روز مبادا

روز مبادا

فاطمه سادات نمازی

حوصله‌ام سر رفته، سال‌هاست اینجا خوابیده‌ام و هیچ ثمری ندارم. کسی از من خبری نمی‌گیرد. یک‌بار اتفاقی با گوش‌های خود شنیدم تنها دلیل ماندگاری‌ام روز مباداست، روز مبادا یعنی دقیقاً کی؟ چقدر دیگر مانده؟

زیباترین هم که باشم باز هم از این کنار نشستنم رنج می‌برم، همیشه باید تکیه به دیوار صندوقچه جواهرات، زیر یک مشت اصلیجات و بدلیجات برای روز مبادا منتظر بمانم. روز مبادا یعنی دقیقاً کی؟

من و بیش از دویست تن طلای زرد دست بانوان سرزمینم که قدرت بسیاری داریم تا یک‌تنه مشکلات تولید و اشتغال یک مملکت را رفع کنیم، اینجا باید بخوابیم و بمانیم برای روز مبادا، شما نمی‌دانید روز مبادا یعنی دقیقاً کی؟

یک عده آن‌قدر زیبا ما را تراش می‌دهند و یک عده آن‌قدر با جدیت ما را خرید و فروش می‌کنند، اما چرا یک عده نمی‌آیند بنشینند برای مفید بودن ما هم فکری بکنند؟! چرا کسی ما را به کار نمی‌گیرد؟! نکند اهالی تلاش و کوشش هم روز مبادا دارند؟ روز مبادا یعنی دقیقاً کی؟

اگر به خودم بود که اینجا نبودم الان، هزار بار در این سال‌ها چرخیده بودم و گشته بودم و هزار بار دل‌هایی را شاد کرده بودم و گره‌هایی را گشوده بودم و به هزار شکل درآمده بودم و کلی داستان برای گفتن داشتم، اما حالا چه برای گفتن دارم؟! فقط یک سؤال بی‌جواب؛ روز مبادا یعنی دقیقاً کی؟

اگر غول چراغ جادویی بیابم تا آرزویی از من را بشنود و به واقعیت تبدیل کند، من برخاستن را می‌خواهم و رها شدن از این صندوقچه‌ها و گاوصندوق‌ها را، قطعاً اولین کاری هم که می‌کنم این است:

متفاوت‌تر از همیشه، دستان توانمند زنان سرزمینم را می‌بوسم و به آن‌ها برای رسیدن به قله‌های موفقیت یاری می‌رسانم. سپس این سؤال را برای همیشه از صفحه روزگار محو می‌کنم؛

روز مبادا یعنی دقیقاً کی؟

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا