در این مقاله به شرح حکایت ابوریحان و سلطان محمود میپردازیم. داستانی که حکایت از هوش و ذکاوت دانشمند بزرگ ایرانی، ابوریحان بیرونی و خشم و غضب سلطان محمود غزنوی دارد. این حکایت درسهای زیادی برای ما دارد. از جمله اینکه علم و دانش میتواند انسان را از خطرات نجات دهد و همچنین ظلم و ستم پایدار نخواهد بود.
این حکایت از زوایای مختلف قابل بررسی و تحلیل است و درسهای زیادی برای ما به ارمغان میآورد. این حکایت از کتاب “چهار مقاله” اثر نظامی عروضی سمرقندی است. این کتاب در قرن ششم هجری قمری نوشته شده و شامل چهار مقاله در موضوعات مختلف از جمله علم نجوم، فن دبیری، طب و احکام نجوم است.
داستان حکایت به زبان امروزی
روزی سلطان محمود غزنوی در باغ هزار درخت، در بالای کوشکی که چهار در داشت، نشسته بود. رو به ابوریحان کرد و گفت:
“من از کدام یک از این چهار در بیرون خواهم رفت؟ پیشبینی کن و آن را روی کاغذی بنویس و زیر یکی از این نهالها پنهان کن.”
ابوریحان اسطرلاب خود را خواست و ارتفاع خورشید را اندازه گرفت و طالع آن روز را محاسبه کرد. سپس ساعتی تأمل کرد و پیشبینی خود را روی کاغذی نوشت و آن را زیر نهالی پنهان کرد.
محمود پرسید: “حکم کردی؟”
ابوریحان پاسخ داد: “بله، حکم کردم.”
محمود دستور داد تا کارگران با تیشه و بیل بیایند و در دیواری که به سمت مشرق بود، دری پنجم بسازند. سپس از آن در بیرون رفت و گفت: “آن کاغذ را بیاورید.”
ابوریحان روی کاغذ نوشته بود: “سلطان از هیچکدام از این چهار در بیرون نخواهد رفت. درِ دیگری در دیوار مشرق ساخته میشود و سلطان از آن در بیرون خواهد شد.”
محمود که از پیشبینی دقیق ابوریحان خشمگین شده بود، دستور داد تا او را به بالای قصر ببرند و به پایین پرتاب کنند.
ابوریحان که از قبل پیشبینی این اتفاق را کرده بود، با هوشیاری دامی را در زیر بام میانی قصر پنهان کرده بود. او خود را به دام انداخت و به آرامی به زمین فرود آمد، بدون اینکه آسیبی ببیند. محمود گفت: “او را بالا بیاورید.”
پس از آنکه ابوریحان را بالا آوردند، محمود به او گفت: “ای ابوریحان، از این اتفاق خبر داشتی؟”
ابوریحان پاسخ داد: “بله، ای خداوند، از قبل میدانستم.”
محمود پرسید: “پس چرا پیشبینیاش را روی کاغذ نوشتی؟”
ابوریحان تقویم را از غلام محمود گرفت و پیشبینی آن روز را به او نشان داد. در تقویم نوشته شده بود: “امروز مرا از جای بلندی به پایین پرتاب میکنند، اما سالم به زمین میآیم و هیچ آسیبی نمیبینم.”
این سخن نیز با نظر محمود موافق نبود و او خشمگینتر شد و گفت: “او را به قلعه ببرید و زندانی کنید.”
ابوریحان را به قلعه غزنین بازداشتند و شش ماه در آن حبس ماند.