آیین کاتولیک روم

آيين كاتوليك روم

 
نویسنده این مقاله در ابتدا به حیطه معنایى و شمولِ عنوان آیین کاتولیک روم مى پردازد و بر این نکته تأکید مى نهد که عمده مشخصه کاتولیک رومى به مثابه یک سنت توجه به جنبه هاى الاهیاتى و اعتقادى است و همین آن را از دیگر آیین هاى دینىِ رقیب متمایز مى سازد. توجه عمده آیین کاتولیک به نظام خلقت به مثابه نمود و حضور خداوند معطوف است و در همین جهت به تاریخ و جنبه هاى تحولى و تکاملى آن از جمله عقل را که عطیه و موهبت خداوند است برجسته مى سازد و مقولاتى مثل انسانیت عیسى مسیح ، آیین هاى مقدس و نقش هدایت گرى پطرس و رسالت او را روشن مى کند و قبل از ورود به آموزه هاى کاتولیک دگرگونى هاى تاریخى خصوصاً کنستانتین را مطرح و تأکید مى کند که در این میان، رهبانیت و راهبان کاتولیک تأثیر به سزایى در گسترش کلیسا داشته اند. در ادامه مناقشات عقیدتى و کلامىِ مطرح شده در شوراهایى مثل قسطنطنیه، افسس و کالسدون مى پردازد. تحلیل این مناقشات در باب قانون و ساختار کلیسا و مناصب کلیسایى و نقش پاپ براى مدتى طولانى ادامه مى یابد تا این که ژان پل اول به منظور پایان دادن به این مناقشات اعلام کرد که کلیسا صرفاً نهادى سلسله مراتبى نیست، بلکه قوم خدا و به مثابه یک راز است.«شوراى ترنت» واکنشى در برابر نهضت اصلاح دینى بود و نقش آن تأکید بر آموزه هاى کاتولیک در باب فیض، پارسایى مریم، عشاى ربانى و نقش کشیشان در زندگى آیینىِ کلیسا بود. اما آیین کاتولیک رومى از تأثیر جریانات و جنبش هایى مثل انقلاب فرانسه، نهضت روشنگرى، رمانتیسم و مدرنیسم مصون نماند. در میانه این تحولات و دگرگونى ها، نقش پاپ ژان پل بیست و سوم و شوراى دوم واتیکان برجسته و عمیق است، چرا که این پاپ خود را همچون «شبان عیسى» در خدمت به مردم و نجات آنها معرفى کرد. وقتى که وى از دنیا رفت پل ششم برنامه هاى او را در آموزه هاى خاص کاتولیک ادامه داد.
نویسنده در ادامه به آموزه هایى مثل وساطت، تقدس، رابطه ایمان و وحى، خلقت و لقاء اولیه، طبیعت و فیض، عیسى مسیح و رستگارى، روح القدس و تثلیث، مریم و کلیسا نیز ابعاد معنوىِ آیین کاتولیک اشاره مى کند.
اولین پرسش در باب تحدید قلمرو «آیین کاتولیک رومى»، در ارتباط خود این عنوان است. بعضى از کاتولیک ها با صفت رومى مخالفت مى ورزند، زیرا جامعه متصف به «کاتولیک رومى» شامل افرادى است که خود را رومى نمى دانند. اینها به کاتولیک هاى متحد با کلیساى رُم[۷] که در میان آنها شش گروه کلیسایى وجود دارد: کلدانى، سُریانى، مارونى، قبطى، ارمنى و بیزانسى.
از طرف دیگر، مسیحیانى وجود دارند که خود را کاتولیک مى دانند، اما مرجعیت اعلاى[۱۰] کوچک تر نیست.
آیین پروتستان را معمولا به نحو سلبى تعریف مى کنند، یعنى به منزله شکلى از مسیحیت غربى که از مقام پاپى رُم اطاعت نمى کند. اما این تعریف با همان مشکلِ پیش گفته مواجه است. مسیحیان غیر رومى اى نیز وجود دارند که مقام پاپى را نمى پذیرند، اما خودشان را کاتولیک مى دانند نه پروتستان. به همین جهت نمى توان آیین کاتولیک را صرفاً با پیروى از مرجعیت پاپ تعریف کرد.
عنوان آیین کاتولیک رومى هم به یک کلیسا (یا به عبارت دقیق تر، به مجموعه اى از کلیساهایى که کلیساى جهانى کاتولیک را تشکیل مى دهد)، اشاره دارد، هم به یک سنت. اگر کسى بدن مسیح را تمام مجموعه کلیساهاى مسیحى بداند، در این صورت کلیساى کاتولیک رُم، کلیسایى در درون کلیساى جهانى خواهد بود. و اگر کسى سنّت مسیحى را سنّتى تلقى کند که مجموعه کامل و متکثر سنّت هاى اعتقادى، عبادى، الاهیاتى، شرعى و معنوى را در بر مى گیرد، در آن صورت، سنّت کاتولیک رومى، سنّتى در درون سنّت واحد مسیحى خواهد بود; لکن از نظر آیین کاتولیک رومى، کلیسا و سنّتِ کاتولیک، براى دیگر کلیساها و سنّت هاى مسیحى، جنبه معیارى دارد، (همان طور که شوراىِ دوم واتیکان، در مرام نامه اعتقادى[۱۱] در باب کلیسا، شماره ۱۴، بیان کرده است).
آیین کاتولیک رومى به عنوان کلیسا، هم در سطح محلى حضور دارد و هم در سطح جهانى. اصطلاح «کلیساى محلى» (که اغلب «کلیساى خاص» خوانده مى شود) در قوانین شرعى کلیساى کاتولیک رومى ، اولا بر ناحیه اسقف نشین و ثانیاً بر ناحیه کشیش نشین اطلاق مى شود. اصطلاح «کلیساى محلى» در الاهیات کاتولیکى معناى وسیع ترى دارد تا در قوانین شرعى. این اصطلاح ممکن است بر ایالات (گروه هاى منطقه اى اسقف نشینى هاى یک کشور) و کلیساهاى ملّى (تمام اسقف نشین هاى یک کشور) و بر کشیش نشین ها و نیز اسقف نشین هاى مستقل اطلاق شود. اسقف نشین عبارت است از کلیسایى محلى و متشکل از یک اتحادیه یا مجمعى از کلیساهاى منطقه اى دیگرى که به کشیش نشین معروف اند. هر اسقف نشین را یک اسقف، و هر کشیش نشین را یک کشیش اداره مى کند. از طرف دیگر، کلیساى جهانى کاتولیک رومى متشکل از اتحادیه یا مجمعى از کلیساهاى کاتولیک محلى سراسر جهان است. بیش از یک و نیم میلیارد کاتولیک در سراسر جهان وجود دارد که قطعاً وسیع ترین جامعه مسیحى است. علاوه بر پیوندهاى مهم اعتقادى، عبادى، کلامى، شرعى و معنوى، آنچه این کلیساهاى متنوع و اعضاى مستقل را یکپارچه مى سازد، پیوندى است که هر یک از آنها با اسقف نشین رُم و اسقف آن، یعنى پاپ دارد.مشخصه آیین کاتولیک رومى، به عنوان یک سنّت، تأکیدهاى اعتقادى و الاهیاتى متعدد و متفاوت آن است. این تأکیدها، همان بینشِ اساساً ایجابىِ آیین کاتولیک درباره نظام خلقت است; زیرا هر چیزى از قدرت خداوند نشأت مى گیرد و متقوم به مشیت او است و دائماً با حضور فعال خداوند، متحول و متکامل مى گردد. توجه آیین کاتولیک به تاریخ از آن روست که خدا در تاریخ عمل مى کند و دائماً از طریق تاریخ تجلى مى یابد و توجه آن به عقلانیت از آن رو است که ایمان باید با عقل سازگار باشد و خود عقل، اعم از عقلِ افسار گسیخته یا عقل آزاد، عطیه خداوند است و تأکیدش بر وساطت از آن روست که خداوند، که علتِ نخستین و در عین حال کاملا روحانى است، تنها از طریق علل ثانویه و ابزارهاى مادى، مثل انسانیتِ عیسى مسیح، کلیسا، آیین هاى مقدس، پدیده هاى زمینى و انسان هاى دیگر، مى تواند بر ما تأثیر نهد; و بالاخره، موضع موافق آیین کاتولیک نسبت به بُعد جمعىِ رستگارى ونسبت به هرگونه ارتباط دینى با خداوند از آن روست که خداوند ما را اجتماعى آفریده، چرا که همه به طور جمعى هبوط کرده ایم و به مثابه جمع رستگارى یافته ایم و به صورت جمعى رهسپار جلال و عظمت ابدى خداوند هستیم.
واژه کاتولیک دقیقاً به معناى «جامع»[۱۲] است. بنابراین، آنچه درست نقطه ى مقابل آیین کاتولیک محسوب مى شود نه آیین پروتستان (که عناصر کاتولیکى فراوانى را در خود دارد)، بلکه فرقه گرایى است. فرقه گرایى، نهضتى درون مسیحیت است که معتقد است کلیسا جامعه اى از مؤمنان راستین و قلمروى از پرهیزکارى در درون و در برابر جهان گرفتارِ گناه است که درباره چنین جهانى داورى مى کند و آن را به استغفار فرامى خواند، اما هیچ گاه با آن وارد گفتوگو نمى شود، چه رسد به این که در باره موضوعات اجتماعى و سیاسىِ مشترک یا دغدغه هاى دینى همکارى کند; از نظر یک فرقه گرا گفتوگو و همکارى به معناى دعوت به سازشکارى است.
تقابل بین آیین کاتولیک و فرقه گرایى بیش از هرجاى دیگر در رویکرد خاص آنها به آنچه به مسئله اجتماعى موسوم است، نمود مى یابد. آموزه اجتماعى کاتولیک حضور و تأثیر گناه را در جهان تصدیق مى کند، اما تأکید مى ورزد که فیض خدا نیرومندتر است. آموزه اجتماعىِ کاتولیک بر آموزه هاى خلقت، مشیت الاهى،[۱۶] به واسطه روح القدس، پاى مى فشارد. از مسیحیان خواسته مى شود به واسطه روح القدس با خداوند در مسیح، مشارکت کنند تا تمام جهانِ سقوط کرده و جهانِ نجات یافته را به کمال ملکوت الهى، یعنى به ملکوت حقیقت و زندگى، ملکوت قدّوسیت و فیض و ملکوت عدالت، عشق و صلح» برسانند (شوراى دوم واتیکان، منشور کشیشى درباره کلیسا درجهان جدید، شماره ۳۹).
تاریخ
 
خاستگاه هاى آیین کاتولیک چیست؟ چه رویدادها و شخصیت هایى آن را شکل داده اند؟ در حال حاضر چه تحولاتى در آن در حال وقوع است؟پطرس و رسالت پطرسى
 
اگر کسى معتقد باشد که آیین کاتولیک رومى، فرقه اى درون مسیحیت نیست، بلکه سیماى اصلىِ آن محسوب مى شود، در گام نخست با این واقعیت مواجه مى شود که نخستین گروه پیروانِ مسیح در اورشلیم گرد هم آمدند، پس مسیحیان نخستین فلسطینى بودند نه رومى. در واقع، در آغاز نه چیزى به نام قلمرو اسقفى وجودداشت ونه تفوق رومى.
از طرف دیگر، اگر کسى اعتقاد داشته باشد که وصف رومى به جاى آنکه معرِّفِ واقعیت کاتولیک باشد، آن را مبهم مى سازد، در این صورت آیینِ کاتولیک با جمع شدن پیروان عیسى به گرد او و متعاقب آن با مأموریتِ پطرس، احتمالا پس از زنده شدنِ مسیح براى این که رهبر و مؤسس اصلى کلیسا باشد، آغاز مى شود. از این رو در جامعه مسیحى، این تفوق پطرس است که به آیین کاتولیک، هویتى متمایز مى بخشد، نه تفوق رومى.
پطرس در صدر فهرست دوازده حوارى قرار دارد (مرقس ۳: ۱۶ـ۱۹; متى ۱۰: ۱ـ۴; لوقا ۶: ۱۲ـ۱۶) و کراراً سخنگوى آنان است (مرقس ۸:۲۹; متى ۱۸:۲۱; لوقا ۱۲:۴۱; یوحنا ۶: ۶۷ـ۶۹). او اولین حوارى شاهدِ ظهور عیسى است (رساله اول به قرنتیان ۱۵:۵ ; لوقا ۲۴:۳۴) و در جامعه اولیه اورشلیم چهره اى برجسته و نیز براى بسیارى از کلیساهاى دیگر شناخته شده است (اعمال رسولان ۱: ۱۵ـ۲۶; ۲: ۱۴ـ۴۰; ۳: ۱ـ۲۶; ۴:۸، ۵: ۱ـ۱۱; ۵:۲۹، ۸: ۱۸ـ۲۵; ۹: ۳۲ـ۴۳; ۱۰:۵، ۱۲:۱۷; اول پطرس ۲: ۱۱، ۵:۱۳). چیزى ازفعالیت هاى پطرس پس ازشوراى اورشلیم نمى دانیم، اماتوافق روزافزونى وجود دارد براین که وى به رُم رفت و در آنجا به شهادت رسید. امروزه هیچ شاهد اطمینان بخشى وجود ندارد که او واقعاً به عنوان اسقف، به کلیساى رُم خدمت کرده باشد.
از نظر سنت کاتولیک، متون کلاسیکِ ناظر به تفوق عبارتند از: متى ۱۶: ۱۳ـ۱۹، لوقا ۲۲: ۳۱ـ۳۲ و یوحنا ۲۱: ۱۵ـ۱۹. این مطلب که قضیه نامگذارى پطرس به صخره[۱۷] از سوى عیسى، به سبک و سیاق هاى مختلفى در این سه انجیل مطرح مى شود، پرسشى را درباره زمان اصلى وقوع این رخداد برمى انگیزد. آیا این واقعه پیش از رستاخیز مسیح به وقوع پیوست یا رویدادى است بعد از رستاخیز، که در گزارش هاى مربوط به رسالت زمینىِ عیسى گنجانده شده است؟ در هر حال، اعطاى قدرت کلیدها به روشنى حاکى از درجه اى از مرجعیت است، و کلیدها در کاربردى نمادین به معناى ابزارهایى براى گشودن و بستن درهاى ملکوت الاهى است. از طرف دیگر، اقتدار و مرجعیت خاص پطرس نسبت به دیگران به روشنى بیان نشده، و در واقع پطرس دراعمال رسولان به عنوان طرف مشورت دیگر رسولان وحتى فرستاده آنها به شمار آمده است (۸:۱۴). او ویوحنا تقریباً باهم عمل مى کنند (۳:۱ـ ۱۱; ۴:۱ـ۲۲; ۸:۱۴).
اما به نظر مى رسد مجموعه اى از تشبیهاتِ مربوط به پطرس و تبلیغ دینى او وجود دارد که او را در میان حواریان برجسته مى سازد و برترى او و اخلافش را در سرتاسر تاریخ اولیه کلیسا روشن مى کند. پطرس به عنوان ماهى گیر (لوقا ۵: ۱۰; یوحنا ۲۱: ۱ـ۱۴)، چوپانِ گوسفندانِ مسیح (یوحنا ۲۱: ۱۵ـ۱۷)، پیرى که دیگر پیران را مخاطب قرار مى دهد (اول پطرس ۵: ۱)، منادى ایمان به عیسى پسر خداوند (متى ۱۶: ۱۶ـ۱۷)، دریافت کننده نوعى وحى خاص (اعمال رسولان ۱: ۹ـ۱۶)، کسى که مى تواند سوءفهم هاى اعتقادى دیگران را تصحیح کند (دوم پطرس ۳: ۱۵ـ۱۶) و به عنوان صخره اى که کلیسا را باید بر آن بنا نهاد (متى ۱۶:۱۸)، وصف شده است.
بنابراین پرسشى را که بنا به تحقیقات اخیر باید در باره عهد جدید مطرح کرد، این است که آیا گسترش بعدى، یعنى ما بعد انجیلىِ مقام پطرس و جانشینانش با روح پیام عهد جدید سازگار است یا نه. پاسخ کلیساى کاتولیک به این پرسش «مثبت» است; اما برخى از دیگر کلیساهاى مسیحى مى گویند «شاید».
القاب انجیلى مربوط به پطرس در حیات کلیساى اولیه ادامه یافت و با تشبیهات فزون ترى تکمیل شد: واعظِ مبلّغ، حکیمِ بزرگ، نابودکننده بدعت گذاران، دریافت کننده شریعت نو، کلیددار خزائن ملکوت، سُکاندار کشتىِ کلیسا و کسى که در تعلیم و شهادت با پولس همراه و همگام بود. کلیسا در نیمه دوّم قرن دوّم، خود را با فرهنگ دنیاى یونانى ـ رومى به ویژه طرح هاى سازمانى و اجرایى موجود در حوزه هاى فعالیت تبلیغى آن تطبیق داد. بنابراین، کلیسا شبکه سازمانى امپراطورى روم را اقتباس کرد: نواحى، اسقف نشین ها و ایالت ها همچنان مرکز خود را همان مرکز امپراتورى روم، یعنى رُم قرار داد. علاوه بر این، نقل شده است که پطرس کلیساى رم را بنا نهاد و او و پولس در آنجا به شهادت رسید، و به خاک سپرده شدند.
مدافعان بهکیشى، در تقابل با مذهب گنوسى، به ایمان اسقف نشین ها یا کلیساهاى محلى اى که رسولان بنا نهادند و بهویژه به ایمان کلیساى رُم که آشکارا به پطرس و پولس پیوند خورده بود، تمسک مى جستند. کلیساى رُم در طول پنج قرن اول، تدریجاً درمیان همه کلیساها شأنى برتریافت. این که ماجرا درحیات کلیساهاى دوردست نیز رخ داد، به موضعى مشخص در مناقشات الاهیاتى تبدیل شد، دیگر اسقف ها در مسائل اعتقادى و اخلاقى این موضع و موقعیت را در نظر مى گرفتند، و نمایندگانى به شوراهاى دوردست مى فرستادند. سرانجام، اسقف نشین رُم به عنوان نوعى دادگاه نهایىِ فرجام خواهى و نیز کانون وحدت جامعه جهانى کلیساها شناخته شد. در دوره پاپىِ لئوى اول (۴۴۰ـ ۴۶۱) که مدعى تداوم سخن گفتن پطرس با کل کلیسا از طریق اسقف رم بود، همبستگى میان پطرس و اسقف رُم کاملا آشکار شد.کنستانتین و دوره کنستانتینىِ آیین کاتولیک
 
یکى از رویدادهاى بزرگ دوره اول، تغییرِ کیش کنستانتین اول، امپراتور روم (۳۰۶ ـ ۳۳۷م) در سال ۳۱۲ میلادى بود. کنستانتین از آن پس، مبارزه سختى برضد آداب و رسوم مشرکان به راه انداخت و پول و آثار گران بهایى را به کلیسا پیشکش کرد. قانون رومى با هدف انعکاس وفادارانه ترِ ارزش هاى مسیحى، جرح و تعدیل شد و روحانیت به جایگاه ممتازى دست یافت. برخى معتقدند که تغییر کیش کنستانتین، فرصت هایى استثنایى مناسبى در اختیار کلیسا قرار داد تا انجیل را به همه ملت ها عرضه کند و به حیات اعتقادى و عبادى کلیسا نظم لازم را ببخشد، همچنین این امکان را براى کلیسا فراهم ساخت تا نسبت به فرهنگ مشرکان، کمتر حالت پرهیز داشته باشد و از آن چیزهایى بیاموزد و خود را با آن غنى سازد. اما برخى دیگر بر این باورند که این جریان، نقطه عطف خطرناکى در تاریخ کلیسا بوده است. براى اولین بار، کلیسا از جایگاه مناسبى در جامعه برخوردار شد و از آن پس دیگر، تعهد مسیحى به محک شکنجه، چه رسد به محک مرگ، آزموده نمى شد و جامعه مسیحیان در آستانه محوشدن در ارزش هاى سکولار و ضد مسیحىِ دولت و جامعه، که اینک کلیسا را پذیرفته بود، قرار گرفت. در واقع، واژه اى اهانت آمیزتر از «کنستانتینى»، که مسیحیان فرقه گرا، مسیحیان کاتولیک را به آن مى خوانند، وجود ندارد.
پی نوشت : 
 
[۱] مشخصات کتاب شناختىِ این اثر از این قرار است:
McBrien, Richard P., Roman Catholicism, in The Encyclopedia of Religion ed. by Mircea Eliade, Vol.12, PP. 429-445.
[۲]. Uniate Catholics
[۳]. Melchite Catholics
[۴]. Maronites
[۵], Ruthenians
[۶]. Copts
[۷]. Malabars
[۸]. Primatial autority
[۹]. Presbyterianism
[۱۰]. Methodism
[۱۱]. Dogmatic Constitution
[۱۲]. Universal
[۱۳]. Providence
[۱۴]. Incarnation
[۱۵]. Redemption
[۱۶]. Sanctificatio
رهبانیّت [۱۸]
 اما اولین اعتراض به مکتب کنستانتین را نه فرقه گراها، بلکه راهبان کاتولیک مطرح ساختند. نهضت رهبانىِ جدید تقریباً تأثیر مستقیمى بر کلیسا داشت; اسقف ها از میان کسانى که تا حدى تعلیمِ رهبانیت دیده بودند انتخاب مى شدند. براى مثال، عموماً آتاناسیوس (متوفاى ۳۷۳م) را، که یکى از شاگردان آنتونى مصرى (متوفاى ۳۵۵م) بود، بنیانگذار رهبانیت مى دانند. یکى از مورخان با دلیل ثابت کرده است که انگیره تبلیغى قوى، گسترش قابل توجه نظارت کشیشى، تلاش براى مسیحى کردن دولت روم، و بالاتر از همه، کار الاهیاتى شوراهاى بزرگ قرن چهارم و پنجم بدون رهبانیت تحقق نمى پذیرفت. از طرف دیگر، وقتى راهبان به مقام اسقفى منصوب مى شدند، بدین سمت گرایش داشتند که از آداب و رسوم رهبانى خود، به ویژه تجرّد و اندوخته اى مشخص از تجارب عادى انسانى را همراه خود بیاوردند. در نتیجه، تمایزى بین رهبران مذهبى و عموم مؤمنان به وجود آمد. این تمایز نه تنها بر اِعمال قدرت و صلاحیت قضایى، بلکه بر نوعى تنوع در جنبه هاى معنوى استوار بود.
رهبانیت که از شرق به غرب وارد شد، در میانه قرن ششم با تأسیس صومعه مونته کسینو[۲۰] (متوفاى ۵۴۷م) به اوج خود رسید. راهبان در بین قرون پنجم و هفتم، مستقیماً دست اندرکار زیاد کردن مبلّغان کلیسا در ایرلند، اسکاتلند، گال و انگلستان شدند. این اقدامِ تبلیغى چنان موفقیت آمیز بود که مبلّغان انگلیسى در قرن هشتم، نقش بارزى در مسیحى کردن بیشتر بخش هاى غیر مسیحى اروپا داشتند.
رهبانیتِ غربى، به رغم اهداف مورد نظر خود در باب کار و عبادت، در طى قرون وسطا به عنوان حامل اصلى تمدن غرب عمل کرد. هیچ نهضت یا نهاد دیگرى واجد چنین تأثیر اجتماعى یا فکرى اى نبود. راهبان با بازگشتِ نوعى ثبات سیاسى به اروپا در اواسط قرن یازدهم، بر آن شدند تا امور دنیوى و کلیسایى را کنار نهاده، به صومعه هاى خود بازگردند، و در نتیجه رهبانیت حیاتى مجدد یافت. تأسیس فرقه هاى فرانسیسکن ها،[۲۴] و نیز نوشته هاى غنىِ کلامى و معنوى اى که از این فرقه ها به وسیله توماس آکویناس (متوفاى ۱۳۴۷م) و بونا ونتورا (متوفاى ۱۲۷۴م) پدید آمد، از جمله پیامدهاى مهم این تجدید حیات بود.مناقشات عقیدتى
 
در کانون ایمانِ کاتولیک، و نیز در کانون هر تعبیرى بهکیشانه از ایمان مسیحى، عیسى مسیح قرار دارد. در قرون چهارم و پنجم، مناقشات عقیدتىِ راجع به ارتباط بین خداى واحد، یعنى خالق اشیاء، و عیسى مسیح به عنوان پسر خدا و منجى نوع بشر، و در مرحله بعد، رابطه روح القدس با آن دو، مشغله ذهنىِ همگان بود. شوراى نیقیه (۳۲۵م) با مشرب آریوسى[۲۸] (این نظر که طبیعت انسانى مسیح تماماً به وسیله جنبه الوهیت دگرگون شده است مخالفت کردند). مسیح در آنِ واحد، خدا و انسان است. بنا به تعریف شوراى کالسدون جنبه الوهیت و جنبه بشریت در یک شخص «بدون امتزاج یا تغییر و بدون تقسیم یا تجزیه»، متحدند. این تأکید بر توازنِ الاهیاتى و عقیدتى مشخصه همیشگىِ سنت کاتولیک بوده است.
همین توازن در مجادلات عمده غربیان در باب طبیعت و فیض حفظ شد. طرفداران پلاگیوس[۳۱](متوفاى ۱۶۸۹) تصوّف را که در تعارض با دیدگاه پلاگیوس بود، محکوم کرد. کوشش اخلاقى براى زندگى روحانى ضرورى است، گرچه قوام و دوام چنین کوششى به فیض است. همچنان که مَدرسیان گفته اند، فیض نیز به نوبه خود مبتنى بر طبیعت است.ساختار و قانون
 
در آغاز قرن پنجم، قبایل ژرمن مهاجرتشان را از طریق اروپا بدون هیچ گونه نظارت مؤثرى آغاز کردند. این حرکت را تا حدى به غلط، تهاجم بربرها نامیده اند. این جریان حدود ششصد سال طول کشید و خصلت نهادىِ آیین کاتولیک را از یک دین عمدتاً یونانى ـ رومى به یک دین دامنه دارترِ اروپایى تغییر داد. ویژگىِ شدیداً نظامى گرایانه و ارباب رعیتىِ فرهنگ ژرمنى بر ساختار دینى، روحانى و سازمانىِ کاتولیک تأثیر نهاد. مسیح را به عنوان قدرتمندترین پادشاه تصویرکردند وعبادتگاه را دژ خداوند معرفى کردند وکشیشان را سربازان مسیح محسوب مى کردند و ابراز ایمان را سوگند وفادارى نسبت به نوعى اربابِ فئودال تلقى کردند و مقام کلیسا بیشتر سیاسى بود تا مذهبى. سرانجام مشاجره اى درباب انتصاب این گونه مقامات وصاحب منصبان به وجود آمد; آیا آنها باید منصوب کلیسا باشند یا منصوب دولت؟ این مسئله به نزاعِ به موسوم به مراسم انتصاب منجر شد که با رهبرى گریگورى هفتم (متوفاى ۱۰۸۵م) به نفع کلیسا پایان یافت.
زمانى که امپراتور ناحیه شرقى، در آغاز قرن هشتم، نتوانست دستگاه پاپ را در مبارزه برضد لُمباردها[۳۶](۱۱۹۸ـ۱۲۱۶م) بازهم به طور روزافزون افزایش یافت. اینوسنت از این آموزه گریگورى که پاپ داراى اقتدار ونظارت عالى و حتى مطلق بر کل کلیسا است، کاملا بهره گرفت.
سنت قانونى و رسمى براى تقویت شبکه جدید اقتدار و مرجعیت پاپ تدوین شد. کلیسا در الاهیات، زندگى اخلاقى و اجراى شعائر و آیین هاى مقدس خود، خصوصاً ازدواج، که پیشتر یک قرارداد محسوب مى شد تا پیمانى مبتنى بر عشق متقابل، به نحو فزاینده اى شریعت مدار شد. در اواسط قرن سیزدهم، مفهوم کلاسیکِ پاپى ـ سلسله مراتبىِ کلیسا به خوبى نهادینه شده بود. پاپ هاى برگزیده جدید، شبیه امپراتورها تاج گذارى مى کردند. این مراسم تا قرن ها انجام مى گرفت تا این که به صورت غیرمنتظره اى ژان پل اول (متوفاى ۱۹۷۸) آن را پایان داد. تأکید بر جنبه هاى حقوقى کلیسا تا زمان شوراى دوم واتیکان (۱۹۶۲ـ۱۹۶۵) همچنان رونق داشت. این شورا اعلام کرد که کلیسا قبل از آن که نهادى سلسله مراتبى باشد، در وهله نخست و به طور شاخص، قوم خداوند[۳۷] و یک راز (یعنى واقعیتى آکنده از حضور مستور خداوند) است. در حقیقت باید این اصل را خوب به خاطر داشت تا مبادا این نظرگاه تاریخى صرفاً ازبالا به پایین مورد بازخوانى قرارگیرد.حکایت کلیساى کاتولیک پیوسته حکایت مردم کاتولیک باقى مى ماند.انشعاب در کلیسا
 

پیوند تاریخى بین کلیساى رُم و کلیساى قسطنطنیه به وسیله رشته اى از شگردهاى سیاسى و دیپلماتیک ناگوار و پیچیده از هم گسیخت. نمایندگان پاپ در سال ۱۰۵۴م سراسقف قسطنطنیه، مایکل کرولاریوس[۳۸] (متوفاى ۱۰۵۸م) را تکفیر کردند; اما این جنگِ صلیبى چهارم (۱۲۰۲ ـ ۱۲۰۴م) و غارت قسطنطنیه به دست شوالیه هاى غربى بود که ضربه مهلک را بر وحدت شرق و غرب وارد ساخت.
در آغاز قرن چهاردهم رویدادهاى دیگرى گسست بیشترى را موجب شده این گسست در نهضت اصلاح دینى پروتستان در قرن شانزدهم به اوج خود رسید. نخستین حادثه رویارویىِ بُنیفیس هشتم[۴۲](۱۳۰۲م) که مورد اخیر، دین سالارترین آموزه اى است که تا کنون تدوین شده است. لکن بنیفیس به دست فیلیپ دستگیر شد و در زندان درگذشت.
دومین حادثه سوء استفاده هاى مالى فراوانى بود که در هنگام «اسارت بابلىِ»[۴۶] در یازدهم نوامبر ۱۴۱۷ انتخاب گردید.
البته نهضت اصلاح دینى، علل قریبه اى داشت که عبارتند از: فسادِ منصب پاپى در دوره رنسانس در قرن پانزدهم; جدایىِ دیندارى از الاهیات و جدایى الاهیات از ریشه هاى انجیلى و مکتوبات آبایى; تأثیرات تضعیف کننده شکاف در کلیساى غربى; پیدایش دولت ملى; ارتباط بسیار نزدیک بین آیین کاتولیک غربى و تمدن غربى; بینش، تجارب و شخصیت هایى مثل لوتر (متوفاى ۱۵۴۶) تسوینگلى (متوفاى ۱۵۳۱) و کالون (متوفاى ۱۵۶۴).
خود نهضت اصلاح دینى اَشکال مختلفى به خود گرفت: طیف راست این نهضت (آیین لوترى و آیین انگلیکان) آموزه هاى اساسى کاتولیک را حفظ کرد، اما برخى از اَشکال شرعى و ساختارى را تغییر داد. طیف چپ نهضت اصلاح دینى (آیین تسوینگلى و جنبش آناباپتیست) بخش زیادى از آموزه هاى کاتولیک و زندگىِ مبتنى بر شعایر دینى را رد کرد. امّا بخش میانه رو آموزه ها و تکالیف کاتولیک را جرح و تعدیل کرد، امّا هرچند بخش اعظم آیین کاتولیک را حفظ نمود.شوراى ترنت و آیین کاتولیک پس از ترنت
 
واکنش کلیساى کاتولیک با تأخیر، اما شدید و قاطع بود. این واکنش که به ضد نهضت اصلاح دینى معروف است، در شوراى ترنت (۱۵۴۵ـ۱۵۶۳) آغاز شد و مخصوصاً تحت رهبرى ژان پل دوم (۱۵۳۴ـ۱۵۴۶) به پیش رفت. این شورا که شاید مهمترین عامل شکل گیرى آیین کاتولیک از زمان جنبش اصلاح دینى تا شوراى دوم واتیکان، یعنى دوره اى در حدود چهار قرن بود، آموزه هاى کاتولیک را که مربوط به طبیعت و فیض بیان کرد و در خصوص آموزه رستگارى بین آیین پلاگیوسى، که بر کوشش انسان تأکید مىورزید و آیین پروتستان که بر ابتکار عملِ خداوند تأکید داشت، راهى بینابین را برگزید. شورا شعایر هفت گانه را نیز تعریف کرد و فهرست کتاب هاى ضاله را تهیه نمود و حوزه هاى علوم دینى را براى آموزش و شکل گیرى کشیشان آینده تأسیس کرد. انجمن عیسى مسیح (یسوعیان) در قلب جریان ضد اصلاح دینى کاتولیک بود. این انجمن، تنها و قوى ترین نیرویى بود که به کلیسا کمک کرد تا دوباره ابتکار از دست رفته خود را در زمینه هاى تبلیغى، تعلیمى و کشیشى به دست آورد.
کلیساى کاتولیک پس از ترنت در حد وسیعى بر آموزه ها، عبادت ها و نهادهایى که به شدت مورد حمله پروتستان ها بود، تأکید کرد که از جمله آنها تکریم قدیسان، پارسایى مریم، نیایش عشاى ربانى، حجیت سلسله مراتبى، و نقش اساسى کشیشان درزندگى آیینى کلیسا بود. مؤلفه هاى مهم دیگر کمتر مورد تأکید بودند; شاید به این دلیل که آنها را بخشى ازبرنامه شاخه پروتستان تلقى مى کردند: محوربودن مسیح درالاهیات و معنویت، سرشت جمعى عشاى ربانى، و مسئولیت مردم عادى در حیات و رسالت کلیسا.
با ظهور جنبش اصلاح دینى، فعالیت تبلیغىِ کلیساى کاتولیک رم در کشورهایى که کلیساهاى پروتستان در آن گسترش یافته بود، رو به کاهش نهاد; با این حال، آیین کاتولیک توسط اسپانیا و پرتغال که بر دریاها سلطه داشتند، به همه جا انتقال داده شد و درآمدهاى جدیدى براى جبران خسارت ها در اروپا منظور گردید. دومینیکن ها، فرانسیسکن ها و یسوعیانِ نوبنیاد، آیین کلیساى کاتولیک رم را به هند، چین، ژاپن، آفریقا، و آمریکا به ارمغان بردند. شوراى تبلیغ دین در سال ۱۶۲۲ دایر شد تا بر این اقدامات جدید تبلیغى نظارت کند.
با آغاز قرن هفدهم، کلیساى کاتولیک رم باز با مشکل دیگرى از درون روبه رو شد و آن یانسنیزم[۴۸] ]جنبش طرفدار استقلال کلیساى فرانسه[ به عنوان جنبشى اساساً ملى گرایانه (و نه الاهیاتى) ظهور کرد; نهضتى که تأکید مى کرد که یک شوراى عمومى (و نه پاپ) داراى مرجعیت عالى در کلیسا است. در نتیجه، همچنان که در بحث شوراى عمومى بیان شد، همه فتاواى پاپ منوط به موافقت کل کلیسا است. شوراى اول واتیکان (۱۸۶۹ـ۱۸۷۰) آیین گالیکانیزم را محکوم کرد. این شورا اعلام کرد که تعالیم خطاناپذیر پاپ غیرقابل تغییر هستند، یعنى منوط به رضایت و توافق هیچ هیئت یا مقام کلیسایى بالاترى نیست.نهضت روشنگرى
 
نمى توان به آسانى تأثیر نهضت روشنگرى را بر آیین کاتولیک جدید دست کم گرفت، گرچه تأثیر این نهضت بر آیین پروتستان سریع تر و عمیق تر بود. نهضتِ روشنگرى که خصوصیت بارز آن اعتماد بیش از حدّ بر قدرت عقل، نگرش خوش بینانه به سرشت انسان و تکریمِ تقریباً بیش از حدِ آزادى و اختیار بود، به همان اندازه در برابر امور فوق طبیعى، مفهوم وحى و هر نوع حجیت، به استثناى حجیت خود عقل، موضعى خصمانه در پیش گرفت. نهضت روشنگرى عمدتاً در ایالت هاى کاتولیک آلمان، آیین کاتولیک را تحت تأثیر قرار داد; کشورى که این نهضت در آن موجب پدپدآمدن پیشرفت هایى در شیوه هاى تاریخى و تفسیرى، اصلاحاتى در آموزشِ روحانیون، مبارزه برضد خرافه پرستى، اصلاح تعالیم دینى و مراسم نیایش کلیسایى، و تشویق آموزش عمومى شد. با این حال، بخش اعظم الاهیات کاتولیک، پیش از شوراى دوم واتیکان دور از دسترس نهضت روشنگرى باقى ماند.انقلاب فرانسه
 
اگر نهضت روشنگرى نشانه پایان الاهیاتِ غیر تاریخى و کلاسیکِ کاتولیک است، انقلاب فرانسه (۱۷۸۹) نیز نشانه پایان قطعىِ آیین کاتولیکِ قرون وسطا است. جامعه طبقاتى و ارباب رعیتى که بخشى از آیین کاتولیکِ قرون وسطا بوده است، از بین رفت. اما انقلاب فرانسه تأثیرات دیگرى نیز داشت. این تأثیرات آنقدر شدید بود که در میان برخى روشنفکران اروپایى، که با شور و حرارت تازه اى به اصول بنیادین آیین کاتولیک روى آورده بودند، واکنش متقابلى را برانگیخت (نگاه کنید به «مکتب رومانتیسم» که ذیلا مى آید). این انقلاب، جنبش گالیکانیزم را نیز با از میان برداشتن نظام روحانیت که گالیکانیزم بر آن مبتنى بود، نابود کرد و روحانیون مجبور شدند چشم امید به حمایت و هدایت رُم و پاپ بدوزند. بالاخره انقلاب فرانسه به کلیساى کاتولیک «فیض فقر» اعطا کرد. کلیساى کاتولیک چندان چیزى براى از دست دادن نداشت و بنابراین یک بار دیگر آزادانه بر آن شد تا رسالتى را پى گیرى کند که اساساً بر آن بنیان شده بود.
مکتب رُمانتیسیزم
 
انقلاب فرانسه در فرانسه و آلمان، پدیده متضادى را به نام رمانتیسیزم بهوجود آورد که از آیین کاتولیک به عنوان سرچشمه هنر و حافظ میهن دوستى تمجید مى کرد. درنتیجه، هزاران نفرى که از کلیساى کاتولیک بیزار شده بودند، مجدداً بازگشتند. در این زمان، الاهیات به دست شخصیت برجسته کاردینال جان هنرى نیومن[۵۴] اثر پیوس (۱۸۶۴) نبوده است. وى در آنجا اعلام مى کند که پاپ را «نمى توان و نباید با امورى نظیر پیشرفت، لیبرالیسم و تمدّن جدید دمساز و سازگار کرد.»
گرچه پیوس نهم به نحو موفقیت آمیزى شوراى اول واتیکان را تشویق کرد تا برترى و معصومیت پاپ را بیان کند، بااین حال، وى ایالت هاى پاپى (سپتامبر۱۸۷۰) وهمگام با آنها بقیه قدرت سیاسى خود را از دست داد. تا زمان پیمان لاتران[۵۵] در سال ۱۹۲۹ (که در سال ۱۹۸۳ دوباره مورد بحث قرار گرفت)، حقوق عرفىِ پاپ نسبت به قلمرو واتیکان به رسمیت شناخته نشد.تعالیم اجتماعى کاتولیک
 
قرن نوزدهم شاهد گسترش سریع روند صنعتى شدن، و همگام با آن انبوهى از مشکلات اجتماعى جدید، به خصوص وضع رو به وخامت کارگران بود. مارکسیسم به صحنه آمد. کارگران دریافتند که نه تنها از ثمرات کارشان، بلکه حقیقتاً از میراث کاتولیک بیگانه اند. کلیساى کاتولیک، هر چند با تأخیر، در سال ۱۸۹۱ نسبت به منشور عام Rerum Novarumلئوى سیزدهم واکنش نشان داد و در آنجا از حقوق کارگران براى تشکیل اتحادیه و برخوردارى از شرایط انسانى کار و دستمزد عادلانه دفاع کرد.
تعالیم اجتماعى کاتولیک به ترتیب زیر بیشتر اصلاح شدند: پیوس یازدهم (م ۱۹۳۹) در منشور خود به نام Quadragesimo anno (1931); پیوس دوازدهم در پیام هاى مختلف کریسمس عید پاک و عید پنجاهه; ژان بیست و سوم (م ۱۹۶۳) در Mater et Magistra(1961) و Pacem in Terris (1963); شوراى واتیکان دوم با صدور اساسنامه کشیشى در باب کلیسا در جهان جدید، به نام Gaudium et Spes(1965); پل ششم (م ۱۹۷۸) در Populorum Progressio(1967) و Octagesima Adveniens (1971); سومین شوراى بین المللى اسقف ها با صدور Iustitia in mundo (1971); ژان پل دوم با Redemptor hominis (1979) و Laborem exercens (1981). ارکان دوگانه آموزه اجتماعى کاتولیک، که در این اسناد به روشنى بیان شده است، عبارتند از منزلت والاى هر فرد انسانى و دیگر مسئولیت هایى که همه اشخاص، گروه ها و ملت ها در قبال سعادت همگانى دارند.
پی نوشت ها :
 
[۱۸]. Monasticism
[۱۹]. Monte Cassino
[۲۰]. Benedict of Nursia
[۲۱]. Franciscans
[۲۲]. Dominicans
[۲۳]. Cistercians
[۲۴]. Jesuits
[۲۵]. Arianism
[۲۶]. Apolinarinism
[۲۷]. Council of Ephesus
[۲۸]. Monophysitism
[۲۹]. Pelagianism
[۳۰]. Caelestis Pastor
[۳۱]. Innocent XI
[۳۲]. Lombards
[۳۳]. Edict of Milan
[۳۴]. Carolingian Empire
[۳۵]. Simony
[۳۶]. Innocen III
[۳۷]. People of God
[۳۸]. Michael Cerularios
[۳۹]. Boniface VIII
[۴۰]. Philip the Fair(پادشاه چهارم فرانسه)
[۴۱]. Clericis Laicos
[۴۲]. Unam Sanctam
[۴۳]. Babylonian Captivity
[۴۴]. Marsilius of Padua
[۴۵]. Council of Constance
[۴۶]. Saint Martin’s day
[۴۷]. Jansenism
[۴۸]. Gallicanism
[۴۹]. Cardinal John Henry Newman
[۵۰]. Integralism
[۵۱]. Ultramontanism
[۵۲]. Gregory XVI
[۵۳]. Pius IX
[۵۴]. Syllabus of Errorsمدرنیسم
 کلیساى کاتولیک همان گونه که نمى توانست تحولات اجتماعى، اقتصادى و سیاسى متنوع را در آغاز قرن نوزدهم نادیده بگیرد، نمى توانست از تحولات فکرى مشابه نیز چشم پوشى کند. همچنان که این تحولات به تدریج بر دانشوران کاتولیک تأثیر گذاشتند، پدیده کلیسایى جدیدى موسوم به مدرنیسم، ظهور کرد. مدرنیسم نه یک جنبش واحد، بلکه مجموعه اى از جنبش ها بود. این پدیده شکل هاى متعدد و متفاوتى به خود گرفت; برخى بهکیشانه، برخى دیگر غیربهکیشانه بودند، اما به ندرت بین آنها فرق و تمایز قایل مى شدند و اصطلاح مدرنیست معمولا در مباحثات اوایل قرن بیستم به صورت واژه اى تحقیرآمیز به کار گرفته مى شد.
مدرنیست ها کسانى بودند که از پذیرش دیدگاه هاى احتیاط آمیز و محافظه کارانه در باب همه موضوعاتِ قابل بحث در عرصه عقیده و الاهیات اجتناب مى کردند. پیوس دهم (م ۱۹۰۷) از طریق حکم دیوان مقدس[۵۸] یاد کنند.
اما برخى از این دیدگاه ها، که زمانى به عنوان دیدگاه هاى مدرن تقبیح مى شد، بعدها در آموزه هاى شوراى دوم واتیکان، حتى در برخى از فتاواى دستگاه پاپ، به عنوان مثال، احکام مربوط به صدق تاریخى متون مقدس و بسط اصول اعتقادى انعکاس یافت. تجدّدگراها اظهار داشته بودند که امور اعتقادى و نیز حقایق مندرج در کتاب مقدس امورى مطلق و تغییرناپذیر نیستند، بلکه متأثر از شرایط و اوضاع و احوال تاریخى اند. تعلیمات رسمى کاتولیک در ابتدا این دیدگاه را محکوم کرد، اما رفته رفته خود را با آن هماهنگ ساخت; به ویژه در مجمع آموزه راز کلیسایى ایمان[۶۰] و در قالب عبارات و الفاظى که حاکى از چنین مفاهیمى اند، بیان کرد.»میان دو جنگ جهانى (۱۹۱۸ـ ۱۹۳۹)
 

دوره پیش از شوراى دوم واتیکان، خالى از جنبش هاى پیش رو نبود (در غیر این صورت خود شوراى واتیکان غیر قابل توجیه مى بود). نهضت نیایش کلیسایى با تأکید بر ماهیت عبادت و با تأکید بر این اصل تومایى[۶۲] راه را براى واتیکان دوم هموار کردند. در این میان نهضت تبلیغ که نوعى تجدید حیات اساسى را در قرن نوزدهم تجربه کرده بود، با نوکیشانى بالغ بر هشت میلیون نفر، به طور فزاینده اى از سیطره نارواى اروپا و استعمار آزاد شد. پیوس یازدهم و دوازدهم هر دو بر اهمیت شکل گیرى روحانیون بومى و نظام بومىِ روحانیت در محلّ تبلیغ تأکید مى کردند.
پاپ ژان بیست و سوم و شوراى دوم واتیکان
 
هیچ شخص یا حادثه اى همچون ژان بیست و سوم و شوراى دوم واتیکان، که او تشکیل داد، بر آیین کاتولیک امروزى تأثیر عمیق نداشته است. ژان در سال ۱۹۵۸ به مقام پاپى انتخاب شد و همان زمان تأکید کرد که وظیفه او «همان وظیفه معمولى شبان» است و بر آن است تا در خدمت مذهبى خود از الگوى یوسف در داستان عهد عتیق پیروى کند; یوسفى که برادرانش او را به بردگى فروخته بودند، اما او با این سخن مهربانانه و حاکى از بخشش: «من یوسف هستم، برادر شما»، با آنان برخورد کرد. وقتى پاپ جدید با تشریفاتى، اموال کلیساى جامع لاتران[۶۳] در رم را در اختیار گرفت، به شوراى کلیسا، شامل کاردینال ها، اسقف هاى اعظم، اسقف ها و مقاماتِ مختلف کلیسایى، یادآورى کرد که او شاهزاده اى نیست که نشان هاى ظاهرىِ قدرت، او را در میان گرفته باشد، بلکه «یک کشیش، یک پدر و یک شبان» است. او از بیمارانِ بیمارستان هاى رُم و سالخوردگان خانه هاى سالمندان و محکومان در زندان عیادت مى کرد.
ژان بیست و سوم در ابتدا در ۲۵ ژوئن ۱۹۵۹ خبر از تشکیل شورا داد و به طور رسمى آن را در ۲۵ دسامبر ۱۹۶۱ تشکیل داد. وى در سخنرانى خود در مراسم افتتاح رسمى شورا، در ۱۱ اکتبر ۱۹۶۲، مجدداً آرزوى بنیادین خویش را آشکار کرد. او به صراحت از برخى از نزدیک ترین مشاورانش شکوه کرد; کسانى که «گرچه واجد شور و شوق اند، از حس تشخیص و ارزیابى چندانى برخوردار نیستند. آنان در این روزگارِ نو نمى توانند چیزى جز کلى بافى و بیچارگى را ببینند». وى آنها را «پیامبران غم نامید که پیوسته بدبختى را پیش بینى مى کنند، گویى که پایان جهان نزدیک است.» او برعکس معتقد بود که «مشیت الاهى ما را به نظم نوینى از روابط انسانى هدایت مى کند.» او از شورا نخواست که آموزه ها را حفظ کنند. «گوهر تعالیم قدیم … یک چیز است و شیوه ارائه تعالیم قدیم چیز دیگرى» دیگر زمان منفى گرایى به سر رسیده است. مؤثرترین راه مبارزه کلیسا با خطا، «اثباتِ اعتبار آموزه هاى خود و نه محکوم سازى ها» است. بنابراین هدف شورا ارتقاى «تفاهم، صلح عادلانه و وحدتِ برادرانه همگان» خواهد بود.
ژان بیست و سوم در میانه دونشست اول از دنیا رفت، اما جانشین او پل ششم برنامه هاى او را تا تحقق کامل دنبال کرد:
۱. واتیکان دوم تعلیم دادکه کلیسا، قوم خدا یعنى جامعه پیروان مؤمن است. روحانیت بخشى از قوم خداوند است نه منفک از آن. مرجعیت براى خدمت کردن است نه استیلا. کشیشان صرفاً نمایندگان پاپ،ومردم عادى نیزصرفاً ابزارى براى کشیشان خود نیستند.
۲. کلیسا باید نشانه هاى زمان را دریابد و آنها را در پرتو نور انجیل تفسیر کند. کلیسا، بخشى از جهان است و وظیفه اش خدمت کردن به کل خانواده بشرى براى انسانى تر شدن تاریخ نسل بشر است.
۳. وحدت مسیحیان نیازمند نوسازى و اصلاح است. هر دو طرف در خصوص دسته بندى هاى مربوط به نهضت اصلاح دینى مقصرند; و لذا هر دو طرف باید آماده تغییر و اصلاح باشند. دامنه شمول پیکره فراتر مسیح کلیسا از کاتولیک ها است (چه رومى و چه غیر رومى).
۴. کلام الاهى از طریق کتب مقدس، سنت مقدس و مرجعیت تعلیمى کلیسا بیان مى شود که همه اینها را روح القدس به هم پیوند داده و هدایت کرده است. بابِ حقایق مقدس اصولا همیشه به روى رشد فهم و استنباط باز است.
۵. کلیسا انجیل را نه تنها در کلام، بلکه در قالب آیین هاى مقدس بیان مى کند. از آنجا که کل قوم خدا باید در این عبادت فعالانه شرکت کنند، نشانه ها، یعنى زبان و شعائر، باید عقل پذیر باشند.
۶. به هیچ وجه نباید کسى را به پذیرش آیین مسیحى یا کاتولیک مجبور کرد. این اصل ریشه در منزلت والاى انسان و آزادى عمل دینى دارد.
۷. خداوند همچنین از طریق ادیان دیگر سخن مى گوید. کلیسا باید به گفتوگو و همکارى با دیگر ادیان بپردازد. یهودیان ارتباط ویژه اى با کلیسا دارند. آنها را نمى توان مسئول مرگ مسیح دانست و ملامت کرد.
شوراى دوم واتیکان بعد از برگزارى چهار نشست، در دسامبر ۱۹۶۵ پایان یافت. سرگذشت آیین کاتولیک از زمان این شورا ـ در دوره هاى پاپىِ پُل ششم (۱۹۶۳ـ ۱۹۷۸)، ژان پل اول (۱۹۷۸)، و ژان پل دوم (۱۹۷۸) ـ عمدتاً یا کاملا به واسطه کوشش هاى کلیسا براى کنارآمدن با چالش ها و موقعیت هاى مختلفى که آن شورا پدید آورد رقم خورده است: به طور، چگونه کلیسا مى تواند درست در زمانى که مى خواهد ارزش هاى جدیدى نظیر جهان شمولىِ کلیسا، کثرت گرایى و عرف گرایى را تأیید و تصدیق کند، به میراث متمایز کاتولیکى خود وفادار بماند؟بینش ها و ارزش هاى کاتولیک
 
آیین کاتولیک یک واقعیت جدا و مجزّا نیست. واژه کاتولیک نه تنها اسم، بلکه صفت نیز است. این واژه به عنوان یک صفت، مقیدکننده اسم مسیحى است. واژه مسیحى نیز هم صفت است و هم اسم. این واژه به عنوان یک صفت، مقیدکننده دیندار است. واژه دیندار نیز کارکردهایى به عنوان صفت و اسم دارد. این واژه به عنوان یک صفت، مقیدکننده انسان است. لذا کلیساى کاتولیک، اجتماع اشخاصى (پایه هاى اساسىِ هویت انسانىِ کاتولیک) است که مؤمن و سرسپرده حقیقت الاهى هستند و زندگى شان را بر اساس آن باور و وفادارى به آن تعهد، شکل مى دهند (مؤلفه دینى آیین کاتولیک). باور کلیسا و سرسپردگى آن به حقیقتِ الاهى، در نگرش اساسى آن نسبت به عیسى مسیح تمرکز یافته است (جوهره مسیحیت). از نظر کاتولیک ها همچون دیگر مسیحیان، نظام کهن از میان رفته است و آنها «خلق جدیدى» در مسیح هستند، زیرا خداوند ما را با خودش از طریق مسیح آشتى داده است (دوم قرنتیان ۵: ۱۷، ۵: ۱۹) بنابراین، «کاتولیک» قیدى براى «مسیحى»، «دیندار» و انسان است. کاتولیک بودن، به معناى نوعى انسان بودن، نوعى دیندار بودن و نوعى مسیحى بودن است.
کاتولیک بودن، پیش از هر چیز دیگرى، به معناى انسان بودن است. آیین کاتولیک پیش از آن که اعتقادى جمعى به پاپ یا حتى شعایر هفت گانه یا حتى اعتقاد به عیسى مسیح باشد، برداشت و عقیده اى درباره زندگى انسان است. ولى، آیین کاتولیک همچنین از نوعى برداشت و باور جمعى نسبت به امور انسانى فراتر است. آیین کاتولیک پرسش از معنا را بر حسب غایت پاسخ مى دهد. آیین کاتولیک هم سخن با دیتریش بونهوفر[۶۵] (متوفاى ۱۹۷۵) اظهار مى دارد که مبناى همه موجودات خود وجودىِ وجود است. آیین کاتولیک همراه با توماس آکویناس تصدیق مى کند که هر واقعیتى ریشه در قدرت خلاّقه و عاشقانه آن واقعیتى دارد که واقعى ترین است. آیین کاتولیک پرسش از معنا را بر حسب حقیقت الاهى جواب مى دهد. خلاصه آن که آیین کاتولیک نگرشى دینى است، نه صرفاً دیدگاهى فلسفى یا انسان شناختى.
اما آیین کاتولیک یک نوع نگرش دینىِ یکپارچه با اجزایى هم طراز نیست. نگرش و تعهد آیین کاتولیک به خداوند اساساً با نگرش و تعهد آن نسبت به عیسى مسیح شکل مى گیرد. از نظر مسیحیان، بُعد نهایى تجربه انسان، خدایى سه اقنومى است: خدایى که خلق مى کند و بقا مى بخشد، خدایى که به وضعیت تاریخى انسان نزدیک مى شود و با آن یکى مى گردد و خدایى که به مردم اختیار مى دهد تا بر وفق تکلیفى که از آنان خواسته است، زندگى کنند. به طور روشن تر، خداى مسیحیان خداى عیسى مسیح است.
اما از نظر کاتولیک ها درست همانطور که عیسى مسیح خدا را امرى دست یافتنى مى سازد، کلیسا نیز موجب نزدیک شدن به عیسى مسیح مى شود. لکن خود کلیسا، همان طور که قبلا گفتیم، مرکب از کلیساهاى بسیارى است. مطلق کلیسا، اتحادى از کلیساهاى محلى است، و بدن مسیح متشکل از فرقه ها (دریغ از یک اصطلاح بهتر) است. از این رو، اسم «کلیسا» پیوسته دگرگون مى شود: کلیساى کاتولیک، کلیساى متدیست، کلیساى ارتدوکس، کلیساى لوترى و نظایر آن. علاوه بر این حتى خود آن قیود را نیز مى توان مقید کرد و تغییر داد: شوراى کلیسایى ـ میسورىِ لوترى، کلیساى لوترىِ آمریکا، کلیساى لوترىِ آمریکایى ها و غیره.
کلیساها بسیار زیادند، اما بدن مسیح واحد است. با این حال، در درون جامعه کلیساها یک کلیسا وجود دارد که به تنهایى تمام عناصر نهادىِ ضرورى را براى یکپارچگى کل پیکره در بر دارد و آنها را بروز مى دهد. در آموزه ها و الاهیات کاتولیک، آن کلیسا همان کلیساى کاتولیک است. شوراى دوم واتیکان همان قدر که قطعاً جهانى بود، به همان اندازه براین اعتقاد بنیادى کاتولیک پاى فشرد.
آنان کاتولیک ها در جامعه مسیحیان کاملا ادغام شده اند; مسیحیانى که با برخوردارى از روحِ مسیح، نظام تمام عیار و همه ابزارهاى نجاتِ داده شده به آن را پذیرفتند و از طریق اتحاد با ساختار محسوس آن به مسیح، که حاکمیتش به واسطه پاپ اعظم و اسقف ها است پیوند مى خورند. این پیوند را رشته هاى ایمانِ مورد اذعان، آیین هاى مقدس، حکومت کلیسایى، و شرکت در عشاى ربانى پدید آورده است.
ولى از زمان شوراى دوم واتیکان بدین سو، رویدادهاى زیادى حاکى از آن است که خطوط سنّتىِ تمایز از بین رفته است. اکنون واضح تر شده است که بر خلاف تمیّز مدعیات کاتولیکى مربوط به مقام پاپى، هویت کاتولیکى ریشه در ارزش هاى الاهیاتى بسیار وسیع تر و غنى ترى دارد. مخصوصاً در درون آیین کاتولیک ترکیبى از اوصاف را مى توان یافت که در هیچ جاى دیگرى از جامعه کلیساهاى مسیحى نظیر ندارد. این ترکیب اوصاف، در موارد زیر نمود مى یابد: الاهیاتِ نظام مندِ آیین کاتولیک; مجموعه آموزه هاى آن; زندگى عبادى مخصوصاً عشاى ربانى آن; تنوع ابعاد معنوىِ آن; مجامع دینى و رسالت هاى غیر روحانى آن; آموزش هاى رسمى آن در باب عدالت، صلح و حقوق بشر; ممارست بر مدیریت گروهى[۶۶] و مطمئناً رسالت پطرسى آن.
آیین کاتولیک رومى در نوع تلقى، تعهد، و ممارست بر اصول تقدس، وساطت، و مشارکت در عشاى ربانى از دیگر سنّت هاى مسیحى متمایز مى شود. تفاوت هاى رهیافت هاى کاتولیکى و غیر کاتولیکى (به ویژه پروتستان) وقتى بر اساس این سه اصل سنجیده شوند، روشن تر مى گردد.تقدس
 
امر قدسى، در معناى کلاسیک (آگوستینى) آن، نشانه اى محسوس از فیض نامحسوس است. پل ششم تعریف روز آمدترى از این مفهوم ارائه داد: «واقعیتى سرشار از حضور پنهان خداوند.» چشم انداز قدسى، چشم اندازى است که الوهیت را دربشریّت، نامتناهى بودن را در متناهى، تجرد را در مادیت، تنزیه را در تشبیه و سرمدیت را در تاریخیت مى بیند. نقطه مقابل این نگرش، این دیدگاه است که با خاطره تندروى هاى گذشته در نگرش مقدّس قوّت یافته است: خدا آن چنان «به کلى دیگر» است که واقعیت الوهى را هیچ گاه نمى توان با انسان، امر متعالى را با نامتعالى، امر سرمدى را با امر تاریخى و نظایر آن یکى دانست. پروتستان ها همواره از آن بیم دارند که کاتولیک ها آن اصل مقدس[۶۸] بکشانند، اگرچه در آن بت پرستى مستغرق نشوند.
نگرش قدسى کاتولیک، خداوند را در همه چیز و از طریق همه چیز مى بیند: دیگر مردمان، جوامع، نهضت ها، رویدادها، مکان ها، اشیا، جهانِ گسترده، و کل گیتى. امور دینى، محسوس، متناهى وتاریخى همه حاملان بالفعل یا بالقوه حضور الاهى اند. درواقع، به نظر کاتولیک ها فقط در این واقعیت هاى مادى و از طریق آنها است که مى توانیم حتى با خداى نادیدنى مواجه شویم. عیسى مسیح نشانه بزرگ مواجهه ما با خداوند، و مواجهه خداوند با ما است. کلیسا نیز مهم ترین امر قدسىِ مواجهه ما با مسیح و مسیح با ما است; آیین هاى مقدس نیز نشانه ها و ابزارهایى اند که به مدد آنها مواجهه کلیسا با مسیح، بیان مى گردد و گرامى داشته مى شود و براى خشنودى خداوند و رستگارى زنان و مردان مؤثر واقع مى شود.
بنابراین، فرد کاتولیک معتقد است که فیض (حضور الاهى) عملا در طبیعت جریان مى یابد و آن را دگرگون مى سازد (زندگى انسانى در بهترین شرایط خود). دوگانگىِ میان طبیعت و فیض از میان مى رود. وجود انسانى، وجودى هم اینک به فیض نائل آمده است. زندگانى انسان داراى پایانى صرفاً طبیعى و همراه با پایانى فوق طبیعى که از بالا تحمیل شود نیست. وجود انسانى در وضعیت تاریخى و طبیعى خود، اساساً روى به سوى خدا دارد. و هم زمان، تاریخ جهانْ تاریخ نجات است.
براى فرد کاتولیک این بدان معنا است که پیشرفت صحیح انسانى و مبارزه براى عدالت، صلح، آزادى، حقوق بشر و نظایر آن، بخشى از حرکت به سمت ملکوت خداوند است (شوراى دوم واتیکان، اساس نامه کشیشى در باب کلیسا در جهان جدید، شماره ۳۹). آیین کاتولیک، بر خلاف لوتر به آموزه دو ملکوت عقیده اى ندارد. مجموعه وسیع آموزه هاى اجتماعى کاتولیک از لئوى بیست و سوم در سال ۱۸۹۱ تا ژان پل دوم در قرن بعد، به اندازه هر عنصر ممکن دیگرى، خصیصه مسیحیتِ کاتولیک است. کاتولیک ها به سبب همین اصل تقدس تصدیق مى کنند که خداوند در واقع در زندگى همه انسان ها و در تاریخ حضور دارد. سروکار داشتن با تحول جهان به معناى سروکار داشتن دسته جمعى با فعالیت تطوّرى و دگرگون کننده خود خداوند است.
از نظر شخص کاتولیک، گرچه جهانْ تنزل یافته، اما ذاتاً خیر است، زیرا ناشى از قدرت آفرینشگرِ خداوند است. همچنین به نظر کاتولیک ها جهانْ تنزل یافته، اما به سبب فعل نجات بخشى خداوند در عیسى مسیح، قابل نجات است. از نظر آنان، جهان گسسته و پراکنده است، اما به سبب حضور جاودانه روح القدس که «اولین ثمره» ملکوتِ نهایىِ خداوند است، پذیراى وحدت غایى است.وساطت[۶۹]
 
یکى از نتایج اصل تقدس، اصل وساطت است. یک امر مقدس صرفاً نشانه و علامت نیست، بلکه علت چیزى است که بر آن دلالت مى کند. در واقع، همچنان که شوراى ترنت رسماً تعلیم داده، آیین هاى مقدس تا جایى که دقیقاً دلالت دارند سبب فیض اند. بنابراین، اگر کلیسا نشانه معتبرى از حضور خداوند و مسیح در جهان نباشد و اگر آشکارا «معبد روح القدس» نباشد، نمى تواند به اهداف تبشیرى خود نایل شود. کلیسا «سبب» فیض است (یعنى به نحو مؤثرى جهان را به سمت سرنوشت نهایى خود در ملکوت خداوند سوق مى دهد) تا حدى که نشان از این واقعیت دارد که پیش فرض آن، هدایت و راهبرىِ جهان بدان سو است.
از طرف دیگر، آیین هاى مقدس همان طور که پروتستان ها در زمان نهضت اصلاح دینى تصدیق کردند، تنها نشانه هاى ایمان نیستند. به نظر کاتولیک ها خداوند نه تنها در فعل قدسى حضور دارد، بلکه عملا در آن فعل و از طریق آن، چیزى را محقق مى سازد. از این رو واقعیت هاى مخلوق نه تنها حاوى حضور خداوند و منعکس کننده یا تجسم بخش آن، بلکه همچنین آن حضور را براى کسانى که از آن واقعیت ها بهره مند مى شوند، مؤثر و کارا مى سازد. مواجهه با خداوند صرفاً در درون ضمیر یا اعماق باطنىِ خودآگاهى صورت نمى گیرد، بر عکس، آیین کاتولیک قائل است که مواجهه با خداوند یک تجربه با واسطه است که ریشه در واقعیت امر تاریخى دارد و با این حکم قاطع که خداوند حقیقتاً در اینجا یا آنجا، در این حادثه یا آن حادثه، در این شخص یا آن شخص، در این شىء یا آن شىء، حضور فعال دارد، به عنوان امرى واقعى تصدیق مى شود.
پروتستان ها در اینجا نیز سخن هشدارآمیزى را مطرح مى کنند. درست همان طور که اصل تقدس تا آستانه بت پرستى نزدیک مى شود، اصل وساطت، آدمى را در معرض سحر و جادو قرار مى دهد. درست همان گونه که در نوعى پارسایى کاتولیک رومى شواهدى دالِ بر بت پرستى وجود داشته، همین طور نیز در اشکال خاصى از زندگى عبادى کاتولیک، دیدگاهى سحرآمیز و جادویى نسبت به مواجهه انسان و خدا وجود داشته است. برخى از کاتولیک ها پنداشته اند که اگر عمل معینى به طور پیوسته و به دفعاتى معین انجام گیرد، نجات آنان تضمین خواهد شد. البته جهان بینى جادویى و سحرآمیز، مسئله اى منحصراً کاتولیکى نیست، بلکه این امر خطرى ذاتى در تأکید مدام آیین کاتولیک بر اصل وساطت است. تعهد آیین کاتولیک به اصل وساطت، به عنوان مثال، در این نکته مشهود است که این آیین براى کار مذهبىِ مشخصِ کشیش، اهمیت خاصى قائل است. معامله خداوند با ما دلخواهانه و اتفاقى نیست. خداوند براى همه حاضر است و به نفع همه عمل مى کند، اما لحظات و اعمالى نیز وجود دارند که حضور خداوند به طور خاص بر محور آنها است. کار کشیش به عنوان واسطه، محدود کردن مواجهه خداوند و شخص انسانى نیست، بلکه به خاطر اشخاص و در نهایت براى عموم جامعه به آن، محوریت روشن ترى مى بخشد.
اصل وساطت همچنین تأکید تاریخى آیین کاتولیک بر منزلت مریم، مادر عیسى مسیح، را تبیین مى کند. شخص کاتولیک نقش مریم را در نجات بر اساس همان مبنایى مى پذیرد که نقش عیسى مسیح را پذیرفته است. خدا در انسانیت مسیح حضور دارد و از طریق آن براى نجات انسان ها اقدام مى کند. این همان بیان کلاسیک اصل وساطت است. کاتولیک ها اذعان مى کنند که خداى نادیدنى و مجرد، در امور دیدنى و مادى حضور دارد و از طریق آنها در دسترس ماست، و این امور به دلیل آن حضور الوهى، تقدس مى یابند. بنابراین کاتولیک ها مشتاقانه به تعظیم (و نه پرستش) مریم مى پردازند; نه از آن رو که آیین کاتولیک مریم را نوعى ایزدبانو، یا اَبَر مخلوق یا رقیب خود پروردگار مى داند، بلکه به این جهت که او نماد یا صورت خدا است. خداست که در او حضور دارد و همه هستىِ او را پُر مى کند و فرد کاتولیک در کار تعظیم، باز هم «امر مقدس» الوهى دیگرى را مى یابد.
پی نوشت ها :
 
[۵۶]. Holy Offic Decree
[۵۷]. Reductively Modernist
[۵۸]. Antimodernist oath
[۵۹]. Mysterium Ecclesiae
[۶۰]. Sacred Magisterium
[۶۱]. Thomastic principle
[۶۲]. Yves Congar
[۶۳]. Lateran Basilica
[۶۴]. Dietirich Bonhoeffer
[۶۵]. Paul Tillich
[۶۶]. Collegiality
[۶۷]. Sacramental Principle
[۶۸]. Idolatry
[۶۹]. Mediation
مشارکت[۷۰]
 و سرانجام این اصل مشارکت است که کاتولیک ها آن را مى پذیرند: راه انسان به خدا، و راه خدا به نوع بشر، نه تنها یک راه با واسطه، بلکه راهى جمعى نیز است. حتى هنگامى که مواجهه انسان و خدا کاملا شخصى و فردى است، مى توان آن را جمعى دانست، از این حیث که این مواجهه با وساطتِ جامعه ایمانى میسّر مى شود. از این رو، صرفاً ارتباطى شخصى و فردى با خداوند یا عیسى مسیح نیست که به واسطه تأمّل در باب متون مقدس ثبات و بقاء یافته باشد، زیرا خودِ کتاب مقدس، کتاب کلیسا و گواه ایمانِ اصیل کلیسا است. هیچ رابطه اى با خدا، هر چند شدید و عمیق یا بى نظیر، یافت نمى شود که زمینه جمعى ارتباط با خدا را تماماً کنار بگذارد.
و به همین دلیل، از نظر آیین کاتولیک راز کلیسا همواره جایگاه بسیار مهمى در الاهیات، اعتقاد، کار معمول کشیشى، نگرش اخلاقى و سرسپردگىِ آن داشته است. کاتولیک ها پیوسته بر جایگاه کلیسا به عنوان نشانه مقدس مسیح تأکید ورزیده اند; نشانه اى که از طریق شعایر، خدمات کشیشى و دیگر عناصر و صور نهادى، و به عنوان جماعت قدیسان و قوم خداوند، واسطه نجات است. در همین جا، یعنى در مسئله برداشتِ آیین کاتولیک از خود به عنوان کلیسا، مى بینیم که انسان به کانون فهم و عملِ مشخصاً کاتولیکىِ ایمان مسیحى پى مى برد، زیرا در اینجا، یعنى در کلیساشناسىِ[۷۱] کاتولیک، مى توان به تقارب آن سه اصل، که همیشه خصیصه آیین کاتولیک بوده است، پى برد که عبارتند از: تقدس، وساطت و مشارکت.
پروتستان ها بار دیگر سخن هوشیارانه اى را مطرح مى کنند: آیا با تأکید بیش از حد بر اصل مشارکت، آزادى افراد را به خطر نمى اندازیم؟ اگر تقدس ممکن است به بت پرستى، و وساطت به سحر و جادو منتهى شود، اصل مشارکت ممکن است به جمع گرایى اى که فردیت را منکوب مى کند، و به اقتدار گرایى اى[۷۲] که آزادى اندیشه را از میان برمى دارد، منتهى شود.
اما تأکید بر فرد نیز از ضعفِ درونى است; درست همانطور که تأکید تاریخى پروتستان ها بر دیگربودن خداوند (درست نقطه مقابل اصل تقدس کاتولیک) و بر بىواسطه بودنِ مواجهه انسان و خداوند (درست بر خلاف اصل کاتولیکى وساطت) داراى ضعف درونى است. برخى از الاهیدانان مهم پروتستان مثل پل تیلیخ و لانگدُن گیلکى، [۷۳] این مشکلات درونىِ آیین پروتستان و متناظر با آن، صدق دیدگاه مقدس کاتولیک را مى پذیرند. به نظرگیلکى، اصل کاتولیکىِ نماد یا تقدس «ممکن است بهترین مدخل را براى ترکیب نوین سنّت مسیحى با نیروهاى مؤثر و نسبیت هاى زندگى امروزى فراهم سازد» (گیلکى، ۱۹۷۵، ص۲۲).الاهیات و آموزه
 
اصل تقدس، وساطت و مشارکتْ تفکر و تعلیم کاتولیک را در باب همه مسائلِ مهم الاهیاتى شکل مى دهد. آنچه در زیر مى آید، فهرست کاملى نیست و تداخل پاره اى از آنها با بحث هاى قبل اجتناب ناپذیر است.وحى و ایمان
 

کاتولیک ها با دیگر مسیحیان در این اعتقاد شریکند که خداوند در تاریخ اسرائیل به نحوى با نوع بشر ارتباط برقرار کرد. شکل برتر این ارتباط در عیسى مسیح، پسر خدا بود و سپس از طریق رسولان و مبلّغانِ انجیلى[۷۴] و به طریق متفاوتى از طریق طبیعت، رویدادهاى انسانى و روابط شخصى. برخى از کاتولیک هاى رومى تمایل داشته اند که وحى را به آموزه هاى کلیسا منحصر نمایند; درست همان طور که برخى از پروتستان ها ترجیح داده اند وحى را به کتاب مقدس محدود کنند. اما اساساً همه مسیحیان، اعم از محافظه کار و لیبرال، در این باور که عیسى مسیح، هم به عنوان شخص و هم به عنوان رویداد، کامل ترین راز افشاشده خدا را در اختیار گذاشته اند، متحدند. ایمان مسیحى عبارت است از پذیرش عیسى مسیح به مثابه پروردگار و نجات بخشِ جهان و به عنوان نشانه بزرگ حضور خداوند در میان ما.
اما کاتولیک هاى رومى همواره تأکید کرده اند که چنین ایمانى خردپذیر است، نه تحکّم آمیز یا کورکورانه. اولین شوراى واتیکان (۱۶۸۹ـ۱۸۷۰) تعلیم داد که ایمان «سازگار با عقل» است. لذا کاتولیک ها از یک طرف، ایمان گرایى را و از طرف دیگر عقل گرایى را نفى کردند. ایمان، نه وراى طورِ عقل است و نه تماماً پذیراى دقتورزى هاى عقلى. نه عقلانى است و نه غیر عقلانى، بلکه خردپذیر است، یعنى مى توان براى باورداشتن، دلایل و انگیزه هاى محکمى را تشخیص داد و نشان داد که فرد براى آن که مسیحى باشد، لازم نیست تسلیم تمامیتِ عقلانى باشد.
نامدارترین مفسر و متخصص کاتولیکِ دخیل در این دیدگاه، توماس آکویناس است. نگرش تومایى و آیین کاتولیک قرن ها، در نزد بسیارى از اشخاص یکسان تلقى شده است. بر این اساس، برخى از پروتستان ها گمان کرده اند که کاتولیک ها در خصوص ایمان خود بسیار تحلیلى و عقلانى هستند و برخى از کاتولیک ها نیز تصور کرده اند که «صدق» مدعیات کاتولیک رومى آنچنان وضوح منطقى دارد که هر شخصِ خالى از تعصب، هنگامى که «شواهد» را بررسى کند، حتماً آن مدعیات را مى پذیرد.
اگرچه دفاعیات دینى کاتولیک رومى از جهت گیرىِ کمابیش عقل گرایانه آغازین فاصله گرفته اند، اما به این برداشت پاى بندند که ایمان مسیحى داراى «مفاد و درون مایه» است; بدین معنا که به عنوان مثال، این ایمان چیزى بیش از پذیرش شخص عیسى مسیح یا احساس وابستگىِ مطلق به خداست.
خلقت و گناه نخستین
 
کاتولیک ها به اعتقادنامه هاى قدیمىِ مسیحى که نشان دهنده باور آنها به یک خدا و آفریدگار قادر متعال که خالق آسمان ها و زمین و همه اشیاى دیدنى و نادیدنى است وفادارند. آنان همچنین به شوراهاى بعدى کلیسا، که این نکته را اضافه کردند که خداوند در آغاز زمان، جهان را از عدم خلق کرد تا خیر خود را قسمت کند، عظمت خود را آشکار سازد، و نوع بشر را تطهیر کند وفادارند. عیسى مسیح نه تنها سالار کل نوع بشر، بلکه سَروَر همه آفرینش است. او آدم ثانى اى است که از طریق او، همه موجودات دیگر به وجود آمد (کولسیان ۱:۱۵). کاتولیک ها به سبب برداشتشان از خلقت، پیوسته رهیافتى مثبت به جهان داشته اند.
اما اصل و نسب خاص مردان و زنان، مسئله پرزحمت ترى را به وجود آورده است. شوراهاى کلیسا (خصوصاً لاتران چهارم در سال ۱۲۱۵م و واتیکان اول در ۱۸۶۹ـ۱۸۷۰) اظهار کرده اند که همه مردم، وجود خود را مرهون فعلِ آفرینشگر خدا هستند. اگر چه نوع بشر در آغاز مشمول لطف خداوند بود، اما ما گناه کردیم و در نتیجه متحمل خسارت هاى مادى و معنوى شدیم (شوراى ترنت، ۱۵۴۵ـ۱۵۶۳). اما این گناه نخستین دقیقاً چگونه رخ داد و چه کسى «مرتکب» آن شد؟ منشور کنونى کاتولیک، چه انجیلى و چه الاهیاتى، اظهار مى دارد که بین تک آغازانگارى[۷۵] (نظریه اى که معتقد است کل نسل بشر از یک جفت پدر و مادر سرچشمه مى گیرد) و درستى نظریه کاتولیک هیچ پیوند ضرورى اى وجود ندارد. آنچه به روشنى مورد اعتقاد است این است که نوع بشر ناشى از فعل آفرینشگر خداوند است. لکن این فعل خلاقانه مى توانست فرایندى تکاملى و نیز رویدادى آنى باشد. همچنین، ورود گناه انسانى را مى توان داراى خصلت تکاملى دانست. از این رو، برخى بر این مطلب استدلال کرده اند که گناه تدریجاً در میان نسل بشر انتشار یافت تا آن که در گناهِ طرد مسیح، حقیقتاً فراگیر شد. اما این دیدگاه مشکلاتى دارد و بسیارى از الاهیدانان کاتولیک همچنان تأکید مى کنند که گناه نخستین ناشى از اشتباه نخستین است که بى درنگ بر کل بشر تأثیر گذاشت.
با وجود این، گناه نخستین متضمن معنایى است که فراتر از تصمیمات شخصىِ آدم و حوا است. همه انسان ها، دقیقاً چون اعضاى نسل بشرند، در چنین وضعیتى به دنیا مى آیند. به معناى دقیق کلمه، ما در تاریخى گناه آلود قرار داریم که توانایى ما را براى این که خدا را بیش از همه دوست بداریم و از اشخاصى باشیم که خدا اینگونه بودنمان را مقدّر کرده است تحت تأثیر قرار مى دهد. از نظر کاتولیک ها، آنچه باید بدان توجه داشت، آن است که خداوند ما را ذاتاً نیک آفریده نه بد. گناه، در بهترین و بدترین شرایط، موجب ابهام وضعیت ما شده است. کاتولیک هاى رومى، بر خلاف برخى پروتستان ها، تمایل کمترى داشته اند تا عرصه انسانى را به صورتِ تاریک وترسناک ترسیم کنند، هر چند موارد مختلفى برخلاف آن مى توان یافت. ازآنجا که مردان وزنان اساساً نیکند، نوع انسان قابل نجات است.طبیعت و فیض
 
مسئله فیض، یکى از جدى ترین مباحثى را برمى انگیزد که به لحاظ تاریخى پروتستان ها را از کاتولیک ها جدا کرد. چگونه نوع بشر آمرزیده مى شود و سرانجام نجات مى یابد؟ با کوشش هاى خود ما یا تنها به وسیله خدا؟ یا با ترکیب این دو؟ برخلاف آنچه مى نماید، کاتولیک ها هرگز بر این دیدگاه صَحَّ نگذاشته اند که افراد با نیروى خود نجات مى یابند. این موضع را، که به مذهب پلاگیوسى معروف است، همواره شوراهاى کلیسا، خصوصاً شوراى ترنت و مخصوصاً آگوستین محکوم کرده است. امّا کاتولیک ها دیدگاه دوم را نیز غیر قابل قبول مى دانند، یعنى این دیدگاه را که چون نجات کاملا کار خداست آدمیان اصلا هیچ سهمى در مسئله نجات ندارند. کاتولیک ها همیشه بر این مطلب استدلال کرده اند که چنین باورى آزادى و مسئولیت انسان را تضعیف نموده، براى زندگى مسیحى، شیوه اى منفعلانه و درویش مسلکانه را ترغیب و تشویق مى کند. ما نه با ایمان صِرف نجات مى یابیم و نه با اَعمالِ تنها، بلکه با ایمانِ پویایى نجات مى یابیم که باعث مى شود تا با اعمال شایسته «خلقت تازه اى» در مسیح به وجود آید (غلاطیان، ۶: ۱۵).
در حال فیض بودن به معناى پذیرش حضور خداوند و به ویژه روح القدس است. این جاى گرفتن روح القدس در جان ما، حقیقتاً ما را دگرگون مى سازد. گناهان ما صرفاً «پوشانده» نمى شوند، آنها تنها به این شرط که از معصیت خدا به راستى پشیمان شده باشیم، با عفو و بخشش الهى «محو» مى شوند. البته شخص فیض یافته باز هم در معرض گناه است و لذا به این معنا مى توان گفت که انسان مى تواند هم عادل باشد و هم گناهکار.[۷۶] اما آن مطلب، به آنچه برخى اصلاح طلبان مى پندارند، معنایى متفاوت مى دهد. آنان کمتر از کاتولیک ها بر تحول درونى از طریق فیض تأکید مى کنند.عیسى مسیح و رستگارى
 کاتولیک ها با دیگر مسیحیان در این اعتقاد محورىِ آیینِ مسیحى شریک اند که عیساى ناصرى پروردگار تاریخ است (فیلیپیان ۲: ۵ ـ ۱۱) و به جهت گناهان ما به صلیب کشیده شد، در روز سوم مرگش زنده شد و به مقام پروردگارِ عالم رفعت یافت و اکنون در کلیسا و به واسطه آن، در تاریخ حضور دارد.
عیسى مسیح از حیث سرشت هم انسان و هم خدا است و در عین حال، یک شخص است. او که «مولود یک زن» (غلاطیان ۴: ۴) است، در همه چیز به جز گناه مثل ماست (عبرانیان ۴: ۱۵). در عین حال، او از خودِ وجود خدا، پسر پدر، و نور خدا در جهان است. او، به تعبیر شوراى دوم واتیکان، «کلید و نقطه اصلى و هدف تاریخ بشر است» (اساس نامه کشیشى در باب کلیسا در جهان جدید، شماره ۱۰).
در حالى که پارسایى کاتولیک رومى به بهاى نادیده گرفتن انسانیت بر الوهیتِ مسیح تأکید مىورزد («خدا» بر روى صلیب جان داد; خدا در عبادتگاه زندگى مى کند، و غیره)، کاتولیک هاى رومى گاهى اوقات بدان جهت به بعضى از پروتستان ها بدگمان بوده اند که بر انسانیت مسیح تأکید مى کنند. صرف نظر از زیاده روى هاى موجود در هر دو طیفِ نهضت اصلاح دینى، تعالیم رسمى کاتولیک رومى پیوسته بر نوعى توازنِ بدون خلط، بین سرشت انسانى و سرشت الوهى تأکید کرده است.
البته کاتولیک ها به محوریت و ضرورت تام عیسى مسیح جهت نجاتِ شخص، و نجات همه انسان ها در جهان اعتقاد دارند، اما بر این باور نیستند که شخص قبل از آن که بتواند نجات یابد، باید صریحاً مسیحى باشد و به خداوند مسیح اعتراف کند. انسان هاى پاک نیتى که زندگىِ نمونه اى دارند، درست به اندازه مسیحیانِ تشرّف یافته، لایق حضور در ضیافت الاهى اند. کاتولیک ها این را «غسل تعمید به نیّت» نامیده اند. از طرف دیگر، کاتولیک ها همچنین اذعان مى کنند که مسیحیان تشرف یافته ممکن است با وجود توسل شورمندانه به خداوندىِ مسیح، اهل جهنّم شوند. «گمان نکنید هر که مرا خداوند خطاب کند به بهشت خواهد رفت، بلکه فقط کسانى مى توانند به حضور خداوند نایل شوند که اراده پدر آسمانى مرا انجام دهند» (متّى ۷: ۲۱)
کاتولیک ها را نمى توان به راحتى با پروتستان هاى انجیلى، که بر ماهیت کفّاره اىِ تصلیب عیسى تأکید مى کنند، یکى دانست، حتى اگر این دیدگاه ریشه هاى ماندگارى در تاریخ، به ویژه در نوشته هاى آنسلم کانتربرى [۷۷] (متوفاى ۱۱۰۹م) داشته باشد. عیسى به خاطر اداى دِینى که به سردى مورد درخواست پدرش باشد، جان نداد. او اعدام شد، زیرا وجود او و پیام او خطرى براى تشکیلات سیاسى و دینى عصر وى بود. او با پذیرفتن مرگ، اثبات کرد که عشق و آزادى نیرومندتر از بى تفاوتى و ترس است. بر صلیب کشیده شدن او، خواست خدا بود; بدین معنا که مشیت الاهى بر کمال و شکوفایىِ شخصىِ هر مرد و زنى تعلق گرفته و به ویژه اراده خداوند بر آن قرار گرفته است که عیسى با شبکه گناه در جامعه انسانى برخورد و مقابله کند، ولو این که چنین برخورد و مبارزه اى یقیناً همه نیروهاى گناه را در مقابل او قرار دهد.
به هر حال، از نظر کاتولیک ها نجات به وسیله کل راز فصح[۸۰] او در سمت راست خدا. عمل نجات بخشى تنها به صلیب کشیدن عیسى محدود نمى شود.روح القدس و تثلیث
 
روح القدس به مثابه عشق و به مثابه نیروى شفابخش، صلح و صفا، و زندگى نو، همان ارتباط خداوند با خویشتن است. به الوهیتِ روح القدس در اولین شوراى قسطنطنیه در سال ۳۸۱ تصریح شد. روح القدس همان جوهر الاهى پدر و پسر را دارد و با این حال از هر دوى آنها متمایز است. در تثلیث، روح القدس از طریق پسر، از پدر نشئت مى گیرد. شوراى فرارا ـ فلورنس[۸۱] (۱۴۴۰ـ۱۴۳۸) با وجود مناقشات تلخِ شرق و غرب در این باب، حرف اضافه «از طریقِ» (through)را جایگزین مناسبى براى حرف ربط «و» (and)دانست. خدایى که ما را خلق کرده (یعنى خداى پدر) ما را بقا مى بخشد، میان ما داورى خواهد کرد و زندگى جاودانه به ما خواهد داد; خدایى نیست که بى نهایت از ما دور باشد. برعکس، خداوند، خدایى کاملا نزدیک است: خدایى که حقیقتاً به صورت جسم، با تاریخ و با تبار انسان ارتباط برقرار مى کند (یعنى خداى پسر)، و خدایى که در اعماق روح انسان ها و نیز در کانون طومار گشوده بشرى، همچون منبع روشنگرى و سرمنشأ جامعه حضور دارد (یعنى خداى روح القدس). بنابراین، راز و آموزه تثلیث آغاز، پایان و هسته مرکزى همه مسیحیان و از این رو، کل الاهیات کاتولیکى است.
مریم
 
صرف نظر از گزافه گویى هاى شایع در گذشته، تعالیم کاتولیک نمى گوید که مریم با مسیح برابر است. لکن او مادر عیسى است و همین مادر بودنِ مریم است که مسیح را در انسانیتِ ما جایگیر ساخته است. در واقع، نام مریم نخستین بحث هاى مسیح شناسى را پیش مى کشد. اگر عیسى الوهیتى نداشت، قطعاً مادرِ خدا نامیدنِ مریم اشتباه بود. لکن شوراى اِفِسُس درسال ۴۳۱ نسطورى ها را محکوم کرد و مریم را مادر خدا Theotokosاعلام کرد; به این معنا که مسیح به عنوان خداى حقیقى و نیز انسان حقیقى اعلان شد.
مناقشه در خصوص مریم، مخصوصاً از اواسط قرن نوزدهم ادامه یافت: در ابتدا در ۱۸۵۴ با اعلام اصل اعتقادى آبستنىِ مقدس[۸۸] (۱۹۱۷) هم تردید آفرین بود و هم شوق انگیز.
اعتقاد به مریم، به طور مشخص پدیده اى کاتولیکى است; بدین معنا که در آن، سه اصل اساسىِ الاهیات و تکالیف دینى کاتولیک نشان داده مى شود:
۱. اصل تقدس که تصریح مى کند که خداى نادیدنى و غیرمادى در سراسر امور مرئى و مادى حضور دارد، و این امور به واسطه همان حضور تقدس مى یابند. این اصل مریم را، که خدا در آن به طور بسیار ویژه اى حضور دارد، شامل مى شود.
۲. اصل وساطت که تصریح مى کند که فیض یک واقعیت با واسطه است که اولا از طریق مسیح و ثانیاً از طریق کلیسا و سایر واسطه هاى انسانى و از جمله مریم مقدس عمل مى کند.
۳. اصل مشارکت که تصریح مى کند که مواجهه نجات بخشى با خداوند نه تنها به نحو شخصى و فردى، بلکه به صورت جمعى و به صورت کلیسایى[۸۹] روى مى دهد. در کلیسا بودن، یعنى در جمع دیگر مسیحیان بودن و به معناى در مسیح و با مسیح بودن است. مریم مقدس عضو شاخص جامعه قدیسان است. وحدت ما با او مبیّن وحدت، در مسیح و با مسیح است.
پی نوشت ها :
 
[۷۰]. Communion
[۷۱]. Ecclesiology
[۷۲]. Authoritarianism
[۷۳]. Langdon Gilkey
[۷۴]. Evangelists
[۷۵]. Monogenism
[۷۶]. Simul justus et peccator
[۷۷]. Anselm of Canterbury
[۷۸]. Paschal Mystery
[۷۹]. Ascension
[۸۰]. Exaltation
[۸۱]. Ferrara – Florence
[۸۲]. Immaculate Conception
[۸۳]. Mediatrix
[۸۴]. Co – Redemptrix
[۸۵]. Virgin Birth
[۸۶]. Guadalupe
[۸۷]. Lourdes
[۸۸]. Fatima
[۸۹]. Ecclesially
کلیسا، ملکوت خدا و آیین هاى مقدس
 از نظر کاتولیک ها، کلیسا کل مجموعه، یا سرجمع اشخاصى است که خداى پدر از آنها خواست تا خداوندىِ عیسى، یعنى پسر، را در کلام، آیین مقدس، در شهادت دادن و خدمت گزارى بپذیرند، و به واسطه قدرت روح القدس در مأموریت تاریخى عیسى[۹۰] براى ملکوت خدا تشریک مساعى کنند. مأموریت کلیسا نیز همچون مأموریت عیسى، به ملکوت خدا معطوف است. ملکوت خدا به معناى حضورِ نجات بخش خداست که از طریق روح تسلى دهنده خداوند تحقق مى یابد. ملکوت خداوند به معناى واقعى کلمه، پادشاهى یا حاکمیتِ خداوند است. این سلطنت درزمان ومکانى روى خواهد داد که اراده خداوند تحقق یابد، زیرا خداوند در جایى حکومت مى کند که اراده او در کار باشد و از آنجا که اراده خدا نسبت به کیهان، طبیعت، اشیا، تاریخ، نهادها، گروه ها و افراد، تأثیرگذار است، سلطنت خدا به گستردگى و فراگیرى خواست ها و دامنه خود اراده الاهى است.
مأموریت کلیسا قطع نظر از ملکوت خداوند غیر قابل فهم است. از کلیسا در گام نخست خواسته مى شود تا در کلام و در آیین مقدس، تحقق قطعى ملکوت خدا را در عیساى ناصرى اعلام کند; و در گام دوم خود را به عنوان مورد نمونه یا نشانه اعلان خودش، یعنى به عنوان قومى که به مدد روح القدس به جامعه اى داراى ایمان، امید، عشق، آزادى و صداقت تحول یافته است، عرضه کند; و در گام سوم، تحقق ملکوت خدا را به واسطه خدمت در جامعه ایمانى و در جهان به طور کلى، ممکن و تسهیل سازد.
به نظر کاتولیک ها، کلیسا کار خدا را انجام مى دهد، زیرا خداوند در آن حضور دارد و بر آن تأثیر مى گذارد. سخن گفتن از کلیسا به مثابه حضور و ابزار خداوند به معناى سخن گفتن از آن به نحو قداست آمیز است. درست همانطور که مسیح نشانه مقدس خداست، کلیسا نیز نشانه مسیح است. از آنجا که کلیسا یک امر مقدس است به صورت قداست آمیز عمل مى کند. کلیساى کاتولیک درسیرتاریخ خود هفت عمل معیّن را به عنوان آیین هاى مقدس، به معناى دقیق کلمه، مشخص کرده است: غسل تعمید، تأیید،[۹۶] بیمار. آیین هاى مقدس، اعم از فردى و جمعى، نشانه هاى ایمان، علت هاى فیض، مناسک عبادى، نشانه ها و ابزارهاى وحدت کلیسا و حضور خداوند در جهان است.
لکن ارتباط میان نشانه و علت، شدیدترین مناقشه در باب شعایر دینى را، خصوصاً در زمان نهضت اصلاح دینى موجب شد. شوراى ترنت دو برداشت افراطى از علیت را رد کرد: یکى برداشتى که آیین هاى مقدس را به اعمال سحرآمیز تقلیل مى داد و دیگرى برداشتى که آیین هاى مقدس را از حقیقت و تأثیر معنوى درونى شان تهى مى ساخت. آیین هاى مقدس، علت فیضند، نه به خاطر ایمانِ فردِ دریافت کننده فیض; بلکه به جهت تأثیر خداوند در چارچوب خود آن آیین ها. از طرف دیگر، خداوند اراده انسان را مجبور نمى سازد. شوراى ترنت با انعکاس صادقانه تعالیم توماس آکویناس تأکید کرد که اگر آیین مقدس قرار است از لحاظ معنوى ثمربخش باشد، دریافت کننده فیض باید به اندازه کافى آمادگى داشته باشد: تغییر کیش درونى، ایمان و سرسپردگى. سرانجام، اعتبار آیین مقدس در گرو تقدس کشیش نیست، گرچه برخى آیین هاى مقدس را قانوناً تنها از طریق برخى روحانیان مجاز مى توان برگزار کرد (اسقف ها در مورد انتصاب; اسقف ها و کشیشان مدعوّ در باب تأیید; کشیشان در مورد عشاى ربانى و تدهین بیماران و توبه; کشیشان و شمّاس ها در مورد آیین مقدس ازدواج که زوجین خود نسبت به هم اجرا مى کنند; کشیش یا شمّاس در مورد غسلِ تعمید، هر چند اصولا هر کسى مى تواند تعمید را اجرا کند).اصول اخلاقى کاتولیک
 
از نظر آیین کاتولیک، اخلاق، موضوع فکر و عمل است بر حسب شخصیت و اجتماعى که آدمى در مسیح پیدا کرده است. بنابراین اخلاق، نه تنها اطاعت از دستورات و قواعد، بلکه مؤمن بودن به روح و نص صریح انجیل نیز است. از آنجا که عوامل انسانى در پذیرش یا عدم پذیرش مسیح و انجیل او آزادند، آیین کاتولیک با واقعیتِ گناه مخالفت مىورزد. اما نگرش اخلاقى کلیسا و رهیافتش به اقتضائات اخلاقىِ زندگىِ مسیحى همواره با اطمینانش بر قدرت فیض و آمادگى جهت پذیرش و فهم ضعف و ناکامى هاى ریشه دار در گناه اولیه تعدیل مى شود. و همین طور، آیین کاتولیک عالَمى اخلاقى است مشتمل بر قوانین و معافیت ها، قواعد و استثنائات، احترام به مرجعیت همراه با آزادى وجدان، آرمان هاى بلند در کنار خواسته هاى اندک، مجازات ها همراه با اغماض ها، سانسورها و تکفیرها همگام با بخشایش و توبه.
بنابراین، ویژگىِ اخلاق کاتولیکى رهیافتى مبتنى بر هر «دو رو»[۹۸] طبیعت یا فیض نیست، بلکه طبیعتِ فیض یافته است; عقل یا ایمان نیست، بلکه عقل منوّر به ایمان است; قانون یا انجیل نیست، بلکه قانونِ ملهم از انجیل است; کتاب مقدس یا سنّت نیست، بلکه سنت دستورى در چارچوب کتاب مقدس است; ایمان یا عمل نیست، بلکه ایمانى است متجلى در اعمال و اعمالى که جلوه هاى ایمان اند; اقتدار یا آزادى نیست، بلکه اقتدارى در خدمت آزادى است; گذشته در مقابل حال نیست، بلکه حال در پیوند با گذشته است; ثبات یا تغییر نیست، بلکه تغییر در عین وفادارى به اصل ثابت است واصل درواکنش به تغییر، متعیّن وتنقیح مى شود; وحدت یا کثرت نیست ، بلکه وحدت در کثرت است و کثرتى که مانع از یکپارچگى است، یعنى ضد وحدت است.
این رهیافتِ مبتنى بر هر دو طرف اخلاق، همچنین رهیافت به اصطلاح جامه بى درز[۹۹]اسقف هاى کاتولیک آمریکایى را نسبت به مباحث امروزى نظیرجنگ هسته اى، مجازات مرگ، کمک به معلولان، سِقط جنین، حقوق بشر و نظایر آن را تبیین مى کند. باورهاى کلیساى کاتولیک در باب شمول فیض و قابلیت همه افراد (کاتولیک و غیر کاتولیک) براى نیل به فهم قانون مکتوب خدا در قلب هر فردى (رومیان ۲: ۱۵)، روشنگر این اعتقاد کلیسا است که آموزش هاى اخلاقى کاتولیکى در باب موضوعاتى نظیر جنگ هسته اى و سقط جنین قابلیت کاربرد عمومى دارند و تنها به کاتولیک ها محدود نمى شود.امور اخروى
 
تعلیم و اعتقاد کاتولیکى در بابِ زندگى پس از مرگ شامل افراد، کلیسا و جامعه انسانى به طور کلى مى شود. هر کس و هر چیز عازم ملکوت خداست، اما تضمینى براى نجات عام و فراگیر وجود ندارد. تفکیک گوسفند و بز (متى ۲۵) هم در داورى عام (یعنى در پایان تاریخ انسان) و هم در داورى خاص (یعنى در پایان زندگى هر فرد) روى خواهد داد. برخى در بهشت براى ابد به لقاى خداوند نایل مى گردند; برخى الى الابد در جهنم از لقاى خدا محروم مى مانند; برخى در برزخ ممکن است خود را صرفاً متنعم به مواهب طبیعى بیابند; و برخى در جهنم به «کیفرهایى» موقتى که لازمه گناهانى است که از قبل بخشوده شده اند، عذاب مى شوند. برخى یا همه این قبیل «کیفرها» ممکن است با اِعمال آمرزش ها بخشوده شوند.تقدیر هر فردى لقاى فرخنده (بهشت و زندگى ابدى) و معاد جسمانى است. برزخ،[۱۰۰] مرحله اى بینابینى میان بهشت و جهنم، و براى کسانى است که در لحظه مرگ هنوز آمادگى دیدار «رودرروى» خدا را ندارند (نامه اول قرنتیان ۱۳: ۱۲). بنا به سنّت کاتولیک، زندگان (اعضاى فعال کلیسا) «مى توانند به ارواح در برزخ» کمک کنند. همه اعضاى کلیسا، اعم از زندگان و مردگان، به عنوان جامعه قدیسان، به یکدیگر پیوسته اند. درست همانطور که عبادت و دعاى زندگان مى تواند براى افراد جهنمى سودمند باشد، همین طور نیایش قدیسان در بهشت (اعضاى پیروز کلیسا) ممکن است براى آنان که در زمین طالب شفاعت قدیسانند، مفید فایده باشد.
گرچه کلیسا تصریح کرده است که افراد خاصى در بهشتند (قدیسان وارسته)، هرگز مشخص نکرده که کسى واقعاً در جهنم است. لذا شخص کاتولیک لازم است به جهنم به عنوان یک احتمال واقعى براى آنهایى که به کلى فیض خداوند را نفى مى کنند، معتقد باشد. اما از یک کاتولیک انتظار نمى رود که معتقد باشد کسى عملا به جهنم فرستاده شده است. از طرف دیگر، از قرون وسطا به این طرف، سرنوشت کودک یا نوجوان تعمید نایافته ، به مرحله اى به نام برزخ [۱۰۱] پیوند خورده است، یعنى وضعیتى با«سعادت طبیعى» که فرد از مجازات معاف، اما محروم از لقاء خداوند است. اما از آنجا که از زمان شوراى دوم واتیکان امید به نجات و رستگارىِ همگانى تدریجاً فزونى گرفت، اعتقاد به برزخ و تعالیم مربوط به آن رو به ضعف نهاد.حکومت
 
کلیساى کاتولیک رومى، براساس تعلیمات رسمىِ خود، نه پادشاهى است،نه گروه سالارى ونه دموکراسى. حکمرانىِ آن منحصر به فرد است; زیرا کلیسا «ذاتى منحصر به فرد» دارد. کلیساى جامع ، مجمعى از کلیساهاى محلى است. قدرت نظارتىِ عالى این کلیساى جامع پیش از اینها و به طور هم زمان در اختیار پاپ و شوراى جهانى کلیساها گذاشته شده است و پاپ ریاست آن را بر عهده دارد و خود نیز عضو آن است. در واقع، کلیساى جامع خود نوعى شوراى جهانى کلیساها است که برخى کارگزاران انسانى (امروزه پاپ و در گذشته پاپ ها و امپراتوران به تساوى) آن را تشکیل داده اند. منصب پاپى، به دلیل منزلت پاپ به عنوان اسقفِ اسقف نشین روم، عالى ترین منصب کشیشى در کلیساى کاتولیک روم است. به همین نحو، پاپ رئیس مجمع اسقف ها است و نایب مسیح [۱۰۳]) و کشیش کلیساى جامع بر روى زمین خوانده مى شود.
اما مطابق سنت قانونى کلیساى کاتولیک روم، کلیسا به سلطنت مطلقه نزدیک تر است. مجموعه قوانین شرعى «قدرت عالى، کامل،بىواسطه ومتعارف جهانى را درعالم مسیحیت به پاپ اعطا مى کند و او مى تواند همواره آزادانه آن را اعمال کند». بنابراین «در مقابل احکام و فتاواى پاپ اعظم رم، نه فرجام خواهى وجود دارد و نه غرامت طلبى.» پاپ تنها به وسیله مرگ یا استعفا ممکن است چنین قدرتى را از دست دهد.درست همان طور که کلیساى جامع متشکل از مجمع بین المللى کلیساهاى محلى است، همین طور جامعیت کلیسا از راه ارتباط جمعى اسقف ها با یکدیگر تحقق و تبلور مى یابد. اسقف رُم به عنوان رهبر و مرکز این شبکه جمعى انجام وظیفه مى کند. حتى مجموعه قوانین شرعى کلیساى کاتولیک روم اذعان دارد که کلیسا، سلطنت مطلقه نیست، زیرا مجمع اسقف ها نیز که همواره شامل پاپ مى شود، «مایه قدرت عالى و تامِ سراسر جامعه مسیحىِ جهانى است»; قدرتى که عمیقاً در شوراى وحدت کلیساها آن را اعمال مى کند. اسقف ها نیز در حاکمیت کلیسا از طریقِ شوراى کلیسایى مشارکت مى کنند. شوراى کلیسایىِ اسقف ها، گروهى از اسقف ها هستند که از نواحى مختلف دنیا براى بحث در موضوعات مهم و عمومىِ مرتبط با کلیسا انتخاب شده اند تا توصیه هایى را براى کار کشیشى ارائه دهند. از زمان شوراى دوم واتیکان بدین سو، شوراى بین المللى اسقفان هر دو سال و بعدها هر سه سال یکبار در رُم تشکیل جلسه داده است. ژان پل دوم در سال ۱۹۸۵ شوراى فوق العاده اسقف ها را به حضور فرا خواند.
مجمع کاردینال ها مجمع ویژه اى از اسقف ها را در درون مجمع اسقفىِ وسیع ترى تشکیل مى دهد. تا سال ۱۹۱۸ کاردینال هاى غیرروحانى نیز وجود داشت، اما در این هنگام مجموعه قوانین شرعى تصریح کرد که کاردینال ها باید کشیش باشند. پاپ ژان بیست و سوم در سال ۱۹۶۲ فرمان داد که همه کاردینال ها باید اسقف باشند. مسئولیت مجمع کاردینال ها آن است که امورلازم را براى انتخاب پاپ جدید تدارک ببیند ودرصورت مشورت خواهى پاپ، او را در امور مرتبط به حاکمیت کلیساى جامع، با توصیه هاى لازم یارى کند. مجمع کاردینال ها در هیئت کنونى خود از قرن دوازدهم وجود داشت. سابقاً این لقب به شماس ها و کشیش هاى کلیساهاى مهم رُم و اسقف هاى اسقف نشین هاى همجوار داده مى شد. لکن این عنوان درسال ۱۵۶۷ به اعضاى مجمع محدود شد. درسال ۱۵۸۶ سیکستوس پنجم [۱۰۴] تعداد کاردینال ها را هفتاد نفر تعیین کرد و این تعداد تا زمان پاپ ژان بیست و سوم که تدریجاً آن را افزایش داد، به قوت خود باقى ماند. پل ششم شمار کاردینال هاى واجدصلاحیت رأى دادن درانتخابات پاپ را به ۱۲۰نفر محدود کرد.
دربار پاپ، نه تنها براى پاپ به کار مى رود، بلکه براى دبیرخانه دولت، شوراى امور عمومى کلیسا، و نهادهاى دیگر دربار پاپ نیز استعمال مى شود.
مجموعه قوانین شرعى نیز تصریح مى کند که پاپ «داراى حق خدادادى و مستقلى در معرفى، اعزام، جابه جایى و فراخوانىِ سفیران خود در کلیساهاى خاص در ملل یا نواحى مختلف، دولت ها و قدرت هاى مردمى است; اصول قوانین بین المللى را باید در اعزام و فراخوانى سفیران تعیین شده پاپ براى دولت ها ملاحظه کرد». این سفیران معمولا سفیران واتیکان نامیده مى شوند.
حکومت کلیساى کاتولیک رومى به ساختار و عملکرد سازمانىِ پایگاه آن در رُم محدود نمى شود. در کلیساهاى داراى مناسک شرقى که با واتیکان پیوند دارند، پاتریارک ها و پاتریارک نشین هایى وجود دارد که «در کلیسا از زمان هاى قدیم وجود داشته اند و توسط اولین شوراى کلیسایى به رسمیت شناخته شده اند». پاتریارک، اسقفى است که بر همه اسقف ها، روحانیون و افراد قلمرو یا ناحیه خود حق نظارت قضایى دارد. «پاتریارک ها با شوراهاى کلیسایى خود، عالى ترین حق مرجع را در همه امورِ مربوط به سراسقفى، از جمله حق تشکیل اسقف نشین هاى جدید و حق تعیین اسقف هاى ناحیه خود در محدوده مرزهاى منطقه اى اسقف نشین را تشکیل مى دهند، بدون لطمه زدن به حق مسلّم اسقف اعظم رُم براى دخالت در امور فردى.»
در سطح اسقف نشین، مى توان اسقف ها، اسقف هاى معین، کشیش هاى محلى، رؤسا، دادگاه هاى ازدواج، شوراهاى کشیشىِ اسقف نشینى و نظایر آن را مشاهده کرد. در سطح کشیش نشین، کشیش ها، کشیشان دستیار، عوامل کشیشى، کشیشان فوق العاده عشاى ربانى، شوراهاى اهالى کشیش نشین و نظایر آن وجود دارند. شوراى دوم واتیکان اساساً مشارکت غیر روحانیون را در حکومت کلیسا، مخصوصاً به واسطه این اصل خود که کلیسا قوم خدا است، گسترش داد.معنویت و روح کاتولیک
 همچنان که از خود این نام پیداست، مشخصه آیین کاتولیک سعه صدر جدّى نسبت به هر حقیقت و ارزش اصیل انسانى و مذهبى است. مى توان به درجات مختلف، هر تنوع و غناى الاهیاتى، عقیدتى، معنوى، عبادى، شرعى، ساختارى و اجتماعى اى را که مقوّم مسیحیت به عنوان یک کل است، در آن یافت. آیین کاتولیک نقطه مقابل فرقه است، و این آیین پیوند جدایى ناپذیرى با فرهنگ یک ملت یا منطقه خاصى از جهان ندارد. این آیین اصولا به همان اندازه که اروپایى است، آسیایى است و به همان اندازه که اسلاوى است لاتینى است، به همان اندازه که مکزیکى است نیجریه اى است و به همان اندازه که ایرلندى است، لهستانى است.
هیچ فهرستى از پدران و مادران کاتولیکى نیست که شامل چهره هاى بزرگى از دوران پیش و پس از تقسیمِ شرق و غرب و تقسیمات درون غرب نشود. گریگورىِ نیسایى و مادر ترزا رویى گشاده و سینه اى فراخ دارد.
آیین کاتولیک فقط مجموعه اى از باورهاو اعمال نیست، بلکه اجتماعى از اشخاص است. آیین کاتولیک متشکل از شهیدان و عابدان، سالکان و جنگجویان، عارفان و الاهیدانان، هنرمندان و انسان شناسان، فعالان و گوشه گیران، و کشیشان و قدیسان بوده و هست. آیین کاتولیک در دانته آلیگیرى، و بسیارى انسان هاى دیگر وجود دارد. «عظمت قدیسان، شکوه کلیساها، شهامت مصلحان، غرابت اسطوره و معجزه، جاذبه هاى پر نفوذ عرفان، مصیبت هاى فقرا، همگى محمل مسئولیت و اقدام کاتولیک است» (هاگتون ۱۹۷۹، ص۲۴۹).
پی نوشت ها :
 
[۹۰]. Jesus’ Histiric Mission
[۹۱]. Confirmation
[۹۲]. Eucharist
[۹۳]. Rite of Christian Initiation
[۹۴]. Holy Orders
[۹۵]. Penance
[۹۶]. Anointing
[۹۷]. Both/and
[۹۸]. either/or
[۹۹]. Seamless – Garment
[۱۰۰]. Puratory
[۱۰۱]. limbo
[۱۰۲]. The Vicar of christ
[۱۰۳]. The Vicar of Peter
[۱۰۴]. Sixstus V 

نویسنده:ریچارد پى. مک براین ؛ الله کرم کرمى پور

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا