انجیل‌گرای مدرن

انجيل‌گراي مدرن

جرج دبلیو بوش درنوامبر ۲۰۰۰ پس از پایان انتخاباتی که بحث‌انگیزترین و مغشو‌ش‌ترین انتخابات تاریخ آمریکا بود، چهل و سومین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا شد. او در واقع جمعاً ۳۳۷۵۷۶ رأی کمتر از رقیب دموکرات خود ال گور، معاون رئیس جمهوری به دست آورد. رقابت آنچنان نزدیک بود که منازعه‌ی شدیدی در ایالت فلوریدا، ایالتی که برادر کوچک او جب فرماندار آن بود درگرفت. ظاهراً تعدادی از رأی‌دهندگان امکان رأی دادن نیافته بودند یا لااقل شرایط رأی‌گیری از نظر آنها رضایت‌بخش نبود. دادگاه عالی ایالات متحده که ضامن احترام به قوانین و مصوبات است وارد عمل شد و به نفع کاندیدای جمهوری‌خواه رأی داد و به این ترتیب شمارش آرا در این ایالت کلیدی پایان یافت. این کمک سرنوشت‌ساز در واقع کار قضات محافظه‌کار دادگاه عالی بود که برخی پیشرفت شغلی خود را مدیون خانواده بوش می‌دانستند و برخی دیگر شدیداً با سازمان‌های فوق محافظه‌کار مسیحی در ارتباط بودند. همگی موافق بی‌چون و چرای فرماندار تگزاس بودند چون بر این باور بودند که پس از سال‌ها مبارزات سخت او وسیله‌ای برای رسیدن به قدرت و تحمیل عقاید مذهبی واپس‌گرایشان خواهد بود.
هشت ماه بعد از شروع کار رئیس جدید قوه‌ی مجریه، در طول هفته‌ی وقایع یازدهم سپتامبر، مجله‌ی نیویورک مقاله‌ای زیر عنوان «آیا رئیس جمهور اتفاقی است؟» به چاپ رسانید. چنین سؤالی احتمالاً تحریک‌‌کننده به نظر می‌رسید ولی ابداً چنین نبود. انتخاب شدن جورج دبلیو بوش مطلقاً حاصل یک تصادف نبود. بسیاری از آمریکاییان از حاصل کار او راضی نبودند ولی تنها معدودی از آنها به عمق تغییرات و واژگونگی‌های مضطرب‌کننده‌ای که در شرف وقوع بود پی می‌بردند.
در طول تاریخ آمریکا بسیاری از رؤسای جمهور بر ریشه‌های مذهبی خود تأکید ورزیده بودند و در سخنرانی‌های خود به تورات اشاره کرده بودند ولی هرگز قبل از ورود جورج دبلیو بوش مذهب چنین وزنه‌ی سنگین و خردکننده‌ای نبود. او به هنگام مبارزات تبلیغاتی‌اش تأکید ورزیده بود که عیسی مسیح متفکر محبوب اوست «چون ناجی قلب او بوده است» و در اولین سخنرانی‌اش به عنوان ریاست جمهوری اعلام کرده بود که «فرشته‌ای بر فراز گردباد قرار دارد و طوفان را هدایت می‌کند» قیاسی غریب و متحیرکننده با الفاظی بیشتر شبیه به پیشگویی‌های تورات.
او به محض آنکه قدرت را به دست گرفت، روز بیستم ژانویه را روز ملی نیایش اعلام کرد در حالی که چنین روزی قبلاً در ماه می وجود داشت. چندی بعد نیز برنامه‌ای اعلام کرد که طبق آن به کودکانی که در مدارس دولتی تحصیل می‌کردند و مشکلات تحصیل داشتند کمک شود تا جذب مؤسسات مذهبی شوند.
در ۲۳ ژانویه ۲۰۰۰ او در جمع اعلام کرد که قصد دارد بودجه مربوط به مؤسسات تنظیم خانواده‌ای را که چه در خاک آمریکا و چه در خارج از آن با سقط جنین موافق هستند قطع کند. این تصمیمی بود که به دقت محاسبه و هماهنگ شده بود. در همان روز هزاران طرفدار دست راستی افراطی مسیحی و کسانی که به او رأی داده بودند در واشنگتن جمع شدند و خواستار لغو لایحه‌ی قانونی شدن سقط جنین که در سال ۱۹۷۳ توسط دادگاه عالی تصویب شده بود گشتند. آلن لیشمن تاریخدان دانشگاه واشنگتن در آن هنگام نوشت: «اختلاط سیاست و مذهب توسط یک رئیس جمهور در دو هفته‌ی اول اشتغال، در تاریخ آمریکا بی‌سابقه بوده است.»
جورج دبلیو بوش به هنگام یکی از نخستین سخنرانی‌هایش پس از اعلام اینکه «دورانی که مؤسسات مذهبی مورد تبعیض قرار می‌گرفتند سپری شده است»، بسیار تشویق شد. کمی پس از آن او با هیجان فراوان به دفاع از یکی از خواسته‌های عمده سازمان‌‌های مسیحی فوق محافظه‌کار و حتی از نظر برخی بنیادگرا، یعنی برخورداری از کمک‌های دولتی برای پرداخت هزینه‌های خیریه اقدام نمود.
این اقدام منبع مال‌اندوزی قابل ملاحظه‌ای برای این جریان‌ها و رهبران این مؤسسات شد، برای مردان خدایی که غالباً رؤسای شرکت‌های بزرگ و صاحب اموال شخصی قابل توجهی نیز بودند.
رالف میرز، مدیر «مردم در راه آمریکایی» اعلام کرد، «آن طور که به نظر می‌رسد این حاکمیت به مراتب دست راستی‌تر از حاکمیت بوش پدر و حتی رونالد ریگان است. آشکارا حاکمیت در اختیار دست راستی‌ها است و حقیقتاً برنامه‌هایشان را اجرا می‌کند.»
جورج دبلیو بوش به هنگام مبارزات انتخاباتی خود تأکید ورزیده بود که او یک جمهوری‌خواه از نوع جدید است ولی واقعیت خلاف آن را نشان داد.«اتحاد نوین» که پشتیبان او بود به ارزش‌ها و اعتقادات سنتی حزب جمهوری‌خواه، پشت کرده بود، یعنی به آنچه آبراهام لینکلن و دوایت آیزنهاور رهبران تاریخی این حزب بنیان نهاده بودند. جنگ داخلی در واقع برای لینکلن یک بوته‌ی آزمایش واقعی بود. پس از قریب صد و چهل سال بعد، جنگ میان اهداف بنیادگرایان مسیحی درگرفته بود، افرادی اغلب نژادپرست، صهیونیست، محافظه‌کار نوین یهودی و طرفدار حزب لیکود یا دست راستی‌های حاکم در اسرائیل. برای این افراد درگیری‌های لازم در دو سطح قرار داشت.
در سطح داخلی هدف تمامی پوشش‌های اجتماعی و پشتیبانی از اقلیت‌ها که از سال‌ها پیش برقرار شده بود و این کار همراه با تحمیل محافظه‌کارانه‌ترین ارزش‌های مذهبی به کل جامعه‌ آمریکایی اعمال می‌شد. سازمان «میراث» (Heritage) یک پایگاه این استراتژی، سخن از انقلاب دوم آمریکا و «استقلال فرهنگی» می‌زد و هدف آن براندازی جامعه چندفرهنگی موجود در ایالات متحده بود. در خارج هدف به کارگیری تمامی قدرت آمریکا از جمله قدرت نظامی به منظور بازسازی یک فضای ژئوپولیتیک نوین به سرکردگی آمریکا بود. گروه فالکون‌ها (قوش‌ها) که هم اکنون در کنار جورج دبلیو بوش هستند اعلام کردند و نوشتند «ما باید به هر ترتیبی مانع از آن شویم که کشوری یا مجموعه‌ای از کشورها در یک منطقه بتواند روزی خود را رقیب آمریکا اعلام کند.»
عیسی به عنوان یک دوست
آیزنهاور کمی قبل از آنکه از حکومت کناره‌گیری کند، در ژانویه ۱۹۶۱ در نطقی که در تاریخ مشهور شد، به نوعی «مجتمع نظامی ـ صنعتی» اشاره کرد که احتمالاً دموکراسی آمریکا را به مخاطره خواهد انداخت. قدرت حاصل از پیوند پنتاگون و صنایع تسیلحاتی، دلواپسی رئیس نظامی قدیمی را برانگیخته بود.
در دهه‌ی گذشته بارها به وزنه این قدرت و تهدیدی که در برداشت اشاره شده بود. ولی به گفته‌ی لنین که کمی قبل از مرگ خود در سال ۱۹۲۴ گفته بود: «کمپانی‌های چند ملیتی قدرت را در دست گرفته‌اند»، این مجتمع «نظامی ـ صنعتی» در حاکمیت بوش به اوج قدرت رسید. در واقع مردانی که سیاست دفاعی او را تهیه و اجرا می‌کنند و در ضمن مرزهای جدید سیاست خارجی آمریکا را ترسیم می‌کنند، آنگونه که یک مفسر می‌نویسد، آنها رابطه‌ای از نوع «رابطه با محارم» با دنیای تسلیحات و شرکت‌های عمده آن دارند با این فرق که بارور نیز هست.
باب وودوارد روزنامه‌نگار در آگوست ۲۰۰۲ در کرافورد ریچ، با رئیس قوه‌ی مجریه آمریکا ملاقات کرد. او در این رابطه می‌نویسد: «بوش می‌گوید یک رئیس جمهور به طور روزمره باید نبردهای تاکتیکی بی‌شماری را در رابطه با بودجه و قطعنامه‌های کنگره حل و فصل کند ولی کار و مسوولیت او خیلی ساده‌تر است.» پدر او مرتباً به واژه‌ی «بینش» اشاره می‌کرد و من بسیار تعجب کردم وقتی از زبان بوش جوان لغات «کار یعنی …. بینش مهم» را شنیدم. این درس دیگری بود برای من. بینش او شامل بازسازی جاه‌طلبانه جهان از طریق اقداماتی در صورت لزوم یک جانبه برای کاهش رنج و ایجاد صلح بود!
در طول مصاحبه‌ی رئیس جمهور آمریکا حدود دوازده بار به «غرایز خود» یا «واکنش‌های غریزی خود» اشاره کرد. او گفت: «من کسی نیستم که با کتاب کار کنم، من با جگرم کار می‌کنم». بدیهی است که نقش بوش به عنوان سیاستمدار و رئیس کل، از طریق ایمانی کهنه و بر بنیان غرایز و قضاوت‌های طبیعی و آنی هدایت می‌شود. غریزه‌ی او در واقع مذهب دوم اوست.
تصویر روانشناسانه‌ای که وودوارد از او ترسیم کرد جالب ولی به شدت ناقص است. درست است که بوش کتاب نمی‌خواند ولی در ماه‌های متوالی تنها کتاب بالای سر تخت‌خواب او بیوگرافی سام هوستون یکی از بنیان‌گذاران تگزاس بود که بوش خود را به او تشبیه می‌کند. اما در سن قریب به ۴۰ سالگی تنها کتابی که او از ابتدا تا انتهای آن را خط به خط و با دقت خوانده است و به طریق ریشه‌ای شخصیت او و دیدگاه او را نسبت به جهان تغییر داده است، تورات است.
او در سال ۱۹۷۷ ازدواج کرد و به کلیسای متودیست که همسر او هم عضو آن بود پیوست. در طول روز او از نظر دیگران فردی معمولی و بی‌آزار بود و به قول یکی از نزدیکان «فقط پسر پدرش» بود ولی شب‌ها به الکل رو می‌آورد. به مرور زمان همسر او که هر چه بیشتر از این موقعیت رنج می‌برد، به ستوه آمد. در سال ۱۹۸۵، بوش در حالی که ۳۹ سال داشت و از نظر شغلی شکست پشت شکست می‌انباشت در بحران عمیقی درگیر بود.
هوارد فاینمان در گزارشی که در مجله‌ی نیویورک زیر عنوان «بوش و خدا» به چاپ رساند توضیح می‌دهد که چگونه رئیس جمهور آینده به کمک باب اوانس یکی از نزدیک‌ترین دوستانش که امروز وزیر تجارت اوست از این ورطه نجات یافت. در آن هنگام اوانس هم دچار مشکلات شخصی و شغلی شدیدی بود و به گروه مطالعه تورات پیوسته بود. این برنامه که «جامعه مطالعه تورات» نام داشت، مطالعه فشرده یکی از کتاب‌های عهد جدید (انجیل) را به مدت یک سال دربرداشت. هر هفته فصل جدیدی خوانده می‌شد که متعاقب با مطالعه مجدد و بحث در گروهی ده نفره بود. اوانس جرج دبلیو بوش را متقاعد کرده بود که به او بپیوندد و در دو سال دو دوست در انجیل حضرت لوک غوطه‌ور شدند و به مطالعه بخش تغییر مذهب پل در راه دمشق و پیدایش کلیسای مسیحی پرداختند. از نظر فاینمان، بوش که ذوق کمی در مسائل تجریدی داشت ولی در رابطه با مردم بسیار کنجکاو بود به داستان تغییر مذهب پل توجه بسیار نشان داد. او به این نظریه که طبق آن عیسی به عنوان یک دوست مطرح شود علاقه‌مند شد.
این برنامه از چند جنبه چرخش واقعی در زندگی رئیس جمهور آینده بود. برای نخستین بار یک مرکز توجه فرهنگی برای او ایجاد شده بود… به این معنی بوش حاصل «کمربند تورات» است (واژه‌ای که مشخصه‌ی ایالات عمیقاً محافظه‌کار و مذهبی جنوب ایالات متحده است و در این ایالات افراد مؤمن نوشته‌های انجیل را کلمه به کلمه می‌پذیرند) در حالی که برخی از دوستان او در زمینه‌های دیگر مطالعات عمیق‌تری داشتند. بوش که به جاگینگ و دو ماراتون علاقه داشت در مطالعه تورات یک معادل ذهنی و یک انضباط روحی یافت که در مواجه شدن با مشکل عمده در زندگی‌اش که در آن زمان الکلیسم بود به او کمک کرد.
بوش اعلام کرد که هرگز واقعاً یک الکلیک نبوده است و هرگز در گردهمایی‌های الکلیک‌های بی‌نام شرکت نکرده است. در واقع برنامه جامعه مطالعه تورات در «گروه‌های کوچک» بر اساس خودانضباطی، تکیه بر خود و درمان گروهی و سپردن خود به مذهب بود. هر چه که بود مؤثر بود. همان طور که همه می‌دانند، بوش مشروب‌خوری را در تابستان ۱۹۸۶ پس از آنکه با اوانس روز تولدشان را جشن گرفتند ترک کرد.
بوش چند ماه پس از انتخابات در یک صبحانه همراه با دعا اعتراف کرد: «ایمان من مرا در مواقع موفقیت و شکست پشتیبانی کرده است. بدون آن من شخص دیگری بودم. بدون آن بی‌شک من در اینجا نبودم.»
تولدی دیگر
باب راتسن سخنگوی سازمانی که خود را حافظ قانون اساسی و جدایی کلیسا از دولت می‌داند چنین می‌نویسد: «رئیس جمهور باید به امور دولت بپردازد و امور مربوط به روان را به دست رهبران مذهبی بسپارد.» این پاسخ تأیید بر مسأله بی‌نهایت وخیمی است که آمریکای امروز با آن مواجه است. برای جورج دبلیو بوش، همان گونه که نیوزویک می‌نویسد: «خدا بی‌طرف نیست». مذهب با نظریات و جهان‌بینی او آغشته است. عقایدی تند با برخوردی مانوی دارد که در جمله‌ای که در یازدهم سپتامبر ایراد کرد خلاصه می‌شود: «آنهایی که با ما نیستند علیه ما هستند.» پس از تولد دوم (آزمایشی که عده زیادی از آمریکایی‌ها انجام می‌دهند ـ یک نفر از چهارنفر)، در سال ۱۹۸۶ او بازآمد و یک سال بعد کادری یافت که از آن طریق توانست اعتقادات مذهبی خود را با بلندپروازی‌های سیاسی‌اش بیامیزد. بوش در سال ۱۹۸۷ به گروهی که انتخابات ریاست جمهوری پدرش را تدارک می‌دید پیوست. او مأمور رابطه با کلیه جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی دست راستی شد، امری که البته تصادفی نبود. ائتلاف مسیحی که توسط پت رابرتسون مروج انجیل در تلویزیون که کلامی چرب و نرم و نظراتی آشتی‌ناپذیر داشت و ثروت شخصی‌اش حدود ۱۵۰ میلیون دلار تخمین زده می‌شد نیز یکی از این گروه‌ها بود.
داگلاس وید یکی از همکارانش می‌نویسد: «پدرش واقعاً با این قبیل افراد راحت نبود ولی پسر می‌دانست دقیقاً چه باید به آنها بگوید و چگونه با آنها رفتار کند. آنها با همان آهنگ قدم برمی‌داشتند.» جورج دبلیو بوش در طول تمامی دوران مبارزات انتخاباتی پدرش ابتکار خود را چندین برابر کرد، تا حداکثر جملات را از تورات وارد سخنرانی‌های انتخاباتی ایراد شده توسط پدرش نماید. نتایج آن از اختیار او خارج بود.
هنگامی که در سال ۱۹۹۳ خود را به عنوان فرماندار تگزاس معرفی کرد با شک و تردید مادرش مواجه شد که عقیده داشت برادر کوچکش جب کاندیدای بهتری برای این مقام در فلوریدا است. یک سال قبل پدرش در مقابل کلینتون باخته بود و جورج دبلیو بوش همراه با مرشد سیاسی‌اش، کارل روو، که هم اکنون در کاخ سفید در کنار او قرار دارد، به تفصیل دلایل این شکست انتخاباتی را بررسی کرده بود.
دلیل عمده شکست رئیس جمهور وقت این بود که از آرای محافظه‌کاران مذهبی محروم مانده بود. نیرویی که از دیدگاه روو مطلقاً صرف‌نظر کردنی نیست، چون حدود ۱۸ میلیون انتخاب‌کننده را دربرمی‌گیرد. با این افراد نمی‌شود یک و دو کرد آنها می‌خواهند شما مثل خودشان باشید. بدیهی است که چنین شبیه‌سازی برای بوش پدر با لحن حساب شده و سرد و رفتار رازگونه‌ی مردم ساحل شرقی غیرممکن بود. علاوه بر این از دیدگاه مسیحیان افراطی او اشتباهات غیرقابل بخششی مرتکب شده بود و یکی از آنها فشار بر نخست وزیر اسرائیل، اسحاق شامیر در نشست مذاکره در مادرید در سال ۱۹۹۱ بود. در واقع فعالان مسیحی با آشتی‌ناپذیرترین گروه دست راستی اسرائیل هم صدا بودند. یعنی اتحادی بسیار متناقض و غریب.پیشنهاد روو در رابطه با این مطلب که «با این افراد نمی‌شود یک و دو کرد، آنها می‌خواهند مثل خودشان باشید» بسان لباسی که اندازه تن کسی دوخته باشند به تن جورج دبلیو بوش اندازه شد. در سال ۱۹۹۳ هنگامی که خود را برای ورود به میدان مبارزه برای کسب مقام فرمانداری آماده می‌کرد در مصاحبه‌ای با یک روزنامه‌نگار شهر آستین گفت: «تنها مؤمنین به عیسی به بهشت خواهند رفت.» این تذکر از دیدگاه مذهبی بسیار بحث‌انگیز بود و روزنامه‌نگاری که آن را دریافت می‌کرد یهودی بود. در مطبوعات داخلی و منطقه‌ای، بسیاری از سردبیران آن را اهانت‌آمیز یافتند ولی کارل روو غرق در شادی شد، این جمله کلید گشایش قلب و جلب آرای مسیحیان محافظه‌کار بود، به ویژه آنهایی که ساکن مناطق روستایی تگزاس بودند. بوش در طول تمامی مبارزات انتخاباتی‌اش از کشیش‌ها به عنوان رابط انتخاباتی استفاده کرد. آنها به طرزی مؤثر نیروها را تقسیم می‌کردند، به صورتی طبیعی به سنجش افکار انتخاب‌کننده‌های آینده پرداختند و از انتظارات و انتقادهای آنها آگاه می‌شدند. او بلافاصله پس از پیروزی اعلام کرد: «اگر من به یک برنامه‌ی الاهی که جایگزین تمامی برنامه‌های انسانی است اعتقاد نداشتم فرماندار نشده بودم.»
تو مثل موسی هستی
لو دوبز و مولی ایونیز دو روزنامه‌نگاری که در رابطه با رئیس جمهور فعلی بررسی کرده‌اند می‌نویسند: «ایمان او عمیقاً شخصی و غریب است. با صراحت می‌توان گفت که بوش اطمینان دارد که برای مأموریتی الاهی برگزیده شده است.» از آنجا که او اعتقادات مذهبی را با بهره‌برداری از وسائل ارتباط جمعی درهم می‌آمیزد، در دو دوره‌ای که فرماندار بود مرتباً همراه با چندین غیب‌گو در نمایش‌های تلویزیونی ظاهر می‌شد. او علاقه فراوانی به جیمز دابسن یکی از این غیب‌گوها و مجری برنامه یک گروه دست راستی افراطی مذهبی به نام «تمرکز بر خانواده»و نیز جیمز رابینسن یک مبلغ تلویزیونی انجیل اهل فورت ورث تگزاس داشت و آنها را بسیار تحسین می‌کرد. وقتی او مجدداً به فرمانداری انتخاب شد رابینسن را دعوت کرد که در دعای مراسم افتتاح به هنگام صرف صبحانه سخنرانی کند. رابینسن در برابر او که به شدت به خود فرو رفته بود به تفصیل شرح مکالمات خود را با خدا به هنگام رانندگی در اتوبان آرلینگتن به دالاس برای مدعوین تعریف کرد.
در اوایل سال ۱۹۹۹ فکر کاندیدا شدن برای ریاست جمهوری در ذهن جورج دبلیو بوش شکل گرفت. ابتدا آن را با مادرش باربارا در میان گذاشت و سپس با یکدیگر برای شرکت در مراسم دعا به کلیسا رفتند. موعظه آن روز در رابطه با موسی و حسن مدیریت او بود. باربارا به پسرش گفت: «تو عیناً موسی هستی.» وقتی به خانه برگشتند نظر بیلی گراهام کشیش و دوست خانواده بوش را خواستند. گراهام که مشهورترین غیب‌گو در ایالات متحده و مشاور روحانی بسیاری از رؤسای جمهور بود در این باره به او اطمینان داد که قابلیت دارد. گراهام شخصی است که نوارهای مکالمه‌اش با نیکسون که به طور غیرقانونی ضبط شده بود شامل مطالبی از همین قبیل بود. گراهام به هنگام بحث با نیکسون در دفتر بیضی شکل کاخ سفید «تسلط یهودیان بر وسایل ارتباط جمعی آمریکا» را پیش‌بینی کرده بود.
گراهام اعتماد بوش پسر را در رابطه با استعدادهایش تقویت کرد. چند هفته بعد فرماندار تگزاس کشیش‌های اصلی و رهبران مسیحی دست راستی را در منزل خود جمع کرد و گفت: «من برای مشاغل بالاتر برگزیده شده‌ام»و هوارد فاینمان در این باره می‌نویسد: «سایر کاندیداها سعی می‌کردند افراد گروه را از طریق تأکید بر موضع‌شان درباره‌ی سقط جنین یا حقوق همجنس‌بازان ترغیب کنند در حالی که بوش فقط از ایمانش حرف می‌زد و همه او را باور کردند. این به نوعی نبوغ شباهت داشت. از نظر بسیاری از انتخاب‌کننده‌های غیرمذهبی، پسر جورج بوش می‌توانست یک فرد میانه‌رو باشد. ولی ناگهان آنچه در پدر اشکال بود از جانب پسر تقدیم آنها شد. بوش پسر می‌توانست بدون آنکه به ساختار انتخاباتی موجود صدمه وارد شود موفق گردد.»چارلز کولسون یکی از حامیان مسیحی فوق افراطی او می‌گوید: «او از ما بود و از ما خواهد ماند». پدیده‌ی انتخاباتی تعیین کننده دیگری نیز از نظر بوش مشاور سمجش کارل روو دور مانده بود: از سال ۱۹۸۵حزب جمهوری‌خواه نفوذ خود را در ایالات محافظه‌کار و مذهبی جنوب هر چه بیشتر افزایش می‌داد.
دیوید فروم، تهیه‌کننده سخنرانی‌های بوش در کتاب خود «گردهمایی در دفتر بیضی شکل کاخ سفید» می‌نویسد:
«بوش خطاب به نمایندگان اصلی مجمع پروتستان‌ها اظهار کرد: شما می‌دانید که من با الکل مسأله داشتم. حالا باید در یک کافه می‌بودم ولی در دفتر بیضی شکل کاخ سفید هستم، من ایمان خود را بازیافتم. من به کمک دعا کردن در اینجا هستم.»
نرمان میلز اعتراف بوش را به صورت مسخره‌ای تفسیر کرد: «این تذکری خطرناک است. همان طور که کیرکگارد برای نخستین بار ابراز کرد، ما هرگز با قطعیت نمی‌دانیم دعاهایمان به نفع چه کسی مستجاب می‌شود و جواب آن را از که دریافت خواهیم کرد. در لحظه‌ای که گمان می‌کنیم به خدا نزدیک هستیم شاید در حال یاری به شیطان باشیم.»
البته اینها مطالبی هستند که گروه بوش احتمالاً برای شنیدن و یا قبول آن آماده نیست. از نظر دیوید فروم، «بوش از فرهنگی کاملاً متفاوت با فرهنگ فردگرایی رونالد ریگان برخوردار است. فرهنگ او انجیل‌گرایی مدرن است. به منظور درک کاخ سفید بوش باید به مزیت این اعتقاد پی برد.» او حرفی را که یک روز وقتی که وارد کاخ سفید می‌شد رئیس جمهور آمریکا به او زد چنین بازگو می‌کند، بوش گفته بود: «من شما را در جلسه مطالعه تورات ندیدم.» فضای عجیبی در قوه‌ی مجریه آمریکا حاکم است: همسر رئیس دفتر ریاست جمهور، اندرو کارد، یک روحانی متودیست است؛ پدر کندولیزا رایس مشاور امنیتی، در آلاباما کشیش است؛ مایکل گیرسن که هیأت تحریریه سخنرانی‌های ریاست جمهور را اداره می‌کند فارغ‌التحصیل کالج وتین است که به آنها هاروارد انجیلی می‌گویند.
گیرسن عضو گروه پیشگویان فوق دست راستی است و به رخداد قریب‌الوقوع آرماگدون [نبردی که طبق تورات در آن خدواند ظاهر می‌شود و اداره جهان را آن طور که باید به عهده می‌گیرد. پس از آن هزار سال صلح برقرار می‌شود.] یا ظهور ضد مسیح و سپس ظهور ناجی زمان اعتقاد دارد.
تمامی کارمندان کاخ سفید به طور منظم در گروه‌های مطالعه تورات شرکت می‌کنند. ریاست جمهوری شبیه به یک سالن بزرگ دعاست که در خلال دو قرائت انجیل به رتق و فتق امور آمریکا و جهان نیز پرداخته می‌شود.
ایمانی سرنوشت‌گرا
پس از وقایع یازده سپتامبر، اقدامات ریاست جمهور به طور آشکاری رنگ مذهبی غلیظ‌تری به خود گرفت. بوش کلمه‌ی «شیطانی» را که در متون مذهبی بسیار رایج است اغلب در سخنرانی‌هایش به کار می‌برد. از نظر او اسامه بن لادن و گروهش تجسمی از شیطان بودند. در نوامبر ۲۰۰۱ در مصاحبه‌ای با مجله نیوزویک، برای اولین بار اعلام کرد که صدام حسین هم شیطان است. محور شیطانی هم که شامل عراق و ایران و کره‌ی شمالی می‌شد نیز فرمولی اتفاقی نبود. فروم به منظور مشخص کردن این سه کشور «محور دشمنان» را پیشنهاد کرده بود ولی از آنجا که به گفته مایکل گیرسن سعی داشت پس از یازده سپتامبر واژه‌های مذهبی بوش را به کار گیرد، محور دشمنان تبدیل به محور شیطانی شد.
پل اس بویر، تاریخدان و استاد دانشگاه ویسکانسین پس از تجزیه و تحلیل سخنرانی مربوط به وضعیت اتحاد که در آن رئیس جمهور اعلام کرد صدام حسین «روزی وحشتی ایجاد خواهد کرد که هرگز کسی ندیده است» می‌نویسد:«رئیس جمهور با استفاده از خاطره یازده سپتامبر با الفاظی مرموز، قدیمی و به شدت تحریک‌کننده به میلیون‌ها آمریکایی که معتقد به پیشگویی‌های مسیحی هستند پیام خاص و گیرایی فرستاد و طبق آن فرا رسیدن یک پایان را نوید داد که نه فقط پایان صدام حسین بلکه پایان تاریخ بشریت آنچنان که آن را می‌شناسیم نیز می‌باشد.»
بوش علاقه دارد بگوید که ایمانش خدشه‌ناپذیر است. به گفته‌ی دیوید فروم اخیراً یک عنصر جبری هم به آن افزوده است، مانند «شما باید بهترین خود را انجام بدهید و بقیه را به خدا بسپارید. اگر مطمئن هستید که خدایی هست که دنیا را اداره می‌کند، شما به بهترین وجه اقدام خواهید کرد و همه چیز هم راه خواهد افتاد.»
این مطالب مؤید تحلیل‌های چیپ برتلت، متخصص جریان‌های مذهبی دست راستی است. او عقیده دارد که «افکار بوش شبیه به مسیحیان انجیل‌گرایی است که در انتظار بازگشت مسیح موعود هستند. از نظر آنها در جهان نبرد سهمگینی میان نیکی و بدی در جریان است و در نبرد نهایی بدی به اوج خواهد رسید. اشخاصی که دارای چنین عقایدی هستند غالباً دست به اقدامات خطرناک و دیوانه‌واری می‌زنند که گمان می‌کنند خواست خداست.»
* اریک لوران: روزنامه‌نگار و کارشناس سیاست خارجی
 
نویسنده : اریک لوران
مترجم : یاسمن شیبانی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا