اسرار ازل

اسرار ازل

رار همکلاسی‌های خود به اردوی زیارتی شهدای جنوب آمد.خودش تمایل زیادی نداشت با این که بچه‌ها تحت تأثیر فضای مناطق عملیاتی قرار بودند اما او به همه چیز بی‌اعتنا بود. و این بی‌اعتنایی را در عمل نشان می‌داد بعضی از بچه‌ها قصد داشتند، به رفتار او اعتراض کنند اما من نگذاشتم، سفر به پایان رسید. مدتها گذشت یک روز یک خانم چادری را در حیاط دانشگاه دیدم. نشناختمش خودش را معرفی کرد. همان دختری بود که در منطقه آن طور رفتار می‌کرد. لب به سخن گشود:«بعد از اینکه از منطقه برگشتیم تصمیم گرفتم چادر سر کنم. بعد از شهادت دائی‌ام مادرم ۶ سال به من اصرار کرد نپذیرفتم. بعد از سفر جنوب وقتی مادرم مرا با چادر دید بغلم کرد و از خوشحالی چند دقیقه فقط گریه می‌کرد مادرم پرسید:«آنجا چی به تو گفتندکه از حرف من بیشتر تأثیر داشت؟ اسرار ازل را نه تودانی و نه من وین حرف معما نه تو خوانی و نه من

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا