اصحاب کهف

اصحاب کهف

آنچه از قرآن کریم در خصوص این داستان استفاده مى شود این است که پیامبر گرامى خود را مخاطب مى سازد که ((با مردم درباره این داستان مجادله مکن مگر مجادله اى ظاهرى و یا روشن )) و از احدى از ایشان حقیقت مطلب را مپرس . اصحاب کهف و رقیم جوانمردانى بودند که در جامعه اى مشرک که جز بتها را نمى پرستیدند، نشو و نما نمودند. چیزى نمى گذرد که دین توحید محرمانه در آن جامعه راه پیدا مى کند، و این جوانمردان بدان ایمان مى آورند. مردم آنها را به باد انکار و اعتراض ‍ مى گیرند، و در مقام تشدید و تضییق بر ایشان و فتنه و عذاب آنان بر مى آیند، و بر عبادت بتها و ترک دین توحید مجبورشان مى کنند. و هر که به ملت آنان مى گروید از او دست بر مى داشتند و هر که بر دین توحید و مخالفت کیش ایشان اصرار مى ورزید او را به بدترین وجهى به قتل مى رساندند. …

أَمْ حَسِبْت أَنَّ أَصحَب الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ ءَایَتِنَا عجَباً(۹)

إِذْ أَوَى الْفِتْیَهُ إِلى الْکَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا ءَاتِنَا مِن لَّدُنک رَحْمَهً وَ هَیىْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشداً(۱۰)

فَضرَبْنَا عَلى ءَاذَانِهِمْ فى الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً(۱۱)

ثُمَّ بَعَثْنَهُمْ لِنَعْلَمَ أَى الحِْزْبَینِ أَحْصى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً(۱۲)

نحْنُ نَقُص عَلَیْک نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنهُمْ فِتْیَهٌ ءَامَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَهُمْ هُدًى (۱۳)

وَ رَبَطنَا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ لَن نَّدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلَهاً لَّقَدْ قُلْنَا إِذاً شططاً(۱۴)

هَؤُلاءِ قَوْمُنَا اتخَذُوا مِن دُونِهِ ءَالِهَهً لَّوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِم بِسلْطنِ بَینٍ فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ کَذِباً(۱۵)

وَ إِذِ اعْتزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا یَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ فَأْوُا إِلى الْکَهْفِ یَنشرْ لَکمْ رَبُّکُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَ یُهَیىْ لَکم مِّنْ أَمْرِکم مِّرْفَقاً(۱۶)

وَ تَرَى الشمْس إِذَا طلَعَت تَّزَوَرُ عَن کَهْفِهِمْ ذَات الْیَمِینِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضهُمْ ذَات الشمَالِ وَ هُمْ فى فَجْوَهٍ مِّنْهُ ذَلِک مِنْ ءَایَتِ اللَّهِ مَن یهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن یُضلِلْ فَلَن تجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُّرْشِداً(۱۷)

وَ تحْسبهُمْ أَیْقَاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَات الْیَمِینِ وَ ذَات الشمَالِ وَ کلْبُهُم بَسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطلَعْت عَلَیهِمْ لَوَلَّیْت مِنْهُمْ فِرَاراً وَ لَمُلِئْت مِنهُمْ رُعْباً(۱۸)

وَ کذَلِک بَعَثْنَهُمْ لِیَتَساءَلُوا بَیْنهُمْ قَالَ قَائلٌ مِّنهُمْ کمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا یَوْماً أَوْ بَعْض یَوْمٍ قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکم بِوَرِقِکُمْ هَذِهِ إِلى الْمَدِینَهِ فَلْیَنظرْ أَیهَا أَزْکى طعَاماً فَلْیَأْتِکم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَ لْیَتَلَطف وَ لا یُشعِرَنَّ بِکمْ أَحَداً(۱۹)

إِنهُمْ إِن یَظهَرُوا عَلَیْکمْ یَرْجُمُوکمْ أَوْ یُعِیدُوکمْ فى مِلَّتِهِمْ وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً(۲۰)

وَ کذَلِک أَعْثرْنَا عَلَیهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَ أَنَّ الساعَهَ لا رَیْب فِیهَا إِذْ یَتَنَزَعُونَ بَیْنهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَیهِم بُنْیَناً رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِم مَّسجِداً(۲۱)

سیَقُولُونَ ثَلَثَهٌ رَّابِعُهُمْ کلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسهٌ سادِسهُمْ کلْبهُمْ رَجْمَا بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سبْعَهٌ وَ ثَامِنهُمْ کلْبهُمْ قُل رَّبى أَعْلَمُ بِعِدَّتهِم مَّا یَعْلَمُهُمْ إِلا قَلِیلٌ فَلا تُمَارِ فِیهِمْ إِلا مِرَاءً ظهِراً وَ لا تَستَفْتِ فِیهِم مِّنْهُمْ أَحَداً(۲۲)

وَ لا تَقُولَنَّ لِشاى ءٍ إِنى فَاعِلٌ ذَلِک غَداً(۲۳)

إِلا أَن یَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُر رَّبَّک إِذَا نَسِیت وَ قُلْ عَسى أَن یهْدِیَنِ رَبى لاَقْرَب مِنْ هَذَا رَشداً(۲۴)

وَ لَبِثُوا فى کَهْفِهِمْ ثَلَث مِائَهٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسعاً(۲۵)

قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَیْب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلىٍّ وَ لا یُشرِک فى حُکْمِهِ أَحَداً(۲۶)

۹. مگر پنداشته اى از میان آیه هاى ما اهل کهف و رقیم شگفت انگیز بوده اند؟

۱۰. وقتى آن جوانان به غار رفتند و گفتند: پروردگارا، ما را از نزد خویش رحمتى عطا کن و براى ما در کارمان صوابى مهیا فرما.

۱۱. پس در آن غار سالهاى معدود به خوابشان بردیم .

۱۲. آنگاه بیدارشان کردیم تا بدانیم کدام یک از دو دسته مدتى را که درنگ کرده اند، بهتر مى شمارند.

۱۳. ما داستانشان را براى تو حق مى خوانیم . ایشان جوانانى بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند و ما بر هدایتشان افزودیم .

۱۴. و دلهایشان را قوى کرده بودیم که به پا خاستند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است و ما هرگز جز او پروردگارى نمى خوانیم ، و گرنه باطلى گفته باشیم .

۱۵. اینان ، قوم ما، که غیر خدا خدایان گرفته اند، چرا در مورد آنها دلیلى روشنى نمى آورند؟ راستى ستمگرتر از آن کس که دروغى درباره خدا ساخته باشد، کیست ؟

۱۶. اگر از آنها و از آن خدایان غیر خدا را که مى پرستند گوشه گیرى و دورى مى کنید، پس سوى غار بروید تا پروردگارتان رحمت خویش را بر شما بگسترد و براى شما در کارتان گشایشى فراهم کند.

۱۷. و خورشید را بینى که چون برآید، از غارشان به طرف راست مایل شود و چون فرو رود، به جانب چپ بگردد. و ایشان در فراخنا و قسمت بلندى غارند. این از آیه هاى خداست . هر که را خدا هدایت کند، او هدایت یافته است و هر که را خدا گمراه کند، دیگر دوستدار و دلسوز و رهبرى برایش نخواهى یافت .

۱۸. چنان بودند که بیدارشان پنداشتى ولى خفتگان بودند. به پهلوى چپ و راستشان همى گرداندیم ، و سگشان بر آستانه دستهاى خویش را گشوده بود. اگر ایشان را مى دیدى ، به فرار از آنها روى مى گرداندى و از ترسشان آکنده مى شدى .

۱۹. چنین بود که بیدارشان کردیم تا از همدیگر پرسش کنند. یکى از آنها گفت : چقدر خوابیدید؟ گفتند: روزى یا قسمتى از روز خوابیده ایم . گفتند: پروردگارتان بهتر داند که چه مدت خواب بوده اید. یکیتان را با این پولتان به شهر بفرستید تا بنگرد طعام کدام یکیشان پاکیزه تر است و خوردنیى از آنجا براى شما بیاورد، و باید سخت دقت کند که کسى از کار شما آگاه نشود.

۲۰. زیرا محققا اگر بر شما آگهى و ظفر یابند، شما را یا سنگسار خواهند کرد و یا به آیین خودشان بر مى گردانند، و هرگز روى رستگارى نخواهند دید.

۲۱. بدین سان کسانى را از آنها مطلع کردیم تا بدانند که وعده خدا حق است و در رستاخیز تردیدى نیست . وقتى که میان خویش در کار آنها مناقشه مى کردند، گفتند: بر غار آنها بنایى بسازید – پروردگار به کارشان داناتر است – و کسانى که در مورد ایشان غلبه یافته بودند، گفتند: بر غار آنها عبادتگاهى خواهیم ساخت .

۲۲. خواهند گفت : سه تن بودند، چهارمیشان سگشان بود. و گویند پنج تن بودند، ششم آنها سگشان بوده . اما بدون دلیل و در مثل رجم به غیب مى کنند. و گویند هفت تن بودند، هشتمى آنها سگشان بوده . بگو پروردگارم شمارشان را بهتر مى داند و جز اندکى شماره ایشان را ندانند. در مورد آنها مجادله مکن مگر مجادله اى بظاهر، و درباره ایشان از هیچ یک از اهل کتاب نظر مخواه .

۲۳. درباره هیچ چیز مگو که فردا چنین کنم ،

۲۴. مگر آنکه خدا بخواهد. و چون دچار فراموشى شدى ، پروردگارت را یاد کن و بگو شاید پروردگارم مرا به چیزى که به صواب نزدیک تر از این باشد، هدایت کند.

۲۵. و در غارشان سیصد سال بسر بردند و نه سال بر آن افزودند.

۲۶. بگو خدا بهتر داند چه مدت بسر بردند. دانستن غیب آسمانها و زمین خاص ‍ اوست ؛ چه ، او بینا و شنواست . جز او دوستى ندارند و هیچ کس را در فرمان دادن خود شریک نمى کند.

