مقدمه دیگر جمله ” خداى تعالى واحد است و توحیدش ضرورى است” مى باشد، زیرا از این جمله نیز بدست مى آید که معرفت با واسطه، شرک است، زیرا در چنین معرفت، چیزى بعنوان واسطه اثبات شده که نه خالق است و نه مخلوق، و چنین چیزى هر چند به وجهى از وجوه مباین با خدا است لیکن به وجهى دیگر باید مشارک با او باشد، و این خود شرک است، و خداوند کسى است که هیچ چیزى به هیچ وجهى از وجوه مشارک با او نیست، تا در نتیجه واحد نباشد، و از قبیل صور علمیه نیست، که در معنا و حقیقت با معلوم خارجى متحد و در وجوه از آن جدا و در نتیجه مرکب از ماهیت و وجود باشد. مقدمه دیگر جمله ” چگونه داراى توحید است کسى که او را به غیر او شناخته” مى باشد، زیرا در این جمله خاطر نشان ساخته که چنین عقیده اى شرک است، چرا که ذات خدا را مرکب دانسته و براى او شریک اثبات کرده است.
و نیز جمله” تنها راه شناختن خدا این است که او را با خود او از راه خود او بشناسند” است که واسطه در معرفت را لغو کرده، و جمله” هر کس او را بوسیله غیر او بشناسد در حقیقت او را نشناخته بلکه همان غیر را شناخته” است که به ضمیمه تعلیل ” چون میان خدا و خلائق واسطه اى نیست ” مى رساند که بیرون از خدا و خلایق هیچ موجودى نیست که خلایق را با خدا مرتبط سازد: ” خداوند همه عالم را از هیچ آفریده” آفریدن او مانند صنع صنعتگران نیست که مواد ترکیبى خارجى به ضمیمه نقشه مصنوع در ذهن او، او را با مصنوعش ارتباط دهد. و جمله ” به اسمایى مسما مى شود و او غیر آن اسماء است” به منزله دفع اعتراضى است که ممکن است بشود، و آن این است که کسى بگوید: ” ما اگر خدا را مى شناسیم تنها از راه اسمایى مى شناسیم که جمال و جلال او را حکایت مى کنند ” در جمله بالا این اعتراض را جواب مى دهد به اینکه مسمى شدن به اسماء، خود اقتضا دارد که او غیر اسماء باشد، براى اینکه اگر غیر اسماء نبود و اسماء عین او و او عین اسماء بود مى بایست معرفت او به اسماءش معرفت خود او باشد نه معرفت او به چیز دیگر. جمله ” او غیر واصف و واصف غیر او است” نیز همین معنا را تأکید مى کند.
جمله ” هر کس خیال کند که ایمانش به خدا ایمان به کسى است که او را نمى شناسد” اشکالى است که از طرف صاحب اعتراض بیان شده، در حقیقت صاحب اعتراض برگشته و مى گوید: ” ایمان ما به خدا ایمان به امر مجهولى است که راهى به شناسایى ذات او نداریم، تنها چیزى که در این باره براى ما امکان دارد ایمان به آیات او است، که آن را بطور مجاز ایمان به خدا هم مى گوییم، در حالى که ایمان به خدا نیست، جمله ” او گمراه از معرفت است” اشکال بالا را جواب داده و مى فرماید: چنین کسى نمى فهمد که چه مى گوید، براى اینکه او بدون تردید چیزى را درک مى کند و چنان نیست که هیچگونه درکى نداشته باشد، و چون ناگزیر از اقرار به چنین درکى است مى گوییم ” هیچ مخلوقى هیچگونه درکى ندارد مگر بوسیله خدا” پس این شخص خدا را مى شناسد وگرنه ممکن نبود که بوسیله خدا چیز دیگرى را بشناسد،” معرفت خدا هم جز بوسیله خود خداى تعالى بدست نمى آید ” چون گفتیم هیچ رابطه مشترکى میان خالق و مخلوق نیست، آرى نه خدا در مخلوقات است و نه مخلوقات در اویند.
پس خلاصه مفاد روایت این شد که معرفت خداى سبحان براى هر داراى درک و صاحب شعورى ضرورى است، الا اینکه بسیارى از خلق از اینکه چنین معرفتى دارند غافلند، و کسانى هم که خدا را شناخته و مى فهمند که خدا را شناخته اند اینگونه افراد به خوبى مى دانند که خدا را با خود خدا شناخته اند، بلکه هر چیز دیگرى را هم بوسیله خدا شناخته اند، و این مفاد بعضى از قسمت هایش در روایات دیگرى نیز دیده مى شود، و این قبیل روایات در میان روایات صادره از ائمه اهل بیت (ع) آن قدر زیاد است که نه مى شود همه را در اینجا نقل کرد و نه حاجتى به نقل آنها است.