درد پهلو
مرحوم سید حسن بردسکنی (و بردسکن قریه ایست از قریه های شهر کاشمر) فرمود:
مرضی به پهلوی من روی آورد به نحوی که از درد خواب و راحتی از من سلب شده بود لذا به هزار زحمت مبلغی پول برای معالجه فراهم کردم و به شهر آمدم و نزدیکتر رفتم و چون دکتر مرا معاینه کرد گفت این مرض خطرناک و مهلک است و سیصدتومان هم خرج دارد چون چنین گفت.
من با خود گفتم چه کنم منکه این قدر پول ندارم اتفاقاً مریضی دیگر همان وقت وارد شد که او نیز به همان مرض من مبتلا بود چون گفت پهلویم درد میکند دکتر او را معاینه کرد و پس از معاینه گفت باید عمل شود و سیصد تومان خرج دارد.
دیدم آن مرد فوراً دست در بغل کرد و سیصد تومان تمام به دکتر داد دکتر هم همان وقت او را به اتاق دیگر برد که عمل کند. من در آنجا از سوراخ و روزنه نگاه کردم دیدم دکتر او را برای عمل روی تخت خوابانید و دست و پایش را محکم بست آنگاه پهلوی او را باز کرد. دیدم یک مرتبه تیغی بر پهلوی او کشید که صدای ناله آن مرد بلند شد و دکتر سطلی در زیر پهلوی او گذاشت و دیدم خون وجراحت مانند ناودان میریزد و آنمرد داد میزند و آقای دکتر به او پرخاش و تغیر مینمود و سیگار می کشید.
من چون این منظره را دیدم بیرون آمدم و عازم زیارت حضرت رضا (علیه السلام) شدم و به راه افتادم تا به مشهد مقدس رسیدم آنگاه وضو ساخته به حرم مطهر مشرف شدم و سرم را به ضریح آن حضرت بردم و به حال گریه عرض کردم ای امام رضا اولاً من سیصد تومان ندارم که به دکتر بدهم ثانیاً از آن عمل میترسم و اگر بمیرم نزد دکتر برای این عمل نمیروم. آنگاه سرم را به ضریح زدم و غش کردم.
چون به حال آمدم ملتفت خود شدم که باید به مستراح بروم پس از حرم شریف بیرون آمدم و خود را به مستراح رساندم و دیدم آنچه از پهلوی آن مرد مریض بیرون شد از زیر من بیرون آمد و درد پهلوی من آرام شد مثل اینکه هیچ دردی نداشته ام.
پس از آن توجه حضرت رضا (علیه السلام) چند روز در مشهد مقدس ماندم و آن قلیل پولی را که داشتم سوقاتی خریدم و با کمال صحت و سلامتی به وطن خود برگشتم به برکت وجود مقدس حضرت ثامن الائمه (علیه السلام) .
( – فتح و فرج . )
خواهی که تو را درد بدرمان برسد
یا اینکه شب هجر بپایان برسد
جهدی کن و دست زن بدامان رضا
تا سختی تو زود بآسان برسد