دردهایی که نمی‌بینیم

دردهایی که نمی‌بینیم

زن با ناراحتی و دلخوری، همان حرفی را گفت که پیش از این بارها از زبان زنان دیگری نیز شنیده بودم؛ «شوهرم اصلاً منو دوست نداره!» پرسیدم «چرا فکر می‌کنید دوستتون نداره؟» اخم‌هایش را بیشتر در هم کشید و گفت «هیچ‌وقت بهم ابراز علاقه نمی‌کنه، حسرت به دلم مونده چهار تا کلمه عاشقانه به من بگه، احساس می‌کنم دارم با یه تیکه سنگ زندگی می‌کنم… بدتر از اون، وقتی طبق میلش نباشی و ناراحتش کنی، بدون این‌که یک کلمه حرف بزنه و بگه از چی ناراحت شده، دو روز تمام قهر می‌کنه! دیگه نمی‌تونم این زندگی‌رو تحمل کنم… چون همیشه آرزو داشتم با مردی ازدواج کنم که همیشه قربون‌صدقه من بره، من‌رو غرق در عشق و محبت کنه، اما کنار این مرد بی‌عاطفه به هیچ کدوم از آرزوهام نرسیدم!».

رو کردم به مرد و پرسیدم «نظر شما درباه صحبت‌های همسرتون چیه؟» مرد سرش را پایین انداخت و همین‌طور که به زمین خیره شده بود گفت «همسرم اشتباه می‌کنه، من بهش علاقه دارم…» گفتم «پس چرا به گفته همسرتون، هیچ‌وقت این علاقه‌رو ابراز نمی‌کنید؟!» مرد بعد از چند ثانیه سکوت گفت «ابراز علاقه که فقط به گفتن نیست، من صبح تا شب کار می‌کنم تا خانواده‌ام در رفاه زندگی کنند، یخچال خونه ما هیچ‌وقت خالی نبوده، همیشه از هر چیزی بهترینش‌رو برای خانواده‌ام تهیه کردم، همیشه حواسم بوده که توی تنگنا و سختی نباشن، این علاقه نیست؟! فقط آدم باید زبونش‌رو بچرخونه و چهار تا کلمه حرف بزنه تا دیگران باور کنن که توی قلبش عشق و علاقه‌ای وجود داره؟ حرف زدن که کاری نداره!» جواب دادم «بله اما انگار حرف زدن درباره احساساتتون برای شما کار سختیه. نه‌تنها ابراز عشق و علاقه، بلکه حتی بیان ناراحتی و رنجش و خشمتون هم برای شما سخته. چرا وقتی از دست همسرتون ناراحت و عصبانی هستید، درباره این ناراحتی صحبت نمی‌کنید؟ چرا نمی‌گید از چی عصبانی شدید و چه احساس بدی بهتون دست داده؟ چرا به‌جای حرف زدن راجع به دلخوری، ترجیح می‌دهید قهر کنید و در سکوت فرو برید تا طرف مقابل خودش بفهمه و حدس بزنه که شما چرا و از چی ناراحت شدید؟» مرد دوباره در سکوت فرو رفت و بعد، با صدایی آهسته و اقرارگونه گفت «بله… برای من سخته که درباره احساساتم صحبت کنم… اما نمی‌دونم چرا… دست خودم نیست…» و باز هم سکوت کرد.

به مرد نگاه کردم و در سکوت، پسربچه شکننده‌ای را دیدم که از ابراز هیجانات خود می‌ترسد، شاید به این دلیل که والدین سرد و کم‌عاطفه‌ای داشته است، شاید در خانواده‌ای بزرگ شده است که هرگونه ابراز هیجان، منع و سرکوب ‌شده، شاید والدینی داشته که آن‌قدر سخت‌گیر و سرزنشگر بوده‌اند که چاره‌ای جز خویشتن‌داری بیش از حد و سرکوب مداوم تمایلات خود نداشته است. شاید… .

من پسربچه زخم‌خورده‌ای را دیدم که نیاز به مرهمی برای زخم‌هایش داشت، و در کنار او، دختربچه غمگینی که از احساس «دوست‌داشتنی نبودن» و خلأهای عاطفی بی‌شماری که در درون خود داشت، رنج می‌برد. دختری که هیچ‌گاه به‌اندازه کافی از سوی والدین و اطرافیان، توجه و محبت دریافت نکرده بود، دختری که آن‌قدر در مدرسه مورد طرد و تمسخر هم‌کلاسی‌هایش قرار گرفته بود که همیشه به شایستگی‌ها، زیبایی‌ها و توانمندی‌های خودش شک داشت. محتاج همیشگی تأیید و تحسین دیگران بود، و هرگونه عدم تأیید، هر نوع بی‌محلی و بی‌توجهی، او را در هم می‌شکست و احساس بی‌کفایت بودن، احساس کمتر بودن از بقیه و احساس دوست‌داشتنی نبودن، به قلبش چنگ می‌انداخت. دختری که سال‌ها حفره‌های خالی قلبش را با خودش حمل کرده بود به امید روزی که پس از ازدواج همسری بامحبت، با ابراز عشق بی‌دریغ خود این حفره‌های خالی را پر کند. دختر خبر نداشت که این حفره‌ها، همچون چاه‌های عمیقی هستند که به این راحتی‌ها پر نمی‌شوند، نمی‌دانست این عطش، این میل سیری‌ناپذیر به دریافت توجه و محبت، آن‌قدر در زخم‌های روحی و روانی‌اش ریشه دارند که کمتر مردی در دنیا پیدا می‌شود که بتواند مرهمی بر آن‌ها بگذارد.

اگر بخواهیم به زبان تخصصی‌تر درباره آن‌ها صحبت کنیم، مرد از طرح‌واره «بازداری هیجانی» رنج می‌برد، درحالی‌که زن به طرح‌واره «محرومیت هیجانی» مبتلا بود؛ و هیچ‌کدام از زخم‌های درونی یکدیگر خبر نداشتند. آن‌قدر از اوضاع درونی هم بی‌خبر بودند که نمی‌توانستند مرهمی برای زخم یکدیگر باشند، بلکه برعکس، بر زخم‌های هم نمک می‌پاشیدند. راست گفته‌اند که در درون هر انسانی میدان جنگی است که ما نمی‌بینیم، کسی که به هرشکل مایه رنج و غم ما شده، شاید فقط یک انسان زخم‌خورده و خسته از جنگ‌های درونی خود است… همه ما در نهایت در درون خود کودکی داریم که تشنه محبت، ترحم، درک، نوازش و حمایت افراد نزدیک در زندگی است، حتی اگر ظاهرمان چنین چیزی را نشان ندهد.

 با هم مهربان باشیم، به هم سخت نگیریم و کمتر یکدیگر را محکوم کنیم، وقتی از درون هم خبر نداریم.

زهرا وافر (روان‌شناس بالینی)

مجله آشنا، شماره ۲۱۹، صفحات ۲۶-۲۷

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا