اسلام از هر دو راه ” وحی و تعقل “، خدای جهان را حیات و علم و قدرت نامتناهی معرفی می کند که جهان هستی، در هستی و همه شئون هستی خود، مانند سایه ای که شاخص را دنبال می کند، به هستی وی تکیه زده در برابر غنای نامتناهی وی، نیاز مطلق است و البته چنین هستی نامتناهی، باید یگانه باشد و بیش از یکی در این مورد، تصور ندارد.
نظر به این که هر پدیده ای از اجزای محسوس یا غیرمحسوس جهان هستی و همچنین مجموعه آنها، در هستی محدود خود، تکیه به هستی نامتناهی و غیرمحدود وی زده، او در هر زاویه از زوایای هستی اشیاء، موجود و مشهود می باشد، چه اگر موجودی از موجودات فرضا او را گم کرده از دست بدهد، مانند سایه که جسم سایه انداز را از دست دهد، وجود خود را از دست داده و در تاریکی عدم و نیستی فرو رفته است.
برای این که عامه مردم با افکار ساده خود، این حقایق را سوء تعبیر ننمایند و قیمومت حقیقی لاهوت را نسبت به این عالم به شکل حلول و به نحو اختلاط و امتزاج وجودی که مخصوص اجسام است، فکر نکنند، در بیانات اهل بیت علیهم السلام این مسأله با نفی “تشبیه” و “تعطیل” بیان شده است؛ می فرمایند: خدا حیات دارد نه مثل حیات ما، علم دارد نه مثل علم ما، قدرت دارد نه مثل قدرت ما و به همین ترتیب …
می توان گفت: کلمه «الله اکبر» که در اسلام به منزله شعار است، برای حفاظت از همین حقیقت است که در اذهان مردم، تغییر قیافه داده به نحو حلول و اتحاد، اخذ نشود و در نتیجه لاهوت، نامحدود و نامتناهی بودن خود را از دست ندهد. اگر صورت ذهنی لاهوت در افکار ما به نحو حق و صواب هم جلوه کند، ذات پاک خداوندی از آن معنای محدود متناهی، بزرگتر است.
روی همین اصل، قرآن کریم با کمال صراحت می گوید: «لاهوت، نامتناهی و به همه چیز محیط است و هرگز محدود و محاط نمی شود» چنان که ملک و حکومت مطلقه از مختصات لاهوت است و هیچ شریکی در آفرینش و ایجاد و همچنین در تدبیر و اداره عالم و همچنین در مصدریت حکم ندارد.
قانون عمومی علت و معلول، اگرچه هستی اشیاء را به همدیگر ارتباط می دهد و معلول را در وجود خود نیازمند به علت قرار می دهد و معارف اسلامی نیز همین معنی را تصدیق دارد، لکن هرگز علل را در کار خویش استقلال تام نمی دهد، بلکه خدا است که علت و معلول و رابطه معلول به علت و تفوق علت بر معلول را به وجود آورده، فوق همه حکومت می کند.
نظام هستی پیوسته در گردش می باشد و به واسطه ارتباط و اتحادی که اشیاء میان خود دارند، نظام متقنی به وجود می آید، ولی خداست که این نظام را به دنبال ارتباطی که در میان اشیاء حکمفرماست، به وجود آورده و به راه انداخته، در اثر وی هر چیز را به سوی مقاصد ویژه خلقت خویش سوق می دهد.
زندگی اجتماعی بشر بدون یک سلسله احکام و مقررات، قابل دوام نیست، ولی به نظر اسلام، تنها خدا است (عزوجل) که حکم وی مطاع است زیرا مالکیت حقیقی از آن اوست و کسی جز او نمی تواند در آفریده های او هیچ گونه تصرف حکمی نماید، مگر با اذن او. پس هر حکمی را که او صادر کرد یا حکم صادری را تنفیذ و امضا کرد واجب القبول است وگرنه واجب الرد خواهد بود.
نظر به وجود نامتناهی و احاطه تامه که لاهوت نسبت به جهان ممکنات دارد، ارتباط لاهوت را با جهان آفرینش هرگز نمی توان به صورت حلول یا اتحاد یا انفصال توجیه کرد، بلکه نزدیک ترین و تا حدی مناسب ترین تعبیری که برای این مطلب می توان پیدا کرد، همان لفظ “تجلی و ظهور” است که قرآن کریم نیز آن را به کار برده و اولیای دین مخصوصا پیشوای اول شیعه، در کلام خود این تعبیر را به طور مکرر به زبان آورده است.
خدای بزرگی که هستی پاکش نامتناهی است و از هر جهت به جهان آفرینش احاطه وجودی دارد، نمی توان گفت که در یک جزء از اجزای جهان حلول کرده و در میان چهار دیوار هستی، وجودی محدود و محبوس و زنجیری شده است، یا هویت واجبی خود را تبدیل به هویت یکی از ممکنات نموده، عین یکی از ساخته های خود شده است.
همچنین نمی توان گفت که این ذات متناهی و محیط علی الاطلاق، در یک گوشه از گوشه های جهان آفرینش، جایی برای خود باز کرده و در عرض مخلوقات خود قرار گرفته است و مانند یکی از پادشاهان فرمانروا، در قلمرو صنع و ایجاد، سلطنت می کند، بلکه آنچه در توجیه رابطه لاهوت با این عالم می توان گفت این است که وجود نامتناهی حق عزاسمه که علی الاطلاق به همه چیز محیط است، پیوسته از همه چیز و در همه جا ظاهر و هویدا بوده، خود را نشان می دهد، بدون آن که دامن کبریای او با ماده و مکان و زمان آلوده گردد. اشیاء با اختلافات فاحشی که در میان خود از جهت وجود دارند، هر کدام به مثابه آیینه ای هستند که به حسب صلاحیت ویژه خویش، هستی پاک او را نشان می دهند. البته بدیهی است که هر محدودیتی که در این صورت پیش آید، از ناحیه مرآت است نه مرئی، و هر نقص که مشهود شود، از مجلی است نه از متجلی؛ از مظهر است نه از ظاهر.
البته روشن است که این نظر، نه حلول و اتحاد را در بردارد و نه انفصال و انعزال را که هر دو مستلزم محدودیت و جسمیت می باشند. موجودات نه با خدا متحدند و نه از خدا جدا. اگر نظریه حلول و اتحاد صحیح بود، فرقی میان خدا و خلق نبود و در حقیقت، خدایی در کار نبود و اگر نظریه انفصال درست بود، یک بعد نامتناهی میان خدا و خلق پیدا می شد و باز به واسطه عروض محدودیت بر لاهوت و انقطاع حتمی رابطه، خدایی در کار نبود.
مظاهر کلی مسأله ( تجلی) در تعلیمات اسلام :
کسی که از افکار و اعمال مسلمین و خاصه مسلمین صدر اول، چشم پوشی کرده و با ذهن خالی تنها به کتاب خدا و بیانات پیغمبر اکرم و اهل بیت کرام او مراجعه نماید، به روشن ترین وجه خواهد فهمید که به حسب تعلیمات اسلامی، لاهوت هیچ گونه حلول یا آمیزش دیگری از جهت ذات و شئون ذاتی خود، با جهان آفرینش، از جمله با عالم بشریت ندارد.
قرآن و حدیث با صراحت لهجه تام می گوید که انبیای کرام که در صف مقدم آنها حضرت نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد علیهم السلام قرار گرفته اند، هیچ موقعیتی جز موقعیت بندگی ندارند، و در خصایص بشریت، کمترین بینونتی میان آنها و انسان های دیگر نیست و بالاخره از سازمان نبوت، هر قدرتی بروز کند یا هر عملی ظهور نماید، همان قدرت و علم خداوندی است، و هر حکمی از این سازمان صادر شود، حکمی خواهد بود که از مصدر عزت صادر شده و این سازمان، تنها جنبه وساطت و رسالت تبلیغ آن را دارد، بدون آن که استقلالی در تشریع حکم و اصدار آن داشته باشد.
تنها فرقی که میان انبیاء و غیر آنها می توان یافت، این است که آنها شرافت کمال عبودیت را دارند و به تقریر دیگر انبیاء به حسب حیات معنوی، در درجه کمال، واقع اند و دیگران ناقص، و امام نیز حکمش در این باب، حکم انبیاء است.