قصه خیابان معروف شهر من

همه می‌نالند!

همه از «بی‌تفاوت» شدن می‌نالند و این‌که مسئولان، زن‌ها، ‌مردها و مغازه‌دارها بی‌خیال شده‌اند! و خلاصه شکوه‌ و شکایت همه از دردی به نام «بی‌تفاوتی» است.

در حدیث آمده است که «تعرف الاشیاء بأضدادها» یعنی هر چیزی را با ضدش بشناس. برای تعریف و فهم درست «درد بی‌تفاوتی» نیز به نظرم رسید، از روش تعریف به اضداد استفاده کنیم تا بهتر بفهمیم آدم‌های باتفاوت، چه فرقی با آدم‌های بی‌تفاوت دارند. دردشان چیست؟ از چه چیزی بیشتر آزرده می‌شوند؟ از چه موضوعاتی راحت می‌گذرند؟ حرف زدنشان چگونه است و بر چه موضوعاتی توجه و تمرکز می‌کنند؟

من برای یافتن پاسخ‌ها سری به خیابان معروف شهرم زدم؛ شهری با شاخص‌های مذهبی بالا، شهر حوزه، علم، عالمان بنام، شهدای بزرگ، هیئت‌های مذهبی خوش‌نام و معروف، شهر مداحان و سخنرانان کشوری و بین‌المللی و…

خیابان معروف شهرم حداقل چهار مسجد معروف دارد. ابتدا و انتهای خیابان دو حسینیه وابسته به دو شخصیت معروف مذهبی کشوری است، چندین مرکز فرهنگی بزرگ و محل تردد هزاران نفر در روز که بسیاری از آنان، انقلابی، محجبه، معمم، بسیجی و هیئتی هستند.

 

نکته عجیب این خیابان!

اما نکته جالب در این خیابان، حضور خاص و نمایان «نوع خاصی از پوشش بانوان» است. دو پیاده‌رو که اگر نیم‌ساعت در آن تردد کنی، همه آن هزاران آدم‌های مذهبی و انقلابی را می‌بینی، ولی به چشم نمی‌آیند! ولی ۵۰ دختر و زن بدپوشش که گاهی با لباس‌های رنگی جذاب، به‌صورت چند نفره با هم حرکت می‌کنند، با هم بستنی می‌خورند و با هم بلندبلند می‌خندند و… انگار که این خیابان، خیابان آن‌هاست، انگار که اول و آخر این خیابان، به‌جای حسینیه و مسجد و دفتر فرهنگی، دو مرکز مهم تبلیغات بدحجابی باشد و انگار از یگان ویژه انتظامی امان‌نامه گرفته باشند که هرگونه بچرخند و بلولند، هیچ مزاحمی نداشته باشند.

حالا به نظر شما تفاوت این چند نفر خاص که همه خیابان‌ و پیاده‌رو را پرکرده‌اند با آن چند هزارنفری که می‌نالند و غر می‌زنند و هستند و انگار که نیستند، در چیست؟!

 

تفاوت آن‌ها

تفاوتشان در «تفاوت» است؛ بعضی‌ها با بقیه تفاوت دارند. بعضی دیگر اما مثل هم هستند و «بی‌تفاوت»‌اند.

بدپوششی، یک تفاوت است که دست بر قضا، گناه است، یک‌جورهایی، لج‌بازی است، «به توچه! به خودم مربوطه» است و البته این گناه و لج‌بازی را بیشتر و نه همیشه، بیشتر آدم‌های کمتر مذهبی و کمتر انقلابی مرتکب می‌شوند. گفتم «کمتر» که حتی خودم خیال نکنم که فقط خودم مذهبی، انقلابی و مقید هستم. نه، گاهی همین‌ها سر بزنگاه، از ما جلوتر می‌روند و به قول میلاد عرفان‌پور، گاهی از آخر مجلس شهدا را می‌چینند!

اما حکم خدا که فقط «خانم حجابت را رعایت کن» و «آقا به ناموس مردم نگاه نکن»‌ نیست. خدا یک حکم دیگر هم برای همین خیابان دارد؛ این‌که «آقا! خانم! بی‌تفاوت نباش» این‌که دلت برای آن آقا یا خانمی که دارد گناه می‌کند، بسوزد، حتی اگر از دستش ناراحت باشی؛ درست مثل وقتی که از بچه‌ات، خواهرت و برادرت برای کار اشتباهی که کرده ناراحتی و او را دعوا می‌کنی، ولی همان وقت، اگر خار به دستش برود، انگار به قلب خودت نشسته است.

این‌که نگران آن خانم بدحجاب باشی یا دلسوز سوختن عفت او، این‌هم بخشی از ایمان و حرف و حکم خداست.

 

هیچ بویی از بودن ما

یک عده اما در این خیابان، «با تفاوت» هستند؛ حجابشان را رعایت نمی‌کنند، نمی‌ترسند، از تذکر چند نفر معدود و کم‌تعداد و بعضاً عصبانی که با تندی می‌گویند‌ «خانم برو خودت را درست کن!» یا «خانم خجالت بکش این چه وضعیه اومدی بیرون»‌ یا… از میدان به در نمی‌روند! این خانم‌های «با تفاوت»‌ برای بودن و برای باتفاوت ماندن استقامت می‌کنند، ولی ما هزاران نفری که هم تعدادمان و هم ادعایمان و هم مدعایمان از آن‌ها بیشتر و بهتر است، انگار که نیستیم. انگار این خیابان شهر، فقط مال کم‌پوشش‌ها و بدپوشیده‌هاست.

چرا؟

چون همه ما چند هزار مؤمن و بسیجی و هیئتی، «بی‌تفاوت» هستیم؛ و بی‌تفاوت، یعنی بی‌اثر؛ یعنی هیچ‌ بویی از بودن ما در این خیابان نیست!

در خیابان معروف شهر شما چطور؟ شمار کم‌ترمذهبی‌ها و تعداد گناه بدحجابی بیشتر است یا تعداد آدم‌های مذهبی و «بی‌تفاوت» و گناه بی‌تفاوتی آن‌ها؟

 

پرسش مهم

اگر خدا گفته «در برابر نامحرم، لباسِ پوشیده و حیابرانگیز بپوشید» همو فرموده «در برابر گناه و نقض حکم خدا، بی‌تفاوت نباشید!» این دو حرف خدا چه فرقی با هم می‌کند؟ نکند یکی حرف‌خداتر است و یکی کمی تا قسمتی حرف خداست و می‌شود زیرسبیلی از آن گذشت؟!

و حرف آخر این‌که دستور اول؛ یعنی وجوب حجاب و حیا و پوشش، معمولاً توسط کمتر مدعی‌‌ها و کمتر مذهبی‌ها نقض می‌شود، ولی چرا دستور دوم؛ یعنی وجوب باتفاوت بودن و حرمت بی‌تفاوت ماندن، و وجوب خیرخواهی برای بندگان خدا با امر به‌ خوبی و نهی از بدی، توسط مذهبی‌ترها، متدین‌ترها، مدعی‌ترها، طلبه‌ترها، هیئتی‌ترها، نقض می‌شود؟!

پس: در آن خیابان معروف شهر من، بیش از آن‌که حکم قطعی و قرآنی حجاب، توسط کمتر با ایمان‌ها نقض شود، حکم قطعی و قرآنی‌تر امربه‌معروف و نهی از منکر توسط متدینین نقض می‌شود.

حالا کدام گناه‌کارترند؟

کدام به سرزنش خوبان عالم، سزاوارترند؟

 

محمد بهمنی

مجله آشنا، شماره ۲۲۶، صفحات ۲۰-۲۱.

1 دیدگاه دربارهٔ «قصه خیابان معروف شهر من»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
پیمایش به بالا