اعمال انسان :
ما انسان ها کارهایمان بر دو قسم است؛ کارهای عبث و بیهوده که نتیجه ای بر آنها مترتب نیست، یعنی هیچ تأثیری در رساندن ما به کمالات که در استعداد ما هست و به عبارت دیگر در رساندن ما به سعادت واقعی ندارد و دیگر کارهای بخردانه و عقل پسند که نتایج خوب و مفیدی به بار می آورد و ما را به کمال لایقمان می رساند. نوع اول را کارهای لغو و باطل و پوچ و نوع دوم را کارهای اصیل و حکیمانه می نامیم. پس کار حکیمانه ما انسان ها عبارت است از کاری که ما را به کمال لایقمان برساند. کار حکیمانه خداوند چطور؟ آیا کار حکیمانه خداوند نیز عبارت است از کاری که او را به سرحد کمال سوق دهد و کار عبث خدا عبارت است از کاری که او را به سوی کمال سوق ندهد؟ نه. او غنی و بی نیاز است، آنچه او می کند فضل و جود و بخشش و اعطاء است. او کاری را برای رفع نیازی از خود و برای رسیدن به کمال و سعادتی انجام نمی دهد.
حکمت الهی :
کار حکیمانه خداوند عبارت است از کاری که مخلوق را به کمال لایق خود برساند و نسبت دادن کار عبث به خداوند به این معنی است که مخلوقی را بیافریند بدون آنکه آن مخلوق را به کمال ممکن و لایقش برساند. این است که مفهوم حکمت درباره خداوند با آنچه درباره انسان صدق می کند متفاوت است. حکمت در انسان عبارت است از خردمندی و گام برداشتن در مسیر کمال انسانی و حکمت در مورد ذات باری عبارت است از رساندن مخلوقات به کمال لایقشان و به عبارت دیگر، حکمت درباره خداوند عبارت است از آفرینش اشیاء بر اساس سوق دادن آنها به سوی غایات و کمال لایق آنها.
از آنجا که حکمت در مورد انسان عبارت است از انجام دادن کار برای رسیدن خود انسان به کمالات خویش، هیچ ضرورتی ندارد که میان کار انسان و نتیجه ای که انسان از آن کار می خواهد بگیرد رابطه واقعی وجود داشته باشد، یعنی ضرورتی ندارد که آن کار طبیعتا متوجه آن نتیجه باشد و آن نتیجه کمال آن کار محسوب گردد. آنچه ضرورت دارد این است که نتیجه کار برای انسان کمال و نفع محسوب شود، مثلا انسان از خاک و چوب و سنگ و فلز و پوست و پشم و پنبه و غیره ابزار می سازد و از آن نتیجه حکیمانه می گیرد، مثل اینکه صندلی می سازد یا خانه می سازد و یا اتومبیل می سازد و یا جامه فراهم می کند. صندلی برای چوب، و خانه برای سنگ و آجر و گچ و آهن، اتومبیل برای مجموعه ای از فلز و غیره، کمال محسوب نمی شود و این مواد به سوی این صور و شکلها حرکت نمی کنند، ولی نتیجه ای که انسان از آنها می گیرد از قبیل نشستن روی صندلی و سکنی در خانه و حرکت با اتومبیل و پوشیدن جامه برای انسان یک کمال و حداقل یک امر نافع محسوب می گردد. ولی میان کار خدا و نتیجه ای که بر آن مترتب می شود رابطه واقعی و طبیعی برقرار است، یعنی غایت و نتیجه هر کار عبارت است از کمال واقعی خود آن کار. خداوند آفریده خود را که فعل او و کار اوست به سوی کمال خود آن آفریده سوق می دهد، آنچنانکه می بینیم که هر دانه ای و بذری به سوی غایت و کمال خویش در حرکت است.
مساله ای که اکنون طرح می شود این است که دنیا و طبیعت مساوی است با تغییر و دگرگونی و عدم ثبات، یعنی در طبیعت هر مقصود و غایتی که در نظر بگیریم خود آن به نوبه خود ناثابت و تغییرپذیر است. به عبارت دیگر، هر چیز موقت و پایان پذیر است، همه مراحل طبیعت ” منزل ” است و خاصیت منازل بین راه را دارد، هیچ کدام مقصد نهایی نیست. اینجاست که فکر بیهودگی و پوچی در آفرینش برای گروهی پیدا شده است، می گویند جهان حکم قافله ای را دارد که دائما در حرکت است و منزل عوض می کند و هیچگاه به مقصد واقعی نمی رسد، هر مقصد به نوبه خود یک منزل است، زیرا طبیعت از آن نیز عبور می کند و آن را پشت سر می گذارد.
بدیهی است که یک حرکت و یک سفر آنگاه معنی و مفهوم پیدا می کند که یک مقصد واقعی در انتظار باشد، اما اگر همه مقصدها عبارت باشد از منزلها و رفتنها و رسیدنها نداشته باشد، این حرکت و این سفر جز بیهودگیها چیزی نیست. اگر بناست پشت سر هر هستی نیستی باشد و هر آبادی به دنبال خود خرابی بیاورد و هر رسیدن برای جا خالی کردن باشد، پس آنچه بر نظام جهان حاکم است جز سرگشتگی و تکرار مکررات چیزی نیست، پس هستی بر پوچی ایستاده است. پاسخی که قرآن می دهد این است که آری، اگر تنها طبیعت و دنیا بود و بس، اگر همه زادنها برای مردن و همه روییدنها و سبز و خرم شدنها برای زرد و خشک و متلاشی شدن و همه نو شدنها برای کهنه شدن بود، جای این اشکال و شبهه بود. اما این گونه اظهار نظرها درباره هستی از ” دید ناقص ” سرچشمه می گیرد، از آنجا ناشی می شود که هستی در قالب محدود دنیا و طبیعت، محصور فرض شود، اما هستی به دنیا و طبیعت محدود و محصور نمی شود، دنیا ” روز اول ” است، روز اول ” روز آخر ” به دنبال خود دارد، دنیا ” رفتن ” است و آخرت ” رسیدن “.
علی علیه السلام می فرماید: «الدنیا دار مجاز و الاخره دار قرار؛ دنیا خانه عبور و آخرت خانه اقامت است» (نهج البلاغه خطبه ۲۰۳). آخرت است که به دنیا معنی می دهد، زیرا مقصد است که به حرکت و تکاپو معنی و مفهوم می دهد. اگر جهان آخرت که جهان جاودانگی است نبود، جهان مقصد نهایی نداشت که واقعا مقصد باشد نه «مرحله» و «منزل»، گردش روزگار چیزی از نوع سرگشتگی بود و به اصطلاح قرآن خلقت و آفرینش «عبث» و «باطل» و «لعب» بود. اما پیامبران آمده اند که جلو این اشتباه اساسی را بگیرند و ما را به حقیقتی آگاه سازند که ندانستن آن سراسر هستی را در نظر ما پوچ و بی معنی می کند و اندیشه پوچی را در مغز ما رسوخ می دهد. با رسوخ اندیشه پوچی و به عبارت دیگر با پوچ پنداری، خود ما به صورت موجودی پوچ و بی معنی و بی هدف درمی آییم. یکی از آثار ایمان و اعتقاد به عالم آخرت این است که ما را از پوچ پنداری و پوچ بودن نجات می بخشد و به ما و اندیشه و هستی ما معنی می دهد.