انسان در ابتدا همان حالت ماده شل را دارد ولی تدریجا تغییرشکل پیدا می کند، البته نه به آن سرعتی که ماده گچ تغییر شکل پیدا می کند، و هر چه عمر انسان به پایان خود نزدیکتر می شود قابلیت دگرگونی او کمتر می شود، یعنی برای یک بچه شیرخوار که تازه پدر و مادر را تشخیص می دهد، این ماده شلتر و قابل انعطاف تر است، سه ساله که می شود قابلیت انعطافش کمتر است چون اندکی شکل می گیرد، پنج ساله که شد کمتر است، پانزده ساله از آن کمتر، سی ساله از آن کمتر، شصت ساله از آن کمتر، هشتاد ساله از آن کمتر، آن آخرها باز هم قابلیت هست، امکان توبه کردن برای انسان هست، اما خیلی نیرو می خواهد، یعنی این ماده بسیار سفت شده است (مثل شیء آهنی که اگر بخواهند آن را تغییر بدهند باید یک حرارت مثلا پنج هزار درجه ای به آن بدهند ذوبش کنند و آن را به قالب دیگری برگردانند). حال چنین نیرویی پیدا بشود یا نشود با خداست.
سعدی چه تشبیه خوبی می کند! انسان را تشبیه می کند به شاخه تر، که تا وقتی که تر است آن را به هر شکلی که بخواهی درمی آوری، اما وقتی که خشک شد دیگر به هیچ شکلی نمی توان درآورد:
هر که در خردی اش ادب نکنند *** در بزرگی صلاح از او برخاست
چوب تر را چنانکه خواهی پیچ *** نشود خشک جز به آتش راست
صفات در انسان استحکام و رسوخ پیدا می کند. یک وقت صفت بد در انسان استحکام و رسوخ پیدا می کند، قهرا زوالش مشکل است، و یک وقت صفت خوب در انسان رسوخ پیدا می کند، آن هم زوالش مشکل است. اصلاً ما به چه کسی می گوییم “عادل”؟ کسی که دارای ملکه تقوا باشد که می شود به او اعتماد کرد، یعنی کسی که تقوا در روحش رسوخ کرده و روحش بر تقوا استحکام و استقرار پیدا کرده است و لهذا منحرف شدنش خیلی بعید است. قرآن به پیغمبر می فرماید تو بر خٌلق بسیار عظیمی استقرار پیدا کرده ای. در اینجا خٌلق پیغمبر اکرم به عظمت یاد شده است.
همین طور که بعضی از مفسرین فرموده اند، این آیه بیشتر ناظر به اخلاق اجتماعی پیغمبر است، یعنی تو از نظر اخلاق اجتماعی فوق العاده اخلاق عظیمی داری. آن اخلاقی را که ناشی از عظمت روح باشد می گویند “اخلاق عظیم”، یعنی استقامتها، تحمل شدایدها، صبرها، حلمها، گذشتها. خدا پیغمبر را به خٌلق عظیم یاد می کند، در عکس العمل هایی که پیغمبر در مقابل کفار و مشرکین از خود بروز می داد.