“ماموریت چارلی” قسمت دوم

"ماموریت چارلی" قسمت دوم

“قسمت اول از داستان واقعی ماموریت چارلی را با کلیک بر روی همین متن اینجا بخوانید”

قسمت دوم :

از ابتدای شروع خدمت در سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا  به عنوان متصدی عملیات رسانه ،  یکی از اصولی که همواره به عنوان مبنای انجام فعالیتهای عملیاتی به ما یادآوری می شد این بود که ” دشمنت را بشناس ”  و من در تمام دوران فعالیت خودم تلاش کرده بودم تا این اصل را به خوبی انجام دهم .در طول سالهای خدمت برای من ثابت شده بود که اولین شرط دست یابی به موفقیت در هر کاری ، کسب شناخت و آگاهی است و هر کس بدون  دانش کافی  در انجام کاری  وارد شود ، احتمال شکست در آن موضوع بسیار بیشتر از احتمال موفقیت  می باشد و بر همین  اساس یکی از دلایل حضور من در چنین ماموریتی این بود که بتوانم شناخت بهتری از شرایط جامعه ایران  پیدا نمایم. بماند که  در ابتدای شروع ماموریت  قرار بود که سه ماهه  اقدامات  من تمام شود ولی به دلیل شکستگی پا  مجبور شدم هشت ماه در این کشور و بین مردم زندگی کنم .

با طولانی تر شدن زمان ماموریت و قرار گرفتن در موقعیت هایی که در شرایط عادی ، برنامه ای برای حضور در آنجا نداشتم ، این فرصت برای من فراهم شد گردید تا به صورت مستقیم با برخی از لایه های پنهان رفتاری  افراد جامعه  بویژه  زنان آشنا شوم. به عنوان مثال  روزهایی که با ماشین به مرکز فیزیوتراپی می رفتیم ،  در مسیر بارها شاهد بودم  که  برخی از رانندگان  به کودکان خیابانی و افرادی که در سرچهارراه کنار ماشین ها می آیندکمک می کنند و هر چقدر هم از رادیو و تلویزیون از طرف کارشناسان مختلف به مردم  اعلام می شدکه  لطفا به  خیابان گردها  کمک نکنید، این افراد غیرایرانی هستند ، آنها منبع درآمد باندهای تبهکاری  هستند ومواردی از این قبیل  و با ادبیات گوناگون  به صورت مداوم تکرار می شد، اما هیچ اثری نداشت . به قول ایرانی ها  ” کسی گوشش بدهکار این حرف ها نبود ” و  افراد جامعه کاری که خودشان صلاح می دانستند را انجام می دادند . مشاهدات میدانی چنین مواردی  برای من به عنوان یک کارشناس عملیات رسانه ای بسیار درس آموز بود  . درواقع وقتی  بهتر متوجه می شدم که مردم این جامعه ، در چه حوزه هایی میزان تاثیرپذیری بیشتری از رسانه ها و در چه مواردی  اثرپذیری کمتری دارند می توانستم در طراحی اقدامات آینده خود موفق تر عمل نمایم.  

 تاخیر پرواز هواپیما باعث شده  بود تا مجبور باشم چند ساعتی را  در سالن انتظار  بمانم . محدودیت های بسیار زیادی  در فرودگاه  برای  من وجود داشت. از یک طرف نمی توانستم بر خلاف همراهانم با رفتن در فروشگاه های مختلف  داخل  فرودگاه خود را سرگرم کنم و از سوی دیگر نمی خواستم باعث معطلی کسی باشم و لذا ترجیح  می دادم بر روی یک صندلی  بنشینم.  گزینه های زیادی برای  انتخاب نداشتم و چاره ای نبود غیر از اینکه با مطالعه خودم را سرگرم نمایم  .

وقتی می دیدم با وجود اینکه کتاب های رایگان در دسترس مردم قرار داده شده  ولی تقریبا  هیچ کس در سالن انتظار ، کتابی  را مطالعه نمی کرد ، چنان احساس خوبی پیدا می کردم که قابل وصف نبود .  در طول مدت زمانی که در سالن انتظار نشسته بودم ، بارها و بارها خانوادهایی را مشاهده کردم که  درکنار هم نشسته بودند ولی  هر یک از آنها  با یک تلفن همراه خودش را مشغول  کرده بود وحتی متوجه حضور یا عدم حضور دیگر اعضای خانواده خود نبودند  .  وجود چنین شرایطی یک فرصت ایده آل  محسوب می شد  و من از میان  تمام موارد ، مساله  که به عنوان  ” ضعف مفرط سواد رسانه ای” کشف کرده بودم  به طور ویژه  توجه مرا جلب کرده بود . زیرا می توانست  شاه کلید موفقیت  طرح من باشد  . وقتی جانشین ” مارشال چارلی ” می شدم  حتما برنامه مفصلی  را برای استفاده از این نقطه ضعف  اجرا می کردم  . دلم می خواست هر چه زودتر به کشورم برگردم و نتایج ماموریت خود را اجرایی نمایم .

برای من بسیار مهم بود که نشان بدهم موفق به شناسایی مساله ای شده بود که ” مارشال چارلی ”  با آن سوابق طولانی در تشخیص آن دچار مشکل شده بود. بارها و بارها   خودم را تصور می کردم که در سالن کنفرانس  طبقه ۴۸ ساختمان مرکزی  ، در قالب ارائه توضیحاتی مانند عبارات ذیل برای همکارانم ،  جواب  دندان شکنی به سوال  ” مارشال چارلی ” می دهم.      

اطمینان کامل به نتیجه بخشی طرح ، رضایت مندی خاصی را در من ایجاد می کردکه برایم بسیاردوست داشتنی بود و حتما چهره مارشال چارلی ،خصوصا وقتی جواب سوال او را  با چنین  عبارتی می دادم ، بسیار دیدنی بود .

 ” فلسفه اصلی طرح من که عنوان آن را ”  حصار شیشه ای ” انتخاب کرده ام این است که  برای  دست یابی به نتیجه مناسب  از اقدامات مختلفی که برای رسیدن به منافع  مورد نیاز خود انجام می دهیم ،  لازم است  ابتدا ” قدرت  بازآفرینی ” از  این جامعه گرفته شود  یعنی  افراد جامعه  بجای  ” ما می توانیم ”   به این تفکر که “نمی توانند ”  بازگردانده شوند  زیرا تا زمانی که چنین تصویر ذهنی در مردم این جامعه  وجود داشته باشد که  تحت  هرشرایطی که قرار گیرند  ، در نهایت  می توانند مشکلات را خودشان حل نمایند ،  هیچ یک از تلاشهای ما به نتیجه مطلوب نمی رسد .   برای  از بین بردن  این عامل بازدارنده  می بایست کانون اصلی تولید این قدرت یعنی ” نهاد خانوده”    تضعیف گردد زیرا خانواده  تاثیرگذاری  بسیار زیادی  بر شکل گیری تصویر ذهنی  افراد به ویژه کودکان  دارد .  ایجاد اختلال در روابط بین اعضای خانواده  می تواند  مولفه های  پایداری  آن یعنی  صمیمیت ، امنیت و تربیت را دچار آسیب جدی نماید و  حوزه تخصصی من یعنی عملیات رسانه ای در این زمینه بسیار موثر عمل  می نماید . باور من این است که  تمامی اعضای خانواده   در فرایند اجرای طرح ” حصار شیشه ای ” مورد توجه قرار می گیرند ولی  تمرکز  اقدامات و برنامه ریزی جهت  حذف مفهوم مادراز گفتمان رسانه وهمچنین پایین آوردن شان ومنزلت  مادری درخانواده می تواند نتایج بسیاربیشتری داشته باشد.”

 با توجه به شناختی که از اخلاق و روحیات مارشال چارلی  داشتم ، مطمئن بودم که باید به پیامی که برایش  فرستادم عکس العمل نشان بدهد. ولی انتظار نداشتم به این سرعت برای من ایمیل ارسال کند . با هیجان زیادی ایمیل را باز کردم ولی  از مشاهده پیام خیلی تعجب کردم . متن نامه ” بسیار کوتاه بود : ”  آلیس عزیز ، واقعا متاسفم  ” . از آدم مغروی مثل او  باور چنین عبارتی خیلی سخت است  ولی خوب پیش خودم فکر کردم  که فهمیده باید شکست را بپذیرد .  به قول ایرانی ها ” کلوخ انداز  را پاداش سنگ است ” ، هر کسی که من را ضایع می کند باید منتظرعواقبش هم باشد .

صدای همکارم که مدام مرا با اسم  مستعارگذرنامه  یعنی  ” آنجل” صدا می زد ، من را از  رویایی شیرینی که در آن فرو رفته بودم خارج کرد . چون ساعت پرواز ما  ۸:۳۰ صبح بود از حوالی ساعت  ۶  صبح به فرودگاه آمده بودیم  و حالا که  ساعت فرودگاه  حدود ۲ بعداز ظهر را نشان می داد ، تازه مشکل فنی هواپیما حل شده بود . یک  نفس عمیق کشیدم و با احساسی سرشار از غرور ، ساک کوچکم را برداشتم و به همراه  دوستانم  به سمت آخرین مرحله ایست و بازرسی حرکت کردیم تا بعد از آن سوار هواپیما شویم .  

هر قدر نوبت من به  گیت ایست و بازرسی  نزدیک تر می شد ، یک نوع هیجان و اضطراب خاصی را در وجودم احساس می کردم که مدام بیشتر و بیشتر می شد . اگر چه  به عنوان یک افسر  در دوران خدمتم ، تجربه  حضور در کشورهای مختلفی  را  داشتم و موقعیتهای دشواری را پشت سر گذاشته بودم  اما  در هیچ جایی  به اندازه این موقعیتی که الان هستم ، احساس ناامنی و بی پناهی نمی کردم . روبرو شدن با یکی از اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آن هم در داخل کشور ایران مساله ای نبود که تابحال آن را تجربه کرده باشم.  موضوع دیگری که باعث شده بود که  دچار اضطراب شوم ، ایمیلی بود که برایم از طرف “مارشال چارلی” آمده بود و در گوشه ذهنم مداوم به دلیل اظهار تاسف او فکر می کردم .آیا  اتفاق خاصی  پیش آمده که ” مارشال چارلی ”  چنین پیامی برای من فرستاده است ؟

حالا دیگر نوبت من شده و مانند دیگران کیف و وسایل خودم را داخل دستگاه  ، ایکس -ری  قراردادم. ناگهان حرکت دستگاه متوقف گردید و کیف من  از داخل دستگاه  بیرون نیامد . حرکت  دستگاه  با مشکل جدی مواجه شده است  . مامور پشت دستگاه  هر چه تلاش کرد موفق به راه اندازی مجدد  سیستم نشد و لذا  از مسافران خواست تا به گیت کناری مراجعه نمایند . یکی از ماموران هم سمت من آمد و از من خواست  تا چند دقیقه در اتاق تشریفات منتظر باشم تا متصدی تعمیرات سیستم  بتواند مشکل را برطرف کرده و  کیف تحویل داده شود. ادامه دارد…..

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید