رزمندگان

تلخ‌ترین خاطرات یک اسیر جنگ

این‌ها تنها گوشه‌ای از خاطرات رزمنده آزاده حاج‌محسن شفیعی است که پس از لباس رزمندگی و اسارت، تحصیلاتش را ادامه داد، او که دو دکترای تاریخ وحسابداری دارد و این روزها بر کرسی تدریس در دانشگاه اصفهان تکیه زده است، […]

تلخ‌ترین خاطرات یک اسیر جنگ ادامه مطلب

روایت کاربزرگ شهید چمران در جنگ

شهید مصطفی چمران در سال ۱۳۱۰ در تهران متولد شد. وی تحصیلات خود را در دانشگاه تهران به پایان برد و برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و در آمریکا موفق به اخذ مدرک دکترای فیزیک پلاسما شد. سپس برای

روایت کاربزرگ شهید چمران در جنگ ادامه مطلب

خاطرات یک بانوی رزمنده

فاطمه جوشی که در ابتدای جنگ فرماندهی بسیج خواهران سپاه پاسداران آبادان را عهده‌دار بود و در دوران دفاع مقدس، به‌ طور ویژه در طول یک سال محاصره آبادان، نقش مهمی در سازمان‌دهی خواهران این منطقه داشته است، در کتاب

خاطرات یک بانوی رزمنده ادامه مطلب

''این قافله به پایان راه نزدیک میشود''

”این قافله به پایان راه نزدیک میشود”

اگر متوسط سن رزمندگان دفاع مقدس را ۲۳ سال در نظر بگیریم و سال ۶۳ را متوسط هشت سال دفاع مقدس محاسبه کنیم، سن متوسط بازماندگان دفاع مقدس (رزمندگان، جانبازان و آزادگان) در سال ۱۴۰۰ باید عددی حدود ۶۰ سال

”این قافله به پایان راه نزدیک میشود” ادامه مطلب

وارد ارتش شدم

وارد ارتش شدم

شهید محمد جعفر نصر اصفهانی    اواخر سال ۱۳۵۹ بود.خدمت سربازی‌ام نیمه‌کاره مانده بود، جوانان کشورم دسته‌دسته برای دفاع از میهن اسلامی به جبهه می رفتند و در خون می غلطیدند. تصمیم گرفتم که هیچ‌گاه جبهه را ترک نکنم. نمی‌دانستم،

وارد ارتش شدم ادامه مطلب

والعصر

والعصر

ماههای اول جنگ تماس تلفنی برایمان سخت بود، حاجی بی‌سیم را وصل می‌کرد، روی خط تلفن و فقط یک جمله می‌گفت «سلام،‌ من خوبم، هنوز زنده‌ام و خداحافظ » اکثر شب ‌ها در خانه نبود، بعد از ۱۰ الی ۱۲

والعصر ادامه مطلب

وقتی که پزشک مسیحی هم گریه می کند

وقتی که پزشک مسیحی هم گریه می کند

سید محمد صنیع خانی برای معالجه زخم‌های شیمیایی در لندن به سرمی‌برد، شب‌ها در گوشه ای از بیمارستان به مناجات و توسل و دعا مشغول می‌شد. یک بار پزشک معالجش به طور تصادفی متوجه حالات او شد و سخت تحت

وقتی که پزشک مسیحی هم گریه می کند ادامه مطلب

عاشق نبرد

عاشق نبرد

فرزند اولم علی روز تولد حضرت رسول به دنیا آمد، دو هفته بعد از تولد علی منوچهر تصمیم گرفتم به جبهه برود اما من موافق نبودم به همین علت اصلاًجوابی به صحبت هایش نمی‌دادم. یک روز منوچهر موقع نماز خواندن

عاشق نبرد ادامه مطلب

پيوند آسماني

پیوند آسمانی

شهید اکبر آقابابایی   هجده سال داشتم که اکبر به خواستگاری‌ام آمد. آن روز ابتدا وضو گرفت. چند آیه قرآن خواند. سپس درباره تمام شرایطی که ممکن بود، در زندگی اتفاق بیفتد، صحبت کرد.نمی‌توانستم چیزی بگویم، دفعه بعد که به

پیوند آسمانی ادامه مطلب

هديه روز پدر

هدیه روز پدر

شهید حاج منصور عاشوری هیچ‌گاه به دنیا و مادیات وابستگی نداشت و هرکس که از نزدیک با ایشان و زندگی‌اش آشنا بود تصویری از سادگی و ساده‌زیستی نسبت به او در دلش نقش می‌بست. او اهمیت فوق‌العاده‌ای به نماز اول

هدیه روز پدر ادامه مطلب

بوي شكلات

بوی شکلات

از زبان اسوه های مقاومت شجاعت بچه های پدافند شیمیایی میان رزمندگان زبانزد بود. در حالی که منطقه آلوده به گازهای سمی و خطرناک بود و همه را تحت الشعاع  قرار می داد، بچه های پدافند شیمیایی وارد میدان شده

بوی شکلات ادامه مطلب

امدادگری

امدادگری

بی صبرانه چشم به فروردین سال ۱۳۶۶ دوخته بودم. آخر در همین ماه سنم به حد قانونی میرسید و آن وقت من هم میشدم جزو مردها! وقتی به آن روز و روز اعزام به جبهه و … فکر میکردم، دهانم

امدادگری ادامه مطلب

مادر ببين زخم هايم خوب شده اند

مادر ببین زخم هایم خوب شده اند

وقتی دشمن بعثی، مدرسه شهید پیروز شهرستان اندیمشک را موشک زد، دانش آموز شهید عبدالصاحب صحاحی تا پاسی از شب، به کمک مردم، در بیرون آوردن شهدا و مجروحین مشغول بود و بعد از نیمه شب بود که با لباس

مادر ببین زخم هایم خوب شده اند ادامه مطلب

بال‌هاي دل

بال‌های دل

نزدیک غروب به دنبال جعفر رفتم،‌ تا با یکدیگر به هیات «فاطمیون» برویم. در میان راه وضعیت جسمی نصراصفهانی تغییر یافت و رنگ چهره‌اش زرد شد، سریع او را به بیمارستان رساندم. به دستور پزشک؛ معده او را مورد عمل

بال‌های دل ادامه مطلب

یادداشت های دکتر عباس فروتن از جنگ شيميايي عراق

یادداشت های دکتر عباس فروتن از جنگ شیمیایی عراق

بچه های گردان توحید در جزیره مجنون  گردان توحید؛ جمعی از رزمندگان استان چهارمحال و بختیاری بود که در روز دوازدهم اسفند ماه ۱۳۶۲ با هلی کوپترهای «شنوک» وارد جزیره مجنون شدند و پس از دو روز آشنایی با منطقه،

یادداشت های دکتر عباس فروتن از جنگ شیمیایی عراق ادامه مطلب

من شاهد بمباران شیمیایی روستای بالک بودم

من شاهد بمباران شیمیایی روستای بالک بودم

مردم ده کار روزانه خود را شروع کرده بودند، زنان کارهای خانه را سامان می دادند و مردان عازم صحرا بودند. بعضی سوار بر الاغ بسوی تپه ها می رفتند تا از میان درختچه های بلوط سوختی و هیزمی تهیه

من شاهد بمباران شیمیایی روستای بالک بودم ادامه مطلب

اسکرول به بالا