸] نسا، ۱۶۳.
[۱۹] در علم حصولى فقط صورتى از معلوم در دسترس ما قرار دارد و خود معلوم بالعرض از دسترس ما خارج است. یعنى نمىتوانیم خود را از چنگ واسطه نجات دهیم و ارتباط با واقعیت اشیاء از راه همین صورت علمى است. و اگر اشتباهى صورت گیرد، ما خطا کردهایم و به واقعیت خارجى نخواهیم رسید و این به دلیل وساطت صورت علمى و تفسیر اشتباه ما در تطبیق آن بر خارج است.
[۲۰] هادوى تهرانى مهدى، مبانى کلامى اجتهاد، ص ۷۸.