داشتن یک رابطه ی گرم و عاشقانه ، آرزوی هر کسی است که ازدواج می کند اما گاهی عشق و چسبندگی عاطفی که مخل آرامش است ،را باهم اشتباه می گیریم.
چندی پیش این جمله را از زبان یک روانشناس شنیدم که: ما چسبندگی عاطفی داریم که مصیبته – وابستگی ناسالم و نچسبی هم داریم که اینم مصیبته – استقلال بیش از حد – تنها باید تمرین کنیم وابستگی سالم داشته باشیم تکیه کنیم ولی با رفتن تکیه گاه سقوط نکنیم. با این جملات از آن روانشاس یاد فصلی از پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران افتادم آنجا که میترا از استاد می پرسد: استاد نظر شما درباره زناشویی چیست؟ و این جمله ها را در پاسخ به سوال خود می شنود که: شما با هم متولدشده اید و تا ابد با هم خواهید ماند اما چون بالهای سفید مرگ بر زندگانی تان سایه افکند باز با هم خواهید بود .آری در سکون یاد خدا نیز با هم خواهید بود اما بگذارید فاصله ای در پیوستگی تان باشد تا نسیم آسمانی در میان شما به رقص در آید. به یکدیگر عشق بورزید اما عشق را به بند نکشید.هریک از شما جام همسرش را پر سازد اما هرگز از یک جام منوشید.هر یک از شما نان خود را با همسرش تقسیم کند اما از یک قرص نان نخورید.هر یک از شما دل خود را به همسرش دهد اما مبادا چنین بخششی برای اسارت باشد.مانند ستون ها در کنار هم بایستید اما زیاد به هم نزدیک نشوید چون بلوط و سرو در سایه هم نمی رویند…
چطور می شود هم پیوسته بود و هم منفصل
واقعیت آن است که بین انواع مختلف رابطه همسری، رسیدن به یک وابستگی سالم زمان بر و معطوف به انرژی و توانی است که طرفین آگاهانه در یک رابطه وارد می کنند. چطور می شود که هم عشق ورزید و هم از آن سو دچار چسبندگی و غش عاطفی نشد؟ چطور می شود که هم پیوسته بود و هم اجازه داد فاصله ای در پیوستگی به وجود بیاید. چطور می شود که مانند ستون های یک معبد کنار هم بود اما زیاد به هم نزدیک نشد؟
شاید برای بسیاری از افراد جمع میان این دو دسته از مفاهیم، کار نشدنی و حتی محال به نظر برسد. آن هم در نوع تعریف ما از مفاهیم که به نظر می رسد نیاز به بازسازی و ترمیم بسیاری دارد. گاهی تصور ما بر این است که وقتی یک زوج رابطه سالم و عاشقانه ای با هم دارند، این رابطه به معنای نفی همه فردیت هاست. انگار که این دو به اتحاد دو جان رسیده اند و هیچ فاصله ای در میان نیست. وقتی کسی روی چیزی انگشت می گذارد دیگری هم دقیقا همان نقطه را نشان می دهد. وقتی یکی از این دو از چیزی پرهیز دارد آن دیگری هم از همان پرهیز می کند. اما همه ما می دانیم که این نوع نگاه به یک رابطه حتی اگر آن رابطه را محبت مدار و آکنده از عشق بدانیم تا چه حد اغراق گونه است.
گاهی تصور ما از یک رابطه عاشقانه همسری غلط است
ما در فرهنگ ها، در جنسیت ها و آداب و کنش های اجتماعی و روانی مختلفی پرورش پیدا می کنیم. حتی اگر در یک خانواده با یک پدر و مادر با یک جنسیت و در بطن یک جامعه بزرگ شده باشیم با این حال دقیقا همسان رفتار نخواهیم کرد و مشخصات ذهنی – روانی و کنش های فرهنگی و اجتماعی ما با هم متفاوت خواهد بود بنابراین حتی در یک رابطه کاملا درست و منطقی که اعضای آن رابطه می خواهند تا حد امکان تنش زا رفتار نکنند فاصله ای در میان خواهد بود. به خاطر همین است که گاه در تعریف ناصحیحی از پدیده ها مثل تعریف ما از رابطه عاشقانه تصور غلطی درباره یک رابطه خوب باعث می شود که افراد دچار تله های رفتاری شوند. به عنوان مثال برای این که برچسب یک زن دوست دار همسر به فرد بخورد، عملا فرد دچار غش عاطفی می شود. تحلیل او این است که هر چقدر فردیت خود، خواست ها و نخواست های خود را کم رنگ و بی رنگ شود و در وجود دیگری استحاله پیدا کند، در آن صورت تبیدل به همسری مهربان تر و وفادارتر خواهد شد در صورتی که این رابطه بیشتر صورت یک تحکم یک طرفه را پیدا می کند و از شکل رابطه خارج می شود.
نه گفتن به تنش به موازات نه گفتن به وابستگی افراطی
به نظر می رسد که سالم ترین رابطه زناشویی و همسری آنجاست که طرفین در عین حال که سعی می کنند سهم و وظیفه خود را در برابر آن رابطه به نحو احسن ادا کنند و اجازه ندهند رابطه شان به سمت اصطکاک و تنش برود اما در عین حال حد وابستگی را می دانند، حد وابستگی هم آنجاست که من در عین حال که خود را نیازمند به محبت همسرم می دانم اما نفی فردیت هم نمی کنم و تشخیص های خود را هم بازگو می کنم، علایق خود را بازگو می کنم در عین حال که برای علایق خود حد می گذارم و مثلا دلبستگی ها و علایق ضد یک رابطه همسری را شناسایی می کنم اما از علایق و تشخیص های مفید فردی هم نمی گذرم و می دانم در عین حال که من همسر و مادر هستم، وظایف و مسئولیت های دیگری در قبال خود و دیگران دارم که به آن ها باید عمل کنم.