پس از انتشار مقاله «کتابی بی نام با نامی تازه» درباره تاریخ منسوب به حاجی میرزا
جانی کاشانی و پیش از چاپ مقاله های مکمل آن درباره تاریخ جدید و تاریخ منسوب به
نبیل زرندی برای برخی از فضلای نکته سنج در قم و اصفهان و تهران این حیرت دست
داده بود که چرا این جانب در صدد تضعیف موقعیت (برون) برآمده و بدان نیندیشیده است
که این امر برای طرف مخالف او تأیید ضمنی خواهد بود.
بهائیان هم از اینکه کتاب نقطه الکاف چاپ برون پس از نیم قرن مورد انتقادی قرار گرفته
خشنود و در نتیجه پیروان صبح ازل از این بابت ناخشنود شدند.
جمعی هم از برادران مذهبی در مرکز و شمال کشور اصولاً طرح این موضوع را بجا
ندانستند و بدین دست آویز که ذکر چنان مطلبی خاطره فراموش شده ای را دوباره به یاد
می آورد، برعمل پژوهنده خرده گرفتند.
به هر صورت چون غرض از نگارش مقاله فقط بحث کتاب شناسی و جلب توجه فضلای
کتاب شناس به اشکالی بود که در کار اسم نقطه الکاف و انتساب آن به حاجی میرزا
جانی کاشی وجود داشت، دیگر توجهی به مراعات مصالح و منافع و مضار این و آن نشد و
از اینکه یکی را شاد و دیگری را ناشاد کرده باشد ابائی و پروائی نداشت.
دوست فاضل سالخورده ای از طرفداران صبح ازل در آخرین دیداری که جند ماه پیش با او
صورت گرفت مرا به عواقب نامطلوب این شکستن سد متین بیم داد و پیش خود چنین
می پنداشت که نگارش این مقاله عللی دیگر داشته اما چون کار پژوهش درباره تواریخ هر
دو فرقه هنوز به پایان نرسیده و این امر مستلزم فراغت بال و سکوت و سکون حال موقت
بود، او را به بحثی مناسب درباره همین مطلب به آینده نزدیک وعده دادم.
این ناخشنودی و دغدغه خاطر طوری او را از خود به در برده و نسبت به نویسنده بدبین و
بدگمان ساخته بود که برای اعلام این آزردگی از تسلیم اصل مکتوب شیخ علی عظیم
رئیس فرقه بعد از باب به بابیان کاشان در سال ۶۸ و دعوت آنان برای امری مهم به حضور
در تهران که تازه آن نامه را دست آورده بود دریغ ورزید تا از آن عکسی برداشته شود و
سندی را که خود می پنداشت به خط میرزا حسینعلی بها باشد چون به او فهمانیده شد
که از آن عظیم است و برگه اقدام دسته جمعی بابیان به پیشوائی حضرت عظیم و
مشورت جناب بهاء، در سوء قصد به ناصرالدین شاه شمرده می شود، از بیم آنکه مبادا
موضوع تتبعی تازه قرار گیرد، با خود برد و دیگر تا وقتی که دستش از این دنیای فانی کوتاه
شد، امکان تجدید دیدار و رفع آزردگی خاطر او و تحصیل نسخه ای از نامه عظیم به بابیان
کاشان، میسر نگردید.
مقارن این ملاقات و اظهار ناخرسندی و رنجش فاضل مزبور خبر شدم که انتقادی از
مندرجات مقاله اول نگارنده به قلم آقای احمد خزان به دفتر مجله رسیده و در صدد انتشار
آن پس از پایان یافتن چاپ مقالات هستند و این همان انتقادی است که در شماره پنجم از
سال چهارم مجله و دو هفته بعد از مرگ فاضل مزبور انتشار یافت و اینک برای تکمیل
بحث کتاب شناسی و رفع اشتباه زندگان به توضیح و تقدیم پاسخی بدان باید بپردازد:
آقای خزان در این کار خود چندان عجله به خرج داد که در انتظار وصول نوبت برای چاپ
مقاله در مجله نماند، بلکه با شتاب، در مطالب آن اندک تجدید نظری کرد و با مقداری جرح
و تعدیل به صورت رساله زیراکس شده به وسیله پست شهری برای برخی از دوستان و
آشنایان خود فرستاد که در ضمن این جانب را هم به دریافت نسخه ای از آن اختصاص داد.
مطالب این مقاله و آن رساله بر یک سیاق قلم بند شده و صرف نظر از برخی کاست و
افزوده ها باید هر دو را در حکم یک اثر دانست که به دو صورت عرضه شده باشد.
تطبیق ذهنی مطالب این دو نوشته با آنچه از آن آشنای مأسوف علیه در ملاقات شنیده
شد، شاید قرینه ای بر توحید مأخذ هر دو اثر محسوب شود.
بناء علیهذا از اینکه ناقد سالخورده و مطلع معهود اکنون در قید حیات نیست تا توضیح و
پاسخ این آشنای ناتوان را به گوش تن بشنود، فوق العاده متأسف است.
عجب است همان اشتباهی که برای آقایان دکتر داوودی و نواب زاده درباره نظر این جانب
راجع به نقطه الکاف پیدا شده بود و دایره شمول نقد را از اسم کتاب و مؤلف به خود کتاب
سوق داده بودند برای خزان هم دست داده و از جمع نظر این جانب درباره تاریخ قدیم بابیه
یا نقطه الکاف و تاریخ منسوب به نبیل زرندی چنین استنباط کرده که هدف اصلی نگارنده
تردید در اولی و تأیید دومی بوده است.
آری این بدگمانی یا سوء تشخیص تا جائی قوت گرفته که نظیر چنین عبارتی را بر زبان قلم
آورده است که پس از قطع و وصل دو قسمت از هم بریده عبارات مقاله که هر کدام جدا از
صورت کامل خود ممکن بوده نقض غرض نگارنده را در تأئید منظور مخالف نشان بدهد، در
رساله زیراکس شده خود چنین می گوید:
«ما نمی دانیم علاقه امروز آقای محیط را به معتبر جلوه دادن تاریخ نبیل و کاهش تأثیری
که نقطه الکاف در اذهان بخشیده است چگونه می توان توجیه نمود.»
آقای خزان گوئی با کنایه و ابهام میخواهد مرا هواخواه دسته مخالف عقیده خود به ذهن
خوانندگان بیاورد، در صورتیکه مطالعه سه مقاله راجع به تاریخ قدیم و تاریخ جدید و تاریخ
نبیل، نتیجه بحث و تحقیق را از این گونه کوچک نظری ها و خام اندیشی ها مبرا و دور
می دارد.
آقای خزان در مطالعه مقاله تاریخ بینام چنین گمان بدی به نویسنده برده اند که در صدد
کاستن از اهمیت تاریخ قدیم بابیه و تقویت زمینه تاریخ منسوب به نبیل زرندی است، در
صورتیکه از دقت بیشتری در مطالب همان مقاله و پیش از مراجعه به مدلول مقاله مربوط
به تاریخ نبیل، این نکته به خوبی استنباط می گردید که نگارنده را در اصالت متن چاپی
تاریخ قدیم همچون عدم اصالت تاریخ نبیل، تردیدی نبوده است و فرض وجود چنین تاریخی
منسوب به نبیل زرندی را با اصالت وجود تاریخی بدین نام در مقایسه اشتباه کرده اند.
اینک برای جلب اطمینان ایشان و دیگران بار دیگر به صراحت اعلام می کند که نویسنده را
با صحت و سقم و خوب و بد مطالب تاریخ قدیم بابیه کاری نبوده و همین قدر از پژوهش
خود دریافته متنی که برون آن را به اسم نقطه الکاف و منسوب به “حاجی میرزا جانی”در
۱۹۱۰ انتشار داد و اصالت آن مورد تردید عبدالبها و یارانش در کتاب کشف الغطاء قرار
گرفته متنی اصیل و قدیمی است که مطالب آن بعد ها در تاریخ جدید (میرزا ابوالفضل) و
مقاله سیاح (عبدالبها) و مطلع الانوار (شوقی افندی) چهره و مفهوم و روح وقایع را به
تدریج عوض کرده است و بحث اصلی ما بر سر اسم و کیفیت تدوین نسخه اصلی و
شخصیت مولف آن بوده که در هر صورتی ابداً به اهمیت مطالب کتاب و اصالت
نسخهاساس چاپ برون، خدشه ای وارد نمی کند.
مسلم است که این اضطراب آقای خزان ناشی از وضع متقابل روحی پیروان دو برادر نوری
است که از ۱۲۸۵ بدین طرف هنوز خوی بدگوئی و بداندیشی و تهمت زدن و بدخواهی
یکدیگر را از خود دور نکرده اند و هر دسته ای می کوشند تا موضوعی را که در آن گمان
تامین مصلحتی برای طرف مقابل باشد، مورد تخطئه قرار دهند و به نویسنده آن گمان بد
ببرند.
سعی خزان در بی اهمیت جلوه دادن اختلاف رقم تاریخ مقدمه که موسوم به نقطه الکاف
بوده و در ۱۲۷۷ بعد از بعثت نوشته شده است با تاریخ آغاز متن اصلی که در ۱۲۷۰ بعد از
هجرت قید گردیده و حمل آن بر عدم دقت مؤلف در ضبط ارقام تاریخی آن هم با استشهاد
به رقمی که درباره واقعه شهادت سیدالشهدا به تقریب ذکر کرده برای اثبات بی دقتی
تاریخ نگار، چیره دستی تبلیغی را نشان می دهد، در صورتی که چنین امری موقعی می
توانست قابل توجه برای اثبات ارتباط و انسجام نسج کتاب واقع شود که مشکل هم فی
الواقع منحصر به همین یک فقره باشد و در میان نقطه الکاف یا مقدمه با «نقطه کافی» که
در تاریخ همواره مانند شخص دیگری آن هم با لقب «جناب» قید و ذکر شده امکان جمع
اوضاع و احوال و احوال و مجال ارتباطی وجود داشت.
اینکه در مقاله اول نگارنده قید دو رقم ۱۲۶۷ و ۱۲۶۴ برای سال تألیف کتاب شده به اعتبار
احتساب سالهای فاصله از هجرت تا بعثت رسول اکرم که در تواریخ و سیر غالباً سیزده
سال قید می شود، امکان تطبیق ۱۲۷۷ بعثت را با ۱۲۶۴ هجرت فراهم می آورد.
ولی به اعتبار این که مولف به خطا فاصله میان هجرت و وفات حضرت رسول را بر خلاف
همه اقوال و روایات سیره نویسان سیزده سال به حساب می آورد . بایستی همان ده
سال به شمار آید تا ۱۲۷۷ بعثت با ۱۲۶۷ از هجرت تطبیق کند.
در صفحه ۶۳ از نسخه چاپی که مربوط به رساله نقطه الکاف اصلی است می نویسد:
درمدت ده سال هفتاد نفر به حضرت ایشان ایمان آورده و بعد می افزاید تا زمانی که
حضرت رسالت پناه بعد از مدت ده سال کشیدن جور و ستم زیاد از مکه هجرت فرموده به
مدینه تشریف آوردند.
آن گاه مطلب را چنین به پایان خود نزدیک می سازد
“در مدت سیزه سال گاهی درجنگ و زمانی در صلح و اوقاتی در نشر احکام تازمانی که
شمس نبوت نزدیک به غروب گردیده ”
ازمقایسه این دو قسمت معلوم می شود که حاجی میرزا جانی فاصله میان بعثت را با
هجرت به پیروی از سید باب ده سال شمرده آنگاه برای این که از طول مدت بیست و سه
سال دوران نبوت چیزی کاسته نشود سه سال بر ده سال فاصله هجرت و وفات آن حضرت
افزوده تا حاصل جمع دو رقم غلط او عدد صحیحی باشد.
آری ، در میان دو عبارت مربوط به واقعه کربلا و تاریخ سال ۱۲۷۰ اختلاف شکل تعبیری
دیده می شود که تشبیه آنها را به یکدیگر خردپسند نمی سازد.
در مورد تعیین زمان تألیف تاریخ می نویسد:
“الحال که هزار و دویست و هفتاد سال از هجرت رسول الله گذشته دین آن سید بشر
قوت گرفته ”
در صورتی که راجع به واقعه کربلا و عظمت آن می گوید:
“الحال هزار و دویست سال گذشته است مردم شب و روز بر آن می گریند و کهنه نمی
شود. ”
در صورتی که آغاز گریستن بر شهادت سید الشهدا در تاریخ عنوان و مبدأ خاصی ندارد
که بتواند هزار و دویست سال مرقوم را تخطئه کند.
چند عبارتی که حضور مؤلف کتاب تاریخ را در مازندران و آمل می رساند نمی توان دلیل
شمرد که این مؤلف حاضر در طبرستان همان حاجی کاشانی مذکور در کتاب است که
داستان پنهان شدن ازل و دستگیر شدن خود و اخوی ازل را در آمل برای دیگری روایت
نموده است.
حاجی کاشانی که پیش از دستگیری در آمل و بعد از آن در طول چهار ماه در
خدمت «جناب ازل» می زیسته همان «جناب نقطه کافی » بوده که در صفحه ۲۵۹ از
نسخه تاریخ چاپ برون درباره او چنین نوشته شده که جناب بصیر «یاسید کورهندی»
وقتی در ۱۲۶۷ ادعای رجعت حسینی کرده و موردتأیید و تقویت ازل و بها و بر ضدعظیم
قرار گرفت پس از آن که تهران و قم را پشت سر گذاشت :
” بعد از آن که به ارض کاف(کاشان) تشریف آورده و در منزل جناب نقطه کافی نزول اجلال
فرموده ـ نظر به آن که در ارض نور (مازندران ) در خدمت حضرت وحید (میرزا یحیی ازل) و
جناب بها مدت چهار ماه هم سرور بودند و از شراب محبت یکدیگر سرمست و خرم در آن
بساط عیش ها نمودند خلاصه نقطه کافی را گمان آن بود که مقام خودش از آن جناب
(بصیر) عالی تر می باشد . خلاصه آن که اگر چه جناب نقطه کافی به حسب فضل
ظاهری و بیان تفضیل مقامات افضل و اعلم بوده ولی آن جناب راچنان انصافی بوده که به
محض آن که اشراف و فوقیت اوشان را دانسته به کلی در آن حضرت فانی گردیده با وجود
آن که فتنه های ایشان در نهایت، شدید بوده و جوهر فتنه در افعال و اقوال ایشان ظاهر
بود و لهذا اکثر اصحاب از آن جناب (بصیر ) فراری بودند مع هذا جناب نقطه کافی به عون
الله استقامت در محبت ایشان نموده ”
در این صورت معقول نبوده و نیست که مردی در کتاب خود خویشتن را جناب بخواند بلکه
این خود بهترین قرینه است که نویسنده کتاب کسی غیر از حاجی کاشانی یار ازل و بها
در مازندران و هم نشین و همدم چهارماهه آن دو برادر در آن سرزمین باشد که در کاشان
از سید کور هندی یا بصیر مدعی ظهور حسینی پذیرایی کرده و به او ایمان آورده و در
کشمکش میان بصیر و عظیم که خود را جانشین مطاع سید باب می دانست طرف سید
اعمی را گرفت چشم از شماتت محتجبین پوشید در صورتی که ازل جانب بصیر را گرفت و
توقیعی در باره او صادر کرده بود که به قول صاحب تاریخ قدیم، اختلاف میان اصحاب افکند.
این که آقای خزان خواسته اند تعبیر از حاجی میرزا جانی را به حاجی کاشانی راوی
و «جناب نقطه کافی » در متن کتاب تاریخ قدیم چنین وانمود سازند که «ظاهراً به این
منظور بوده است که از ذکر نام مؤلف احتراز داشته و می خواسته است اذهان را
ازشناختن مؤلف منصرف سازد و نظیر این معنی در بسیاری از تالیفات دیده شده چنان که
در تاریخ محمد قاینی که تلخیص از همین کتاب است قاینی نویسنده را یک نفر سیاح
مسیحی معرفی کرده است.
اگر در این کتاب از حاجی کاشانی به هیچ صورت نامی برده نشده بود و آن را با لقب جناب
نقطه کافی نمی دیدیم ممکن بود چنین فرضی قابل تصور باشد ولی وقتی نام و عنوان و
مختصات او در متن کتاب مشهود است دیگر چنین پنداری در خورد پذیرفتن نخواهد بود.
اما آن چه از بابت محمد قاینی و تلخیص او از تاریخ قدیم که نویسنده را سیاح مسیحی
معرفی کرده است درنوشته خزان دیده می شود تصورمی کنم قدری در خور امعان نظر
بیشتر باشد.
چه تاریخ قدیم را نخستین بار میرزا ابوالفضل گلپایگانی یا میرزا حسین همدانی یا
طهرانی از صورت اصلی خود به صورت تاریخ جدید درآورده بودند سپس نسخه ای از آن به
دست ملامحمد قاینی افتاده و چون آن را وافی به غرض بهائیان نیافته در صدد جرح و
تعدیل و تصحیح برآمده و این نکته را در پایان نسخه مکتوب در ۱۳۰۰ هجری ذکرمی کند
و در باره نویسنده این متن تازه هیچ اشاره ای به نام فردی نکرده بلکه صاحب اثر را از
مولف ومصحح به صورت جمع عربی در آورده و مورد انتقاد قرار داده است. اما نویسنده
مقدمه کتاب تاریخ جدید را که هر دو روایت مانکجی و قاینی بر یک منوال وارد است باید از
زبان میرزا ابوالفضل در رساله اسکندریه او دید که برون در صفحه مط و ن از مقدمه خود بر چ
اپ کتاب چاپ کرده است :
«مانکجی از میرزا حسین متمنی شد که وی تاریخ حالات بابیه راتصنیف کند. میرزا
حسین نزد نامه نگار (میرزا ابوالفضل ) آمد و خواهشمند معاونت شد. جواب گفتم که
تاریخی از حاجی میرزا جانی در دست است. وی خواهش کرد که نامه نگار فاتحه (مقدمه)
آن را بنگارد و راه نگارش را بر او گشاده دارد . این عبد به خواهش او دو صفحه از آغاز کتاب
را نگاشت . آقای خزان که بر ترجمه آزاد میرزا آقاخان کرمانی از متن ترکی رساله جلال
الدوله و کمال الدوله آخوندوف واقف بوده اند می توانسته اند دریابند که میرزا ابوالفضل
این مقدمه را بر منوال آخوندوف از زبان سیاح دروغی نگاشته که برای اظهار بی طرفی
نسبت به مسلمان و بابی خود را مسیحی انگاشته ولی در ضمن این کتاب هر چه را
آخوندوف بر ضدعلمای اسلام پرداخته و میرزا آقاخان به تفصیل آورده در تاریخ جدید
نوساخته است.
پس مقدمه تاریخ جدید به قلم میرزا ابوالفضل و به تقلید جلال الدوله و کمال الدوله
آخوندوف نوشته شده و ملامحمد قاینی عیناً آن را رونویس کرده و از خود تصرف ننموده
است.
این که خواسته اند از عدد”هفت سال هزارنفر برای او جان داده اند” استفاده سال تحریر
تاریخ را بکنند و عدم اشاره به حادثه تیراندازی به ناصرالدین شاه و قتل چندنفر رادلیل
تقدم سال تألیف شمارند( چه آن واقعه به نظر ایشان به مراتب ازسایر وقایع مهم تر بوده )
باید در نظر داشته باشند که این تاریخ مربوط به ظهور سید باب بوده نه تاریخ بابیه و حوادث
مربوط به قیام سید تا قتل او در این تاریخ آغاز و انجام می پذیرد وبعد از آن فی الواقع
کتاب خاتمه یافته و حوادث مربوط به ظهور ذبیح و ظهور سیدهندی پس از مرگ باب در
محیط ۱۲۶۷ گویی در محیط ۱۲۷۰ بغداد ترتیب و تحریر یافته که در آن موقع ازل و بها صدر
نشین مسند ریاست بابیه شده بودند و میدان از وجود مزاحم عظیم ترشیزی که خود را
مطاع همگان و همه را محکوم به امر خود می دانست تهی شده بود.
چنان که هنگام ذکر نام حاجی میرزاجانی در کتاب مانند شخص غایب محترمی که به
دعوای سید بصیر هندی تسلیم شده شبهه این که او کتاب را تدوین کرده باشد ضعیف
می سازد.
توجه به برخی نکته ها که در این کتاب راجع به اصفهان یا ارض صاد به نظر می رسد
،احساس و علاقه مولف را به اصفهان تقویت می کند. در صفحه ۱۳ از نسخه چاپی که
اشاره به ملاقات خود با محمد حسین اردستانی می کند از سیاق عبارت می توان
دریافت که این اتفاق در اصفهان رو ی داده باشد.
از صفحه ( ۱۱۵ تا ۱۱۹) از سرگذشت ورود و اقامت ودید و بازدید سید باب در اصفهان
طوری سخن می گوید که سطح و حجم مطالب مربوط بدین قسمت را حتی از سرگذشت
شیراز هم افزون تر عرضه می دارد.
در صفحه ۱۲۰ که از فوت معتمد الدوله سخن در میان می آورد می افزاید که «آن جناب
(باب) نوزده روز قبل از فوت آن مرحوم(معتمد) خبر او را برای دو نفر از اصحاب نوشتند.
یکی از آن دو نفر جناب آقا سید یحیی بود و ایشان در یزد تشریف داشتند. حضرت امر
فرمودند به تهران تشریف فرما بشوید وحقیر در آن سفر درک فیض ایشان را نمودم و
هنگامی که عالم را برف گرفته و هوا چندان سرد بود که از حد وصف بیرون چنان سروری
در آن جناب دیدم که …» با مقایسه آب و هوای یزد واصفهان و کاشان که بر سر یکی از
دوراه یزد به تهران قرار داشتند، اصفهان با چنین وضع طبیعی مناسب تر از یزد و کاشان به
نظر می رسد و این دیدار بایستی در اصفهان روی داده باشد اما پیشگویی خبر مرگ
معتمد که سید باب به دو نفر از اصحابش نوشته بود، در صورتی که یکی از ایشان سید
یحیی دارابی باشد سکوت از ذکر نام دومی آیا ضمیر را به کسی بر نمی گرداند که در
اصفهان بر چنین حادثه ای وقوف یافته و در تاریخ خود نقل کرده است؟
ارتباط قضایایی از حوادث کتاب به اصفهان بنا به گفته آقای خزان لازمه اصفهانی بودن
مولف آن نیست ولی وقتی می خوانیم و می نگریم که حاجی میرزا جانی از کاشان به
تهران آمد و در حضرت عبدالعظیم متوقف شد و بنا به نوشته میرزا ابوالفضل تاریخ را در آن
قریه نوشت دیگر زمینه ای برای ربط دادن حوادث زندگانی او با اصفهان خالی نمی ماند و
آن وقت که در ۱۲۶۷ به فتنه بصیر دچار و در کاشان به حمایت و ترویج سید بصیر می
پرداخت و مولف کتاب از تأثیر فتنه در ارض صاد (اصفهان) به خصوص سخن در میان می
آورد و به شش ماه بقای فتنه و رفع آن بعدا اشاره می کند.
در آن جا که از فرار چندتن از اتباع سید یحیی از فارس سخن می گوید (در صفحه ۲۲۹
چاپی ) مانند شاهد عینی محلی می نویسد که « در حوالی اصفهان دستگیر شده و به
شیراز بردند» وقتی ما از تأیید نسبت این کتاب به حاجی میرزا جانی عجز آوریم و مولف آن
را به طور مسلم نشناسیم و در صدد بر آییم از قرائن موجود در اثنای مطالب کتاب برای
تشخیص مولف استفاده کنیم مولف در بادی امر کسی به نظر می رسد که با
اصفهان،ارتباط خاصی داشته وهنگام اقامت سید باب در آن شهر با دستگاه معتمد بی
ارتباط نبوده وقاعدتاً بایستی او از اهل آن ولایت باشد .
مولف در صفحه ۱۱۱ نسخه چاپی می نویسد: شخص امینی از سلسله تجار که معروف
به حسن فطرت بود و به فطانت و هوشیاری مشهور از اهل ولایت این حقیر بوده و حکایت
نمود… بعد از آن در مدینه به خدمتش مشرف شدم وشناختم و همان شخص خوابها دیده
و مصدق گردید .»
در تعریف و توصیفی که از این شخص اهل ولایت خود کرده اغراق و مبالغه ای وجود ندارد
که بتواند او را از تطبیق با مولف کتاب دور کند و در اینجا موردی برای ذکر آغاز پیوستگی
خود بدین فرقه یافته و به اجمال بیان کرده است
در حاشیه نسخه اصلی در همین موضع از کتاب به خط دیگری ولی در روزگار قبل از
انتقال نسخه به پاریس که بر تاریخ انتقال بابیان از بغداد به ادرنه مقدم بوده کسی این
هم ولایتی مولف را معرفی کرده ونوشته است :« آن شخص جناب حاحی محمد رضا
ولد حاجی رحیم مشهور به مخملباف بوده که به تجارت مشغول بود. از زمان تصدیق الی
مدت دوازده سال (۱۲۷۲) حیات داشته،صدمات بسیار بر ایشان رسیده،مکرر در حبس
افتاده و خلاصی یافته تا در سنه ۱۲۷۴ وفات یافته.
این قسمت در پاورقی صفحه ۱۱۲ از نسخه چاپ برون مندرج است.
یادداشتی که در حاشیه این ورق اصل کتاب ثبت شده به طور مسلم تاریخ تحریرش بر
تاریخ نامه ازل به برون که در ۱۳۱۰ نوشته شده بیش از سی سال و بر تاریخ نامه عباس
افندی به میرزا حسین طالقانی که در ۱۳۳۲نوشته شده شصت سال تقدم زمانی دارد و
گوئی این محمدرضا ولد حاجی رحیم همان محمد رضای اصفهانی باشد که دیدار بهاء با
سید اسمعیل زواره ای در بغداد در خانه او صورت گرفت و عبدالبها به اعتبار ارتباط نام
محمد رضا با نام سید اسمعیل زواره ای او را پسر حاج اسمعیل ذبیح کاشانی پنداشته
وبه وجود اوراقی از کتاب حاجی میرزا جانی در بغداد پیش او اشاره کرده و هم چنین
میرزا یحیی هم به عنوان مبهم حاج محمدرضای نامی تاجر اصفهانی اراده تحریر تاریخی
را به او نسبت داده است.
بنابراین قرائن موجود دراصل نسخه ما را به اصفهانی بودن مولف کتاب پیش از کاشانی
بودن او دلالت می کند و وجود نام محمد رضا در حاشیه نسخه اصل کفه انتساب کتاب را
بدو در مقایسه با حاجی (میرزاجانی) مرفوع کاشانی یا جناب نقطه کافی سنگین تر می
سازد و مساعی آقای خزان برای رد انتساب کتاب تاریخ قدیم به مولف اصفهانی بر
اساسی تکیه ندارد.
اصرار خزان در رساله زیراکس شده بر این که عبدالبهاء”>عباس افندی هنگام گرد آمدن بابیان در بغداد
بیش از ده سال نداشته و از حیث سال و تجربه هنوز در خور حفظ وقایع نبوده است با آن
چه در گزارش میرزا بزرگ قزوینی ژنرال کنسول ایران که صورت آن در مجله وحید انتشار
یافت در باره او نوشته شده سازش ندارد. چه نماینده سیاسی ایران در بغداد به حضور
پسر میرزا حسینعلی همراه میرزا موسی برادر او برای مذاکره با وی در باره بابیان و
اشاره به هوشیاری و زرنگی پسر چنین می رساند که عباس در آن مقع قابل حفظ وقایع
برای نقل در روزگار پیری بوده است همان طور که او در نامه خود به میرزاحسن ادیب
طالقانی موضوع وجود اوراقی از حاجی میرزاجانی را در پیش محمدرضای بابی مقیم
بغداد به یاد آورده و آنها را مسوده یا یادداشت های تاریخ مزبور می پنداشته است. بنابر
این اعتراض بر غفلت عباس افندی هم چون عمویش ازل از وجود تاریخ قدیم هنگام
انتشارش در ۱۹۱۰ به جا بوده و ملاحظه آقای خزان در باره عدم کفایت عبدالبها برای ضبط
وقایع بی مورد است.
آقای خزان در نسخه زیراکس شده از نقد خود می گوید: «در سراسر کتاب ادنی قرینه ای
بر این که در بغداد تألیف شده باشد وجود ندارد » در صورتی که اگر به محتویات صفحه ۲۳۸
تا ۲۴۴ مربوط به ترجمه حال ازل و صفحات ۲۵۲ تا ۲۶۱ که مشتمل بر داستان ظهور ذبیح
قناد و قیام بصیر هندی است با دقت نظر می نگریستند و اوضاع و احوالی را که این
حوادث در زیر تأثیر آنها انشا شده از نظرتحلیل و تجزیه می گذراند قبول این که صفحات
مزبور در کاشان یا اصفهان و حضرت عبدالعظیم در دوره مرجعیت تامه و ریاست مطلقه
شیخ علی عظیم قلمبند شده باشد یا محظوراتی مواجه می گردیده که با مطاعیت
مطلق عظیم سازش پیدا نمی کرد. در صورتی که میرزا حسینعلی بها ومیرزا یحیی ازل
از حیث موقعیت مذهبی و میزان دخالت و نفوذ در قضایای امری در مندرجات این کتاب
وضعی متناسب با دوران اقامت بغداد ایشان دارند که پس از کشته شدن عظیم و از میان
برداشته شدن شخصیت مرتبه اول بابیه، در موقع اجتماع بقیه بابیان در بغداد موقعیت
ممتازی یافته بودند.
این حادثه که در صفحه ۲۵۷ کتاب چاپی دیدار بصیر هندی از بها را وصف می کند. «بعد از
آن روانه به ارض اقدس (تهران ) گردیده و جهت قرب به جوار حضرت وحید (میرزا یحیی ) و
درک شرفیابی فیض حضور با هر النور حضرت بهاءالامکان را نمود. من بعد از آن که وارد
شدند حضرت بهاء از جهت امتحان ایشان بنای قهر وناز را گذارده و باب التفات ظاهری را
برروی ایشان بسته و مطلقاً راه نمی دادند.
چون که جناب بهاء دیدند که در طریقه محبت صادق است و شیوه وفا رامرعی می دارند
لهذا نقاب از چهره اشفاق برداشته و طلعت مرحمت را ظاهر نموده تجلیات ربوبیت آن
بهاءالرضوان درهیکل عبودیت ایشان متجلی گردیده خلاصه آن که جناب بصیر ادعای
رجعت حسینی نموده و عریضه ای به خدمت حضرت ازل و جناب بهاءدر باب ظهورات خود
عارض شده…» با سنجش اوضاع و احوال بابیه در ۱۲۶۷ که جناب عظیم مرکز توجه
موافق و مخالف ومورد تعقیب شدید مأمورین امیرکبیر قرار گرفته و در کنار وجود او هنوز
صاحب ادعا ومقامی شناخته نشده بود و میرزا حسینعلی درصدد زیارت عتبات برای
سنجش سید قلاوی و بعد از بصیر بود و میرزا یحیی هم در خفیه به سر می برد و قره
العین به جناب عظیم چنین عریضه عرض می کرد :( روبروی صفحه ۱۴۰ نسخه چاپی)
«ایها الاحب الاعظم من التوصیف … ان اسمه العظیم کان هیکلاً طلسمیاً و قد کان من
احرف وجهه الحق …» و به توقیع سفارش سید باب در حق عظیم اشاره می
کندکه «واصطفیناه للقیام مقام الحق الارفع الاعلی علیاً و هو اعظم من یعظم اهل
الانشاء کلیاً و اعلی من بهاء اهل النباء جمیعاً» و در آن نامه به عظیم خطاب می کند
« فانت انت اهل الحق القائم بامر الحق»
چگونه در چنین محیطی چنان وضعی که بیشتر به سال ۱۲۷۰ بغداد و دیدار سید
اسمعیل زواره با بها در خانه محمد رضا شباهت دارد زمینه ظهور می یافت؟
انتساب تاریخ قدیم بابیه به حاجی میرزا جانی نخستین بار به وسیله میرزا ابوالفضل
گلپایگانی صورت گرفته که آن را به میرزاحسین منشی مانکجی بدین اسم و رسم
معرفی کرد در متن تاریخ جدید که پیش از سال ۱۲۹۵ از روی تاریخ قدیم انسلاخ و اکتتاب
یافته بارها بدین اسم تصریح شده است.
برون این نام را از روی تاریخ جدیدی که نسخه خطی آن را در سال ۱۳۰۵ در شیراز به
دست آورده بود و در سال ۱۳۱۰ چاپ ترجمه انگلیسی آن را به اتمام رسانید برای اولین
بار دید و همواره طالب مشاهده اصل آن بود تا آن که به نسخه ای از تاریخ بابیه که در
کتابخانه ملی پاریس وجود داشت دست یافت و از روی شباهت حوادث و احیاناً وجود عین
عبارات یکی در دیگری، آن را همان تاریخ منظور خود شمرد و در تعلیقات خود به مقابله
آن با تاریخ جدید پرداخت.
بدیهی است این پیش درآمد، سالها مقدم بر مأموریت نیکولا در تبریز و تألیف کتاب
زندگانی باب از طرف او در ۱۳۲۳ قمری، یعنی پانزده سال پس از چاپ ترجمه انگلیسی
تاریخ جدید و معرفی نسخه تاریخ قدیم کتابخانه ملی پاریس بوده است . پس میرزا
ابوالفضل پیش از برون وبرون پیش از نیکولا به این کتاب نام کتاب حاجی میرزا جانی داده
بودند و ملاحظه خزان در این باره هم دور از صواب است.
وقتی مقاله مجله یغما (شماره سال هفدهم ) راجع به تاریخ حاجی میرزا جانی و
تلخیص آن برای استحضار جناب سید محمد علی جمال زاده نوشته می شد هنوز به
عکس اصل نسخه های پاریس از تاریخ قدیم و نسخه نطنز و نسخه ناقص کرمان
(مجموعه روحی کرمانی) از تاریخ قدیم دست نیافته بودم و در صورت مقدمه یا رساله
نقطه الکاف را در پایان نسخه ای از بیان که به دستور گوبینو در دوره دوم مسافرت او به
ایران نوشته شده با تبصره حاشیه آن ندیده بودم و هم چنین به مطالعه تحریر نبیل قاینی
از تاریخ جدید به خط دستش در ۱۲۹۹ و ۱۳۰۰ و هم چنین نسخه اصلی تاریخ جدید به
خط میرزا حسین تهرانی برای مانکجی که در بمبئی موجود است موفق نشده بودم و به
ملاحظه عکس نسخه تاریخ جدید اساس ترجمه برون و چند نسخه ای که در مجموعه
شادروان علی روحی جود داشت نرسیده بودم در این صورت به اتکای تلخیص کوتاه
منسوب به نبیل قاینی که در دست بود وشهادت صبحی و آواره از مبلغان برگشته از
بهائی گری در باره تاریخ نبیل زرندی که بعد هم نوشته صبحی در پیام پدر و آواره در
کواکب الدریه گفته های آنان را تأیید نمی کند، استنباطی نارسا در باره تخلیص و تحریر
تاریخ جدید از قدیم شد که پس از مراجعه بدین مدارک نویافته و نو دیده خط” نه” بر آنها
کشیده و دریافتم که :
خوی تبلیغ در کسی چو نشست تا نمیرد نمی رود از دست
بنابر این تجدید ذکر مقاله یغما که خط بطلان در مقاله دیگری بر آن کشیده شده بود در
مقاله خزان کار بیهوده ای بوده وتأثیری در کیفیت موضوع بحث ما نمی بخشد.
در پایان سخن باید نظر خزان را در باره سو ءاستعمال کلمه توقیع در باره مکتوب ازل و عدم
تجدید نظر در تاریخ قدیم هنگام اقامت بابیان در ادرنه در فاصله ۱۲۸۰ تا ۱۲۸۵ را بپذیرم
ولی این دو نکته به اساس دوموضوع که سلب نسبت تاریخ قدیم به جناب نقطه کافی یا
حاحی میرزا جانی کاشانی باشد و هم چنین توجه دسته ای از بابیان در ادرنه به جلب
رضایت در بار قاجار در اختیار خط مشی سیاسی دو گانه ای برای معامله با داخلی یا
خارجی به هیچ وجه آسیبی نمی رساند.
چنان که اشاره شد میرزا ابوالفضل و همکار او میرزا حسین منشی مانکجی در انتساب
تاریخ قدیم بابیه به حاجی میرزا جانی بر برون و قزوینی و نیکولا مقدم بوده اند.
ولی تسمیه کتاب مزبور و نقطه الکاف استنباط شخص برون از قسمت مقدمه این کتاب
در نسخه موجود کتاب ملی پاریس بوده است. زیرا مولف آن مقدمه که خود را صاحب اسم
و رسمی نمی دیده برای رساله ای که در باب اصل دین از توحید وغیره و نه تاریخ پرداخته
نام نقطه الکاف را برگزیده است.
بدین عبارت (صفحه ۵ نسخه چاپی) :«چون که در ابتدای این کتاب ذکر مقام نقطه بسیار
گردید واصل نوشتن این رساله در باب توحید و ذکر مبدأ و معاد که اصل دین می باشد
نوشته می شود نام این کتاب را نقطه الکاف نمودم بدو جهت یکی آن که خود را صاحب
اسم و رسمی نمی دانم تاذکر خود را بنمایم زیرا که ذکر خود را در بی ذکری می
شمارم. دوم آن که مسطورگردید (در صفحه ۴) که نقطه را پنج مقام می باشد و آن مقام
ها (۵) و ها (۵) چهار مرتبه که ترقی نمودکاف (ک ۲۰) می شود . و کاف چهار نقطه
است کاف حرف اول کن می باشد و کاف دوم یکون و غیب و شهادت کاف (۲×۲۰) میم
است (۴۰) که ذکر (میم) مشیت می شود که اول امکان به مشیت شیئیت به هم
رسانیده و لهذا اسم نقطه الکاف حقیقت دارد و لهذا در صدر کاف اول نقطه گذارده ام
(نقطه الکاف ) …
و بعد ذکر توحید و نبوت و ولایت و شیعیان در خطبه شده است و انشاءالله تبارک و تعالی
تفصیل خطبه را ذکر خواهیم نمود دریک مقدمه و چهار باب مذکور می شود.
که در این قسمت موجود از رساله پیش از مقدمه وباب اول از چهار باب عنوان نشده و
قرینه می نماید که این رساله تألیف نقطه کافی یا حاجی کاشانی اصولا تنظیم و ترتیب
نهائی نیافته و تکمیل نشده به دست کسی افتاده که آن را در دیباچه تاریخ قدیم بابیه
ثبت و ضبط کرده است چه بسا همان اوراقی که به خط حاجی میرزا جانی در پیش
محمدرضای تاجر اصفهانی در بغداد وجود داشته و عبدالبها بدان در نامه خود به ادیب
طالقانی ایادی اشاره کرده است اوراق پراکنده همین رساله بوده که محمد رضا برای
حفظ و ضبط ، آنها را در آغاز تاریخ قدیم ثبت کرده تا از پراکندگی و نابودی در امان بماند.
همان طور که دیگری هم صورتی از آن را در پایان نسخه ای از بابیان برای وزیر مختار
فرانسه نوشته تا بماند وهمین نقل دقت دیگری را بر انگیخته تا درحاشیه نسخه مذکور
اعلام کند که این رساله از متن بیان جداست. اما محمد رضا این احتیاط را نکرده و در
نسخه ای که امروز درکتابخانه ملی پاریس محفوظ مانده مقدمه تاریخ قدیم را تشکیل
می دهد.
پروفسور برون با وجود درک اختلاف زمان نگارش رساله ۱۲۷۰ با ۱۲۶۷ تألیف متن کتاب
تاریخ ، بدون توجه به سایر موارد معهود قابل ملاحظه ، هر دورا یک اثر و از یک مولف
پنداشته و در نتیجه نام نقطه الکاف رساله کلامی را به تاریخ منضم به رساله مقدمه
،بخشیده وهر دو را به جای یک اثر پذیرفته و به تقلید گلپایگانی و میرزاحسین منشی
مانکجی به حاج میرزا جانی کاشانی صاحب رساله مقدمه نسبت داده است. این تخلیط
از راه چاپ و انتشار تاریخ تعمیم مزبور بدان درجه یافته که اینک قبول چنین حقیقتی
حتی برای استاد کرسی تاریخ دانشگاه هم قابل قبول نیست.
( پژوهش در تواریخ دو فرقه ازلی و بهائی ، کتاب براون و اشتباهات آنها و پاسخ به نقدها)
پژوهشی از استاد محیط طباطبائی
ماهنامه گوهر، سال چهارم شماره ۶ شهریور ۲۵۳۵ شماره مسلسل ۴۲
صفحات ۴۷۱-۴۶۶