سنگهای سرخ
غروب بود و باد، دانههای غبار را بر گرد صورت مرد به بازی گرفته بود. در افق، سایههای شکنندهی کلاههای آهنی از میان شبح تانکها دیده میشد. بر انتهای خیابان، تصویر درهم زنها و کودکان در قابی از چادرهای اردوگاه نقش بسته بود. صدای بالگردها، گوشها را میآزرد. پشت خاکی