دسته بندی :حکایت

74 مقاله

نماز اول وقت (حکایتی از دوران سربازی)

نماز اول وقت (حکایتی از دوران سربازی)

نماز اول وقت (حکایتی از دوران سربازی) یکی از دوستان برایم نقل می‌کرد:‌ در خدمت سربازی‌،‌ مافوقم سر اذان به من دستوری داد که گفتم «الان باید بروم نماز و نمی‌توانم انجام بدهم.» و به نماز اول‌وقت جماعت رفتم. مافوقم عصبانی شد و من را تهدید کرد. با احترام گفتم:

دو جریان مهمّ و حیرت انگیز

دو جریان مهمّ و حیرت انگیز

در زمانی که حضرت ابوالحسن ، امام رضا علیه السلام توسّط ماءمون عبّاسی از مدینه به خراسان احضار شده بود، در مسیر راه خویش به محلّی به نام ((حمراء)) رسید. حضرت برای استراحت ، کنار چشمه‌ای فرود آمد و چون سفره غذا را پهن کردند، حضرت با همراهانش مشغول تناول

خاطرات شیرین حاج اقا قرائتی

خاطرات شیرین حاج اقا قرائتی

دوستی بدون عمل بچه‌ام کوچولو بود، از من بیسکویت خواست. گفتم: امروز می‌خرم. وقتی به خانه برگشتم فراموش کرده بودم. بچه دوید جلو و پرسید: بابا بیسکویت کو؟ گفتم: یادم رفت. بچه تازه به زبان آمده بود، گفت: بابا بَده، بابا بَده. بچه را بغل کردم و گفتم: باباجان! دوستت

چرا و چه قصه هایی برای فرزندانمان بگوییم؟

چرا و چه قصه هایی برای فرزندانمان بگوییم؟

چرا قصه بگوییم؟ ۱. این روش، قبلاً تجربه شده و امتحانش را هم داده است. بهترین نمونه‌اش هم قصه‌های زیبای قرآن است. نه‌تنها کودکان، بلکه بزرگ‌ترها هم از این راه بهتر می‌آموزند، راحت‌تر می‌پذیرند و بهتر جذب می‌شوند. ۲. قصه گفتن سبب می‌شود والدین با فرزندان خود ارتباط عاطفی بیش‌تری

درویش

درویش

درویش نقل کرده اندکه درویشی فقیر به نام عنایت درمشهد بود که گاهی دو روز را در گرسنگی به سر می‌برد زیرا عادت نداشت چیزی را از مردم طلب کند پس با نهایت گرسنگی و ناتوانی به حرم مطهر مشرف شد و خدمت قبر آن حضرت گریه نمود. ناگهان حالت

سوءتفاهم

سوءتفاهم

سوءتفاهم چند داستانک تلخ خواب بودیم به‌گمانم مادر مدت‌ها درد داشت. ما نمی‌دانستیم. تازه امروز از نسخه‌هایش فهمیدم؛ از داروهای ضد دردش. بیچاره دیشب راحت شد. نمی‌دانیم چه ساعتی؟!‌ ما خواب بودیم. صبح، وقتی صبحانه ما سروقت آماده نشد، فهمیدیم. عشق پوشالی دست به هر کاری زدند تا زودتر به

ولادت حضرت محمد مصطفی(ص) و امام جعفر صادق(ع)

ولادت حضرت محمد مصطفی(ص) و امام جعفر صادق(ع)

ولادت حضرت محمد مصطفی(ص) و امام جعفر صادق(ع) تولد نور حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله در عام الفیل ( سال ۵۷۰ میلادی ) در ماه ربیع الاول دیده به جهان گشود.مورخان شیعه، ولادت پیامبر اکرم را در صبح جمعه‌ی هفدهم ربیع الاول و اکثر علمای اهل سنت،

هدیه امام حسین(ع)

هدیه امام حسین(ع)

هدیه امام حسین(ع) حضرت آیت الله اراکی رحمه الله علیه می فرمودند: شبی خواب امیرکبیر را دیدم؛ جایگاهی رفیع و متفاوت داشت پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟ با لبخند گفت: خیر سوال کردم : چون چندین فرقه ی ضاله را نابود کردی؟ گفت : نه

لالایی آرام‌بخش

لالایی آرام‌بخش

لالایی آرام‌بخش زن و شوهر پیری با هم زندگی می‌کردند. پیرمرد، همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیرزن هرگز زیر بار نمی‌رفت و گله‌های شوهرش را به‌حساب بهانه‌گیری‌های او می‌گذاشت. این بگو‌مگو‌ها همچنان ادامه داشت تا این‌که روزی پیرمرد فکری به سرش می‌زند و برای این‌که ثابت کند زنش

در پشت پنجره نقره

در پشت پنجره نقره

در پشت پنجره نقره نقره برداشتم به او دادم قبول نمی‌کرد، اصرار کردم و او پذیرفت بعد از آن چند مرتبه همدیگر را ملاقات کردیم و او چیزی نگفت تا یکمرتبه به من گفت ای رفیق میدانی قضیه آن روز که به من پول دادی چه بود گفتم مگر قضیه

