مساله زنان معمولا در تحلیل های مربوط به ساختار طبقاتی جوامع نادیده گرفته می شود. این به آن جهت است که از یک سو طبقات معمولا به واسطه ارتباطشان با ابزار تولید تعریف می شوند و از سوی دیگر، تصور بر این است که زنان رابطه خاصی با ابزار تولید ندارند. در حالی که به نظر می رسد مساله زنان در تمام طبقات وجود دارد. به عنوان مثال می توان از زنان طبقه کارگر، زنان طبقه متوسط و… سخن گفت. زنان به وضوح در جایگاه فرودست نسبت به مردان قرار دارند. بررسی این فرودستی از لحاظ اقتصادی می تواند نشان دهد که زنان به عنوان یک گروه، رابطه مشخصی با ابزار تولید دارند که با مردان متفاوت است. اگر بر این موضوع توافق کنیم که بین زنان و ابزار تولید رابطه مشخصی وجود دارد، آن گاه بررسی وضعیت زنان در تحلیل طبقاتی جامعه جایگاه مشخصی می یابد. نقطه آغاز بحث طبقاتی در یک جامعه سرمایه داری، تفکیک قائل شدن میان کسانی است که ابزار تولید را در دست دارند، با آنها که قدرت کاری خود را به بهای دستمزد می فروشند. به این ترتیب، هر فرد حقوق بگیر رابطه مشخصی با کار خود، تولید خود و جایگاه کلی اش در جامعه پیدا می کند، اما چنین رابطه ساختاری در مورد زنان وجود ندارد و شرایط مادی آنها به عنوان یک گروه، در جوامع سرمایه داری یا جوامع دیگر به درستی تعریف نشده است.
در نظام سرمایه داری «کالا » محصولی است که برای مبادله در بازار تولید می شود و با آن چه برای مصرف مستقیم تولید می شود، متفاوت است. هر کالا یی هم باید ارزش مصرفی داشته باشد و هم ارزش مبادله ای. اگر کالا یی ارزش مصرفی نداشته باشد کسی آن را نمی خرد و ارزش مبادله ای خود را نیز ازدست می دهد. از سوی دیگر، هر محصولی که ارزش مصرفی دارد لزوما ارزش مبادله ای ندارد. این محصول تا زمانی ارزش مبادله ای دارد که جامعه ای که در آن تولید شده است، خود بر پایه مبادله استوار باشد. در جامعه سرمایه داری، تولید کالا و ارزش مبادله به بالا ترین ارزش خود رسیده و اولین جامعه در طول تاریخ بشر است که قسمت اعظم تولید در آن را کالا ها تشکیل می دهند، اما نمی توان گفت که تولید در این جامعه به تولید کالا محدود می شود. دو گروه تولیدات نیز وجود دارند که هنوز صرفا دارای ارزش مصرفی هستند. اولین گروه، تولیدات کشاورزانی است که صرفا به مصرف خودشان می رسد، هر چیز همان جا که تولید می شود مصرف می شود. دومین گروه، تولیدات خانگی است که کالا نیستند; اما ارزش ساده مصرفی دارند. هر بار که یک سوپ درست می شود یا دکمه یا لباسی دوخته می شود، تولید صورت گرفته، هر چند تولید برای بازار نیست. هر چند ظهور پدیده تولید کالا و نظام دادن به آن، شیوه کار انسان ها و سازمان دهی اجتماعی را متحول ساخته است، اما کارهای خانگی در جوامع سرمایه داری (یا حتی جوامع سوسیالیست فعلی) در مرحله پیش از بازار قرار دارد و این کارهایی است که به زنان اختصاص داده شده و اساس تعریف زن در جامعه نیز بر پایه آن است. از حیث کمیت، کار خانگی مانند مراقبت از کودک، تولید اجتماعی بسیار بزرگی است، اما در جامعه ای که بر پایه تولید کالا بنا نهاده شده این کار «کار واقعی» محسوب نمی شود، زیرا خارج از حیطه بازار قرار می گیرد. تعریف این کار برای گروه ویژه ای به نام «زنان» به این معناست که این گروه رابطه متفاوتی از مردان با تولید دارند و همچنین به آن معناست که زنان، به عنوان یک گروه، صرفا مسوول تولیدی هستند که ارزش ساده مصرفی دارد و جای آن در خانه و خانواده است. از آنجا که مردان مسوولیتی در قبال این گونه تولید ندارند، تفاوت میان این دو گروه نیز از همین جا نشات می گیرد. البته زنان از تولید کالا کنار گذاشته نشده اند. آنها در کار دستمزدی هم شرکت می کنند، اما به عنوان یک گروه، مسوولیتی ساختاری در این عرصه ندارند و مشارکت ایشان بی ثبات و موقتی است. در حالی که مردان، مسوول تولید کالا به شمار می روند و از اساس مسوولیتی در قبال کارخانه بر عهده آنها نهاده نشده است.
ریشه مادی جایگاه فرودست زنان در همین تعریف از زن است. در جامعه ای که در آن پول تعیین کننده ارزش است، زنان گروهی تشکیل می دهند که کار آنها خارج از اقتصاد پولی انجام می شود. کار آنها ارزش پولی ندارد و بنابراین بی ارزش است و حتی کار واقعی محسوب نمی شود.
خود زنان نیز که این کارهای فاقد ارزش را می کنند، نمی توانند انتظار داشته باشند که ارزشی به اندازه مردان بیابند، زیرا مردان برای پول کار می کنند. جولیت میشل در مقاله ای این موضوع را چنین مطرح کرده است: «در جامعه صنعتی پیشرفته، کار زنان در حاشیه اقتصاد ملی است. در حالی که مردان از طریق کار خود قادر به تغییر شرایط طبیعی و اجتماعی هستند. تا زمانی که انقلابی در تولید رخ نداده، شرایط کار، جایگاه زنان را در داخل جهانی مردانه قرار می دهد.» این در حالی است که کار زنان ابدا در حاشیه نیست، تنها چون کار، دستمزدی نیست به حساب نمی آید. میشل سپس اشاره می کند که «کار خانگی، حتی در دنیای امروز، از لحاظ کمیتی نیز اگر با معیارهای کار تولیدی سنجیده شود، بسیار عظیم است.» به عنوان مثال در سوئد، زنان در هر سال معادل ۲۳۴۰ میلیون ساعت کارخانگی انجام می دهند، در حالی که میزان کار آنها در عرصه صنعتی ۱۲۹۰ میلیون ساعت است. برخی بر این باورند که اولین شرط رهایی زنان وارد کردن کل جنس مونث به دنیای صنعت است و این در دنیای صنعتی مدرن امکانپذیر شده است، زیرا نه تنها به زنان اجازه مشارکت در تولید در سطح گسترده را داده است، بلکه آن را مورد تشویق قرار می دهد و به علاوه، تلاش می کند که عرصه کار خانگی را نیز به عرصه صنعتی عمومی وارد کند. بنابراین، مساله تنها این نیست که زنان به عرصه تولید صنعتی موجود وارد شوند، بلکه همچنین این است که عرصه تولید خصوصی خانگی به عرصه تولید عمومی وارد شود.
جامعه صنعتی مدرن انواع راهکارها را برای این منظور ابداع کرده است، هر چند هنوز تحقق کامل آن را ناممکن می کند. به عنوان مثال، در این جوامع تلاش می شود که کارخانه به حداقل کاهش یابد، مراقبت از کودکان به جای آن که صرفا بر دوش پدر و مادر باشد، بر عهده اجتماع گذاشته شود، کارخانه به عهده فرد دیگری با دستمزد گذاشته شود، غذا در بیرون از خانه صرف شود، یا به صورت آماده از فروشگاه ها خریداری شود و…، اما عملا جز برای زنان طبقه ثروتمند، این کارها غیرممکن بوده است و هنوز یک زن ازدواج کرده بچه دار در آمریکای شمالی از طبقه متوسط، دست کم ۷۰ تا ۸۰ ساعت کار خانه انجام می دهد. برای افراد فقیرتر، زمانی که برای خانه داری مصرف می شود از این هم بیش تر است. زنانی که بیرون از خانه کار می کنند معمولا مجبور می شوند تمام مسوولیت کارهای خانه را نیز به دوش بگیرند و وارد شدن به عرصه صنعتی در اجتماع برای ایشان رهایی و برابری به همراه نیاورده است. به علاوه، هنوز تلقی از مفهوم خانواده به عنوان ساختاری مجزا، واحد مصرف و تامین کننده نیازهای عاطفی، مانعی قوی برای تغییر تعریف و جایگاه آن است