ولیکن این حرف در معرفت خدا جریان ندارد زیرا میان ما و خداى تعالى چیزى واسطه نیست و در نتیجه ما آن طور که حسین را درک مى کردیم و به وى معرفت پیدا مى کردیم نمى توانیم به خداوند معرفت پیدا کنیم، مگر اینکه او را با خود او بشناسیم. بنابراین، کسى که ادعا مى کند من خداى تعالى را بوسیله تفکرات و تصور و تصدیق و یا بوسیله آیات خارجى شناخته ام در حقیقت به شرک خفى مبتلا شده چون قائل به وجود واسطه اى بین خدا و خلق شده، واسطه اى که نه خدا است و نه خلق خدا و معلوم است که چنین چیزى باید مستقل و بى نیاز از خدا باشد، و یا به عبارتى دیگر خدایى مانند خداى تعالى و شریک او خواهد بود، پس اگر خداى تعالى به ذات خود شناخته شد که خوب وگرنه به هیچ وسیله و واسطه دیگرى شناخته نمى شود و چون خداوند بطور مسلم قابل شناختن است پس او شناخته به ذات خویش است، یعنى معروفیت او و ذات او یک چیز است، و چون محال است که شناخته نشود لذا ثبوت ذات او عین ثبوت شناخته شدن او است.
در علم به هر چیزى نخست علم به آفریدگار آن حاصل مى شود و محال است که خداى تعالى شناخته نشود. خواهید پرسید چطور خداى تعالى قابل شناسایى است و محال است که شناخته نگردد؟ در جواب براى توضیح مطلب مى گوییم: هیچ موجودى از موجودات و مخلوقات به ذات خود مستقل از خداى تعالى نیست، نه در خارج و نه در ذهن، و هر موجودى که ما تصور و فرض کنیم وجودش نظیر وجود رابطه اى است که در جمله” عدد چهار جفت است” میان عدد چهار و جفت برقرار است، هم چنان که رابطه میان آن دو به هیچ وجهى از وجوه مستقل از آن دو طرف نیست، همین طور هیچ موجودى مستقل از آفریدگار خود نخواهد بود. بنابراین، اگر علم ما و یا علم مخلوق دیگرى به چیزى تعلق بگیرد در همان حال به آفریدگار آن چیز نیز تعلق گرفته، چون آن چیز هم در خارج و هم در ذهن ما همراه با آفریدگارش است، چون اگر وجودش متکى به وجود آفریدگارش نباشد خواه ناخواه باید مستقل از او باشد. پس هیچ عالمى پى به معلومى نمى برد مگر اینکه قبل از پى بردن به آن معلوم به وجود آفریدگار آن معلوم پى برده باشد.
و چون خود آن عالم هم مخلوق است و در عالم بودنش مستقل از خالق خود نیست – چه اگر مستقل از خالقش باشد مخلوق نخواهد بود – پس هم خود عالم در عالم بودنش محتاج به خدا است و هم معلومى که تحصیل کرده در معلوم بودنش محتاج به خدا است، به این معنا که معلوم هیچ وقت معلوم نمى شود مگر آنکه خالقش معلوم شود، و ما هر چیزى را که بفهمیم و به هر چیزى که علم پیدا کنیم نخست علم ما به خالق آن چیز تعلق گرفته و در ثانى به خود آن چیز، هم چنان که خالق آن چیز نخست خودش عالم بود نه اینکه به طفیل علم او ما نیز عالم شده ایم. با در نظر گرفتن این مطلب در آیه شریفه «وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ؛ و احاطه نمى یابند به هیچ مقدارى از علم او مگر به آن مقدارى که او بخواهد» (سوره بقره آیه ۲۵۵). همچنین در کلام امیرالمؤمنین (ع(که فرمود: «ما رایت شیئا الا و رایت اللَّه قبله؛ من هیچ چیز ندیدم مگر آنکه قبل از دیدن آن چیز خدا را دیدم».
خلاصه کلام اینکه خداى تعالى معروف و معلوم است به دلیل اینکه به حکم ضرورت ثبوت هر علمى به هر معلومى منوط بر این است که نخست او معروف و معلوم باشد. پس اینکه امام صادق (ع) در روایت بالا فرمودند: ” هر که گمان کند که خدا را به حجاب و یا صورت و یا مثالى شناخته او در حقیقت به خدا شرک ورزیده”. بعید نیست که مقصود آن جناب از کلمه حجاب همان واسطه هایى باشد که فرض کردیم فاصله میان خدا و عارف به او قرار گیرد، و مراد از صورت، صورت ذهنى باشد که همیشه توأم با اوصاف محسوس از قبیل اشکال و الوان و مقادیر است، و مراد از مثال، معانى عقلى و غیرمحسوس باشد. ممکن هم هست بگوییم مراد از صورت صور محسوس و مراد از مثال صور خیالى است و یا مراد از صورت تصور و مراد از مثال تصدیق آن تصور است، و به هر حال روایت به هر کدام از این چند معنا باشد علوم فکرى را شامل است، و روایات دیگر در اینکه علم فکرى به خداى تعالى احاطه پیدا نمى کند بسیار زیاد است.