هجرت از ایران

 روزی یکی از کارگران  شرکت نفت شتابان به نزد سید مجتبی رفت و گفت:

 «آقا یکی از انگلیسیها به همکار ما توهین کرد و او را زخمی نمود.»

این خبر، او را مانند جدش «حسین بن علی علیهما السلام» به خشم آورد،‌ آنگاه در جلسه شبانه به کارگران دستور داد؛  فردا هیچ کس بر سر کار حاضر نشود و همه در پالایشگاه اجتماع کنند، تا درباره این بی حرمتی تصمیمی قاطع گرفته شود، صبح روز بعد گویی تاریخ دوباره تکرار شد، و مردی از سلاله سادات فاطمه سلام الله علیها بار دیگر به قیام برخاست.

او تمام خشم و نفرتش را در صدایش جمع نمود، و با شجاعت فریاد برآورد:

«برداران! ما مسلمان هستیم، و قصاص یکی از احکام ضروری دین ماست. آن فرد انگلیسی به چه حقی به برادر ما حمله کرده و او را زخمی نموده است؟ یا باید آن انگلیسی اینجا بیاید و جلو همه ما از بردارمان پوزش بخواهد، یا اگر این کار را نکند؛ باید مجازات شود.»

 هنوز سخنان سید مجتبی به پایان نرسیده بود، که کارگران خشمگین و پرشور به طرف اتاق فرد انگلیسی به راه افتادند؛ مستشار انگلیسی با دیدن جمعیت خشمناک وحشتزده از آنجا گریخت، شیشه های ساختمان شکسته شد، اما پس از مدت کوتاهی با دخالت پلیس و تهدید کارگران از جانب نظامیان , جمع متفرق شد، پلیس در جست و جوی رهبر این شورش، همه را زیر نظر گرفت، دوستان سید تصمیم گرفتندایشان را از کشورخارج کنند…..

تاریکی شب، آبادان رادر سکوتی عمیق فرو برده بود، سید به همراه چند نفر از دوستانش آرام خود را به لب رودخانه رساند قایق کوچکی در انتظار او بود. نواب از همراهان خود خداحافظی نموده و به طرف بصره حرکت کرد، سفری که بزرگ مرد ایران را برای حوادث مهم تاریخ کشورمان تربیت نمود، و نجف را مأمن مهاجری از انصار صاحب الزمان عجل الله فرجه قرار داد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا