شلمچه

شلمچه

معرفی شلمچه …
«شلمچه را می‌توان مرز خاکی و پاسگاه مرزی ایران و عراق تعریف کرد. شلمچه را می‌توان اولین محور تهاجم ارتش بعثی عراق به سرزمین جمهوری اسلامی ایران تعریف کرد و … اما نه!«شلمچه» سرزمین با شرافتی است که شرافت خود را از دو حادثه و دو قافله و دو قدم دریافت کرده است… .قافله‌ای از مدینه به سوی خراسان حرکت کرد، امیر این قافله، حجت خدا حضرت علی‌بن موسی‌الرضا علیه السلام بود که در مسیر خویش از بصره به سوی اهواز بر خاک شلمچه قدم نهاد و شبی را در نخلستان این منطقه بیتوته کرد.قافله دیروزِ مولا، ردپایی از خود بر جای گذاشت که شیعیانش در دفاع مقدس، در منطقه شلمچه‌ جاده امام رضا علیه السلام را کشیدند و آمدند سینه‌ها را سپر کردند و با فریاد «یا زهرا سلام‌الله علیها» خون دادند که دیگر به اسلام سیلی نزنند و مولایشان را به ولایتعهدی مأمون نبرند.کاروان دیروز با کاروان امروز بسیجیان در شلمچه پیوند خورد و این است که دیگر شلمچه نام پاسگاه مرزی نیست بلکه مرز ایمان و کفر است و صحنه نبرد عاشورائیان عصر انتظار. یاران خمینی(ره) در شلمچه ایستادند تا ایران سقوط نکند، تا عملیات بیت‌المقدس و درگیری شدید لشکر۵ نصر در شلمچه و عملیات رمضان و سپس کربلای ۴ و در نهایت حماسه‌های کم‌نظیر و زیبای کربلای ۵ را خلق کنند.شلمچه سرزمینی تابناک و خورشیدی فروزان است، روزهایی که عده‌ای در تخت جمشید جشن نوروزی بر پا می‌کردند، علمدار عصر غیبت و انتظار حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای مدظله العالی نوروز ۱۳۷۸ را در شلمچه برگزار کرد تا شراره‌ای از سوز درونش را در قالب ابیاتی چون:«ز پاره‌های دل من شلمچه رنگین است  سخن چو بلبل از آن عاشقانه می‌سازم»برای ما به یادگار بگذارد.
همانطور که عرض کردیم شلمچه شاهد چندین عملیات بوده است، عملیات دفع دشمن و مقاومت در روزهای اول جنگ، عملیات های بیت المقدس، رمضان، کربلای۴، ۵ و ۸، بیت المقدس۷ و دفع پاتک سراسری دشمن در پایان جنگ که از این میان ما به توضیحی پیرامون عملیات کربلای۵ می پردازیم.
منبع : سرزمین مقدس، موسسه روایت سیره شهداء، ص ۲۰۰
جفرافیای شلمچه
منطقه ی عمومی شلمچه از ضلع غربی خرمشهر شروع می شود و تا عمق خاک عراق به پیش می رود. خط مرزی، این منطقه را به دو قسمت شلمچه ی ایران و شلمچه ی عراق تقسیم کرده است. شلمچه ایران در منتهی الیه جنوب غربی جلگه ی خوزستان قرار گرفته است. این منطقه از شمال به «حسینیه»، از جنوب به اروندرود، از شرق به خرمشهر و از غرب به خط مرزی ایران و عراق محدود می شود. شلمچه ی عراق نیز در جنوب شرقی بصره واقع است. از شمال ، به منطقه زید، از جنوب به رودخانه ی اروند، از شرق به دژ مرزی ایران و عراق و از غرب به شهرهای تنومه و الحارثه می رسدشلمچه دارای آب و هوای گرم سیری است. حداقل دمای هوای آن در زمستان به صفر درجه ی سانتی گراد می رسد و دمای آن در تابستان از مرز ۵۵ درجه، تجاوز می کند. این منطقه فاقد برجستگی های طبیعی است و جنس خاکش از رس است و به هنگام بارندگی، تردد روی این زمین، فقط با اتکا به جاده، میسر است. به دلیل اتصال به ضلع جنوبی شلمچه با اروندرود، باتلاق ها و آب گرفتگی های متعددی ایجاد شده است و روییدنی هایی نظیر چولان و بردی در کنار آب گرفتگی ها به چشم می خورد. شلمچه نخلستان هم دارد. این نخلستان درضلع جنوبی آن در حاشیه ی اروندرود واقع است. کمی بالاتر و به موازات خط سبز نخلستان، جاده ای آسفالت نظرها را به خود جلب می کند. جاده ای شرقی- غربی که شرق آن به شهر خرمشهر منتهی می شود و غرب آن در خاک عراق ادامه می یابد. رودخانه ی اروند که تمام ضلع جنوبی شلمچه را پوشانده است، رودخانه ای است وحشی و ناآرام. دارای بستری گِلی و رسوبی است و عمق آن بین ۵ تا ۲۰ متر متغیر است. طول این رود در منطقه شلمچه، از انتهای جزیره بوارین تا شهر بصره به ۲۰ کیلومتر می رسد. کانال پرورش ماهی، کانال زوجی، نهر جاسم، نهر و شهرک دوئیجی، در شلمچه ی عراق قرار دارند. قبل از شروع جنگ، چندین روستای کوچک و بزرگ در شملچه ی ایران وجود داشت که بعضی از آنها به دلیل دارابودن چشم انداز زیبا، محل تفریح مردم خوزستان بود. روستاییان بیش تر به کار کشاورزی و دامداری مشغول بودند. درصد قابل توجهی از اراضی کشاورزی خرمشهر در منطقه ی شلمچه قرار داشت. از آن جا که شلمچه یکی از مناطق حساس مرزی به شمار می رفت، چند پاسگاه، وظیفه حراست از منطقه را بر عهده داشتند که مهم ترین آن ها عبارت بود از: پاسگاه شلمچه، پاسگاه مومنی و پاسگاه خین. همچنین جندین پایگاه و دژ کوچک در فواصل معینی برای دفاع درمواقع ضروری تعبیه شده بود و در یک دژ مرکزی به عنوان تغذیه کننده، وظیفه پشتیبانی این پایگاه ها را از نظیر نیرو و تجهیزات بر عهده داشت.
منبع : کتاب « شلمچه»، مجموعه راهیان نور، ج۴، ص ۱۰
شرح عملیات کربلای ۵ در شلمچه
عملیات کربلای پنج گرچه در نوع خود بسیار گسترده طراحی¬شده بود اما در واقع ادامه همان کربلای چهار بود و حتی عراقی¬ها کربلای چهار و پنج را یک عملیات می دیدند نه دو عملیات.به دلیل دست نیافتن به اهداف پیش بینی شده در عملیات کربلای۴، و در نتیجه آمادگی و داوطلبی نیروها و از همه مهمتر تأکید و دستور امام مبنی بر اجرای عملیات در همان زمان « طرح عملیات کربلای ۵ » در مدت ۱۲ روز ریخته شد و در تاریخ ۱۹ دی ماه ۱۳۶۵ رأس ساعت ۱ و ۳۰ دقیقه بامداد با رمز « یا زهرا سلام‌الله علیها » آغاز شد و تا پایان سال ۶۵ ادامه یافت. پس از فتح خرمشهر تسلط بر شلمچه به عنوان معبر وصولی به بصره در زمره اهداف نظامی ایران قرار گرفت. تلاش پیگیر نیروهای خودی در محورهای مختلف از جمله «کانال زوجی»، «پنج ضلعی» که رشادت جانانه نیروهای لشکر ۱۹ فجر فارس و لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب علیه السلام قم را در پی داشت و درگیری در جزیره «بوارین» و پاسگاه «بوبیان» در مجموع علی رغم آتش شدید دشمن و بعضاً کمبود مهمات و آذوقه باعث پیدایش یک امکان جدید برای اجرای آتش پی¬درپی بر روی شهری بصره و انهدام قسمت دیگری از ارتش عراق (حتی بیشتر از فاو) شد.
منبع : کتاب سرزمین مقدس، موسسه روایت سیره شهداء، ص ۲۰۱
شناسنامه عملیات کربلای ۵ در شلمچه
• نام عملیات: کربلای ۵ و عملیات تکمیلی
• زمان اجرا: ۱۹/۱۰/۱۳۶۵
• مدّت اجرا: ۷۰ روز
• رمز عملیات: یا زهرا سلام الله علیها
• محورهای عملیات: منطقه عمومی شرق بصره- سراسر محور جنوبی جنگ
• اهداف عملیات: انهدام ماشین جنگی دشمن وگشودن راه برای سرنوشت جنگ طولانی و پاسخ به انتظارات مردم و تهدید شهر بصره به عنوان گلوگاه عراق.
• تلفات دشمن:
– انسانی(کشته، زخمی، اسیر): ۴۲۷۰۰نفر
– تسلیحاتی:
* منهدم شده: بیش از ۸۰ فروند هواپیما، ۷۰۰ دستگاه تانک و نفربر، ۲۵۰ قبضه توپ صحرائی و ضد هوایی، ۱۵۰۰دستگاه خودرو و انهدام ۸۱ تیپ و گردان مستقل و آسیب ۴ ۳ تیپ و گردان.
* غنائم: ۲۲۰ دستگاه تانک و نفربر، ۵۰۰ دستگاه خودرو، ۸۵ قبضه انواع توپ و هزاران قبضه سلاحهای سبک و سنگین.
• فرماندهان نبرد: در این عملیات بزرگ و طولانی که با سنگین¬ترین و بیشترین پاتک¬های دشمن توأم بود چندین تن از فرماندهان برجسته ایرانی از جلمه «حسین خرّازی» فرمانده لشکر۱۴ امام حسین علیه السلام اصفهان، «یدالله کلهر» قائم مقام لشکر۲۷محمدرسول الله صلی الله علیه و آله تهران «حجت¬الاسلام و المسلمین عبدالله میثمی» مسئول حوزه نمایندگی حضرت امام(ره) در قرارگاه خاتم الانبیاء’، «اسماعیل دقایقی» فرمانده سپاه بدر، «شاه¬مراد» فرمانده تیپ قمر از چهارمحال و بختیاری و «زنگی¬آبادی» مسؤول آموزش لشکر۴۱ ثارالله علیه السلام به شهادت رسیدند.
• منطقه‌ عملیاتی‌ کربلای‌ پنج‌:
۱. پل‌ نو خرمشهر واقع‌ در ابتدای‌ جاده‌ خرمشهر ـ شلمچه‌
۲. نهر خین‌
۳. شهرک‌ ابوالخصیب‌ عراقِ ـ پتروشیمی‌ بصره‌، شط‌ العرب‌ صغیر و کبیر، جزیره‌ بوبیان‌؛
۴. دژ مرزی‌ ایران‌ و عراق
۵. پاسگاه‌ مرزی‌ ایران‌ و عراق در شلمچه‌ در فاصله‌ هفصد متری‌ یادمان‌ شهدای‌ شلمچه‌ که‌ در عملیات‌ کربلای‌ پنج‌ به‌ سه‌ راهی‌ امام‌ رضا علیه السلام معروف‌ بود.
۶. نقطه‌ اصلی‌ قتلگاه‌ شهدای‌ شلمچه‌
منابع :
۱- کتاب سرزمین مقدس، موسسه روایت سیره شهداء، ص ۲۰۲
۲- کتاب کارنامه عملیات سپاهیان اسلام در هشت سال دفاع مقدس، ص۱۴۸
۳- کتاب « با راویان نور » ، موسسه روایت سیره شهدا، ج ۳، ص ۱۹۸
نمادهای شلمچه
۱. اخلاص در محبّت الهی و بریدن از تعلقات:از جنس ما بودند اما متفاوت، آنان به مانند همه انسانها جلوه‌های موجود در دنیا را دوست می‌داشتند. بشر مادی به ماده تعلق دارد و به همین دلیل، فقیر و دلبسته دنیاست علاوه بر این در دنیای آنها محبت، عشق، علاقه به زندگی و خانواده، کسب موقعیت های مختلف و مانند این نیز وجود داشت، آنان پدر، فرزند، دکتر، دانشجو، مهندس نماینده مجلس و حتی وزیر بودند. به جرأت می‌توان گفت دنیای آنان نیز زیبا و دوست داشتنی بود.آنان از حیات در این دنیا سیر نبودند تا میل پرواز داشته باشند، پس چرا این چنین شوق پرکشیدن داشتند!؟اگر نیک در زندگی آنان بنگریم خواهیم دید که آنان پس از آشنایی با خدا و سپس انجام اعمال برای خشنودی او چنان از دنیا بی‌نیاز شدند که به یک باره مسافر ملکوت و داوطلب جلوس «عند ملیک مقتدر» گردیدند.شلمچه سرزمین مردان از بند رهیده و به خدا رسیده است، شلمچه سرزمین مردانی است به مانند آنکه در وصیت نامه‌اش نوشت «نه اینکه خانواده را دوست ندارم و از دنیا بیزارم» بلکه خدا را بیشتر از همه دوست دارم
۲.  نبرد اراده‌های مصمّم با دشمنانی تا دندان مسلّح:آنگاه که ایمان در پرتو حرارت عشق به خدا و عشق به اهل¬بیت علیهم السلام در درونت مستحکم گردد و شوق شهادت یا پیروزی بر دشمن را در تو دو چندان نماید و آنگاه که مقصدی عظیم و آرمانی بلند پشتوانه گام‌های استوارت شود، قدرتی در اراده‌ات پدید می‌آید که دیگر تمامی دنیای کفر را در مقابل خویش کوچک و حقیر می‌بینی. دشتهای وسیع پر از آب، سنگرهای نعل اسبی، خاکریزهای نونی شکل مملوّ از موانع، میادین وسیع مین، آتش پر حجم، تله‌های انفجاری، تسلط اطلاعاتی دشمن با استفاده از ماهواره‌های جاسوسی و ده‌ها مانع مستحکم و غیر قابل نفوذ که هدایای شرق و غرب بودند هیچ کدام تاب مقاومت در برابر این اراده را نخواهد داشت، اراده‌های آهنینی که به خدا پیوند خوردند و با زمزمه «مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللَّهَ رَمَى» صحنه نبرد را متحوّل و فتح و پیروزی را به ارمغان آوردند و جهانی را مغلوب خویش ساختند.
منبع : کتاب سرزمین مقدس، موسسه روایت سیره شهداء، ص ۲۰۴
بریدن از علائق دنیایی
در بحبوحه عملیات، دیدم دو نفر سعی می‌کنند یک مجروحی را که دائماً هم مورد اصابت تیر و ترکش بود. از بالای کانال بکشند داخل رفتم نزدیک دیدم آقا سیدفراهانی فرمانده گروهان است. سیدی خوش¬قامت و نورانی دائم می‌گفت: «مرا رها کنید. دیگر تمومه. بذارید یک جا قرار بگیرم.» او را کنار کانال گذاشتیم زیر نور منوّرها بسیار زیبا و دیدنی شده بود. متوجه شدم با کسی که من او را نمی‌دیدم صحبت می‌کند. گوش کردم اینطور می‌گفت:«آقا سلام!» یک لبخند زد، تماشا می‌کرد، مثل اینکه لذت می‌برد. گفت: «آقا جون شما از من راضی شدید؟» باز لبخند زد و خوشحال‌تر گفت:«آقا خوب‌ بود؟» باز لبخند زد و تمام شد. به یادم آمد شب قبل من را صدا زد و گفت: «حاجی یک مطلب خصوصی دارم.» همراهش رفتم داخل یک چاله‌ای نشستیم. گفت: «یک رازی دارم». من یک کاری که نباید می‌کردم انجام داده‌ام و خیلی نگرانم. حاجی من سالهاست منتظر چنین شبی بوده‌ام. شب گذشته به من گفتند که وقت تو رسیده است!» گفتم: رازت چیست؟ گفت: «چند روز پیش، یک نامه به دستم رسید که نباید بازش می‌کردم. ولی نفس بر من غلبه کرد و آن را باز کردم. همسرم نوشته بود: «فرزندم به دنیا آمده است». باید خودت بیائی اسم برایش بگذاری و بروی. کار دیگری هم با تو ندارم. از آن وقت احساس می‌کنم خیلی علاقه دارم قبل از رفتن، همسر و فرزندم را می‌دیدم و الان ترس از آن دارم که این علاقه امشب مانع از رسیدن به آن حال و درجه‌ای که باید به آن برسم باشد. بگو چکار کنم؟» گفتم: از کجا می‌دانی که امشب آخرین شب شماست؟ گفت: «دیشب که آمدیم اینجا، در عالم خواب دیدم جنازه منو آوردند اینجا کنار معراج. دو تا پیرمرد مرا تحویل گرفتند و گذاشتند کنار شهدا.» صبح رفتم سنگر معراج را پیدا کردم همان دو نفر هم آنجا بودند. همان صحنه عالم خواب بود.
 
راوی: حجت الاسلام حاج علی‌ اکبری، کتاب با راویان نور۳، ص۱۵۷ـ ۱۵۶.
منبع: کتاب سرزمین مقدس، موسسه روایت سیره شهداء، ص ۲۰۶
آخرین آزمون
موج انفجار، گردن و سرم را بی‌حس کرده بود. احساس می‌کردم سر ندارم! بینایی‌ام به حداقل خودش رسیده بود. کمی بعد، احساس بدتری به‌ام دست داد. فکر می‌کردم از تمام روزنه‌های سر و صورتم خون دارد می‌زند بیرون. در همین حال، منوری فضای بالای سرم را روشن کرد. دستی به سر و صورتم کشیدم و با بینایی کمی که داشتم، فهمیدم پر از خون شده است.رفته رفته داشتم انرژی و توانم را از دست می‌دادم. به زودی اسیر جریان آب می‌شدم. باید به هر قیمتی که بود، خودم را به جزیره می‌رساندم. این فکر هنوز دست از سرم برنمی‌داشت که؛ لااقل جنازه‌ام دست خانواده‌ام برسد.گلوله‌ها همچنان از زمین و آسمان می‌باریدند. سطح آب از شدت آتش سرخ شده بود. هر آن احساس می‌کردی رودخانه می‌خواهد یکپارچه شعله‌ور شود و زبانه بکشد به آسمان. من که هنوز دستم را از چولان‌های تیز و برنده گرفته بودم، این را به عینه می‌دیدم و با تمام وجود درک می‌کردم که؛ نه راه پس دارم، نه راه پیش. درد در بند بند تنم ریشه دوانده بود.خوب به خاطر دارم؛ لحظه‌هایی رسید که مرگ سایه‌اش را بر سرم انداخت. و این سایه آن قدر نزدیک بود که ذکرهای شهادت را گفتم و آماده قبض روح شدم. حس و حال غریبی داشتم. در آخرین لحظه‌ها یادم هست که سطح رودخانه همچنان سرخ بود و التهاب داشت.آن سرخی و التهاب و آن لحظه‌های گلوله‌باران و آتش، گویی از صفحه گیتی محو شده بودند، خودم را در یک فضای نورانی می‌دیدم که زیبایی‌اش چشم را خیره می‌کرد. طولی نکشید که فهمیدم چند خانم اطرافم را گرفته‌اند. آنها همگی چادر به سر داشتند و پوشیه روی صورتهایشان را گرفته بود. بینشان خانمی بود که هاله‌ای عظیم و خیره کننده از نور، از وجودش تلألو داشت و می‌درخشید. کسی به گوش جانم گفت: ایشان بی‌بی دو عالم، حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها هستند.با شنیدن این ندا، به سجده افتادم و خاک ادب را بوسیدم. من قبلاً بارها از همرزمانم شنیده بودم که هنگام شهادت، یکی از حضرات مقدس معصومین علیهم السلام بر بالین فرد محتضر حاضر می‌شوند، و حالا شاهد حضور مبارک یکی از آن بزرگواران بودم. و از تأثیر همین حضور بود که گویی در یک مدهوشی بی‌انتها فرو رفتم. از هیچ کدام از آن دردهای طاقت فرسا خبری نبود. جز نورانیت و صفا، محسوسات و ادراکات دیگری نداشتم. به وضوح می‌دیدم که باید آماده رفتن شوم، رفتم به سوی آخرت.هنوز در خلسه حاصل از آن لحظه‌های خوش معنوی بودم که ناگاه تصاویری از زندگی‌ام شروع کردند به رژه ¬رفتن از مقابل دیدگانم. گویی آخرین آزمون زندگی در واپسین دم آن سراغم آمده بود. بهایی را که در تمام عمر برای به دست آوردن بهشت رضای الهی پرداخته بودم، این جا باید کامل می‌کردم.در بین تمام آن تصاویر، تصویر تنها فرزندم وحید، بیشتر از همه نظرم را به خود جلب کرد. شاید برای همین بود که آن گرداننده غیبی، این تصویر را ثابت جلو چشمم نگه داشت؛ محبت زیادی که نسبت به او داشتم، جوشش کرد و آنچه نباید بشود، شد. تو گویی می‌خواستند به من بفهمانند که هنوز ظرفیت لازم برای این سفر معنوی را پیدا نکرده‌ام. خواهشی تمام هست و نیستم را در برگرفت. آن محبت بی‌اختیارم کرد. لب باز نمودم و گفتم: خدایا ! یک بار دیگه من فرصت بده تا وحیدم رو ببینم، بعد شهید بشم!به محض درخواست این خواهش، دیدم که آن خانم‌های نورانی غیب‌شان زد. ولی من هنوز در آن فضای معنوی بودم. فهمیدم که نباید این درخواست را می‌کردم. به گریه و استغاثه افتادم و از آن خواهش به شدت پشیمان شدم. این بار لب به دعا گشودم و گفتم: خدایا! به من فرصت دیگه‌ای بده تا معرفتم نسبت به تو و اولیائت بیشتر بشه، بعد توفیق شهادت رو نصیبم کن.ناگهان خودم را دوباره در رودخانه‌ و در آن جهنم آتش یافتم. بدنم مثل جنازه‌ای شده و روی آب آمده بود. فهمیدم که تا مرز شهادت پیش رفته‌ام، ولیکن توفیق رفیق راهم نشده است.کم کم حالت قبلی خودم را پیدا کردم و توانستم با کمک چولان‌ها توی آب بایستم. آب رودخانه در حال مد بود. به فکر افتادم که از این جریان استفاده کنم و خودم را به جزیره برسانم، این طوری اگر شهید هم می‌شدم، ممکن بود نیروهای خودی جنازه‌ام را پیدا کنند و عقب برگردانند. آب که رفته رفته بالا می‌آمد، من در نهایت زجر و رنج، چولان‌ها را از سر راهم کنار می‌زدم و خودم را جلو می‌کشاندم. به همین نحو، رسیدم به کناره ساحل. یادم هست، افتادم توی یک چاله که عمق آبش زیاد نبود. بعد از آن دیگر نفهمیدم چه شد. 
راوی: حجت الاسلام حاج علی‌ اکبری، کتاب با راویان نور۳، ص۱۵۷ـ ۱۵۶.
منابع : کتاب سرزمین مقدس، موسسه روایت سیره شهداء، ص ۲۰۷
نسیم تقدیر، سعیدی کتاب، ص۲۴ و ۲۲
جلوه‌های شیدایی و انقطاع الی الله
آقای اباالفضل بُستان در کربلای چهار پس از مشاهده شدت آتش مستقیم دشمن بر سر رزمنده‌ها برای ارتقاء سطح امید و روحیه دادن به بچه‌ها با پای برهنه بر روی دژ (خاک‌ریز) اقدام به دویدن کرد در حالی که گلوله‌ها از میان پاهای ایشان عبور می‌کردند. 
راوی: حاج حسین کاجی، لشکر۱۷ علی بن ابی طالب(ع) .
منبع: کتاب سرزمین مقدس، موسسه روایت سیره شهداء، ص ۲۱۰
عنایت ویژه حضرت زهرا سلام الله علیها و قدرت نام مبارک آن حضرت
در شب عملیات کربلای ۵ ، با توجه به تجربه کربلای۴ و اهمیت منطقه و مشاهده رفت و آمد فرماندهان عراق در خط در روز قبل از عملیات ما بسیار نگران بودیم. در سنگر (که تعدادی از فرماندهان و رزمندگان حضور داشتیم) لحظاتی قبل از اعلام رمز همه در حالت اضطراب به سر می‌بردیم، لذا سکوتی عجیب فضا را گرفته بود، (شاید ترجیح می‌دادیم رمز عملیات گفته نشود). اما به محض اعلام رمز همه رزمندگان به یکباره به گریه افتادند و حالتی عجیب در فضا پیدا شد، حالتی که پس از آن ترس تبدیل به امید و یقین بر پیروزی شد و با یک انرژی خاص اقدام به آغاز علمیات نمودیم.
راوی: حاج حسین کاجی، لشکر۱۷ علی بن ابی طالب(ع) .
منبع: کتاب سرزمین مقدس، موسسه روایت سیره شهداء، ص ۲۱۰
مسؤول دفتر تبلیغات قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) در گفت وگو با خبرنگار اطلاعات جبهه در اهواز می‌گوید:
«منطقه عملیات کربلای پنج (شلمچه) در مجموعه عملیات جنگ تحمیلی، تنها یک زمین چند صد متر مربعی بین بصره و خرمشهر نیست، بلکه یک اسطوره است. شلمچه دیگر آن شلمچه سابق با مقداری آب و نخل و نهر و زمین برای مردم ما و خصوصاً رزمندگان ما تلقی نمی‌شود. این جا به نظر من تبلور یک جنگ تمام عیار و یک درگیری بسیار حماسی و پرقدرت فرزندان اسلام با نوکران شیطان بود.باید دید که دشمن با استفاده از تجربه تاکتیک‌های مهندسی و آرایش نظامی، برای حفظ بصره در شلمچه چه کرده بود تا معلوم شود که پنج ضلعی و دریاچه ماهی و شهرک دوعیجی و جزیره بوارین و نهر جاسم و دیگر محل‌های بین خرمشهر و بصره که در عملیات کربلای پنج شاهد حماسه¬آفرینی‌های رزمندگان اسلام بود، صرفاً نامهایی در مناطق جغرافیایی نیست، بلکه قتلگاه ارتش عراق و منطقه¬ای است که در آن، حیثیت نظامی و آبروی سیاسی صدام یکجا بر باد رفت.بعثیون در منطقه شلمچه، خطوط دفاعی متنوع و محکمی را ایجاد کرده بودند و به همین دلیل روی آن زیاد حساب می‌کردند. اما فرزندان رشید، بی‌باک و قدرتمند اسلام با اتکال به خداوند متعال، همه این خطوط را به هیچ گرفته و تا پشت دیوارهای بصره پیش رفتند.
این پیروزی شگفت‌انگیز نظامی در کربلای پنج، دستاوردهای سیاسی را ارزشی را به ارمغان آورد.این عملیات، هم به دلیل سرسختی دشمن در ایجاد موانع و خطوط دفاعی برای بصره و هم به دلیل ایستادگی و شجاعت رزمندگان اسلام از ویژگی‌های خاصی نیست به بسیاری از عملیات‌های قبلی برخوردار بود.
راوی:
منابع : کتاب سرزمین مقدس، موسسه روایت سیره شهداء، ص ۲۱۰
بر بلندای شلمچه، ص۱۴۲- ۱۴۱
فرمانده تیپ پدافند ش . م . هـ «والعادیات» می‌گوید:
یکی از وظایف ما در منطقه عملیاتی کربلای پنج، کنترل آموزشی و تجهیزاتی نیروها بود و تیم‌های پدافندی مستقر در منطقه در چندین مرحله نیروها را از نظر آموزشی و تجهیزاتی کنترل می‌کردند.کار دیگر بچه‌ها، اقدامات تامینی در جهت آمادگی نیروهای محدوده مربوط بود که برادران تیم‌های پدافند با بررسی نقاط ضعف و قوت، آرایش خودشان را بر همان مبنا گسترش می‌دادند.از وظایف دیگر بچه‌ها، هدایت نیروها و کمک در جهت استفاده از تجهیزاتی بود که برای نیروهایی که برای اولین بار در محیط آلوده قرار می‌گیرند، مسأله‌ای حیاتی است. هنگامی که گاز شیمیایی پراکنده می‌شود، به هر طریق که باشد یک سری مصدوم بر جای می‌گذارد و هیچ ارتشی در دنیا نمی‌تواند ادعا کند که در یک تک شیمیایی هیچ مصدومی نخواهد داشت، ولی تمام زحمات ما در جهت تقلیل مصدومین است؛ از این جهت کار دیگر بچه‌ها کمک به مصدومین و جلوگیری از پیشرفت مصدومیت است که در این راستا، بچه‌های پدافند با اورژانس مربوط هماهنگی کرده و اطلاعات لازم را در اختیار کادر پزشکی برای تسریع درمان قرار می‌دهند.فعالیت دیگر بچه‌ها، رفع آلودگی محیط آلوده به مواد شیمیایی است که از کارهای دایمی تیپ است.یکی از کارهای مهم بچه‌های پدافند شیمیایی، خنثی کردن یا از بین بردن بمب‌های شیمیایی است که در این زمینه نیروها آموزش‌های لازم را برای شناخت انواع بمب‌ با عمل‌های مختلف پشت سرگذاشته‌اند و در اکثر اوقات قبل از آنکه مواد در منطقه پخش شود، بمبها را خنثی کرده‌اند.در یکی از روزهای عملیات، نزدیک غروب، دشمن با چندین فروند هواپیما اقدام به تک وسیع شیمیایی در منطقه عملیات کربلای پنج کرد و حداقل یکصد راکت در یک لحظه در منطقه ریخت. قدرت عمل و مانور بچه‌های پدافند به قدری بالا بود که به محض اعلام خطر، کلیه برادران قبل از پخش مواد، در منطقه بر سر چاله‌های بمب حاضر شدند و همه را خنثی کردند.ما برادران عزیزی را در این عملیات از دست دادیم؛ از جمله شهید محمود کفاش و شهید کلانتری که در کربلای پنج زحمات بسیاری کشیدند. شهید کلانتری جانباز بود و در یکی از عملیات‌ها یک پایش قطع شده بود ولی با این حال وقتی اعلام می‌شد که گاز شیمیایی زده‌اند، فوری سوار بر موتور مخصوص خود می‌گشت و اولین کسی بود که بر چاله بمب حاضر می‌شد. این شهید عزیز بارها بر اثر دست‌اندازهای منطقه، پای مصنوعی‌اش جدا شد و به شدت به زمین خورده بود.برادر کفاش هم همیشه در خط مقدم بود. وی دم غروب و در حال وضو گرفتن شهید شد.» 
راوی:
منابع : کتاب سرزمین مقدس، موسسه روایت سیره شهداء، ص ۲۱۰
بر بلندای شلمچه، ص ۱۴۰- ۱۳۸
شلمچه در فرانسه
حمید داوودآبادی، نویسنده دفاع مقدس، می‌گوید:پروفسور «ادون روزو» رئیس موزه جنگ فرانسه را به مدت یکساعت به شلمچه می‌بردند. احمد دهقان- نویسنده جنگ- تعریف می‌کرد: وقتی با این آدم فرانسوی پا به شلمچه گذاشتیم، او هی نفس عمیق می‌کشید و وای وای می‌کرد و می‌گفت: این جا کجاست؟ این زمین با آدم حرف می‌زند! ما اگر یک وجب از این زمین را در فرانسه داشتیم، نشانت می‌دادم مردم چه زیارتگاهی درست می‌کردند.
بعد هم همین «ادون روزو» گفته بود آروزی من این است که یک هفته بتوانم با پای پیاده روی این خاک- شلمچه- قدم بزنم. موقع رفتن به کشورش هم گفته بود: همه بیست سال مطالعه و تلاش و تحقیقاتی که روی جنگ‌های دنیا داشته‌ام یک طرف، این سه روزی که ایران بودم و درباره جنگ شما شنیدم، یک طرف. 
راوی:
منابع: کتاب سرزمین مقدس، موسسه روایت سیره شهداء، ص ۲۱۳
سفر عشق/ ص۷۷، به نقل از روزنامه کیهان، ۱/۷/۱۳۸۳
سلام شلمچه‌ !از یاد نمی برمت ای شلمچه، که از دی ماه سال ۶۵ بگونه ای دیگر گشته ای!از ساعت ۵/۱ بامدادی که در بی سیم قرارگاه ها، لشکرها، گردانها و دسته ها نام مقدس یا زهرا(س) آغازگرش بود. گوئی هنوز هم از شدت زلزله آن روزها بدنت می لرزد.هیچ فکر کرده ای که درآن چهل روز چه بر تو گذشت. کجاست آن دریاچه ای که صدام تو را در محاصره آن قرار داده بود و اگر موج حزب الله به فریادت نمی رسید عاقبت در میان آن آب ها، به هوری بدل می شگتی، همچون هورالعظیم و هورالهویزه.حرکت آرام غواصها از آن دریاچه تحمیلی را چگونه می توانی فراموش کنی ! به راستی که تو از جمله شاهدان بزرگ آن شب هستی که و به یقین تمامی صلابت خط شکنان را در سینه حبس نموده ای، به خصوص در آن هنگام که تیربار دشمن به رویشان شلیک می شد، بدنشان را در میان آن آبگرفتگی فرو برده و سر را برای تنفس بیرون نگه می داشتند و بدینگونه مقاومت کردند.تو بگو شلمچه، مگر غیر از این بود که آنها به همان ترتیب خود را به آن تیربارها رسانده و با نارنجک و آرپی جی خاموششان کردند و عبوری حماسی را در تاریخ به ثبت رساندند؟ لحظات عبورشان را از دو میدان مین به عرض ۶۰۰ متر پس از گذراندن ۱۳ رشته سیم خاردار و آهنهای ضربدری، حتی تو را هم به وحشت انداخته بود و امیدی به موفقیتشان نداشتی.آنقدر جارچیان حزب بعث، دژ عراق- بصره را بزرگ و مقاوم جلوه داده بودند که حتی تو نیز با دیدن آن غواصان خط شکن به حرکتشان می خندیدی و به حالشان غبطه می خوردی. یعنی تقصیری نداشتی، اینطور به تو تلقین شده بود که این دژ تسخیرناپذیر است، اما در میان ناباوریِ تو و بعثی ها در آن شب پرحادثه تمام موانع را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشته و خود را به دژ اول شرق بصره رساندند.راستی شلمچه، چند سال بود که این همه حلقه های سیم خاردار و پره های آهنی و تخم انواع مین بر سرزمینت کاشته بودند؟ تو را با که سر جنگ بود که با دژی، به آن بلندی دیوارت کردند.گناهت چه بود که قربانی شرق بصره شدی و انواع سلاحها به رویت آزمایش شد و آن همه گلوله و بمب و موشک بر بدنت فرو بارید؟!نکند از اینکه تو را با دژ ماژینو و بارلو مقایسه کرده بودند به خود مغرور گشتی؟ مگر نمی دانستی سنگر کفر و استکبار علیه مستضعفین گشته بودی و آن سدهای دفاعی کفر بود که بر قلبت کشیده بودند! بیا، بیا به سد بسیجیان پناه آور و به آن افتخار کن که استحکاماتش با طنین « الله اکبر » شکل می گیرد. . مگر ندیدی که آن شب خط شکنان چگونه از بند رهایت کردند و برای همیشه آزاد شدی؟ یادم می آید که آن شب خنده هایت همراه با شک و تردید بود و تا صبح در ناباوری به سر می بردی. شلمچه! با ما از کانال باصطلاح پرورش ماهی بگو.شلمچه! بیا و بگو که چرا «عدنان خیرالله» وزیر جنگ عراق، روز سوم عملیات پا به حریمت گذاشت و آن همه سربازانش را به قربانگاه غرور خود، و صدام هزاران عراقی را به قتلگاه غرب کانال ماهی روانه کرد؟بیا شلمچه، بیا به دنیا بگو که غرور و خود خواهی چه دریایی از خون به راه انداخته بود؟ بیا و بگو شرارت صدام که زیر بنایش را کفر جهانی قرن بیستم بنا نهاده با چند هزار کشته باز هم فروکش نکرد؟شلمچه! من فقط یادی از آن شب ها می کنم که لب باز کنی و تمامش را بگوئی. غمگین از شکستن آن همه نخلها مشو که نور ایمان به درونت آوردند. شلمچه! بیا و با ما از جزیره «ام الطویل» بگو.ای شلمچه! بیا بگو که آن شبها آب نهرهایت تماماً خونرگ بود و بخاری از عشق و ایثار فضایت را عطر آگین کرده بود.این از نهر حُنین و آن هم از نهر جاسم، که وقتی نامش را می برم به خود می لرزی و ترس از شبهای عبور از آن نهر تمام وجودت را در بر می گیرد.آن روزها که تو زیر آتش قرار گرفته بودی آن همه مردم در شهر و روستا شهدایشان را در میان انبوهی از جمعیت به گلزارشان می بردند.ولی شلمچه، وقتی تابوت ها را به دست می گرفتند همه یکسان نبود. می دانی چرا؟دلیل آن را تو بهتر می دانی. یکی سنگین، یکی سبک و دیگری سبکتر و سبکتر، تا جائی که تابوت ها به سنگینی وزن تخته هایشان تشییع می شد. یکی پا نداشت، یکی دو پا، دو پا و یک دست. بی سر، بی بدن …. آن شهیدی که از جزیره «ام الطویل» به معراج شهدا تحول داده شد را اگر به یاد آوری سبکترینشان بود. اگر یادت نرفته باشد فقط قسمتی از پا و سینه اش باقی مانده بود.
و سرانجام سبکترین تابوت از آن شهدای مفقود بود که جسد مطهرشان در لابه لای خاکهای تو نهفته است.بگو شلمچه، هر چه دیدی بگو. تو دیگر شلمچه نبودی، کربلا بودی. کربلا از دست حضرت عباس علیه السلام گفت، حالا تو نمی خواهی از دستِ «رمضان زاده ها» بگوئی؟ تو به کربلا شدنت افتخار نمی کنی؟اگر از آنها نمی گویی پس بیا از عرفان آن شبها بگو. بیا و از شهادت ها بگو. از عشق بگو.لااقل از آن شبی که آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در اطراف نهر جاسم حضور یافتند بگو. جریان گروهان شهادت گردان المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف از لشکر سیدالشهدا علیه السلام را می گویم، آنها که دو شبانه روز در محاصره قرار داشتند و متکی به ایمان، مقاومت کردند و تسلیم دشمن نشدند.بیا شلمچه، بیا از حرف هایش با خدا بگو، تو از آن شب بگو، از هر کجایش باشد مهم نیست.چه شد که آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به کمکشان آمدند و فرمودند: «شما در محاصره نیستید، شما تنها نیستید، شما را من فرماندهی می کنم. پس نگران نباشید» از آن آقایی که همراهشان بود بگو، همان که خود را حضرت مسلم علیه السلام معرفی کرد را می گوییم.شلمچه! چه سعادتی بالاتر از اینکه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف مهمانت بود، یعنی مهمان تو که نبود، مهمان بسیجیان بود، ولی به هرحال شاهد آن مهمانی تو بودی. پس بیا آن جریانات را برای تاریخ تعریف کن. بیا آن حماسه ها در گوش شاعران بخوان که مثنوی بسرایند. به تاریخ نگاران بگو که صفحات آینده تاریخ عظمت واقعی خود را دریابد. بیا و در پیام رسانی قلم فرسایان پادرمیانی کن بلکه فلسفه آیه مبارک «ن و القلم و ما یسطرون» حاکم بر این جماعت شود و حماسه هایی چون« کربلای ۵ » هادی قلم هایشان شود. بیا و از هنر آن لحظات عارفانه ی بسیجیان بگو تا در دنیای هنرمندان هنری تداعی شود که منعکس کننده شهامت، ایثار و استواری پیشتازان این مرز و بوم باشد. و اگر هنر دمیدن روح در انسان هاست، تو شلمچه! گواهی ده که روح حاکم بر ایام مبارک « کربلای ۵ » چه عظمتی داشت و هنرمند در کجا می تواند چنین روحی را بر دمیدن لمس نماید؟!
منبع : کتاب « فریاد برآور شلمچه »، ص ۱ الی۱۶
شلمچه یعنی …
اینجامقدس است، مقدسِ مقدس اینجا سرزمینی است که زمانی آبستن جنگ بود، جنگی ناجوانمردانه و تحمیلی، بدون دلیل منطقی و متفاوت با جنگ های « ماراتن » ، « لاده » ، « پلاتایا » ، « همیرا » ، « مولاکه » ، « کانای » ، « زاما » . اینجا زیارتگاه فرشته ها و ملائکه است؛ « فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی ».باید یواش یواش قدم برداری تا خواب شهدا را بهم نزنی.باید نرم و آهسته راه بروی تا چینی نازک تنهائیشان ترک برندارد.مواظب تاول ها باش تا دهان باز نکنند.اینجا باید چراغ تکلیفت را روشن کنی.ای کاش می شد به عمق این خاک کوچ کرد، تا راز های سر به مهر و ناشنوده را دانست و فهمید.می خواهم از برهوت حرف بگذرم و خلوت شهدا و بزم عارفانه شان را بهم بزنم. چشم هایت را ببند و با من همسفر شو.اینجا منتها الیه غرب خرمشهر است. گفتم خرمشهر. یادم آمد که صدام می خواست اسم خرمشهر را محمره یا معمره بگذارد و اهواز را می خواست با « هاء » حوض بنویسد، « الحواز » و خوزستان را عربستان ؛ و سوسنگرد را خفاجیه بنامد. او می خواست واحد پول خوزستان را تبدیل به دینار کند، ولی نتوانست.خوش آمدی! اما با وضو! اذن دخول بخوان! باذن الله و اذن رسوله و… سلام به غروب غم انگیز و معنا دار شلمچه.سلام به غروب خون بار شلمچه.سلام بر شلمچه که از پاره های دل رهبر رنگین است. ۱« سلام بر شهدا و بدن های مطهرشان که همدمی جز نسیم صحرا و پناهی جز مادرشان فاطمه زهرا سلام الله علیها ندارند. »سلام بر « حاج ابراهیم همت » که فرمانده لشکر هفت ابرهه عراق (ابراهیم جبودی) را زمین گیر کرد.سلام به « حاج حسین خرازی » که در برابر جنود کفر (که در رأس ان ماهر عبد الرشید بود) ایستاد.شلمچه یعنی به گور بردن آرزوی ماهر عبد الرشید « امروز امیدیه، فردا اهواز».شلمچه یعنی قطعه ای از بهشت شلمچه یعنی بوی سیب و قتلگاه حاج حسین خرازی، حاج حسینی که ثابت کرد یک دست هم صدا دارد.شلمچه یعنی شدیدترین ضدحمله ها، از هشت صبح تا پنج بعد از ظهر، یک ریز و پی در پی، بی وقفه و بدون مهلت.شلمچه یعنی « حاج حسین متوسلیان » ، جاویدالاثر نه مفقودالاثر؛ یعنی زخمی شدن صدها پرستو.شلمچه یعنی حضور با شکوه و دلگرم کننده حاج ابراهیم همت در خط و هدایت عملیات. شلمچه یعنی تیپ ۲۴ مکانیزه عراق به فرماندهی سرتیپ محمد رشید صدیق به همراه معاونش فیصل و یگانش که اسیر شدند.شلمچه یعنی « غلامحسین افشردی » یا همان حسن باقری یعنی تالی تلو « اسامه بن زیدِ » جوان.شلمچه یعنی مقاومت روز شانزدهم و هجدهم جندالله در منطقه که باعث شد از ساعت ۱۲ شب، لشکر ۶ مکانیزه و زرهی از منطقه جفیر، کرخه نور و نزدیکی های اهواز به سرعت عقب نشینی کنند.شلمچه یعنی عملیات بیت المقدس ، « کربلای ۳ در دی ماه ۱۳۶۵ ».شلمچه یعنی « سید صمد حسینی » که بعد از سیزده سال سرش سالم پیدا شد.شلمچه یعنی: سرها بریده بینی بی جرم و جنایت، یعنی دشمن متکی به سلاح و ما متکی به ایمان.شلمچه یعنی پله پله تا خدا.شلمچه یعنی پا به پای مرگ و شانه به شانه عزرائیل.شلمچه یعنی جان را کف دست گذاشتن و تقدیم دوست کردن.شلمچه یعنی معبر تا کربلا، راه قدس آزادی فلسطین و فتح ارزش ها.شلمچه یعنی گریه ی صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و پرپر شدن گلهای آفتابگردان.شلمچه یعنی ذبح شدن نازدانه های پسر فاطمه و تشیع جنازه های خورشید ها و ستاره ها، یعنی دو نیم شدن فرق ماه.شلمچه یعنی زمین تا دندان مسلح، یعنی بوی مرگ و سیر در ملکوت.شلمچه یعنی هبوط به اعماق زمین و صعود به ملکوت و اعلی علیین.شلمچه یعنی یک قدم تا خدا.شلمچه یعنی شلمچه، شلمچه تعریف کردنی نیست باید بودی و می دیدی. می دیدی که چگونه از آسمان شاباش سرخ می بارید و پرستوها و کبوترها بی سر می رقصیدند .شلمچه یعنی! نه ، نگوییم بهتر است. ای کاش شلمچه خودش، خودش را تعریف می کرد.شلمچه که گم نشده، ما گم شده ایم. شلمچه باید ما را معرفی کند .ای شهداء ! اجازه می دهید از برهوت حرف بگذریم و راحت تر حرف بزنیم.بغض کالی راه گلویم را بسته؛ « هم می شود گریه کنم هم نمی شود » ، غمی به سنگینی یک کوه روی دلم نشسته و پا نمی شود.نمی خواهم احساسم را عوض کنم. دوست دارم استحاله شوم.شهداء! من آدم بدرد نخوری هستم، سالهاست بدون گواهینامه عبودیت و زندگی، زندگی کرده ام، بارها جریمه شده ام بخاطر اشتباهات کلی و جزئی.بار ها تصادم کرده ام.بارها تصمیم گرفته ام به شما برسم ولی « همیشه برای رسیدن به شما زود، دیرم می شود. »رو به روی شما ایستاده ام و با خودم حرف می زنم، خودی که شکل دیگری شده.اشک در چشم هایم موج می زند و می رقصد روی گونه هایم.شهداء من رمانتیک حرف نمی زنم؛ کمکم کنید عادت کنم، عادت نکنم.ای شهداء ! اگر من شما را زودتر پیدا کردم شما مال من می شوید و اگر شما من را پیدا کردید من مال شما می شوم. به هر صورت فرقی نمی کند، چه شما مرا پیدا کنید چه من شما را، مال هم می شویم. ولی خدا کند شما مرا پیدا کنید.شهداء ! خدا هوایتان را داشت، شما در حیاط خلوت خدا قدم زدید تا خدا توجه اش جلب شد.از همه خوشبخت تر بودید و خدا شما را چید « طوبا لکم »کمکم کنید تا اجازه ندهم غریبه ها به خلوت با شکوهم هجوم بیاورند،و لحظه های سبزم را رنگ کنند؛ زرد، سیاه، کبود …« راستی جایی که حضور روشن خدا نباشد دوست داشتن معنی ندارد »این روزها به طرز عجیبی مکدرم- « چتری به دست ابرها بدهید تا باران گریه ام خیسشان نکند »- من هوای باریدن دارم « حس می کنم، شکستنی شده ام. »من با « اودن » و « دورکیم » مخالفم.اینقدر موتور زندگی ام جوش آورده و داغ کرده که حس می کنم باید قدری استراحت کنم تا این موتور از کار نیفتد.من یادم نبود جاده زندگی لغزنده و یخبندان است، نه زنجیر چرخ و نه لوازم ایمنی را با خود آورده ام و نه وسائل ضروری، من همیشه با سرعت غیر مجاز حرکت کرده ام.فراموش کردم زندگی اوتوبان نیست. توجه به گردنه ها و فراز و نشیب ها و گرش به چپ و راست نکردم.شهداء! من منتظرم کمکم کنید؛ « تمام دست ها برای شمارش این انتظار کم است. »زندگی برایم صفحه ی شطرنجی است که مرا مات کرده.کمکم کنید از اول بازی کنم. من قانون بازی را نمی دانستم. برای همین بازنده شدم.راستی ! مگر تمام آدم های بزرگ « مثل شما » که در تاریخ بشریت تحول و تغییر ایجاد کردند فرشته بودند؟چرا من نتوانستم، در خود تحول ایجاد کنم ؟!من به شهید محمد علی رجایی ایمان دارم که گفت : « همه اش نباید دیگران سرنوشت باشند و تو سرنوشت آنها را بخوانی، حالا یکبار هم تو سرنوشت درست کن و بگذار دیگران بخوانند. »شهداء! کمکم کنید تا سرنوشت درست کنم.کمکم کنید تا پیله های غرور، خود خواهی، غفلت و منیت را پاره کنم و پرواز کنم.کمکم کنید تا بقول بچه های جنگ (شب عملیات) نور بالا بزنم.کمکم کنید تا از پل هوی وهوس سربلند بگذرم.کمکم کنید تا از مرداب گناه رهایی یابم .وعده ی دیدار من و شما، ملکوت.
منبع : کتاب « سفر به سرزمین نور » ، بهزاد پودات، ص ۱۶
شلمچه‌ یادش بخیر !
آری امروز باید برای یک پرواز روحانی و معراج معنوی در این سرزمین از هر چه تعلّقات است، دوری کنم و سبک بالِ سبک بال در محضر شلمچه باشم. فضای معنوی شلمچه را خیلی غم بار و حزن انگیز می بینم. در سمت راست بیابان، لاشۀ چند تانک سوخته و زنگ زده به چشم می خورد. یاد حرف آن خبرنگار می افتم که می گفت: «دختر دانش آموزی را دیدم که تمام قسمتهای یک تانک سوخته را دست می کشید. وقتی دلیل این کار را از او پرسیدم، در جواب با چشمانی اشکبار و صدایی بغض آلود گفت: من خیلی کوچک بودم که پدرم شهید شد و هیچ خاطره ای از او به یاد ندارم و برای یک بار هم دست نوازشش را بر سرم احساس نکرده ام. الآن که این تانک سوخته را دیدم، ناگهان به ذهنم آمد شاید دست و پا یا قسمتی از بدن پدرم به این تانک خورده باشد، به همین خاطر تمام قسمتهای این تانک سوخته را دست کشیدم تا اگر دست پدرم به این تانک خورده باشد، جای دست پدرم را لمس کرده باشم».نزدیک خاکریز با چند نخل سوخته و بی سر روبرو می شوم که به سمت یکدیگر خم شده اند. گویی نخلها سر در گوش هم نهاده اند و با هم رازی را نجوا می کنند. نمی دانم چرا در اینجا با مشاهده این نخلهای سوخته و بی سر، جام بغض انسان می شکند و هر آنچه از مروارید اشک در شیشه ها باقی مانده است جاری می گردد. اگر شهیدان این دیار برای لحظاتی در جان ما تصرّف کنند و گوش دلمان را نوازش دهند، به وضوح صدای سوز آنها را در درون این نخلهای مظلوم خواهیم شنید.آری، امروز نخل های بی سر روضه خوان شده اند و مصیبت غریبی و عطش بچّه های جنگ را می خوانند و زائران شلمچه هم می گریند و بر سر و سینه می زنند. در اینجا باید با صدای بلند گریست و مویه های غربت سر داد و اگر آدمی در شلمچه نگرید، پس کجا گریه کند؟ پس:بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یارانگریه ما در شلمچه، گریه عشق است و گریه عشق یعنی گریه بر طلایه داران مظلومیت و صفا و یک دنیا حماسه و شناخت، یعنی گریه بر سالار همه شهدا حسین علیه السلام وگریه بر حسین علیه السلام یعنی گریه برای خدا!آی شلمچه! معراج سرداران عاشق! چیزی بگویید! حرفی بزنید!
آی نخل های سوخته و بی سر! بگویید که از صفای دل آنان چه رازی را فهمیدید که این چنین شراره های شما سر به آسمان گذاشته است؟ من روزهای زیادی را با شما زیسته ام. آن روزها این قدر پر التهاب و برافروخته نبودید. نکند شما را هم مانند من غم فراق گرفته است؟ اگر این گونه است، پس هر چه می توانید بسوزید و بسرایید.آری، خاطره شلمچه را باید زنده نگه داشت؛ زیرا «شلمچه نامی آشنا در روزهای خونرنگ دفاع هشت سالۀ ماست.» نام شلمچه با نام کربلای پنج گره خورده است. همانطور که با نام عملیات بیت المقدس نیز گره خورده است و آنچه در این میان حائز اهمیت است، این است که بدانیم چه چیزی شلمچه را شلمچه نموده است و راز عظمت این خاک که او را این چنین دلربا نموده در چیست؟یادش بخیر! غروب های دلگیر شلمچه وقتی با زمزمۀ زیارت عاشورای بچّه ها همراه می شد، چه صفایی داشت و چه زیبا بوی عطر یاس حسینی در سرزمین خمینی به مشام جانمان می رسید.
من تا عمر دارم، آن حال و هوای معنوی غروب های پنجشنبه شلمچه را، هنگامی که طنین دلنشین اذان مغرب از رادیو اهواز بلند می شد و پس از آن با صدای حزن انگیز آقای «موسوی» به قرائت زیارت وارث ادامه پیدا می کرد، هیچ گاه از یاد نخواهم برد و به جرأت می گویم: آن فضای ملکوتی شب های جمعه شلمچه نمونه «ما یدرک و لا یوصف» بود.یعنی باید آنجا می بودی و می دیدی که با اولین فراز از زیارت «السلام علیک یا وارث آدم صفوه الله … » چگونه صدای هق هق گریه رزمندگان در سینه خاکریز و داخل سنگرهای عشق بلند می شد و فرشتگان را با خود هم نوا می کرد.و اینک تو ای برادر و ای خواهر! ای سوخته دل! بدان که ما برای حفظ ارزشهای بجا مانده که حاصل شجاعت و قهرمانی فرزندان این ملّت است راه سختی را پیش رو داریماکنون ما مانده ایم با کوله باری از مسئولیت و ادای وظیفه.می دانم روح پژمرده ات در شوره زار دنیا در رنج است. می دانم تازیانه غربت را در زندگی بدون شهیدان و این وانفسای معنویت احساس می کنی. می دانم از علم و کتاب و درس و بحث هم طرفی نبسته ایم و نتوانسته ایم تاکنون از کلاس درس و حجرۀ مدرسه و خانه و مسجد راهی به معراج این عالم و شهود حضرت دوست باز کنیم، ولی چاره ای نیست ای عزیز! باید تلاش کرد …درست است که باید تا به حال از راه تهذیب نفس به ملکوت این عالم کانالی می زدیم، امّا نشد- یعنی شیطان ما را مغلوب کرد- ولی در عین حال ناامید هم نیستیم. چرا که خداوند وعده فرمود که ما را از رحمت بی منتهایش مأیوس نفرماید. شاید پس از سالها انتظار، بار دیگر درِ باغِ شهادت را برای ما هم گشودند و ما را نیز همچون «سید مرتضی» میهمان یک جرعه نگاهشان کردند.پس دعا کن که همواره به این دنیا دل نبندیم و روحمان را در عشق به شهادت و فیض عظیم خدمت بپرورانیم.امید آنکه خدای عشّاق، شلمچه ای دیگر را به رویمان بگشاید و این بار در کنار موعود منتظَر(عج)زندگی را دوباره آغاز کنیم. پس بیاییم در این غروب غریبانه شلمچه همه با هم به زمزمه بنشینیم:آخر چه شود میکده را باز کنند      یک بار دگر زمزمه آغـاز کنندپیمـانه مـا دوباره پر مِـی گردد     را به محبّتـی سـرافراز کننـد
منبع : ۱- شلمچه (راهیان نور۴)، ۲- سرزمین آسمانی (ملک ثابت)، ۳- سفر عشق (محمدرضا قربانی(

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید