از سجاده تا سنگر
علیرضا صداقت
در یکی از شبکههای تلویزیونی وقتی عالم وهابی مردم را با بشارت بهشت به حضور در میادین سوریه و عراق و پیوستن به صفوف داعش تشویق میکرد، سیل پیامها و انتقادهای گسترده مردم بود که به سمت آن شبکه شلیک شد که اگر شما راست میگویید، چرا خودتان در بهترین و امنترین مکانها نشستهاید؟ و اصلاً چرا فرزندان خودتان را به این قربانگاهها نمیفرستید؟!
روحانیت شیعه و هشت سال دفاع مقدس ما اما حکایت دیگری داشت و میان حرف و عمل این رهروان حسینی فاصله نبود. سند زنده این مدعا آنکه در میان همه اقشار جامعه، روحانیون با حضوری پررنگ و تأثیرگذار بیشترین شهید را تقدیم امام و انقلاب کردهاند و جالب آنکه از مجموع ۴۳۶۳ شهید طلبه قریب به ۴۰ تن مجتهد بودند و ۴۳ تن از ائمه جمعه. در این دو صفحه سطرهایی از این حضور حماسهساز روایت شده است:
مجتهد پای خمپارهانداز
مقام معظم رهبری در یکی از خاطراتشان میفرمایند «گاهی یک روحانی مسن و پیرمرد، اثرش از روحانی جوان بیشتر است. یکی از علمای محترم مشهد، از مسنّین علمای مشهد که حتماً اغلب آقایان میشناسند، آقای حاجمیرزا جوادآقای تهرانی، مردِ ملّا، پیرمردِ پشتخمیده با عصا، ایشان چند بار جبهه رفته. یکبار ایشان از جبهه برگشتند آمدند تهران، میرفتند مشهد، با بنده ملاقات کردند؛ خدمت امام رسیدند. به من گفتند که من وقتی رفتم جبهه، دیدم بچهها من را به چشم یک پیرمرد نگاه میکنند، گفتم نهخیر از من هم کار برمیآید. بعد به من گفتند که پس شما پای خمپاره بیایید، آقای آقامیرزا جوادآقا را بردند پای خمپاره. ایشان گلوله خمپاره را میانداختند توی خمپاره و پرتاب میشد و میخورد به دشمن. خب خمپارهانداز، خوب است دیگر. خمپارهزنی، یک کار رزمی، شما ببینید چقدر در روحیه این جوانها اثر میکند، چه جانی به اینها میدهد.»
از حمامسازی تا پایهگذاری جنگ چریکی
حضرت آیتالله نوری همدانی در خاطراتشان از دفاع مقدس میفرمایند «بنده بارها شاهد بودم که مجتهدینی بزرگ چون آیتالله میرزا جواد تهرانی و آیتالله تهرانی عازم میدان نبرد میشوند و در آنجا لباس رزمندگان را میشویند، چای درست میکنند و حتی مرحوم آقای حیدری در چندین نقطه با زحمت بسیار فراوان برای رزمندگان حمام ساخته بود و همچون پدری مهربان و دلسوز به رزمندگان و پاسداران خدمت میکرد.» فرماندهی یکی از محورهای نخستین عملیات نیروهای اسلام که منجر به فتح ظفرمندانه میمک شد، بر عهده آیتالله حیدری بود؛ ازاینرو ایشان را میتوان یکی از پایهگذاران جنگهای چریکی دفاع مقدس برشمرد.
طلبهای که میخواست گمنام باشد
در عملیات شکست محاصره آبادان و طریقالقدس فرمانده گردان بود. در عملیات فتحالمبین در کنار شهید خرازی میجنگید. پس از آن در عملیات بیتالمقدس و عملیات رمضان فرماندهی قرارگاه فتح سپاه را به عهده داشت که چند یگان رزمی سپاه را اداره میکرد. همه اینها در حالی بود که با لباس روحانی وارد جلسات نظامی میشد و به طرح و توجیه نقشهها میپرداخت؛ طوری که حیرت فرماندهان نظامی (اعم از ارتشی و سپاهی) را برمیانگیخت. افزون بر این در قاموس وجودش هم تکتیرانداز بود و هم آرپیجیزن و همین باعث شد تا بعد از عملیات رمضان خود را در قالب تکتیرانداز گمنام گردان پیاده برای عملیات محرم آماده کند، اما چند ساعت قبل از شروع عملیات تکه کاغذی به دستش رسید که آسمان چشمانش را مانند هوای ناگزیر وداع بارانی کرد. در کاغذ نوشته شده بود «آقای ردانیپور شما شرعاً مسئولید اگر با گردان به عملیات بروید.»
علیاکبر حضرت زهرا(س)
«حسین مروتی» از دوران اسارت تعریف میکند: اختلاف، بین بچهها موج میزد. دشمن هم روزبهروز فشارش را بیشتر میکرد. من روحانی اردوگاه بودم و نتوانستم اختلافها را کم کنم. جیره آب و غذایمان را هم کم کردند. بعثیها آزادباش را یک ساعت کردند. آمار بیماران رو به افزایش بود و لحظهبهلحظه اوضاع وخیمتر میشد. کنترل از دست همه خارج شده بود. وضع نابسامانی در آسایشگاه رقم خورده بود. یک شب دلم شکست. دست به دامن حضرت زهرا(س) شدم و به ایشان متوسل شدم. در همان حال ناگهان خوابیدم و خواب دیدم در بیابانی سرگردان و حیرانم. گریهام گرفته بود که ناگهان بانویی نورانی آمد و گفت «نگران نباش! فردا علیاکبرم را به کمکت میفرستم!»
فردا نزدیکهای ظهر شنیدم چند اسیر را به اردوگاه آوردند. میگفتند یکیشان آقای ابوترابی است. آن موقع حاجآقا را نمیشناختم. وقتی دیدمش پرسیدم «میشود نام کوچک شما را بدانم؟» گفت «علیاکبرم».
روی این توپ کار میکنم
از طلبههای بسیار فاضل بود و مشغول گذراندن درس خارج، در جبهه میتوانست بهعنوان یک روحانی تبلیغی خدمت کند، اما خودش خاضعانه خواست در عملیات والفجر ۸ جزو خدمه یک توپ ۱۰۶ باشد. «وقتی ایشان را هنگام کار روی توپ دیدم، رفتم جلو و ضمن سلام و علیک و حال و احوال، پرسیدم: آقا محسن! شما معلوم هست کجایید؟ گفت: همینجا! من به خیالم که توی گردان مسئولیتی دارد، گفتم: خوب، چه کار میکنید؟ گفت: من روی این توپ کار میکنم! با تعجب پرسیدم: یعنی توی گردان مسئولیتی ندارید؟ گفت: راستش نه، من همینجوری راحتترم!» (خاطرهای از آیتالله سید احمد خاتمی)
نورعلی نور
مهندس مهدی چمران نقل میکند «این آخرین بار بود که آیتالله شاهآبادی در جمع رزمندگان لشکر ۲۵ کربلا سخنرانی میکردند. پس از جلسه و نماز، رزمندگان برای عرض ارادت نزد ایشان رفتند و ازدحامی برای بوسیدن دست و روی ایشان ایجاد شد. بعد از آن آیتالله شاهآبادی در جمع مسئولان پایگاه گفتند «اینطور نیست که آنها (رزمندگان) فقط علاقهمند باشند روحانیون را ببوسند؛ بلکه ما هم علاقهمندیم آنها را ببوسیم. اگر رزمندگان سر ناقابل ما را بخواهند، من تقدیمشان میکنم و این سر در مقابل آنها ارزشی ندارد.»
طلبه، امدادگر، بازیگر
بعد از جراحی وقتی لباس روحانیت را میپوشید همه شگفتزده میشدند. طلبه شهید «روحالله خادمی» در سال ۶۴ و قبل از عملیات والفجر ۸ مربی آموزشی بود و بعد از آن مسئول محور بهداری لشکر ۱۴ امام حسین(ع) در منطقهٔ عملیاتی بیتالمقدس.
یکی از رزمندگان تعریف میکند «یک روز که از شدت گرما حوصلهمان سرآمده بود و چارهای جز تحمل نداشتیم، ناگهان دیدیم شیخ روحالله بدون هیچگونه هماهنگی قبلی عصا به دست نقش پیرمرد نابینایی را بازی کرد و با جملات و حرکات هنرمندانهای باعث شد تا فضا بهکلی شاد شود و رزمندگان روحیه بگیرند. بعد از لحظاتی ناخودآگاه وارد بازیاش شدیم و دستانش را گرفتیم و هر جا که میگفت می رساندیمش. هیچکس باور نمیکرد این همان طلبه ساده و باصفایی است که مسئولیت محور بهداری لشکر را بر عهده دارد. او کاملاً ما را برد به فضای دبیرستانمان و همان نقشهایی که سالها تمرینش کرده بودیم. بعد از اتمام نمایش گله کردم که چرا این کار را انجام داد. او در پاسخ گفت «به خدا قسم فقط برای شاد شدن و روحیه دادن به شما این کار را انجام دادم.»