(از سوره مبارکه کهف )

داستان اصحاب کهف از نظر قرآن و تاریخ

آنچه از قرآن کریم در خصوص این داستان استفاده مى شود این است که پیامبر گرامى خود را مخاطب مى سازد که ((با مردم درباره این داستان مجادله مکن مگر مجادله اى ظاهرى و یا روشن )) و از احدى از ایشان حقیقت مطلب را مپرس . اصحاب کهف و رقیم جوانمردانى بودند که در جامعه اى مشرک که جز بتها را نمى پرستیدند، نشو و نما نمودند. چیزى نمى گذرد که دین توحید محرمانه در آن جامعه راه پیدا مى کند، و این جوانمردان بدان ایمان مى آورند. مردم آنها را به باد انکار و اعتراض ‍ مى گیرند، و در مقام تشدید و تضییق بر ایشان و فتنه و عذاب آنان بر مى آیند، و بر عبادت بتها و ترک دین توحید مجبورشان مى کنند. و هر که به ملت آنان مى گروید از او دست بر مى داشتند و هر که بر دین توحید و مخالفت کیش ایشان اصرار مى ورزید او را به بدترین وجهى به قتل مى رساندند.

قهرمانان این داستان افرادى بودند که با بصیرت به خدا ایمان آوردند، خدا هم هدایتشان را زیادتر کرد، و معرفت و حکمت بر آنان افاضه فرمود، و با آن نورى که به ایشان داده بود پیش پایشان را روشن نمود، و ایمان را با دلهاى آنان گره زد، در نتیجه جز از خدا از هیچ چیز دیگرى باک نداشتند. و از آینده حساب شده اى که هر کس دیگرى را به وحشت مى انداخت نهراسیدند، لذا آنچه صلاح خود دیدند بدون هیچ واهمه اى انجام دادند. آنان فکر کردند اگر در میان اجتماع بمانند جز این چاره اى نخواهند داشت که با سیره اهل شهر سلوک نموده حتى یک کلمه از حق به زبان نیاورند. و از اینکه مذهب شرک باطل است چیزى نگویند، و به شریعت حق نگروند. و تشخیص دادند که باید بر دین توحید بمانند و علیه شرک قیام نموده از مردم کناره گیرى کنند، زیرا اگر چنین کنند و به غارى پناهنده شوند بالاخره خدا راه نجاتى پیش پایشان مى گذارد. با چنین یقینى قیام نموده در رد گفته هاى قوم و اقتراح و تحکمشان گفتند: ((ربنا رب السموات و الارض لن ندعو من دونه الها لقد قلنا اذا شططا هولاء قومنا اتخذو امن دونه الهه لو لا یاتون علیهم بسلطان بین فمن اظلم ممن افترى على اللّه کذبا)) آنگاه پیشنهاد پناه بردن به غار را پیش کشیده گفتند: ((و اذ اعتزلتموهم و ما یعبدون الا اللّه فاووا الى الکهف ینشر لکم ربکم من رحمته و یهیى ء لکم من امرکم مرفقا)).

آنگاه داخل شده ، در گوشه اى از آن قرار گرفتند، در حالى که سگشان دو دست خود را دم در غار گسترده بود. و چون به فراست فهمیده بودند که خدا نجاتشان خواهد داد این چنین عرض کردند: ((بار الها تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتى عطا فرما و براى ما وسیله رشد و هدایت کامل مهیا ساز)).

پس خداوند دعایشان را مستجاب نمود و سالهایى چند خواب را بر آنها مسلط کرد، در حالى که سگشان نیز همراهشان بود. ((آنها در غار سیصد سال و نه سال زیادتر درنگ کردند. و گردش آفتاب را چنان مشاهده کنى که هنگام طلوع از سمت راست غار آنها بر کنار و هنگام غروب نیز از جانب چپ ایشان به دور مى گردید و آنها کاملا از حرارت خورشید در آسایش ‍ بودند و آنها را بیدار پنداشتى و حال آنکه در خواب بودند و ما آنها را به پهلوى راست و چپ مى گردانیدیم و سگ آنها دو دست بر در آن غار گسترده داشت و اگر کسى بر حال ایشان مطلع مى شد از آنها مى گریخت و از هیبت و عظمت آنان بسیار هراسان مى گردید.

پس از آن روزگارى طولانى که سیصد و نه سال باشد دو باره ایشان را سر جاى خودشان در غار زنده کرد تا بفهماند چگونه مى تواند از دشمنان محفوظشان بدارد، لاجرم همگى از خواب برخاسته به محضى که چشمشان را باز کردند آفتاب را دیدند که جایش تغییر کرده بود، مثلا اگر در هنگام خواب از فلان طرف غار مى تابید حالا از طرف دیگرش مى تابد، البته این در نظر ابتدائى بود که هنوز از خستگى خواب اثرى در بدنها و دیدگان باقى بود. یکى از ایشان پرسید: رفقا چقدر خواب یدید؟ گفتند: یک روز یا بعضى از یک روز. و این را از همان عوض شدن جاى خورشید حدس زدند. تردیدشان هم از این جهت بود که از عوض شدن تابش خورشید نتوانستند یک طرف تعیین کنند. عده اى دیگر گفتند: ((ربکم اعلم بما لبثتم )) و سپس اضافه کرد ((فابعثوا احدکم بورقکم هذه الى المدینه فلینظر ایها ازکى طعاما فلیاتکم برزق منه )) که بسیار گرسنه اید، ((و لیتلطف )) رعایت کنید شخصى که مى فرستید در رفتن و برگشتن و خریدن طعام کمال لطف و احتیاط را به خرج دهد که احدى از سرنوشت شما خبردار نگردد، زیرا ((انهم ان یظهروا علیکم یرجموکم )) اگر بفهمند کجائید سنگسارتان مى کنند ((او یعیدوکم فى ملتهم و لن تفلحوا اذا ابدا)).

این جریان آغاز صحنه اى است که باید به فهمیدن مردم از سرنوشت آنان منتهى گردد، زیرا آن مردمى که این اصحاب کهف از میان آنان گریخته به غار پناهنده شدند به کلى منقرض گشته اند و دیگر اثرى از آنان نیست . خودشان و ملک و ملتشان نابود شده ، و الان مردم دیگرى در این شهر زندگى مى کنند که دین توحید دارند و سلطنت و قدرت توحید بر قدرت سایر ادیان برترى دارد. اهل توحید و غیر اهل توحید با هم اختلافى به راه انداختند که چگونه آن را توجیه کنند. اهل توحید که معتقد به معاد بودند ایمانشان به معاد محکم تر شد، و مشرکین که منکر معاد بودند با دیدن این صحنه مشکل معاد برایشان حل شد، غرض خداى تعالى از برون انداختن راز اصحاب کهف هم همین بود.

آرى ، وقتى فرستاده اصحاب کهف از میان رفقایش بیرون آمد و داخل شهر شد تا به خیال خود از همشهرى هاى خود که دیروز از میان آنان بیرون شده بود غذائى بخرد شهر دیگرى دید که به کلى وضعش با شهر خودش ‍ متفاوت بود، و در همه عمرش چنین وضعى ندیده بود، علاوه مردمى را هم که دید غیر همشهرى هایش بودند. اوضاع و احوال نیز غیر آن اوضاعى بود که دیروز دیده بود. هر لحظه به حیرتش افزوده مى شود، تا آنکه جلو دکانى رفت تا طعامى بخرد پول خود را به او داد که این را به من طعام بده – و این پول در این شهر پول رایج سیصد سال قبل بود – گفتگو و مشاجره بین دکاندار و خریدار در گرفت و مردم جمع شدند، و هر لحظه قضیه ، روشن تر از پرده بیرون مى افتاد، و مى فهمیدند که این جوان از مردم سیصد سال قبل بوده و یکى از همان گمشده هاى آن عصر است که مردمى موحد بودند، و در جامعه مشرک زندگى مى کردند، و به خاطر حفظ ایمان خود از وطن خود هجرت و از مردم خود گوشه گیرى کردند، و در غارى رفته آنجا به خواب فرو رفتند، و گویا در این روزها خدا بیدارشان کرده و الان منتظر آن شخصند که برایشان طعام ببرد.

قضیه در شهر منتشر شد جمعیت انبوهى جمع شده به طرف غار هجوم بردند. جوان را هم همراه خود برده در آنجا بقیه نفرات را به چشم خود دیدند، و فهمیدند که این شخص راست مى گفته ، و این قضیه معجزه اى بوده که از ناحیه خدا صورت گرفته است .

اصحاب کهف پس از بیدار شدنشان زیاد زندگى نکردند، بلکه پس از کشف معجزه از دنیا رفتند و اینجا بود که اختلاف بین مردم در گرفت ، موحدین با مشرکین شهر به جدال برخاستند. مشرکین گفتند: باید بالاى غار ایشان بنیانى بسازیم و به این مساءله که چقدر خواب بوده اند کارى نداشته باشیم . و موحدین گفتند بالاى غارشان مسجدى مى سازیم .

داستان از نظر غیر مسلمانان

بیشتر روایات و سندهاى تاریخى برآنند که قصه اصحاب کهف در دوران فترت ما بین عیسى و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم ) اتفاق افتاده است ، به دلیل اینکه اگر قبل از عهد مسیح بود قطعا در انجیل مى آمد و اگر قبل از دوران موسى (علیه السلام ) بود در تورات مى آمد، و حال آنکه مى بینیم یهود آن را معتبر نمى دانند. هر چند در تعدادى از روایات دارد که قریش آن را از یهود تلقى کرده و گرفته اند. و لیکن مى دانیم یهود آن را از نصارى گرفته چون نصارى به آن اهتمام زیادى داشته آنچه که از نصارى حکایت شده قریب المضمون با روایتى است که ثعلبى در عرائس از ابن عباس نقل کرده . چیزى که هست روایات نصارى در امورى با روایات مسلمین اختلاف دارد:

اول اینکه مصادر سریانى داستان مى گوید: عدد اصحاب کهف هشت نفر بوده اند، و حال آنکه روایات مسلمین و مصادر یونانى و غربى داستان آنان را هفت نفر دانسته اند.

دوم اینکه داستان اصحاب کهف در روایات ایشان از سگ ایشان هیچ اسمى نبرده است .

سوم اینکه مدت مکث اصحاب کهف را در غار دویست سال و یا کمتر دانسته و حال آنکه معظم علماى اسلام آن را سیصد و نه سال یعنى همان رقمى که از ظاهر قرآن برمى آید دانسته اند. و علت این اختلاف و تحدید مدت مکث آنان به دویست سال این است که گفته اند آن پادشاه جبار که این عده را مجبور به بت پرستى مى کرده و اینان از شر او فرار کرده اند اسمش ‍ دقیوس بوده که در حدود سالهاى ۲۴۹ – ۲۵۱ م زندگى مى کرده ، و این را هم مى دانیم که اصحاب کهف به طورى که گفته اند در سال ۴۲۵ و یا سال ۴۳۷ و یا ۴۳۹ از خواب بیدار شده اند پس براى مدت لبث در کهف بیش از دویست سال یا کمتر باقى نمى ماند، و اولین کسى که از مورخین ایشان این مطالب را ذکر کرده به طورى که گفته است جیمز ساروغى سریانى بوده که متولد ۴۵۱ م و متوفاى ۵۲۱ م بوده و دیگران همه تاریخ خود را از او گرفته اند، و به زودى تتمه اى براى این کلام از نظر خواننده خواهد گذشت .

غار اصحاب کهف کجاست ؟

در نواحى مختلف زمین به تعدادى از غارها برخورد شده که در دیوارهاى آن تمثالهایى چهار نفرى و پنج نفرى و هفت نفرى که تمثال سگى هم با ایشان است کشیده اند. و در بعضى از آن غارها تمثال قربانیى هم جلو آن تمثالها هست که مى خواهند قربانیش کنند. انسان مطلع وقتى این تصویرها را آن هم در غارى مشاهده مى کند فورا به یاد اصحاب کهف مى افتد، و چنین به نظر مى رسد که این نقشه ها و تمثالها اشاره به قصه آنان دارد و آن را کشیده اند تا رهبانان و آنها که خود را جهت عبادت متجرد کرده اند و در این غار براى عبادت منزل مى کنند با دیدن آن به یاد اصحاب کهف بیفتند، پس ‍ صرف یادگارى است که در این غارها کشیده شده نه اینکه علامت باشد براى اینکه اینجا غار اصحاب کهف است .

غار اصحاب کهف که در آنجا پناهنده شدند و اصحاب در آنجا از نظرها غایب گشتند، مورد اختلاف شدید است که چند جا را ادعا کرده اند:

غار اول : کهف افسوس . افسوس به کسر همزه و نیز کسر فاء – و بنا به ضبط کتاب مراصد الاطلاع که مرتکب اشتباه شده به ضمه همره و سکون فاء – شهر مخروبه اى است در ترکیه که در هفتاد و سه کیلومترى شهر بزرگ ازمیر قرار دارد، و این غار در یک کیلومترى – و یا کمتر – شهر افسوس نزدیک قریه اى به نام ((ایاصولوک )) و در دامنه کوهى به نام ((ینایرداغ )) قرار گرفته است .

و این غار، غار وسیعى است که در آن به طورى که مى گویند صدها قبر که با آجر ساخته شده هست . خود این غار هم در سینه کوه و رو به جهت شمال شرقى است ، و هیچ اثرى از مسجد و یا صومعه و یا کلیسا و خلاصه هیچ معبد دیگرى بر بالاى آن دیده نمى شود. این غار در نزد مسیحیان نصارى از هر جاى دیگرى معروف تر است ، و نامش در بسیارى از روایات مسلمین نیز آمده .

و این غار على رغم شهرت مهمى که دارد به هیچ وجه با آن مشخصاتى که در قرآن کریم راجع به آن غار آمده تطبیق نمى کند.

اولا براى اینکه خداى تعالى درباره اینکه در چه جهت از شمال و جنوب مشرق و مغرب قرار گرفته مى فرماید آفتاب وقتى طلوع مى کند از طرف راست غار به درون آن مى تابد و وقتى غروب مى کند از طرف چپ غار، و لازمه این حرف این است که درب غار به طرف جنوب باشد، و غار افسوس ‍ به طرف شمال شرقى است (که اصلا آفتاب گیر نیست مگر مختصرى ). و همین ناجورى مطلب باعث شده که مراد از راست و چپ را راست و چپ کسى بگیرند که مى خواهد وارد غار شود نه از طرف دست راست کسى که مى خواهد از غار بیرون شود، و حال آنکه قبلا هم گفتیم معروف از راست و چپ هر چیزى راست و چپ خود آن چیز است نه کسى که به طرف آن مى رود.

بیضاوى در تفسیر خود گفته : در غار در مقابل ستارگان بنات النعش قرار دارد، و نزدیک ترین مشرق و مغربى که محاذى آن است مشرق و مغرب راءس السرطان است و وقتى که مدار آفتاب با مدار آن یکى باشد آفتاب به طور مائل و مقابل در طرف چپ غار مى تابد و شعاعش به طرف مغرب کشیده مى شود، و در هنگام غروب از طرف محاذى صبح مى تابد و شعاع طرف عصرش به جاى تابش طرف صبح کشیده مى شود، و عفونت غار را از بین برده هواى آن را تعدیل مى کند، و در عین حال بر بدن آنان نمى تابد و با تابش خود اذیتشان نمى کند و لباسهایشان را نمى پوساند. این بود کلام بیضاوى . غیر او نیز نظیر این حرف را زده اند.

علاوه بر اشکال گذشته مقابله در غار با شمال شرقى با مقابل بودن آن با بنات النعش که در جهت قطب شمالى قرار دارد سازگار نیست ، از این هم که بگذریم گردش آفتاب آنطور که ایشان گفته اند با شمال شرقى بودن در غار نمى سازد، زیرا بنائى که در جهت شمال شرقى قرار دارد و در طرف صبح ، آفتاب به جانب غربى اش مى تابد ولى در موقع غروب در ساختمان و حتى پیش خان آن در زیر سایه فرو مى رود، نه تنها در هنگام غروب ، بلکه بعد از زوال ظهر آفتاب رفته و سایه گسترده مى شود. مگر آنکه کسى ادعا کند که مقصود از جمله ((و اذا غربت تقرضهم ذات الشمال )) این است که آفتاب به ایشان نمى تابد، و یا آفتاب در پشت ایشان قرار مى گیرد (دقت فرمائید).

و اما ثانیا براى اینکه جمله ((و هم فى فجوه منه )) مى گوید اصحاب کهف در بلندى غار قرار دارند، و غار افسوس به طورى که گفته اند بلندى ندارد، البته این در صورتى است که ((فجوه )) به معناى مکان مرتفع باشد، ولى مسلم نیست ، و قبلا گذشت که ((فجوه )) به معناى ساحت و درگاه است . پس این اشکال وارد نیست .

و اما ثالثا براى اینکه جمله ((قال الّذین غلبوا على امرهم لنتخذن علیهم مسجدا)) ظاهر در این است که مردم شهر مسجدى بر بالاى آن غار بنا کردند، و در غار افسوس اثرى حتى خرابه اى از آن به چشم نمى خورد، نه اثر مسجد نه اثر صومعه و نه مانند آن . و نزدیک ترین بناى دینى که در آن دیار به چشم مى خورد کلیسایى است که تقریبا در سه کیلومترى غار قرار دارد، و هیچ جهتى به ذهن نمى رسد که آن را به غار مرتبط سازد.

از این هم که بگذریم در غار افسوس اثرى از رقیم و نوشته دیده نشده که دلالت کند یک یا چند تا از آن قبور، قبور اصحاب کهف است ، و یا شهادت دهد و لو تا حدى که چند نفر از این مدفونین مدتى به خواب رفته بودند، پس از سالها خدا بیدارشان کرده و دو باره قبض روحشان نموده است .

غار دوم : دومین غارى که احتمال داده اند کهف اصحاب کهف باشد غار رجیب است که در هشت کیلومترى شهر عمان پایتخت اردن هاشمى نزدیک دهى به نام ((رجیب )) قرار دارد. غارى است در سینه جنوبى کوهى پوشیده از صخره ، اطراف آن از دو طرف یعنى از طرف مشرق و مغرب باز است که آفتاب به داخل آن مى تابد، در غار در طرف جنوب قرار دارد، و در داخل غار طاقنمائى کوچک است به مساحت ۵/۳۲ متر در یک سکوئى به مساحت تقریبا ۳۳ و در این غار نیز چند قبر هست به شکل قبور باستانى روم و گویا عدد آنها هشت و یا هفت است .

بر دیوار این غار نقشه ها و خطوطى به خط یونانى قدیم و به خط ثمودیان دیده مى شود که چون محو شده خوب خوانده نمى شود، البته بر دیوار عکس سگى هم که با رنگ قرمز و زینت هاى دیگرى آراسته شده دیده مى شود.

و بر بالاى غار آثار صومعه ((بیزانس )) هست که از گنجینه ها و آثار دیگرى است که در آنجا کشف گردیده است و معلوم مى شود بناى این صومعه در عهد سلطنت ((جوستینوس )) اول یعنى در حدود ۴۱۸ – ۴۲۷ ساخته شده و آثار دیگرى که دلالت مى کند که این صومعه یک بار دیگر تجدید بنا یافته است و مسلمانان آن را پس از استیلا بر آن دیار مسجدى قرار داده اند. چون مى بینیم که این صومعه محراب و ماءذنه و وضوخانه دارد، و در ساحت و فضاى جلو در این غار آثار مسجد دیگرى است که پیداست مسلمین آن را در صدر اسلام بنا نهاده و هر چندى یک بار مرمت کرده اند و پیداست که این مسجد بر روى خرابه هاى کلیسایى قدیمى از رومیان ساخته شده ، و این غار على رغم اهتمامى که مردم بدان داشته و عنایتى که به حفظش نشان مى دادند و آثار موجود در آن از این اهتمام و عنایت حکایت مى کند غارى متروک و فراموش شده بوده ، و به مرور زمان خراب و ویران گشته تا آنکه اداره باستان شناسى اردن هاشمى اخیرا در صدد برآمده که در آن حفارى کند و نقب بزند و آن را پس از قرنها خفاء از زیر خاک دوباره ظاهر سازد.

در آثارى که از آنجا استخراج کردند شواهدى یافت شده که دلالت مى کند که این غار همان غار اصحاب کهف است که داستانش در قرآن کریم آمده .

در تعدادى از روایات مسلمین همچنانکه بدان اشاره شد نیز همین معنا آمده است که غار اصحاب کهف در اردن واقع شده . و یاقوت آنها را در معجم البلدان خود آورده است . و رقیم هم اسم دهى است نزدیک به شهر عمان که قصر یزید بن عبدالملک در آنجا بوده است . البته قصر دیگرى هم در قریه اى دیگر نزدیک به آن دارد که نامش موقر است

اَصْحاب‌ِ کَهْف‌

در قصص‌ قرآنى‌ نام‌ گروهى‌ از مؤمنان‌ که‌ از ستم‌ پادشاهى‌ مشرک‌ به‌ غاری‌ پناه‌ بردند و سالیانى‌ دراز به‌ خوابى‌ عمیق‌ درافتادند. بر پایه روایات‌، این‌ پادشاه‌ مشرک‌، دقیانوس‌، و محل‌ واقعه‌ اِفِسوس‌ دانسته‌ شده‌ است‌.

داستان‌ این‌ گروه‌، با اشاراتى‌ کوتاه‌ در اوایل‌ سوره مکى‌ کهف‌ مسطور است‌ که‌ در آن‌ سخن‌ از یکتاپرستانى‌ است‌ که‌ برای‌ گریز از پرستش‌ خدایان‌ دروغین‌ به‌ غاری‌ پناه‌ بردند تا از گزند ستمکاران‌ بت‌پرست‌ برهند. خوابى‌ که‌ آنان‌ را در غار درربود، به‌ فرمان‌ پروردگار سالیانى‌ به‌ طول‌ انجامید و در این‌ مدت‌، چنان‌ هیبتى‌ داشتند که‌ کس‌ را یارای‌ نزدیک‌ شدن‌ به‌ آنان‌ نبود و نگرنده‌ آنان‌ را بیدار مى‌پنداشت‌. این‌ خفتگان‌ سالیانى‌ چند (بر پایه آیات‌ قرآنى‌: ۳۰۹ سال‌) را در همان‌ حال‌ گذراندند و چون‌ به‌ خواست‌ الهى‌ از خواب‌ برخاستند، چنان‌ گمان‌ بردند که‌ تنها روزی‌ یا کمى‌ بیشتر از روز در خواب‌ بوده‌اند. چون‌ یکى‌ از ایشان‌ برای‌ فراهم‌ آوردن‌ غذا به‌ شهر درآمد، مردم‌ از حال‌ شگفت‌انگیزشان‌ آگاهى‌ یافتند و برآن‌ شدند تا بر در غار آنان‌ مسجدی‌ به‌ پا سازند. در این‌ آیات‌ به‌ سگى‌ همراه‌ اصحاب‌ کهف‌ اشاره‌ شده‌ است‌ که‌ بر در غار، خفته‌، و با هیبتى‌ شگفت‌، دو دست‌ خود بر زمین‌ گسترانیده‌ بود (نک: کهف‌/۱۸/۹-۲۲).

همچون‌ بسیاری‌ دیگر از قصص‌ قرآنى‌، داستان‌ اصحاب‌ کهف‌ در میان‌ صاحبان‌ ادیان‌ آسمانى‌، پیشینه‌ دارد و اساساً داستانى‌ مشهور در میان‌ مسیحیان‌ شرق‌ و غرب‌ بوده‌ است‌. قرآن‌ کریم‌ بدون‌ اینکه‌ به‌ صاحبان‌ دیانت‌ بخصوصى‌ تصریح‌ نموده‌ باشد، به‌ تعبیر «یقولون‌» به‌ شهرت‌ و تداول‌ این‌ داستان‌ در میان‌ پیشینیان‌، و حتى‌ اختلافى‌ در جزئیات‌ داستان‌ میان‌ بازگو کنندگان‌ اشاره‌ دارد (همانجا). در میان‌ مسیحیان‌، اصحاب‌ کهف‌ نه‌ به‌ لحاظ پناه‌ بردنشان‌ به‌ غار، بلکه‌ از جهت‌ به‌ خواب‌ رفتنشان‌ شهرت‌ یافته‌اند و با عنایت‌ به‌ اینکه‌ شمار آنان‌ ۷ نفر انگاشته‌ شده‌ است‌، در غالب‌ منابع‌، به‌ خصوص‌ در منابع‌ مسیحیت‌ غربى‌ به‌ «۷ خفتگان‌۱» شناخته‌ شده‌اند.

این‌ اندیشه‌ که‌ داستان‌ مسیحى‌ ۷ خفتگان‌، خود در داستانهایى‌ قدیم‌تر ریشه‌ داشته‌ باشد، در برخى‌ از پژوهشها مطرح‌ شده‌ است‌ و شماری‌ از محققان‌، برخى‌ عناصر داستان‌ را با داستانهای‌ مشابه‌ در منابع‌ یهودی‌، یونانى‌ و جز آن‌ جست‌وجو کرده‌اند. از جمله‌ باید به‌ داستان‌ اُنیاس‌ (حونى‌) اشاره‌ کرد که‌ در کتاب‌ «تعانیت‌»، از بخشهای‌ تلمود، از آن‌ یاد گردیده‌، و به‌ خواب‌ ۷۰ ساله او اشاره‌ شده‌ است‌. همچنین‌ برخى‌ به‌ مقایسه داستان‌ با حکایت‌ هلنى‌ِ ۹ خفتگان‌ِ ساردینیا اشاره‌ کرده‌اند که‌ ارسطو از آن‌ یاد کرده‌ است‌ (برای‌ این‌ مقایسه‌ها، نک: گوئیدی‌، ۴۳۰ -۴۲۹ ؛ دِی‌، ۱۴۰ ؛ نیز نک: «تعانیت‌۲»، a .(23

به‌ هر تقدیر، در متون‌ مسیحى‌ کهن‌، داستان‌ اصحاب‌ کهف‌ با مضامینى‌ کاملاً قابل‌ مقایسه‌ با مضامین‌ اسلامى‌ دیده‌ مى‌شود، بدان‌گونه‌ که‌ نه‌ تنها مى‌توان‌ خطوط کلى‌ داستان‌ قرآنى‌ را در پرداختهای‌ مسیحى‌ بازیافت‌، بلکه‌ بخش‌ تفصیلات‌ داستان‌ در روایات‌ و تفاسیر اسلامى‌ نیز، با پرداختهای‌ مسیحى‌ قابل‌ مقایسه‌ است‌. در این‌ مقایسه‌ها، همگونى‌ میان‌ برخى‌ پرداختهای‌ روایى‌ اسلامى‌ با نمونه‌های‌ مسیحى‌ کاملاً مشهود است‌؛ چنانکه‌ روایت‌ ابن‌حمید از ابن‌اسحاق‌، و به‌ خصوص‌ ضبط نامها در این‌ روایت‌،از نمونه‌های‌برجستههمگونى‌ با پرداختهای‌ مسیحى‌ است‌ (نک: ادامه مقاله‌). نقل‌ این‌ داستان‌ نزد مسیحیان‌ با روایت‌ یعقوب‌ سروگى‌ (۴۵۱-۵۲۱م‌)، اسقف‌ سریانى‌ که‌ مدتى‌ پس‌ از تئودُسیوس‌ دوم‌ مى‌زیسته‌، و نیز دسته‌ای‌ روایات‌ ادبى‌ صورت‌ گرفته‌ است‌. این‌ پرداختهای‌ مسیحى‌ در نسخه‌هایى‌ به‌ زبانهای‌ سریانى‌، قبطى‌، عربى‌، حبشى‌ و ارمنى‌ از سده ۶م‌ به‌ بعد باقى‌ مانده‌ است‌ (برای‌ پرداختهای‌ گوناگون‌ داستان‌، نک: گیبن‌، ؛ I/544-545 ماسینیون‌، چ‌ ۱۹۵۴م‌، ۱۰۳ به‌بعد؛ گوئیدی‌،۴۲۹ -۴۲۸ ؛ .(I/512-513,II/502ٹéگ¤ً

دقیانوس‌ و نیز ثاودوسیوس‌ (تیذوسیوس‌) که‌ نام‌ آنها در داستان‌ اصحاب‌ کهف‌ آمده‌ است‌،دو تن‌ از امپراتوران‌تاریخى‌ روم‌ هستند که‌ نخستین‌ از این‌ دو تن‌ در تواریخ‌ با نام‌ دکیوس‌ یا دکیانوس‌ (حک ۲۴۹-۲۵۱م‌) شناخته‌ مى‌شود و دومین‌ نفر نیز با تئودسیوس‌ دوم‌ (حک ۴۰۸-۴۵۰م‌)، امپراتور روم‌ شرقى‌، تطبیق‌پذیر است‌. شهر افسوس‌ شهری‌ باستانى‌ در غرب‌ آسیای‌ صغیر، نزدیک‌ ساحل‌ اژه‌ است‌ که‌ در دوره رومى‌، مرکز شرقى‌ امپراتوری‌ روم‌ بوده‌ است‌ (نیز نک: ه د، ایاسلوق‌).

اصحاب‌ کهف‌ اسلامى‌ و مقایسه آن‌ با نمونه‌های‌ مسیحى‌، و همچنین‌ تطبیق‌ آن‌ با برخى‌ دانسته‌های‌ تاریخى‌، توجه‌ خاورشناسان‌ را به‌ خود جلب‌ کرده‌ است‌، چنانکه‌ از زوایای‌ مختلف‌ درباره این‌ موضوع‌ به‌ تحقیق‌ پرداخته‌اند. برای‌ نمونه‌ ماسینیون‌ با نگاهى‌ بر روایات‌ اسلامى‌ و مسیحى‌ به‌ بررسى‌ جایگاه‌ اصحاب‌ کهف‌ در میان‌ گروههای‌ قومى‌ گوناگون‌ به‌ ویژه‌ از نظر تصویرنگاری‌ ایشان‌ عنایت‌ داشته‌، و طى‌ یک‌ سلسله‌ مقالات‌ به‌ تفصیل‌ به‌ این‌ مطلب‌ پرداخته‌ است‌ (نک: ماسینیون‌ در همین‌ مآخذ). از سویى‌ دیگر یونگ‌ با مقایسه داستان‌ اصحاب‌ کهف‌ و داستان‌ خضر نبى‌، به‌ موضوع‌ تجدید حیات‌ و عمر دوباره‌ یافتن‌ نظر داشته‌ است‌ (نک: ص‌ ۱۳۵ به‌ بعد؛ جرویس‌، .(۷۵ همچنین‌ وای‌ با نگاهى‌ به‌ قصص‌ الانبیاء ربغوزی‌ به‌ بررسى‌ این‌ داستان‌ نزد اقوام‌ ترک‌ پرداخته‌ (نک: ص‌ ۲۸۹ به‌ بعد)، و سیدرسکى‌ با اختصاص‌ دادن‌ بخشى‌ از اثر خود به‌ قصص‌ اصحاب‌ کهف‌، به‌ مقایسه‌ میان‌ روایات‌ اسلامى‌ و مسیحى‌، و یافتن‌ نمونه‌ای‌ از تلمود در آثار یهودی‌ پرداخته‌ است‌ (ص‌ .(۱۵۳

اصحاب‌ کهف‌ و پرداختهای‌ روایى‌: بیان‌ داستان‌ اصحاب‌ کهف‌ در قرآن‌ کریم‌، مانند بسیاری‌ دیگر از قصص‌ پیشینیان‌ به‌ اجمال‌، و در روایات‌ و نقل‌ قُصّاص‌، به‌ تفصیل‌ آمده‌ است‌؛ مفسران‌ نیز به‌ مناسبت‌ تفسیر سوره کهف‌، با ذکر روایات‌ گوناگون‌ به‌ شرح‌ قصص‌ مربوط به‌ اصحاب‌ کهف‌ پرداخته‌اند.

در نگاه‌ به‌ این‌ پرداختهای‌ روایى‌، نخست‌ باید به‌ روایت‌ طبری‌ از طریق‌ ابن‌حمید از ابن‌اسحاق‌ اشاره‌ کرد که‌ از نزدیک‌ترین‌ نمونه‌های‌ همخوان‌ با روایت‌ مسیحى‌ نیز هست‌. در این‌ روایت‌ گفته‌ مى‌شود که‌ پس‌ از حضرت‌ عیسى‌ (ع‌)، مسیحیان‌ از ایمان‌ خویش‌ بازگشته‌، با تشویق‌ پادشاه‌ زمان‌ دقینوس‌ (= دقیانوس‌) به‌ بت‌ پرستى‌ روی‌ نهادند؛ با سخت‌گیری‌ پادشاه‌، موحدان‌ یا مثله‌ و کشته‌ مى‌شدند، یا همچون‌ اصحاب‌ کهف‌ که‌ از اشراف‌زادگان‌ بوده‌اند، روی‌ به‌ سوی‌ پروردگار آورده‌، به‌ تضرع‌، راه‌ رهایى‌ مى‌جسته‌اند ( تفسیر، ۱۵/۱۳۳؛ نیز بغوی‌، ۳/۵۴۱ به‌ بعد). به‌ این‌ روایت‌، باید یادداشتهایى‌ دیگر از روایات‌ طبری‌ را افزود، مبنى‌ بر اینکه‌ اصحاب‌ کهف‌ در یکى‌ از غیبتهای‌ کوتاه‌ دقیانوس‌ از تختگاه‌، گریخته‌، به‌ غاری‌ در کوه‌ بنجلوس‌ (قس‌: ثعلبى‌، ۴۱۶؛ طوسى‌، محمد بن‌ حسن‌، التبیان‌، ۷/۱۲؛ ابن‌کثیر، ۴/۳۶۸) پناه‌ بردند؛ اما به‌ زودی‌ پناهگاه‌ آنان‌ شناخته‌ شد. دقیانوس‌ با همراهان‌ به‌ در غار آمد و به‌ تصور اینکه‌، با بستن‌ غار، جوانان‌ خفته‌ در آن‌، زنده‌ به‌ گور خواهند شد، دستور به‌ بستن‌ دهانه غار داد. در این‌ میان‌ دو تن‌ از یاران‌ دقیانوس‌ به‌ نامهای‌ بیدروس‌ و روناس‌ که‌ ایمان‌ خویش‌ پنهان‌ مى‌داشتند، داستان‌ اصحاب‌ کهف‌ را بر لوحى‌ نوشته‌، در جعبه‌ای‌ در نزدیکى‌ دهانه غار نهادند تا مگر آیندگان‌ از اخبار آنان‌ آگاه‌ گردند (طبری‌، همان‌، ۱۵/۱۳۳- ۱۳۵؛ نیز قس‌: شریف‌ رضى‌، ۱۴۰-۱۴۱).

در بخش‌ دیگر داستان‌، روایتى‌ به‌ نقل‌ قتاده‌ از عکرمه‌ شایان‌ توجه‌ است‌ که‌ به‌ وقایع‌ پس‌ از بیداری‌ اصحاب‌ کهف‌ مربوط مى‌شود. در این‌ روایت‌، اشاره‌ مى‌شود که‌ دیر زمانى‌ پس‌ از به‌ خواب‌ رفتن‌ اصحاب‌ کهف‌، تغییرات‌ بسیاری‌ در شهر آنان‌، افسوس‌، پدید آمده‌، و فرمانروایى‌ِ آن‌ دیار به‌ پادشاه‌ صالحى‌ از نسل‌ دقیانوس‌، به‌ نام‌ تیذوسیس‌ رسیده‌ بود (برای‌ اختلاف‌ در ضبط نام‌ وی‌، نک: طبرسى‌، ۶/۷۰۹-۷۱۰؛ سورآبادی‌، ۲۱۷). از سوی‌ دیگر مردم‌ شهر در مسأله رستاخیز و برانگیخته‌ شدن‌ جسد در آخرت‌، معتقدات‌ مختلفى‌ پیدا کرده‌، و به‌ دو گروه‌ اصلى‌ مخالفان‌ و موافقان‌ معاد جسمانى‌ تقسیم‌ شده‌ بودند و پادشاه‌ دین‌دار در حل‌ این‌ مشکل‌ فرومانده‌، رو به‌ پروردگار آورده‌ بود. در همین‌ زمان‌ خداوند حجت‌ خود را نمایاند و جوانان‌ اصحاب‌ کهف‌ را از خواب‌ طولانى‌ بیدار کرد. پس‌ از بیداری‌، یملیخا برای‌ تهیه غذا به‌ شهر رفت‌ و با نشانه‌هایى‌ از ایمان‌ در آن‌ دیار روبه‌رو شد و با عرضه سکه خویش‌ به‌ فروشندگان‌، مردم‌ به‌ وی‌ شک‌ کرده‌، پنداشتند که‌ گنجى‌ یافته‌ است‌. پس‌ از بیان‌ داستان‌ توسط یملیخا، گروهى‌ او را دیوانه‌، و کسانى‌ وی‌ را رازپوش‌ِ جای‌ گنج‌ دانسته‌، نزد دو بزرگ‌ِ شهر خویش‌ به‌ نامهای‌ اریوس‌ و اسطیوس‌ بردند. سرانجام‌ مردم‌ با قبول‌ برخى‌ سخنان‌ او به‌ درِ غار رفتند و در آنجا جعبه‌ای‌ حاوی‌ دو لوح‌ یافتند که‌ داستان‌ کامل‌ اصحاب‌ کهف‌ بر آن‌ نوشته‌ شده‌ بوده‌ است‌. پس‌ همگان‌ آنچه‌ گذشته‌ بود، باور کردند و به‌ عنوان‌ نشانه‌ای‌ بر حقانیت‌ رستاخیز جسمانى‌ پذیرفتند. بى‌درنگ‌ پادشاه‌ نیز به‌ اِفِسوس‌، به‌ دیدار آن‌ جوانان‌ رفت‌ و شکر خدا به‌ جای‌ آورد؛ در این‌ حال‌ خداوند جان‌ از کالبد آنان‌ بازگرفت‌. پس‌ اجساد به‌ همان‌ حال‌ در غار نهاده‌ شد و مسجدی‌ در کنار آن‌ غار بنا گردید (نک: طبری‌، همان‌، ۱۵/۱۴۳-۱۴۷؛ بغوی‌، ۳/۵۴۶ -۵۵۲؛ ابن‌اثیر، ۱/۳۵۷- ۳۵۹؛ قرطبى‌، ۱۰/۳۷۸-۳۷۹؛ برای‌ پرداختهای‌ مشابه‌ مسیحى‌، قس‌: گوئیدی‌، .(۴۲۸

در روایتى‌ دیگر از طبری‌ از وهب‌ بن‌ منبه‌ آمده‌ است‌ که‌ یکى‌ از حواریان‌ عیسى‌ مسیح‌ (ع‌) چون‌ قصد ورود به‌ شهر اصحاب‌ کهف‌ را داشته‌، درمى‌یابد که‌ برای‌ ورود ملزم‌ به‌ سجده بتى‌ در دروازه شهر است‌، پس‌ به‌ حمامى‌ در نزدیکى‌ شهر مى‌رود و ضمن‌ مزدوری‌ در آنجا، پنهانى‌ گرمابه‌بان‌ و دیگران‌ را به‌ راه‌ راست‌ هدایت‌ مى‌کند. روزی‌ پسر پادشاه‌ به‌ علت‌ ارتکاب‌ فحشا در همان‌ حمام‌، به‌ غضب‌ الهى‌ گرفتار شده‌، هلاک‌ مى‌شود و پادشاه‌ دستور به‌ قتل‌ صاحب‌ حمام‌ مى‌دهد. صاحب‌ حمام‌ با آگاه‌ شدن‌ از این‌ دستور همراه‌ با گروهى‌ دیگر از مؤمنان‌، از آن‌ شهر مى‌گریزند. در راه‌ با شبانى‌ که‌ سگى‌ همراه‌ داشت‌، همراه‌ مى‌شوند و به‌ غاری‌ پناه‌ مى‌برند. بخش‌ پسین‌ روایت‌ که‌ به‌ پیگرد آنان‌ توسط دقیانوس‌ و بستن‌ در غار مربوط است‌، با روایت‌ پیشین‌ همانندی‌ دارد (طبری‌، تاریخ‌، ۱/۷۷۸-۷۸۱، تفسیر، ۱۵/۱۳۶-۱۳۷، ۱۴۲-۱۴۳؛ مجلسى‌، ۱۴/۴۳۳- ۴۳۷؛ دمیری‌، ۲/۲۷۰-۲۷۱؛ قرطبى‌، ۱۰/۳۵۹-۳۶۰؛ ابن‌اثیر، ۱/۳۵۵-۳۵۷).

در کنار روایات‌ اصلى‌ داستان‌، گاه‌ حکایت‌ اصحاب‌ کهف‌ با پرداختى‌ متفاوت‌ در منابع‌ روایى‌ نقل‌ شده‌ است‌؛ از آن‌ جمله‌، در روایت‌ پاسخ‌گویى‌ امام‌ على‌ (ع‌) به‌ پرسش‌ برخى‌ احبار یهود، با وجود عناصری‌ مشترک‌ با پرداخت‌ مشهور داستان‌، اشاره‌ شده‌ است‌ که‌ روی‌آوردن‌ جوانان‌ به‌ توحید، زمانى‌ آغاز شده‌ است‌ که‌ آنان‌ به‌ سبب‌ وقوع‌ حادثه‌ای‌، وحشت‌ را در چهره دقیانوس‌ِ مدعى‌ الوهیت‌، مشاهده‌ کردند و از آنجا که‌ برای‌ خداوند ترس‌ و وحشت‌ بى‌معناست‌، به‌ مخلوق‌ بودن‌ پادشاه‌ پى‌ برده‌، به‌ یکتاپرستى‌ و گریختن‌ از بارگاه‌ دقیانوس‌ روی‌ آوردند. در این‌ روایت‌ جایگاه‌ سگ‌ اصحاب‌ کهف‌ نیز موضوعیتى‌ ویژه‌ یافته‌، و بخشى‌ از داستان‌ به‌ سخن‌گویى‌ آن‌ حیوان‌ با پناهندگان‌ به‌ غار اختصاص‌ یافته‌ است‌ (برای‌ توضیحات‌ بیشتر، نک: ثعلبى‌، ۴۱۳ به‌ بعد؛ مجلسى‌، ۱۴/۴۱۱-۴۱۹؛ قس‌: نیشابوری‌، ۳۴۳ به‌ بعد؛ نیز درباره روایتى‌ از امام‌ صادق‌ (ع‌)، نک: قمى‌، ۲/۳۲-۳۳). روایت‌ ضحاک‌ بن‌ مزاحم‌ از ابن‌عباس‌ نیز دیگر نمونه ویژه‌ است‌ که‌ در آن‌ عنصر قصه‌پردازی‌ تا حد بسیاری‌ وارد شده‌، و مسیر اسطوره‌ای‌ داستان‌، آن‌ را از دیگر روایات‌ اسلامى‌ ممتاز ساخته‌ است‌ (نک: ص‌ ۹۳).

به‌ عنوان‌ نکته‌ای‌ عمومى‌ در باب‌ روایات‌، نزدیکى‌ برخى‌ اسامى‌ خاص‌ در روایات‌ مسیحى‌ و اسلامى‌ است‌ که‌ نشان‌ دهنده رابطه‌ای‌ ویژه‌ میان‌ آنهاست‌. برای‌ نمونه‌ به‌ نام‌ کوه‌ِ آنخلوس‌ در روایت‌ مسیحى‌ باید عنایت‌ کرد که‌ در روایات‌ اسلامى‌ نیز به‌ صورتهایى‌ همچون‌ بنجلوس‌ آمده‌ است‌. همچنین‌ در روایتى‌ از وهب‌ بن‌ منبه‌ از درآمدن‌ چوپانى‌ به‌ غار نیز سخن‌ رفته‌، و نام‌ او، اولیاس‌ آمده‌ است‌، در حالى‌ که‌ در روایات‌ مسیحى‌، مالک‌ِ زمینى‌ که‌ غار در آن‌ قرار گرفته‌ بوده‌، شخصى‌ به‌ نام‌ ادالیس‌ بوده‌ است‌. طبری‌ نیز در شمارش‌ اصحاب‌ کهف‌، روایتى‌ آورده‌ که‌ در آن‌، از ۸ تن‌ به‌ نامهای‌ مکسملینا، محسملینا، یملیخا، مرطوس‌، کسوطونس‌، بیرونس‌، دینموس‌ و قالوس‌ نام‌ آمده‌ است‌ و این‌ نامها با ضبط منابع‌ مسیحى‌ قابل‌ مقایسه‌ است‌ (نک: مقدسى‌، مطهر، ۳/۱۲۸؛ طبری‌، تاریخ‌، ۱/۷۷۷؛ مسعودی‌، مروج‌…، ۱/۳۲۳؛ قس‌: گیبن‌، I/544 545 ؛ گوئیدی‌، ۴۲۸ ؛ ماسینیون‌، چ‌ ۱۹۵۴م‌، ۱۰۵ )؛ البته‌ با توجه‌ به‌ ناآشنا بودن‌ نامها و ویژگیهای‌ خط عربى‌، این‌ نامها درمنابع‌ دیگر روایى‌، با ضبطهایى‌ گوناگون‌ و با تصحیفاتى‌ قابل‌ انتظار ثبت‌ شده‌اند (در این‌ باره‌، نک: یعقوبى‌، ۱/۱۵۴؛ طبرسى‌، ۶/۷۱۰؛ یاقوت‌، ۲/۸۰۵؛ ابن‌اثیر، ۱/۳۵۹؛ ضحاک‌ بن‌ مزاحم‌، ۷۹).

اختلاف‌ در جزئیات‌ داستان‌: اختلافات‌ موجود در روایات‌ اسلامى‌، درباره زمان‌ و مکان‌ وقوع‌ داستان‌ و تفاوت‌ در اسامى‌ خاص‌، و برخى‌ مفاهیم‌، خود بخشى‌ از موضوعات‌ مربوط به‌ تفسیر سوره کهف‌ و روایات‌ اصحاب‌ کهف‌ را در منابع‌ کهن‌ به‌ خود اختصاص‌ داده‌ که‌ از آن‌ جمله‌ تعبیر قرآنى‌ «فِتیه» است‌. بیشتر مفسران‌ با توجه‌ به‌ معنای‌ لغوی‌ واژه «فتیه» در آیه ۱۰ این‌ سوره‌، اصحاب‌ کهف‌ را گروهى‌ از جوانان‌ دانسته‌اند؛ ولى‌ در برخى‌ روایات‌، کاربرد این‌ صفت‌ را نه‌ برای‌ نشان‌ دادن‌ سن‌ِ ایشان‌، بلکه‌ برای‌ ارج‌ نهادن‌ به‌ مقام‌ معنوی‌ آنان‌ تلقى‌ کرده‌اند. در این‌ دسته‌ از روایات‌، به‌ ویژه‌ در روایتى‌ از امام‌ جعفر صادق‌(ع‌)، آنها پیرمردانى‌ دانسته‌ شده‌اند که‌ به‌ سبب‌ ایمان‌ و اجتناب‌ از محارم‌ و پیشدستى‌ در مکارم‌ اخلاقى‌، به‌ این‌ صفت‌ متصف‌ شده‌اند (نک: عیاشى‌، ۲/۳۲۳؛ کلینى‌، ۸/۳۹۵؛ قرطبى‌، ۱۰/۳۶۴).

همسان‌ با آیات‌ الهى‌ که‌ آشکارا از اختلاف‌ مردمان‌ در باب‌ شمار اصحاب‌ کهف‌ سخن‌ به‌ میان‌ آورده‌ است‌ (کهف‌/۱۸/۲۲)، در روایات‌ و تفاسیر نیز در شمار آنان‌ اختلاف‌، و بیشترین‌ عدد یاد شده‌ به‌ ۹ رسیده‌ است‌ (برای‌ اختلافات‌، نک: طبری‌، همان‌، ۱/۷۷۶؛ قرطبى‌، ۱۰/۳۸۲- ۳۸۳). گویند چنین‌ تفاوتهایى‌ در میان‌ مسیحیان‌ نیز بوده‌ است‌، چنانکه‌ یعقوبیه‌ شمار آنان‌ را ۳ تن‌، و نسطوریان‌ ۵ تن‌ مى‌دانسته‌اند (نک: بغوی‌، ۳/۵۵۹؛ قرطبى‌، ۱۰/۳۸۲). در این‌ میان‌، مفسران‌ مسلمان‌، به‌ عنوان‌ نتیجه طبیعى‌ انتقاد قرآن‌ کریم‌ از اختلاف‌ در شمار اصحاب‌ کهف‌، خود را از درگیر ساختن‌ در نظیر چنین‌ اختلافى‌ به‌ دور داشته‌اند، اما در منابع‌ تفسیری‌، گاه‌ یادآور شده‌اند که‌ شاید بتوان‌ از آیه ۲۲ سوره کهف‌ چنین‌ دریافت‌ که‌ عدد ۷ از سوی‌ قرآن‌ مورد تأیید قرار گرفته‌ است‌؛ چه‌ در آیه شریفه‌، این‌ قول‌ برخلاف‌ اقوال‌ دیگر به‌ تعبیر «رجماً بالغیب‌» متصف‌ نشده‌ است‌.

زمان‌ زیست‌ اصحاب‌ کهف‌، در بیشتر روایات‌، پیش‌ از برانگیخته‌ شدن‌ حضرت‌ عیسى‌(ع‌)، و زمان‌ بیداری‌ ایشان‌ پس‌ از آن‌ حضرت‌ دانسته‌ شده‌ است‌ (مثلا نک: طبری‌، همان‌، ۱/۷۷۸؛ ابن‌قتیبه‌، ۵۴؛ ابن‌اثیر، ۱/۳۵۵؛ برای‌ نظر مخالف‌، نک: ابن‌کثیر، ۴/۳۷۰). همچنین‌ پادشاهانى‌ که‌ در دو دوره زیست‌ ایشان‌ حکومت‌ مى‌کرده‌اند، به‌ ترتیب‌ با نامهای‌ دقیانوس‌ (دسیوس‌) و ثاودوسیوس‌ (تیدوسیس‌) معرفى‌ گشته‌اند (نک: یعقوبى‌، همانجا؛ مسعودی‌، التنبیه‌…، ۱۴۷؛ طبرسى‌، ۶/۶۹۸؛ قرطبى‌، ۱۰/۳۹۰؛ ابن‌عبری‌، ۸۵).

مکان‌ غار نیز جدای‌ از روایات‌ اصلى‌ که‌ اشاره‌ به‌ شهر افسوس‌ دارند (نک: مقدسى‌، محمد، ۱۵۲-۱۵۳؛ بیرونى‌، ۲۹۰؛ بغوی‌، ۳/۵۵۷؛ قزوینى‌، آثار…، ۴۹۸)، موضوع‌ اختلافاتى‌ است‌ که‌ شاید علت‌ آن‌، جذابیت‌ داستان‌ برای‌ اقوام‌ گوناگون‌ بوده‌ است‌. در برخى‌ روایات‌ آمده‌ که‌ در قریه‌ای‌ به‌ نام‌ لوشه‌ در غرناطه‌، غاری‌ دیده‌ شده‌ است‌ که‌ اجسادی‌ با سگشان‌ در آن‌ وجود دارند و مردم‌ آنان‌ را اصحاب‌ کهف‌ مى‌پندارند. در کنار آن‌ غار مسجدی‌ است‌ و در نزدیکى‌ مسجد، قصری‌ به‌نام‌ رقیم‌، و در قسمت‌ شمالى‌ غرناطه‌ شهری‌ قدیم‌ به‌ نام‌ دقیوس‌ وجود دارد (قرطبى‌، ۱۰/۳۵۸؛ قلقشندی‌، ۵/۲۱۵). یاقوت‌ نیز از باورِ مردم‌ عمان‌ یاد مى‌کند که‌ کهف‌ و رقیم‌ را در عمان‌ مى‌جسته‌اند (۲/۸۰۶، ۳/۷۱۹). ماسینیون‌ در سلسله‌ مقالاتى‌ درباره اصحاب‌ کهف‌، با بذل‌ توجه‌ به‌ موضوع‌ اخیر، به‌ طرح‌ این‌ داستان‌ در میان‌ مردم‌ گوناگون‌ پرداخته‌، و آثار بسیاری‌ را که‌ در آن‌ شهرها به‌ اصحاب‌ کهف‌ منتسب‌ مى‌شود، را مورد بررسى‌ قرار داده‌ است‌ (برای‌ برخى‌ روایات‌ پراکنده‌، نک: طبری‌، تاریخ‌، ۱/۷۷۶؛ یاقوت‌، ۲/۸۰۶).

کاوش‌ در پى‌ اصحاب‌ کهف‌: جایگاه‌ داستان‌ اصحاب‌ کهف‌ نزد مسلمانان‌ و وجود این‌ باور که‌ هنوز مى‌توان‌ نشانى‌ از غار اصحاب‌ کهف‌ را بازجست‌، موجب‌ آن‌ شده‌ تا در طول‌ تاریخ‌، بارها چنین‌ کاوشهایى‌ به‌ عمل‌ آید. به‌ طبع‌ شهرت‌ اینکه‌ اصحاب‌ کهف‌ در بلاد روم‌ سکنى‌ داشته‌اند، انگیزه‌ای‌ بوده‌ است‌ تا این‌ جویندگان‌، در پى‌ یافتن‌ اطلاعاتى‌ جدید و موثق‌ درباره اصحاب‌ کهف‌، بیشتر به‌ جانب‌ روم‌ توجه‌ نمایند.

در روایتى‌ از زبان‌ عباده بن‌ صامت‌ صحابى‌، چنین‌ آمده‌ که‌ ابوبکر وی‌ را به‌ سفارت‌ به‌ روم‌ فرستاد و او در قسطنطنیه‌ کوه‌ سرخى‌ دید که‌ در آن‌ غاری‌ با دری‌ آهنین‌، و در داخل‌ آن‌ ۱۳ جسد وجود داشته‌ است‌. بر پایه این‌ نقل‌، اهالى‌ منطقه‌ را رسم‌ بر آن‌ بوده‌ تا همه‌ ساله‌ به‌ آن‌ غار وارد شوند و در بزرگداشت‌ آنان‌، مراسمى‌ برپای‌ دارند، و هم‌ ایشان‌ باور داشته‌اند که‌ این‌ مردگان‌، اصحاب‌ کهف‌ و پیغامبرانى‌ بوده‌اند که‌ ۴۰۰ سال‌ پیش‌ از حضرت‌ عیسى‌ (ع‌) مى‌زیسته‌اند (نک: طوسى‌، محمد بن‌ محمود، ۳۴۸-۳۴۹؛ یاقوت‌، ۲/۸۰۶ -۸۰۷؛ قزوینى‌، عجائب‌، ۱۶۱؛ قس‌: بیرونى‌، همانجا؛ نیز برای‌ روایتى‌ مشابه‌ از ابن‌عباس‌، نک: قزوینى‌، آثار، ۴۹۸-۴۹۹؛ ادریسى‌، ۲/۸۰۲ -۸۰۳).

از دیگر اخبار رسیده‌ در این‌ باره‌، نقل‌ شخصى‌ است‌ به‌ نام‌ مجاهد بن‌ یزید که‌ در حدود ۱۰۲ق‌ در سفری‌ به‌ ناحیه طرسوس‌ (در جنوب‌ شرقى‌ ترکیه‌ کنونى‌) به‌ شهر عموریه‌ رسیده‌، و در آنجا، بر فراز کوهى‌، ۱۳ جسد را دیده‌ است‌ که‌ در درون‌ غاری‌ آرمیده‌اند، و مردم‌ آن‌ منطقه‌ را هر ساله‌ عیدی‌ بوده‌ که‌ برای‌ بزرگداشت‌ نزد این‌ اجساد گرد مى‌آمده‌، و آنها را حرمت‌ مى‌نهاده‌اند. مجاهد مى‌افزاید که‌ شاید اینان‌، همان‌ اصحاب‌ کهف‌ بوده‌ باشند (نک: مقدسى‌، محمد، ۱۵۳-۱۵۴).

همچنین‌ در حکایات‌ تاریخى‌ نقل‌ شده‌ است‌ که‌ خلیفه عباسى‌، الواثق‌ بالله‌ برای‌ یافتن‌ اطلاع‌ از اصحاب‌ کهف‌ و رقیم‌، محمد بن‌ موسى‌ منجم‌ را به‌ دیار روم‌ فرستاد و در بازگشت‌، محمد بن‌ موسى‌ او را از دیدار مردگانى‌ در شکاف‌ کوهى‌ خبر داد که‌ کافوراندود در پلاسى‌ پیچیده‌ شده‌ بوده‌اند. وی‌ که‌ مدعى‌ است‌ آن‌ اجساد را لمس‌ کرده‌، یادآور شده‌ است‌ که‌ حتى‌ موی‌ بدن‌ آنها سالم‌ مانده‌ بوده‌ است‌؛ اما او خود در اینکه‌ آنان‌ ممکن‌ است‌ همان‌ اصحاب‌ کهف‌ بوده‌ باشند، تردید کرده‌ است‌ (نک: ابن‌خردادبه‌، ۱۰۶-۱۰۷؛ بیرونى‌، ۲۹۰؛ طوسى‌، محمد بن‌ محمود، ۳۴۹؛ مسعودی‌، مروج‌، ۱/ ۳۱۴- ۳۱۵؛ برای‌ نقد اینگونه‌ روایات‌، نک: بیرونى‌، همانجا؛ یاقوت‌، ۲/۸۰۶).

نکته اشاره‌ شده‌ در برخى‌ از این‌ حکایات‌، مبنى‌ بر وجود سالگردی‌ برای‌ بزرگداشت‌ اصحاب‌ کهف‌ میان‌ مسیحیان‌، در منابع‌ مسیحیت‌ شرقى‌ و غربى‌ نیز تأیید مى‌گردد؛ چنین‌ مراسمى‌ در تقویم‌ مذهبى‌ کلیسای‌ رم‌ در ۲۷ ژوئیه‌، و در تقویم‌ کلیسای‌ یونانى‌ در ۲ یا ۴ اوت‌ کاملاً شناخته‌ شده‌ است‌.

اصحاب‌ کهف‌ و اصحاب‌ رقیم‌: از آنجا که‌ در قرآن‌ کریم‌، در بیان‌ داستان‌ اصحاب‌ کهف‌، واژه «رقیم‌» به‌ «کهف‌» عطف‌ شده‌ است‌ (کهف‌/۱۸/۹)، در برخى‌ پرداختهای‌ روایى‌ داستان‌ اصحاب‌ کهف‌ به‌ فراخور مضمون‌ مختلف‌، اصحاب‌ رقیم‌ با اصحاب‌ کهف‌ گروهى‌ واحد تلقى‌ شده‌اند. در این‌ منابع‌، برای‌ رقیم‌ معانى‌ گوناگونى‌ ذکر شده‌ است‌ تا میان‌ آن‌ و داستان‌ اصحاب‌ کهف‌ الفتى‌ ایجاد شود؛ ولى‌ در مقابل‌ روایاتى‌ نیز وجود دارند که‌ این‌ دو را از یکدیگر جدا دانسته‌، داستانى‌ مستقل‌ درباره اصحاب‌ رقیم‌ آورده‌اند. در این‌ میان‌، دیدگاه‌ نخست‌ از شهرت‌ بیشتری‌ برخوردار بوده‌، و این‌ ویژگى‌ سبب‌ گشته‌ است‌ تا عملاً داستان‌ اصحاب‌ کهف‌ و اصحاب‌ رقیم‌ در کنار یکدیگر گنجانیده‌ شود.

در آن‌ دسته‌ از روایات‌ که‌ دو داستان‌ را مستقل‌ انگاشته‌اند، اصحاب‌ رقیم‌ اشاره‌ به‌ ۳ جوان‌ است‌ که‌ به‌ غاری‌ درآمدند و بر اثر بسته‌ شدن‌ دهانه غار، در آن‌ محبوس‌ گشتند؛ پس‌ از استغاثه‌های‌ فراوان‌ بر آن‌ شدند تا هر یک‌ به‌ بیان‌ یکى‌ از اعمال‌ نیک‌ خود بپردازند، تا مگر خدای‌ تعالى‌ رحمت‌ آورد و درِ غار گشوده‌ گردد؛ پس‌ چنین‌ کردند و بدین‌ترتیب‌ از غار رهایى‌ یافتند (نک: طوسى‌، محمد بن‌ حسن‌، امالى‌، ۴۰۸-۴۰۹؛ مجلسى‌، ۱۴/۴۲۶-۴۲۷؛ سورآبادی‌، ۲۱۱-۲۱۳؛ نیز نک: مسعودی‌، مروج‌، ۱/۳۱۴).

در مقابل‌، در آن‌ دسته‌ از روایات‌ که‌ از شهرت‌ بیشتری‌ برخوردارند، رقیم‌ مفاهیم‌ گوناگونى‌ در ارتباط با اصحاب‌ کهف‌، یافته‌ است‌. در بیشتر این‌ منابع‌، با لحاظ کردن‌ ریشه لغوی‌ «رقیم‌» آن‌ را به‌ معنى‌ «نوشته‌»، یا به‌ طور دقیق‌تر همان‌ دو لوحى‌ دانسته‌اند که‌ داستان‌ اصحاب‌ کهف‌ بر روی‌ آن‌ نوشته‌ شده‌، و بر درِ غار نهاده‌ شده‌ بوده‌ است‌ (نک: ابن‌هشام‌، ۱/۳۲۴؛ بخاری‌، ۴/۱۴۷، ۵/۲۲۹؛ قمى‌، ۲/۳۱؛ طبرسى‌، ۶/۶۹۷؛ ابن‌درید، ۲/۴۰۵؛ ابوعبدالرحمان‌، ۲۲۳). در این‌ میان‌ برخى‌ رقیم‌ را نامى‌ برای‌ یک‌ وادی‌ که‌ غار اصحاب‌ کهف‌ در آن‌ واقع‌ بوده‌، ذکر کرده‌اند و در روایاتى‌ نیز، مکان‌ آن‌ را در نزدیکى‌ ایله‌ گفته‌اند (نک: ابوعبیده‌، ۳۹۴؛ طبری‌، تفسیر، ۱۵/۱۳۱؛ طبرسى‌، همانجا؛ ابن‌کثیر، ۴/۳۶۸). در نقلى‌ از ضحاک‌ بن‌ مزاحم‌، رقیم‌ شهری‌ در روم‌ معرفى‌ شده‌ است‌ که‌ در آن‌ غاری‌ است‌ و ۲۱ جسد به‌ هیأت‌ اصحاب‌ کهف‌ که‌ گویى‌ به‌ خوابى‌ عمیق‌ فرو رفته‌اند، در آن‌ غار وجود دارد و دیدار آنان‌، یادآور داستان‌ اصحاب‌ کهف‌ است‌ (قرطبى‌، ۱۰/۳۵۷- ۳۵۸؛ برای‌ دیگر روایت‌، نک: فخرالدین‌، ۲۱/۸۲؛ قرطبى‌، ۱۰/۳۵۶- ۳۵۸؛ ابن‌منظور، ۱۲/۲۵۰؛ زمخشری‌، ۴/۷۰۴- ۷۰۵).

اصحاب‌ کهف‌ نزد مذاهب‌ گوناگون‌ اسلامى‌: در میان‌ اخبار نقل‌ شده‌ درباره دیدار اصحاب‌ کهف‌ از سوی‌ مسلمانان‌، روایتى‌ شیعى‌ وجود دارد با این‌ مضمون‌ که‌ حضرت‌ رسول‌ (ص‌) به‌ منظور اثبات‌ حقانیت‌ امام‌ على‌ (ع‌)، آن‌ حضرت‌ را با برخى‌ از سران‌ اصحاب‌ به‌ سوی‌ جایگاه‌ اصحاب‌ کهف‌ گسیل‌ داشت‌؛ هر یک‌ از همراهان‌ از سوی‌ پیامبر (ص‌) مأمور بودند تا اصحاب‌ کهف‌ را سلام‌ گویند، اما هیچ‌یک‌ را از درون‌ غار پاسخى‌ نیامد؛ چون‌ حضرت‌ على‌ (ع‌) آنان‌ را سلام‌ گفت‌، پاسخ‌ دررسید و همراهان‌ با شگفتى‌ علت‌ را پرسان‌ شدند و در طى‌ گفت‌ و گویى‌ میان‌ ایشان‌ و اصحاب‌ کهف‌، کهفیان‌ حضرت‌ على‌(ع‌) را وصى‌ پیامبر (ص‌) معرفى‌ کردند (راوندی‌، ۱/۱۸۹-۱۹۰؛ مجلسى‌، ۱۴/۴۲۰).

در پیوندی‌ دیگر میان‌ اندیشه شیعى‌ و داستان‌ اصحاب‌ کهف‌، باید به‌ آن‌ دسته‌ از روایات‌ شیعى‌ اشاره‌ کرد که‌ کتمان‌ ایمان‌ از سوی‌ ابوطالب‌ را به‌ کتمان‌ اصحاب‌ کهف‌ مثل‌ زده‌اند و در این‌ همسان‌سازی‌، بر اهمیت‌ تقیه‌ تأکید ورزیده‌اند (نک: الاختصاص‌، ۲۴۱؛ عیاشى‌، ۲/۳۲۳؛ کلینى‌، ۱/۴۸۸، ۲/۲۱۸؛ راوندی‌، ۲/۹۴۲-۹۴۳؛ نیز یعقوبى‌، ۲/۲۱۲).

این‌ نکته‌ نیز در تفسیر پیشه اصحاب‌ کهف‌ – که‌ در منابع‌ به‌ عنوان‌ صراف‌ معرفى‌ شده‌اند – قابل‌ یادکرد است‌ که‌ در روایتى‌ از امام‌ جعفر صادق‌ (ع‌) در مدح‌ ایشان‌، اصحاب‌ کهف‌ نه‌ صراف‌ درهم‌ و دینار، که‌ صراف‌ کلام‌ حق‌ در مقابل‌ باطل‌ شناسانده‌ شده‌اند (نک: عیاشى‌، ۲/۳۲۲؛ ابن‌بابویه‌، ۳/۹۶-۹۷).

اصحاب‌ کهف‌ در میان‌ فرق‌ مختلف‌ اسلامى‌ دارای‌ جایگاهى‌ ویژه‌اند؛ چنانکه‌ برای‌ مثال‌ در میان‌ اسماعیلیه‌، برخى‌ از مشایخ‌ آنان‌، در مسأله‌ امامت‌ و وصایت‌ از این‌ داستان‌ بهره‌ برده‌، و مثلاً با اصل‌ قرار دادن‌ روایتى‌ که‌ این‌ جوانان‌ را ۷ تن‌ معرفى‌ کرده‌ است‌، سعى‌ در همسو کردن‌ این‌ عدد با شمار امامان‌ هفتگانه اسماعیلى‌ داشته‌اند (مثلاً نک: ماسینیون‌، چ‌ ۱۹۵۵م‌، ۱۳ )، و نیز با تأویلى‌، ۳۰۹ سال‌ در غار خفتن‌ آنها را با ۳۰۰ ناطق‌ و ۹ نبى‌ و وصى‌ اسماعیلى‌ متناظر ساخته‌اند (برای‌ پیوند با موضوعاتى‌ چون‌ سلسله وصایا و ظهور مهدی‌ نزد اسماعیلیان‌، نک: همان‌، .(۷۲-۷۳

همچنین‌ جایگاه‌ والایى‌ برای‌ اصحاب‌ کهف‌ در تصوف‌ وجود دارد که‌ به‌ ویژه‌ در مسأله‌ فتوت‌ و جوانمردی‌ و نیز کرامات‌ اولیاء از این‌ داستان‌ بهره‌ها برده‌ شده‌ است‌ (برای‌ تصوف‌، مثلاً نک: قشیری‌، ۶۳۴- ۶۳۵؛ ماسینیون‌، چ‌ ۱۹۹۵م‌، ۷۱ به‌ بعد). داستان‌ این‌ جوانان‌ در ادب‌ فارسى‌ نیز بازتابى‌ گسترده‌ یافته‌، و تقریباً بیشتر شعرای‌ پارسى‌گوی‌ از جمله‌ سنایى‌، سعدی‌، مولوی‌ و عطار یادی‌ از ایشان‌ در آثار خود داشته‌اند. در این‌ میان‌ سگ‌ اصحاب‌ کهف‌ که‌ مظهر طلب‌ و سلوک‌ در مسیر حقیقت‌ قلمداد شده‌، و به‌ عنوان‌ موجودی‌ که‌ به‌ واسطه یافتن‌ گوهر حقیقت‌ از مرتبه حیوانى‌ به‌ درجه راه‌ یافتگان‌ِ حق‌ رسیده‌، بسیار حائز اهمیت‌ است‌ (نک: یاحقى‌، ۹۴).

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
به بالا بروید