چند برابر شدن درک لذت و آلام پس از مرگ

چند برابر شدن درک لذت و آلام پس از مرگ

حکما و فلاسفه معتقدند که بدن برای نفس و روح انسان مانع از درک لذات و آلام به طور واقعی است چون تا وقتی که انسان در این دنیا هست، با این بدن کار می کند و نفس اشتغال تدبیری به این بدن دارد، زیرا نفس و روح و آن قوه حیاتی است که مدبر بدن است و بدن را تدبیر می کند، یعنی تمام جهازات حیاتی ولو اینکه انسان غافل از آن باشد توسط نفس تدبیر می شود.
خیال نکنید آنچه که نفس تدبیر می کند باید با یک اراده ظاهر باشد؛ می گویند اراده او یک شکل خاصی است، به اصطلاح امروز در آن شعور مخفی کارفرماست. اگر خون در قلب ما دائماً حرکت می کند و قلب دائماً در حال ضربان است تحت تدبیر نفس است، اگر ریه حرکت می کند همین جور. جزئی ترین کارهایی که در بدن رخ می دهد تحت تدبیر نفس و روح انسان است. خصلت نفس – نفوس ضعیف بالخصوص – این است که در وقتی که مشغول تدبیر چیزی هست از چیز دیگر غافل می شود.

با یک مثال این مطلب را روشن بکنم: می گویند در وقتی که شما تازه غذا خورده اید مطالعه نکنید بلکه هیچ کار فکری انجام ندهید، استراحت کنید، چرا؟ برای اینکه این نیروی حیاتی نفس – هر چه می خواهید اسمش را بگذارید – الآن که شما غذا خوردید تمام توجهش به این غذا و دستگاه هاضمه است و فعالیتش روی دستگاه هاضمه است که این غذای جدیدی را که آمده به نحو احسن هضم ببرد.
همین قدر که شما یک کتاب جلوی خودتان گذاشتید و مطالعه کردید قسمتی از نیرو برای حل کردن مسائل و مشکلات آن در مغز متمرکز می شود، نیرویش تقسیم می شود و از قدرتش برای اینکه غذا را خوب هضم ببرد کاسته می شود؛ و لهذا در آن وقت، هم مطالعاتتان ضعیف و ناقص می شود و هم غذا خوب هضم نمی شود. اگر شما در آن وقت به کار فکری بپردازید غذایتان خوب هضم نمی شود با اینکه کار فکری به مغز مربوط است و غذا به جهاز هاضمه، معده و روده مربوط است. اینها همه در یک دستگاه است.

حکمای الهی معتقدند که نفس انسان مادامی که در دنیا هست نه می تواند لذات و بهجتهای معنوی را در حدی که هست درک کند چون همان توجهش به بدن گویی یک حالت تخدیری در او ایجاد می کند؛ کاملاً باید از بدن آزاد باشد تا آن لذت و بهجت معنوی را در آن حد خودش درک بکند؛ و نه می تواند آلام معنوی و روحی را در حدی که هست درک بکند، باز به واسطه همین اشتغال به بدن. آنها معتقدند همین قدر که انسان می میرد و روح انسان از این اشتغال تدبیری آزاد می شود، به باطن ذات خودش مراجعه می کند، یعنی او هست و باطن ذات خودش. اگر ملکاتی که کسب کرده است ملکات فاضله باشد، خصلتهایی که به دست آورده است خصلتهای عالی و روحانی و معنوی باشد، برای او بهجتی دست می دهد.
مثلاً وقتی که به برزخ منتقل می شود اگر آن قسمت برزخش باغی از باغهای بهشت باشد (القبر اما روضه من ریاض الجنه او حفره من حفر النیران؛ قبر باغی از باغ های بهشت و یا گودالی از گودال های آتش است) به او لذت و بهجتی دست می دهد که نمونه اش را در دنیا هرگز احساس نکرده و نمی توانسته احساس کند و محال بوده که او در این دنیا احساس نماید و اما اگر برعکس، به عذابهای خودش، به آن ملکات پست و عقده ها و کینه ها و کبرها و حسدها و عنادها و شرکها برگردد آنوقت یک درد و المی احساس می کند که هرگز نمونه اش را در دنیا احساس نکرده است.

حال، آدمی که در همین دنیا که هنوز حالت روح حالت تخدیری است – چون حالت تدبیر است و این مساوی است با نوعی تخدیر از نظر امور روحی و معنوی – حالت عقده ها و کینه ها و عنادهایی که با حق و حقیقت پیدا می کند به این حد رسیده که می گوید خدایا من تاب دیدنش را ندارم، این بدبخت خیال می کند اگر مرد راحت می شود، نمی داند اگر بمیرد به صد هزار برابر همان می رسد.
بعلاوه این حالتی که تو الآن داری که می خواهی فرار کنی، از خودت داری فرار می کنی؛ تو خیال کرده ای از خودت می توانی فرار کنی؟! این است که شما می بینید این عذابهایی که قرآن برای چنین اشخاصی در قیامت و در برزخ بیان می کند امروز برای ما غیر قابل تصور است، در صورتی که حق مطلب همین است و این حقیقتی است و غیر از این نمی تواند باشد.

عرض کردم انسان در این دنیا هرگز لذت و بهجت معنوی را در آن حدی که هست نمی تواند درک کند و همچنین عذاب را. حال، افرادی در همین دنیا به حدی رسیده اند که دیگر از قید بدن در هر شکل آزادند و حتی قدرت خلع بدن پیدا می کنند یعنی می توانند در حالی که زنده هستند این بدن را مثل یک لباس از خودشان بکنند و دوباره همین بدن را داشته باشند. این گونه افراد – چون تا حد زیادی می توانند روح را از بدن آزاد کنند – در همین دنیا می توانند لذتهای روحی و معنوی را اگر نگوییم در اوج همان حدی که هست ولی قریب به آن حد، احساس کنند و یا عذابهای روحی و معنوی را.

جوانی بود خیلی خوب و پاک و من به او اعتقاد و ایمان داشتم. نماز خواندن ها و حالتهایش را دیده بودم. گاهی برای من حالات خودش را نقل می کرد. می گفت گاهی در نماز، در مناجات و در سحرها یک حالاتی دست می دهد و گاهی این حالات قطع میشود. می گفت آن حالت آنقدر لذیذ است و آنقدر جاذبه دارد که اگر چند ثانیه قطع بشود من جهنم را احساس می کنم؛ در صورتی که همیشه از ما قطع شده، هیچ وقت احساس نمی کنیم و اگر آن حالت مثلاً ده دقیقه طول بکشد، دیگر قابل تحمل نیست، یعنی انسان می میرد.
اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجاره من السماء؛ پروردگارا! اگر این (کتاب) حق و از سوی توست، بر ما از آسمان سنگی ببار(سوره انفال آیه ۳۲). ببینید عناد، بشر را به چه حالتی درآورده! او الآن دچار چه عنادی است و تا چه حد عناد است! آنوقت آن دنیای دیگرش که از تعلق به بدن و از این تخدیر آزاد می شود چه خواهد بود!
داستانی نقل شده که زمانی مردی (یا زنی) اهل سبا یعنی از یمن پیش معاویه آمده بود و معاویه – که یک آدم خاصی بود، به افراد گوشه می زد، کنایه می گفت و مردم را به حرف درمی آورد – به او گفت شما یمنی ها چه مردم پستی هستید که یک زن را پادشاه خودتان قرار داده اید! (اشاره کرد به داستان ملکه سبا) او گفت: ما هیچ وقت از شما قریشی ها پست تر نیستیم که گفتید: اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجاره من السماء …

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا