دسته بندی :مولا

8 مقاله

پیامک تبریک عید غدیر خم

پیامک تبریک عید غدیر خم

پیام نور به لبهاى پیک وحى خداست بخوان سرود ولایت ,که عید اهل ولاست‏ بیا شراب طهور از خم غدیر بزن , خدا گواست که ساقى این شراب خداست! عید غدیر مبارک ◊.◊.◊.◊.◊.◊متن تبریک عید غدیر◊.◊.◊.◊.◊.◊ تاراج دل به تیغ دو ابروی دلبر است مستی قلبم عاشقم از جام کوثر

خاطرات رزمندگان 18

خاطرات رزمندگان ۱۸

نوجوان بسیجی عملیات تمام شده بود و اسرا را به عقب منتقل کردند. بین راه به نوجوان بسیجی کم سن و سال برخوردیم که به تنهایی چهار اسیر گرفته بود، سه نفر از اسرا جلوتر بودند و خودش بر دوش یکی که از بقیه قوی‌تر بود سوار شده و می‌آمد

مولاي من اينبار هم نيامدي

مولای من اینبار هم نیامدی

و سالهاست در پس پرده اشک کوچه باغ نگاه مهربانت را در تجسّم آه می بینم ، سالهاست نگاهم بی ترانه حرفهایت مانده ، و سالهاست دیوار زمان انتظار شکستن را می کشد ، ابراهیم بت شکن دوران ، فرزند ناجی نوح بیا و کشتی عشقت را به عاشقان بی

مولا

مولا

مولا……. زمین در انتظار توست… زمان به سویت قدم بر می دارد… سکوت آسمان نشان از نیاز است! نیاز به یاری!! اینجا هر صدایی از هر کجا و هر چیز برخیزد، تو را می خواند! صدای دل سنگ را هم می توان شنید که در انتظار تو دست نیایش به

داستان های صدر اسلام 14

داستان های صدر اسلام ۱۴

قیام بر علیه خلیفه     عثمان در زمان حکومت خود «عبد الله بن سعد بن ابی سرح» را بر حکومت مصر فرستاد. در آن زمان محمد در مصر سکونت داشت. مردم به علت ظلمهای متعدد عبدالله و در سایه حمایت محمد بن ابی بکر و محمد بن ابی حذیفه تصمیم

داستان های صدر اسلام 16

داستان های صدر اسلام ۱۶

شهادت بر او     ولید بن عقبه در زمان حکومت عثمان والی کوفه بود یک روز صبح نماز را در حالت مستی اقامه نمود و به جای دو رکعت چهار رکعت نماز خواند و بعد گفت:«می‌خواهید بیشتر بخوانم». این خبر در شهر پیچید،« ابوزبیب بن عوف» و «جندب بن زهیر

داستان های صدر اسلام 13

داستان های صدر اسلام ۱۳

شهادت     قبیله «بنی لحیان» با مکر، ۶ تن از قاریان قرآن را از مدینه خارج نمودند، خبیب نیز در میان آنها بود، این گروه تعدادی از مسلمین را به شهادت رسانده و دو نفر دیگر را در مکه به مشرکان فروختند، خبیب در طول ماههای حرام در خانه «ماویه»

داستان های صدر اسلام 15

داستان های صدر اسلام ۱۵

زیباترین شهادت     پیامبر (ص) روزی در بازار شهر از مردی عرب اسبی خرید و به او گفت:«دنبال من بیا تا بهای خرید آن را به تو بدهم» در میان راه مرد عرب از پیامبر (ص) عقب ماند، گروهی از مردان بدون اطلاع از معامله پیامبر (ص) به او گفتند:«

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
به بالا بروید