درمان مسافر با نیشکر

درمان مسافر با نیشکر

درمان مسافر با نیشکر چون ماءمون – خلیفه عبّاسی – جهت دست یابی به اهداف شوم خود دستور داد تا حضرت علی بن موسی الرّضا علیهما السلام را از مدینه به خراسان – از راه اهواز – احضار نمایند. ابوهاشم جعفری گوید: زمانی که ماءمون چنین تصمیمی را گرفت ،

داستان کوتاه از زندگی باقر العلوم (ع)

داستان کوتاه از زندگی باقر العلوم (ع)

امام محمد باقر(ع) پنجمین اختر فروزان آسمان امامت و هفتمین گوهر عرش عصمت است. او شکافنده و تبیین کننده علوم اسلامی است. امامی که سراسر زندگی‌اش نور بود و همه لحظات عمر با برکتش، در راه ارشاد و هدایت انسان‌ها صرف شد. سرتاسر زندگی امامان ما پر از درس های

پاکبان می‌شوم

پاکبان می‌شوم

پاکبان می‌شوم ظهر عاشورا بود و مردم دسته‌دسته به سمت خانه‌هایشان رهسپار می‌شدند، اما او ایستاده بود گوشه‌ خیابان و به شهرش نگاه می‌کرد؛ به کوچه‌ها و مردمش. غذاهای نذری توزیع‌ شده بود اما ظرف‌های یک‌بارمصرف، لیوان‌های یک‌بارمصرف جا به ‌جا به همه دهن‌کجی می‌کرد. او با خود فکر کرد

یک‌کاسه کتاب!

یک‌کاسه کتاب!

یک‌کاسه کتاب! روز قدس بود. راهپیمایی تمام‌ شده بود و مردم راهی خانه‌هایشان می‌شدند که «او» گوشه‌ خیابان توجهشان را جلب می‌کرد. مردی با موهای جوگندمی و محاسنی نسبتاً بلند، یک‌ پارچه برزنتی پهن کرده بود گوشه خیابان و رویش کلی کتاب گذاشته بود و می‌گفت: این‌ها کتاب‌های کتابخانه خودش

سؤال سخت، سؤال آسان

سؤال سخت، سؤال آسان

مشکی پوشیده بود. پرسیدم چرا؟ گفت «داغ برآر دیدم.» گفتم «خدا بیامرزه.» گفت «لعنت به حرص آدمیزاد.» قصه‌ای، ماجرایی، پشت لب‌هایش یا چه فرقی می‌کند،‌ توی سینه‌اش وول می‌خورد. تقلا می‌کرد و کوک به بالشت لوله‌ای ترمه می‌زد. سیگار فروردین را محکم کام چید و خاکسترش افتاد روی پوزه پلنگ

پدرم مسئله را حل کرد

پدرم مسئله را حل کرد

پدرم مرحوم حاج ناصر فخار از کاسبان مردم‌دار و از متدینین بازار بودند که به رعایت حق‌الناس بسیار توجه داشتند. قبل از مرگشان به فرزندانشان گفتند که من به هیچ‌کس بدهکار نیستم، بااین‌حال بعد از من اگر کسی نزد شما آمد و گفت که بابایتان فلان مقدار به من بدهکار

ناشکری

ناشکری

راننده تاکسی شهر در مسیری طولانی که مسافرش بودم، برایم از اتفاقی گفت که برای یکی از دوستانش رخ داده بود: «دوست من از سرمایه‌داران بزرگ فلان شهر بود و سه پسر داشت که یکی از آن‌ها اندکی ناتوانی ذهنی داشت و آب‌ دهانش مرتب جاری بود. غیر از فامیل‌

خبر از فرزند و قیافه او در

خبر از فرزند و قیافه او در

خبر از فرزند و قیافه او در شکم مادر مرحوم شیخ صدوق و دیگر بزرگان آورده اند، به نقل از شخصی به نام عبداللّه بن محمّد علوی حکایت کرد: پس از گذشت مدّتی از شهادت حضرت علی بن موسی الرّضاعلیهما السلام روزی بر ماءمون وارد شدم و بعد از صحبت

جنازه

جنازه

جنازه ابن شهرآشوب روایت کرده از موسی بن سیار که همراه امام رضا (ع) بودم و به دیوارهای شهر طوس نزدیک شده بودیم که صدای شیون و فغانی شنیدم .پس به دنبال آن صدا رفتم ناگهان برخوردیم به جنازهای چون نگاهم به جنازه افتاد ایشان از اسب پیاده شد و

عاقبت انديشی

عاقبت اندیشی

عاقبت اندیشی مردی با اصرار از پیامبر گرامی اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم خواست تا به او پندی بیاموزد؛ رسول اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم تا سه بار به او فرمود: اگر بگویم بکار میبندی؟ هر سه بار جواب شنید. بلی یا رسول اللّه. آنگاه پیامبر فرمود: اِذا

تعيين اُجرت قبل از كار

تعیین اُجرت قبل از کار

مرحوم کلینى به نقل از سلیمان بن جعفر حکایت کند: روزى به همراه حضرت ابوالحسن ، امام علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام جهت انجام کارى از منزل بیرون رفته بودیم . پس از پایان آن کار، هنگامى که خواستم به منزل خود مراجعت نمایم ، حضرت فرمود: امشب همراه

2 حکایت از علما

۲ حکایت از علما

غیرمستقیم بگو آیت‌الله مصباح یزدی در میان اساتیدمان کسانی را می‌دیدم که وقتی می‌دانستند ما عیبی داریم و می‌خواستند ما را اصلاح کنند، داستانی می‌گفتند، قضیه‌ای را نقل می‌کردند تا پند بگیریم. بارها این مسئله از سوی اساتیدمان اتفاق افتاد و پس از مدتی فهمیدیم که استاد، داستان را برای

"خاک بر سر" از کجا آمده؟

“خاک بر سر” از کجا آمده؟

کاربرد ضرب المثل:  ضرب المثل “خاک بر سر” دارای معانی مجازی فراوانی است، گاه برای تحقیر و یا به صورت دشنام به کار می رود و”چه خاکی بر سر کنم” به معنی چه کار باید بکنم است و ” خاک بر سر کرده کسی که به هنگام عزاداری برایحسین بن

حرف و حکایت و حکمت

حرف و حکایت و حکمت

حرف و حکایت و حکمت الاغ لاغر مردنی جوانی سوار الاغی مردنی بود. عجله داشت. الاغ، لاغر و رنجور بود و توان تحمل او و بارش را نداشت. جوان برای این‌که الاغ را وادار کند تندتر برود، مرتب با پاشنه پا زیر شکم الاغ بیچاره می‌کوبید، الاغ اما توانی نداشت

دو حکایت درباره مشاهده صورت ملکوتی کافر و ستمگر

دو حکایت درباره مشاهده صورت ملکوتی کافر و ستمگر

مرحوم رضوان آرامگاه، آیه الحق و الیقین، ترجمان قرآن و سلمان زمان آیت الله حاج میرزا جواد آقای انصاری همدانی، أعلَی اللهُ تعالَی مقامَه الشریف نقل میفرمود که من در یکی از خیابانهای همدان عبور میکردم؛ دیدم جنازه ای را به دوش گرفته و بسوی قبرستان میبرند، و جمعی او

حکایت میراندن مار توسط آیت الله قاضی طباطبائی بر اثر تجلی اسم (المُمیت)

حکایت میراندن مار توسط آیت الله قاضی طباطبائی بر اثر تجلی اسم (المُمیت)

چندین نفر از رفقا و دوستان نجفی ما از یکی از بزرگان علمی و مدرسین نجف اشرف نقل کردند که او می گفت: من درباره مرحوم اُستاد العلماء العاملین و قدوه أهل الحق و الیقین و السید الاعظم والسند الافخم و طود أسرار رب العالمین آقای حاج میرزا علی آقا

حکایت ملاقات عیال یکی از اعاظم نجف با امیرالمؤمنین در سکرات مرگ

حکایت ملاقات عیال یکی از اعاظم نجف با امیرالمؤمنین در سکرات مرگ

یکی از سروران عزیز ما که فعلاً از اعاظم اهل نجف اشرف است و حقاً مرد بزرگواری است، نقل فرمود برای من که: ما از نجف اشرف عیال اختیار کردیم و سپس در فصل تابستان برای زیارت و ملاقات ارحام عازم ایران شدیم، و پس از زیارت حضرت ثامن الائمه

حکایت ملاقات حاج مؤمن با یکی از اولیاء الهی که از مرگ خود خبر می داد

حکایت ملاقات حاج مؤمن با یکی از اولیاء الهی که از مرگ خود خبر می داد

دوستی داشتم از اهل شیراز بنام حاج مؤمن که قریب پانزده سال است به رحمت ایزدی واصل شده است. بسیار مرد صافی ضمیر و روشن دل و با ایمان و تقوی بود، و این حقیر با او عقد اخوت بسته بودم و از دعاهای او و استشفاع از او امیدها

حکایت حضرت سلیمان با مرد وحشت زده و ملک الموت

حکایت حضرت سلیمان با مرد وحشت زده و ملک الموت

گویند بامدادِ روزی مردی وحشت زده خدمت حضرت سلیمان علی نبینا وآله و علیه الصلاه و السلام رسید. حضرت سلیمان دید از شدت ترس رویش زرد و لبانش کبود گشته، سؤال کرد: ای مرد مؤمن! چرا چنین شدی؟ سبب ترس تو چیست؟ مرد گفت: عزرائیل بر من از روی کینه

حکایت شادمانی بریربن خضیر از لقای پروردگار در روز عاشورا

حکایت شادمانی بریربن خضیر از لقای پروردگار در روز عاشورا

بریربن خضیر همدانی از اصحاب بزرگوار امام حسین علیه السلام، و از قبیله هَمْدان و قاری قرآن بود و در مسجد کوفه می نشست و در مکتب علمی خود درس قرآن و احکام می آموخت. بریر با عبدالرحمن عبدربه أنصاری، صبح عاشورا در خیمه نظافت ایستاده بودند تا سید الشهداء

مطلبی پیدا نشد
اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
به بالا بروید