مولا

مولا

مولا…….
زمین در انتظار توست…
زمان به سویت قدم بر می دارد…
سکوت آسمان نشان از نیاز است! نیاز به یاری!!
اینجا هر صدایی از هر کجا و هر چیز برخیزد، تو را می خواند!
صدای دل سنگ را هم می توان شنید که در انتظار تو دست نیایش به سوی آسمان بلند کرده و اشک می ریزد!
وقتی دل سنگ می شکند، قلب مشتاقان را چگونه باید توصیف کرد؟!
ما همه در انتظار تو همچو مرغانی پر شکسته در امید مددکاری که زخم بالشان را ببندد و دست نوازش بر سرشان بکشد، به زمین و زمان می نگرند، بر خاک ایستاده ایم.
تو تمام عشقی!
سمبل وجود!
بی تو زندگی مجهول خواهد ماند.
پس بر دیدگان ما قدم بگذار تا بودن، زندگی و عشق در خاک ما معنا بگیرد.
صدای پای باران از عمق کوچه های تاریک چشمهای زمان به گوش می رسد و امید شکفتن را به غنچه های سپید ارزانی می کند، وقتی که تو لبخند می زنی!
لحظه ها به هم پیوند می خورند در آرامش و نشاط موسیقی نگاه تو!
صبح، سرود سلام را از تو می آموزد و روز، سبزی سخاوت را از دستهایت!
پر پرواز پرنده ها و نغمه بر لب بلبلان تویی!
امید به زندگی…
فصل طراوت…
سرمستی چکاوک های کوچک، همه نشانه ی حضور توست!
تو که هستی و نیستی! تو که میشنوی، می بینی، اما نمی نمایانی مهتاب رویت را به این شب زدگان خسته!!
بیا تا شام ستم به زانو درآید و پگاه آزادی سرافراز بر مسند دیده های زمین رخت براندازد.
دنیا ذره ذره می سوزد در انتظار حضورت و لحظه لحظه جان می سپارد در فراق نوازشت.
بازآ و این نیمه جان را با جرعه جرعه ی زندگی سیراب کن.
شعله ی انتظار را با نفس پر مهرت بمیران که دردی بس شکننده است و رنجی بس کشنده!
بیا!
بیا که چشمهای ما، روشنایی را در مسیر قدمهای تو می جوید!

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا