دنیای آدمی بودم اما….

دنيای آدمی بودم اما....

دنیای آدمی بودم اما
به چشم هیچ راننده ای نیامده بودم
بدون شما
از کنار خیابان ناپدید می شوم بانو
آمده بودم دارو برای خانه بگیرم
از شهر شما بدور
خانه ام سرطان پنجره دارد
دکتر برده ام بالای سرش
زیارت ناحیه خوانده ام
پشت درب های بسته ی ناحیه هشت
خانه ام دارد از دست می رود بانو
باید خودم را برسانم
برسانم پشت دیوار های دبستان پسرانه ی توحید
آن وقت بیاد خواهم آورد
کودکانی که دریا را دیده بودند آب را بزرگتر می نوشتند
حالا شهادت می دهم
که این وقت شب شما آخرین فرستاده ی خدا هستید و
راه راست هر کجا که مسیر شماست
اگر نه به احیای شما تا به حال
باران به سر گرفته بودم و
هیچ در کنار خیابان

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا