حکایت سیب و درخت

سیب با یک چوب خیلی نازک و باریک به درخت وصل است. هرچه هم دارد از رهگذر همان چوب است. اگر رنگ،‌ طعم، عطر و شکل و رشدی دارد هم از همان چوب است. اگر آن چوب نبود سیب هم نبود. تا وقتی این اتصال برقرار باشد، همه‌چیز در خدمت اوست. اگر باد می‌آید باعث طراوتش است. اگر آبی هست مایه رشدش می‌شود و اگر نور آفتابی به آن می‌تابد سبب پختگی و رسیده شدن اوست، اما به‌محض قطع شدن آن اتصال، سیب از درخت جدا می‌شود و وزش باد، نور آفتاب، آب و… برایش آفت و آسیب می‌شود. باد می‌آید پلاسیده‌اش می‌کند. آب مایه گندیدگی است و آفتاب مایه پوسیدگی.

حکایت انسان و خدا حکایت سیب با درخت سیب است. چه‌طور سیب هرچه دارد از درخت و به دلیل اتصالش با درخت است، انسان هم هرچه دارد از خداست. به شرطی که آن اتصال برقرار باشد. اگر اتصالش با خداوند متعال برقرار باشد، همه‌چیز در خدمت اوست. پیامبر اکرم(ص) فرموده «خوشا به حال مؤمن که هر اتفاقی برایش می‌افتد خیر است. این یعنی بدا به حال کسانی که از خدا گسسته‌اند و جدا هستند. هر اتفاقی که می‌افتد برای انسانی که اتصال با خدا ندارد،‌ شر و آسیب و آفت است.» آن حضرت فرمود «من عبدالله عبدالله له کل شیء؛ یعنی هر کسی با خدا رابطه داشته باشد و بنده او باشد، خدا همه‌چیز را در خدمت او قرار می‌دهد.» دقیقاً مثل سیبی که به درخت متصل است. باد و آب و آفتاب در خدمت اوست. وای به روزی که انسان این رشته بندگی را پاره کند. دیگر همه‌چیز زیان می‌شود.

 

حجت‌الاسلام محمدرضا رنجبر

مجله آشنا، شماره ۲۲۵، صفحه ۱۳

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
پیمایش به بالا