بازارها، خریدها، خسارت‌ها

بازارها، خریدها، خسارت‌ها

استاد مرحوم علی صفایی حائری

باید در این وقت کم به تجارتی دست زد که بی‌نهایت سود بیاورد و باید به دنبال خریداری رفت که پولش نقد باشد و بازگردان داشته باشد و باید در جست‌وجوی بازاری بود که رونق داشته باشد.

یک بازار، بازار پایین است؛ با خریدارهایی به نام دل و هوس‌هایش و به نام مردم و حرف‌هایش و به نام دنیا و جلوه‌هایش؛ با ثروت و قدرت و شهرت و مدرک و عنوان‌هایش و به نام شیطان و وسوسه‌هایش؛ و یک بازار هم بازار دیگری است با خریداری به نام الله، مالک، رحیم، مهربان.

این خریدارها [دنیایی] چیزی ندارند. چیزی به من نداده‌اند و چیزی به من بازنمی‌گردانند و اگر لذت می‌برم به خاطر این است که نمی‌دانم چه از دست داده‌ام. درست مثل آن پیر زال که بشقاب عتیقه را با یک‌دست بشقاب گلی‌رنگ مبادله کرده بود و خوشحال بود و لذت می‌برد؛ غافل از آن‌که با همان بشقاب می‌توانست صد هزارتا از همین‌ها را یکجا بخرد و درست مثل آن کودک که اسکناس صدتومانی را با ده تا کاکائو عوض می‌کند و زود در می‌رود که نکند طرف پشیمان شود و معامله را به هم بزند!

ما امروز خوشحالیم که خودمان را داده‌ایم و چند تا بارک‌الله و چند تا خانه و چند تا ماشین و چند تا فلان و بهمان گرفته‌ایم و فرار می‌کنیم که نکند طرف، معامله را به هم بزند.

غافل از این‌که ما را به بیش از این‌ها خریدارند و غافل از این‌که این‌ها قیمت یک‌لحظه ما نیست. چه می‌گویم! نه این‌ها که تمام الماس‌ها و نفت‌ها و طلاها و نقره‌ها و تمام زمین و حتی تمام بهشت قیمت یک‌لحظه ما نیست؛ ما در یک‌لحظه می‌توانیم بیش از زمین و بیش از بهشت به دست بیاوریم. می‌توانیم به رضوان و لقا دست بیابیم که «رضوان من الله اکبر»۲ اما در یک‌عمر به پشیزی قانع شده‌ایم و خوشحال هم هستیم. درست مثل این‌که طبیبی که در هر ساعت، هزار تومان می‌تواند به دست بیاورد، یک سالش را به صد کیلو ذرت بفروشد؛ زهی زهی تجارت.

راستی این خریدارها چیزی به من نمی‌دهند؛ درست است که اناسیس و قارون در یک عمر گنج‌ها به دست آوردند، اما با این‌همه گنج، خودشان رشد نکردند، ثروت‌هاشان زیاد شده، اما خود را باخته‌اند و از دست داده‌اند. درست است که علم و ثروت من زیاد شده، اما خودم چی؟! من اسیر این‌ها شده‌ام و مغرور به همین‌ها و این اسارت و این غرور، علامت حقارت و کم شدن من است.

اگر امیر بودم، اگر بر این‌همه حاکم بودم، اگر زیاد شده بودم، من این‌ها را به راه می‌انداختم، این‌ها می‌شدند پای من، نه بار من. این‌ها می‌شدند پل من، نه سنگ راه من.

علی(ع) خودش زیاد شد و ثروت‌ها را به راه انداخت، قارون‌ها ثروت‌هاشان زیاد شد و خود را باختند. علی ثروتمند زندگی کرد این‌ها ثروتمند می‌میرند. علی امیر بود و این‌ها اسیرند، چون‌که حقیرند و از دست رفته‌اند.

من باید کاری بکنم که خودم زیاد شوم و سرمایه‌هایم رشد کنند. فکرم و دلم و عقلم و روحم بارور شود.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا